4:1 ای بنیاسرائیل، کلام خداوند را بشنوید، زیرا خداوند ساکنان این سرزمین را متهم میکند. در این سرزمین نه وفا یافت میشود، نه محبت، و نه شناخت خدا؛2بلکه لعن و دروغ و قتل، و دزدی و زناکاری. خشونت میورزند، و خونریزی در پی خونریزی روی میدهد.3بدین سبب زمین ماتم میکند و همۀ ساکنانش پژمرده میگردند، و حیوانات صحرا و پرندگان آسمان و حتی ماهیان دریا از میان میروند.4با وجود این، کسی ادعایی وارد نیاورَد، و کسی دیگری را متهم نسازد؛ زیرا تویی، ای کاهن آن که من متهم میکنم.5تو در روز روشن خواهی لغزید، و نبی نیز همراه تو در شب. بنابراین، من مادرت را هلاک خواهم کرد؛6قوم من از عدم معرفت هلاک شدهاند. از آنجا که تو معرفت را ترک کردهای، من نیز تو را ترک کردهام تا دیگر برای من کهانت نکنی. و چون شریعت خدایت را به فراموشی سپردهای، من نیز فرزندان تو را به فراموشی خواهم سپرد.7هرقدر ایشان فزونی یافتند، همان قدر بیشتر به من گناه ورزیدند؛ پس جلال ایشان را به رسوایی بدل خواهم کرد.8آنان گناه قوم مرا خوراک خویش ساختند، و حریصِ شرارت ایشان شدند.9پس کاهنان و قوم یکسان خواهند بود، و من هر دو را به سبب راههایشان مجازات خواهم کرد و سزای اعمالشان را بدیشان خواهم رسانید.10آنان خواهند خورد، اما سیر نخواهند شد؛ فاحشگی خواهند کرد، اما افزوده نخواهند شد؛ زیرا سرسپردگی به خداوند را ترک کردند،11تا خویشتن را تسلیم فحشا و شراب کهنه و نو کنند که عقل از سرشان میرباید.12قوم من از چوب سؤال میکنند، و عصایشان به آنها خبر میدهد. زیرا روح فحشا ایشان را گمراه کرده است، و خدای خویش را برای فاحشگی ترک گفتهاند.13بر قُلههای کوهها قربانی میکنند و بر تپهها بخور میسوزانند، زیرِ درختان بلوط و سپیدار و بُنِه، زیرا سایۀ آنها نیکوست. از این رو دختران شما فاحشگی میکنند، و عروسانتان مرتکب زنا میشوند.14من دختران شما را آنگاه که فاحشگی میکنند و عروسانتان را آنگاه که زنا میکنند، مجازات نخواهم کرد؛ زیرا خودِ مردان با فاحشهها به خلوت میروند و با روسپیانِ بتخانهها قربانی تقدیم میکنند. آری، قومی که فهم ندارند تباه خواهند شد.15هرچند تو ای اسرائیل فاحشگی میکنی، مگذار یهودا تقصیرکار گردد. به جِلجال مروید، و به بِیتآوِن برنیایید، و به حیات خداوند سوگند مخورید.16بنیاسرائیل سرکشند، بسان گاوی سرکش؛ پس آیا اکنون خداوند ایشان را همچون برهها در مرتع وسیع خواهد چرانید؟17اِفرایِم به بتها پیوسته است؛ او را به حال خود واگذارید.18چون شرابشان تمام شود، خویشتن را به فحشا میسپارند. حکمرانان ایشان بیشرمی را بسیار دوست میدارند.19بادی آنان را در بالهایش فرو~پیچیده است، و از قربانیهای خویش شرمسار خواهند شد.
20:1 چون آشوب فرو~نشست، پولس شاگردان را فرا~خواند و پس از تشویق و ترغیب ایشان، آنان را وداع گفت و عازم مقدونیه شد.2او از آن نواحی گذر کرده، مؤمنان را با سخنان خود دلگرمی بسیار داد، تا به یونان رسید3و سه ماه در آنجا ماند. هنگامی که قصد داشت با کشتی به سوریه برود، یهودیان علیه او توطئه کردند. پس بر آن شد از راه مقدونیه بازگردد.4همراهان او، سوپاتِروس پسر پیرروس از مردمان بیریه، آریستارخوس و سِکوندوس از مردمان تَسالونیکی، گایوس از مردمان دِربِه، تیخیکوس و تْروفیموس از مردمان آسیا، و تیموتائوس بودند.5آنان پیش از ما رفتند و در تْروآس منتظر ما شدند.6ولی ما پس از ایام عید فَطیر، با کشتی از فیلیپی روانه شدیم و پنج روز بعد، در تْروآس به آنان پیوستیم و هفت روز در آنجا ماندیم.7در نخستین روز هفته، برای پاره کردن نان گرد هم آمدیم. پولس برای مردم موعظه میکرد، و چون تصمیم داشت روز بعد آنجا را ترک گوید، سخنانش تا نیمههای شب به درازا کشید.8در بالاخانهای که گرد آمده بودیم، چراغ بسیار بود.9در آن حال که پولس همچنان به سخنگفتن ادامه میداد، جوانی اِفتیخوس نام که کنار پنجره نشسته بود، اندک اندک به خوابی عمیق فرو~رفت و ناگاه از طبقۀ سوّم به زیر افتاد و او را مرده برداشتند.10پولس پایین رفته، خود را بر مرد جوان انداخت و او را در بر گرفت و گفت: «مترسید، جان او در اوست!»11سپس بالا رفت و نان را پاره کرد و خورد. او تا سحر به گفتگو با ایشان ادامه داد، و بعد آنجا را ترک گفت.12مردم آن جوان را زنده به خانه بردند و تسلای عظیم یافتند.13و اما ما در ادامۀ سفر، سوار کشتی شده، روانۀ آسوس شدیم تا در آنجا طبق قرار پولس، او را به کشتی بیاوریم، زیرا خواسته بود تا آنجا را از راه خشکی برود.14پس چون پولس را در آسوس دیدیم، او را به کشتی آوردیم و به میتیلینی رفتیم.15از آنجا با کشتی روانه شدیم و روز بعد به مقابل خیوس رسیدیم. فردای آن روز به ساموس رفتیم و روز بعد، به میلیتوس رسیدیم.16پولس تصمیم داشت از راه دریا از کنار اَفِسُس بگذرد تا وقتی را در ایالت آسیا صرف نکند، زیرا شتاب داشت که اگر ممکن شود، روز پِنتیکاست در اورشلیم باشد.17او از میلیتوس پیغامی به اَفِسُس فرستاد و مشایخ کلیسا را نزد خود فرا~خواند.18چون آمدند، بدیشان گفت: «آگاهید که از همان روز نخست که به آسیا پا نهادم، چگونه در همۀ اوقات با شما به سر بردهام.19چگونه در کمال فروتنی و اشکریزان خداوند را خدمت کرده، سختیهایی را که در اثر توطئههای یهودیان بر من رفته است، تحمل کردهام.20میدانید که از هرآنچه ممکن بود به حال شما سودمند افتد، چیزی دریغ نداشتهام، بلکه پیام را به شما موعظه کرده، چه در جمع و چه در خانهها تعلیمتان دادهام.21نیز به یهودیان و یونانیان هر دو، اعلام داشتهام که باید با توبه به سوی خدا بازگردند و به خداوند ما عیسی مسیح ایمان آورند.22«و حال، با الزامِ روح به اورشلیم میروم و نمیدانم در آنجا چه برایم پیش خواهد آمد؛23جز آنکه در هر شهر روحالقدس هشدار میدهد که زندان و سختی در انتظار من است.24امّا جان را برای خود بیارزش میانگارم، تنها اگر بتوانم دور خود را به پایان رسانم و خدمتی را که از خداوندْ عیسی یافتهام، به کمال انجام دهم، خدمتی که همانا اعلام بشارت فیض خداست.25«حال میدانم هیچیک از شما که من در میانتان گشته و به پادشاهی خدا موعظه کردهام، دیگر روی مرا نخواهد دید.26پس امروز با شما اتمام حجّت میکنم که من از خون همه بَری هستم،27زیرا در اعلام ارادۀ کامل خدا به شما کوتاهی نکردهام.28مراقب خود و تمامی گلهای که روحالقدس شما را به نظارتِ بر آن برگماشته است باشید و کلیسای خدا را که آن را به خون خود خریده است، شبانی کنید.29میدانم بعد از رفتنم، گرگهای درّنده به میان شما خواهند آمد که به گله رحم نخواهند کرد.30حتی از میان خود شما کسانی بر خواهند خاست و حقیقت را دیگرگون خواهند کرد تا شاگردان را به پیروی خود از راه به در کنند.31پس هوشیار باشید و بهخاطر آورید که من سه سالِ تمام، شب و روز، دمی از هشدار دادن به هر یک از شما با اشکها، بازنایستادم.32«اکنون شما را به خدا و به کلام فیض او میسپارم که قادر است شما را بنا کند و در میان جمیع کسانی که تقدیس شدهاند، میراث بخشد.33چشمداشتی به سیم و زر و یا جامۀ کسی نداشتهام.34خود میدانید که به دست خویش، نیازهای خود و همراهانم را فراهم کردهام.35از هر لحاظ به شما نشان دادهام که باید چنین سخت کار کنیم تا بتوانیم ضعیفان را دستگیری نماییم، و سخنان خود خداوندْ عیسی را به یاد داشته باشیم که فرمود: ”دادن از گرفتن فرخندهتر است.“»36چون سخنانش را به پایان رسانید، با همۀ آنان زانو زد و دعا کرد.37همه بسیار گریستند و بر گردنش آویخته، وی را میبوسیدند.38آنچه بیش از ه
ه اندوهگینشان میساخت، این سخنش بود که گفت «دیگر روی مرا نخواهید دید.» سپس تا کشتی وی را بدرقه کردند.
1:1 در نخستین سال کوروش، شاه پارس، برای اینکه کلام خداوند که به زبان اِرمیا گفته شده بود به انجام رسد، خداوند روح کوروش، شاه پارس را برانگیخت و او بیانیهای در سرتاسر قلمرو خود صادر کرد و آن را بدین مضمون بنگاشت:2«کوروش، شاه پارس چنین میفرماید: یهوه خدای آسمانها، تمامی حکومتهای زمین را به من بخشیده و مرا برگماشته است تا در اورشلیم که در یهوداست، خانهای برای وی بنا کنم.3هر کس از تمامی قوم او که در میان شماست - خدایش با وی باشد - میتواند به اورشلیم که در یهوداست برود و خانۀ یهوه خدای اسرائیل، همان خدا را که در اورشلیم است، بنا کند.4پس هر که باقی مانده است، در هر محلی که اقامت دارد، مردمان آن محل وی را با دادن نقره و طلا و اموال و چارپایان، همراه با هدایای اختیاری برای خانۀ خدا در اورشلیم، حمایت کنند.»5پس سران خاندانهای یهودا و بِنیامین، و کاهنان و لاویان، یعنی همۀ کسانی که خدا روحشان را برانگیخته بود، برخاستند تا رفته، خانۀ خداوند را که در اورشلیم است، بنا کنند.6تمامی همسایگانِ آنها سوای هدایای اختیاری، ایشان را با دادن آلات نقره و طلا و اموال و چارپایان و هدایای گرانبها یاری دادند.7کوروشِ پادشاه نیز ظروف خانۀ خداوند را که نبوکدنصر از اورشلیم آورده و در خانۀ خدایان خود نهاده بود، بیرون آورد.8کوروش، شاه پارس، آنها را به دست میترِداتِ خزانهدار بیرون آورد و او آنها را شمرده، به شِیشبَصَّر رهبر یهودا تحویل داد.9این است شمار آنها: سی لگنِ طلا، هزار لگنِ نقره، بیست و نه بخورسوز،10سی کاسۀ طلا، چهارصد و ده کاسۀ نقره از قسم متفاوت و هزار ظرف دیگر.11شمار ظروف طلا و نقره بر روی هم پنج هزار و چهارصد بود. شِیشبَصَّر همۀ اینها را با اسیرانی که از بابِل به اورشلیم میرفتند، برد. 2:1 اینانند مردمانی که از میان تبعیدیانِ ساکن در ولایت از اسارت برآمدند، تبعیدیانی که نبوکدنصر، پادشاه بابِل، آنها را به بابِل به اسیری برده بود. آنان به اورشلیم و یهودا بازگشته، هر یک به شهر خویش رفتند.2آنها همراه زروبابِل، یِشوعَ، نِحِمیا، سِرایا، رِعیلایا، مُردِخای، بِلشان، مِسفار، بِغوای، رِحوم و بَعَنا آمدند. شمار مردان قوم اسرائیل که آمدند، چنین بود:3پسران فَرعوش، ۲۱۷۲.4پسران شِفَطیا، ۳۷۲.5پسران آرَح، ۷۷۵.6پسران فَحَتموآب، یعنی پسران یِشوعَ و یوآب، ۲۸۱۲.7پسران عیلام، ۱۲۵۴.8پسران زَتّو، ۹۴۵.9پسران زَکّای، ۷۶۰.10پسران بانی، ۶۴۲.11پسران بِبای، ۶۲۳.12پسران عَزجَد، ۱۲۲۲.13پسران اَدونیقام، ۶۶۶.14پسران بِغوای، ۲۰۵۶.15پسران عادین، ۴۵۴.16پسران آطیر، از خاندان حِزِقیا، ۹۸.17پسران بیصای، ۳۲۳.18پسران یورَه، ۱۱۲.19پسران حاشوم، ۲۲۳.20پسران جِبّار، ۹۵.21پسران بِیتلِحِم، ۱۲۳.22مردان نِطوفَه، ۵۶.23مردان عَناتوت، ۱۲۸.24پسران عَزمَوِت، ۴۲.25پسران قَریهعاریم و کِفیرَه و بِئیروت، ۷۴۳.26پسران رامَه و جِبَع، ۶۲۱.27مردان مِکماس، ۱۲۲.28مردان بِیتئیل و عای، ۲۲۳.29پسران نِبو، ۵۲.30پسران مَغبیش، ۱۵۶.31پسران عیلامِ دیگر، ۱۲۵۴.32پسران حاریم، ۳۲۰.33پسران لود و حادید و اونو، ۷۲۵.34پسران اَریحا، ۳۴۵.35پسران سِنائَه، ۳۶۳۰.36کاهنان: پسران یِدَعیا از خاندان یِشوعَ، ۹۷۳.37پسران اِمّیر، ۱۰۵۲.38پسران فَشحور، ۱۲۴۷.39پسران حاریم، ۱۰۱۷.40لاویان: پسران یِشوعَ و قَدمیئیل، از نسل هودویا، ۷۴.41خوانندگان: پسران آساف، ۱۲۸.42دربانان: پسران شَلّوم و پسران آطیر و پسران طَلمون و پسران عَقّوب و پسران حَطیطا و پسران شوبای، بر روی هم ۱۳۹.43خادمان معبد: پسران صیحا، پسران حَسوفا، پسران طَبّاعوت،44پسران قیروس، پسران سیعاها، پسران فادون،45پسران لِبانَه، پسران حَجابَه، پسران عَقّوب،46پسران خاجاب، پسران شَلمای، پسران حانان،47پسران جِدّیل، پسران جاحَر، پسران رِآیا،48پسران رِصین، پسران نِقودا، پسران جَزّام،49پسران عُزَّه، پسران فاسیَح، پسران بیسای،50پسران اَسنَه، پسران مِعونیم، پسران نِفوسیم،51پسران بَقبوق، پسران حَقوفا، پسران حَرحور،52پسران بَصلوت، پسران مِحیدا، پسران حَرشا،53پسران بَرقوس، پسران سیسِرا، پسران تامَح،54پسران نِصیَح و پسران حَطیفا.55پسران خادمان سلیمان: پسران سوطای، پسران هَسّوفِرِت، پسران فِرودا،56پسران یَعَلا، پسران دَرقون، پسران جِدّیل،57پسران شِفَطیا، پسران حَطّیل، پسران فوخِرِهحَظِبائیم و پسران آمی.58شمار خادمان معبد و پسران خادمان سلیمان بر روی هم ۳۹۲ بود.59اینانند کسانی که از شهرهای تِلمِلَح و تِلحَرشا و کِروب و اَدّان و اِمّیر برآمدند، هرچند نمیتوانستند ثابت کنند که خاندان و دودمانشان از اسرائیلند:60پسران دِلایا و پسران طوبیا و پسران نِقودا، ۶۵۲.61و نیز از پسران کاهنان: پسران حَبایا و پسران هَقّوص و پسران بَرزِلّایی. بَرزِلّایی همان بود که یکی از دختران بَرزِلّاییِ جِلعادی را به ز
ی گرفت و نام آن خاندان را بر خود نهاد.62اینان انساب خود را در میان کسانی که در نسبنامهها ثبت شده بودند جستجو کردند اما نیافتند، از این رو به سبب نداشتن شرایط لازم از کهانت برکنار شدند.63و فرماندار به ایشان گفت تا کاهنی دارای اوریم و تُمّیم برنخیزد، نباید از خوراک بسیار مقدس بخورند.64این جماعت بر روی هم ۴۲۳۶۰ تن بودند،65سوای غلامان و کنیزان ایشان که شمار آنها ۷۳۳۷ تن بود، و ۲۰۰ سرایندۀ مرد و زن نیز داشتند.66شمار اسبان ایشان ۷۳۶، قاطرانشان ۲۴۵،67شترانشان ۴۳۵ و الاغانشان ۶۷۲۰ بود.68چون ایشان به خانۀ خداوند که در اورشلیم است رسیدند، برخی از سران خاندانها هدایای اختیاری برای خانۀ خدا تقدیم کردند تا آن را در مکانش بنا کنند.69آنها بنا به وُسع خود ۶۱۰۰۰ دِرهَمِ طلا، ۵۰۰۰ مینای نقره و ۱۰۰ دست پیراهن کهانت برای کار به خزانه اهدا کردند.70پس کاهنان و لاویان و برخی از مردم و سرایندگان و دربانان و خادمان معبد در شهرهای خود ساکن شدند و تمامی دیگر اسرائیلیان نیز در شهرهای خود قرار گزیدند.
5:1 ای کاهنان این را بشنوید، و ای خاندان اسرائیل توجه کنید! ای خاندان سلطنتی گوش بسپارید! زیرا این داوری بر ضد شماست. چراکه شما دامی گشتید در مِصفَه، و توری گسترده بر تابور.2عِصیانگران در کشتار طریق افراط پیمودهاند، پس من آنان را جملگی تأدیب خواهم کرد.3من اِفرایِم را میشناسم، و اسرائیل از من پنهان نیست. زیرا اکنون، ای اِفرایِم، تو تن به فاحشگی دادهای، و اسرائیل نجس شده است.4کارهای ایشان نمیگذارد به سوی خدای خویش بازگردند زیرا روح فحشا در وجود ایشان است، و خداوند را نمیشناسند.5تکبر اسرائیل بر علیه او شهادت میدهد؛ اسرائیل و اِفرایِم در تقصیرات خویش میلغزند، و یهودا نیز با ایشان خواهد لغزید.6آنان با گلهها و رمههای خویش خواهند آمد تا خداوند را بجویند، اما او را نخواهند یافت، زیرا خود را از ایشان دور ساخته است.7آنان به خداوند خیانت ورزیدهاند، زیرا فرزندان نامشروع به دنیا آوردهاند. اکنون جشنهای ماه نو، ایشان را با املاکشان فرو~خواهد بلعید.8در جِبعَه کَرِنا بنوازید، و در رامَه شیپور را به صدا درآورید. در بِیتآوِن نفیر جنگ سر دهید؛ ما از پی تو خواهیم آمد، ای بِنیامین!9در روز تأدیب، اِفرایِم ویران خواهد شد. آنچه را که یقین است در میان قبیلههای اسرائیل اعلام میکنم.10امیران یهودا مانند کسانی گشتهاند که مرزها را جابهجا میکنند، پس من خشم خویش را چون سیلاب بر ایشان خواهم ریخت.11بر اِفرایِم ظلم رفته، و در داوری لِه شده است، زیرا به پیروی از چیزهای باطل مصمم است.12از این رو من برای اِفرایِم همچون بید شدهام، و همچون پوسیدگی برای خاندان یهودا.13چون اِفرایِم بیماری خویش را دید و یهودا جراحت خود را، اِفرایِم به آشور رفت و نزد پادشاه بزرگ فرستاد. ولی او قادر به شفای شما نیست و جراحتتان را علاج نتواند کرد.14زیرا من برای اِفرایِم همچون شیر خواهم بود، و برای خاندان یهودا همچون شیر ژیان. من خود خواهم درید و دور خواهم شد؛ خواهم ربود و رهانندهای نخواهد بود.15آنگاه به مکان خویش باز خواهم گشت تا آنگاه که به تقصیر خویش اعتراف کنند، و روی مرا بطلبند. ایشان در مصیبت خویش، مشتاقانه مرا خواهند جُست.
21:1 پس از جدا شدن از آنها، راهی سفر دریایی شدیم و تا ’کوس‘ مستقیم پیش رفتیم. روز بعد، به رودِس و از آنجا به پاتارا رسیدیم.2در آنجا کشتیای یافتیم که عازم فینیقیه بود. پس سوار شدیم و حرکت کردیم.3قپرس را در سمت چپ خود دیدیم و از آن گذشته، به سوی سوریه پیش رفتیم. سپس در صور پیاده شدیم، زیرا در آنجا باید بار کشتی را تخلیه میکردند.4پس شاگردان را در آنجا یافته، هفت روز نزدشان ماندیم. ایشان به هدایت روح به پولس گفتند به اورشلیم نرود.5چون فرصتِ ماندن ما به پایان رسید، عازم سفر شدیم. شاگردان جملگی با زنان و فرزندانشان ما را تا بیرون شهر بدرقه کردند. آنجا کنار دریا زانو زدیم و دعا کردیم.6پس از وداع، سوار کشتی شدیم، و ایشان نیز به خانههای خود بازگشتند.7سفر دریایی خود را از صور پی گرفتیم و به پْتولامائیس رسیدیم. آنجا از برادران دیدار کردیم و یک روز نزدشان ماندیم.8روز بعد، آنجا را ترک گفته به قیصریه آمدیم و به منزل فیلیپُسِ مبشر، یکی از آن هفت تن، رفتیم و نزدش ماندیم.9او چهار دختر مجرد داشت که نبوّت میکردند.10پس از چند روز که آنجا بودیم، نبیای آگابوس نام از یهودیه رسید.11او نزد ما آمد و کمربند پولس را گرفته، دستها و پاهای خویش را با آن بست و گفت: «روحالقدس میگوید: ”یهودیانِ اورشلیم صاحب این کمربند را بدینگونه خواهند بست و به دست غیریهودیان خواهند سپرد.“»12چون این را شنیدیم، ما و مردمانِ آنجا به پولس التماس کردیم که از رفتن به اورشلیم چشم بپوشد.13امّا پولس پاسخ داد: «این چه کار است که میکنید؟ چرا با گریۀ خود دل مرا میشکنید؟ من آمادهام بهخاطر نام خداوندْ عیسی نه تنها به زندان روم، بلکه در اورشلیم جان بسپارم.»14چون دیدیم متقاعد نمیشود، دست کشیدیم و گفتیم: «آنچه خواست خداوند است، بشود.»15پس از آن روزها، تدارک سفر دیدیم و به سوی اورشلیم حرکت کردیم.16بعضی از شاگردانِ مقیم قیصریه نیز همراهمان آمدند و ما را به خانۀ شخصی مِناسون نام بردند تا میهمان او باشیم. مِناسون، از مردمان قپرس و یکی از شاگردانِ قدیمی بود.17چون به اورشلیم رسیدیم، برادران بهگرمی پذیرایمان شدند.18روز بعد با پولس به دیدار یعقوب رفتیم. مشایخ همگی حضور داشتند.19پولس ایشان را سلام گفت و به تفصیل بیان کرد که خدا به واسطۀ خدمت او در میان غیریهودیان چهها کرده است.20چون شنیدند، خدا را تمجید کردند. سپس به پولس گفتند: «ای برادر، چنانکه میبینی هزاران یهودی ایمان آوردهاند و همگی نسبت به شریعت غیورند.21در میان آنها چنین شایع شده که تو همۀ یهودیانی را که میان غیریهودیان زندگی میکنند، تعلیم میدهی که از موسی روی برتابند، و میگویی نباید فرزندان خود را ختنه کرد و بنا بر رسوم رفتار نمود.22حال چه باید کرد؟ بدون شک، آنها از آمدنت آگاه خواهند شد.23پس آنچه به تو میگوییم، انجام بده. اینجا نزد ما چهار مرد هستند که نذری دارند.24آنها را همراه خود ببر و به اتفاق ایشان آیین تطهیر را به جا آور و خرج ایشان را بده تا بتوانند سرهای خود را بتراشند. بدینسان همه در خواهند یافت که این شایعات دربارۀ تو راست نیست، بلکه تو نیز شریعت را نگاه داشته، در آن سلوک میکنی.25امّا دربارۀ ایمانداران غیریهودی، ما حکم خود را در نامهای به آگاهی آنها رساندیم و گفتیم که باید از خوراک تقدیمی به بتها، از خون، از گوشتِ حیوانات خفه شده و از بیعفتی بپرهیزند.»26پس، روز بعد، پولس آن اشخاص را همراه خود برد و با ایشان آیین تطهیر را به جا آورد. سپس به معبد رفت تا تاریخ پایان روزهای تطهیر را که در آن برای هر یک از ایشان قربانی تقدیم میشد، اعلام کند.27چیزی به پایان هفت روز تطهیر نمانده بود که چند یهودی از ایالت آسیا، پولس را در معبد دیدند. آنها جمعیت را شوراندند و او را گرفته،28فریاد میزدند: «ای اسرائیلیان، مدد کنید؛ این همان است که همگان را در همه جا بر ضد قوم ما و شریعت ما و بر ضد این مکان تعلیم میدهد. از آن گذشته، یونانیان را نیز به درون معبد آورده و این مکان مقدّس را نجس کرده است.»29آنها پیشتر تْروفیموسِ اَفِسُسی را در شهر با پولس دیده بودند و میپنداشتند پولس او را به درون معبد برده است.30شهر سراپا آشوب شد! مردم از هر سو هجوم آوردند و پولس را گرفته، از معبد بیرون کشیدند و بیدرنگ درهای معبد را پشت سرشان بستند.31چون سعی داشتند او را بکشند، به فرماندۀ سپاهیان رومی خبر رسید که در تمام اورشلیم آشوبی به پا شده است.32او بیدرنگ با سربازان و افسران خود به سوی جمعیت تاخت. چون چشم جماعت به فرمانده و سربازانش افتاد، از زدن پولس دست برداشتند.33فرمانده نزدیک آمد و پولس را گرفتار کرد و دستور داد او را با دو زنجیر ببندند. آنگاه پرسید که او کیست و چه کرده است.34از میان جمعیت هر کس چیزی فریاد میزد. فرمانده که از زیادی هیاه
نتوانست حقیقت امر را دریابد، دستور داد پولس را به قلعه ببرند.35چون پولس نزدیک پلههای قلعه رسید، سربازان از فرط خشونتِ جمعیت مجبور شدند او را بر دستهایشان حمل کنند.36جمعیتی که از پی آنها میآمد، فریاد میکرد: «بکشیدش!»37هنوز پولس را به درون قلعه نبرده بودند که به فرمانده گفت: «اجازه میدهید چیزی به شما بگویم؟» فرمانده گفت: «تو یونانی میدانی؟38مگر تو همان مصری نیستی که چندی پیش شورشی بر پا کرد و چهار هزار آدمکش را با خود به بیابان برد؟»39پولس پاسخ داد: «من مردی یهودی از تارسوسِ کیلیکیهام، شهری که بینام و نشان نیست. تمنا دارم اجازه دهید با مردم سخن بگویم.»40چون اجازه داد، پولس بر پلهها ایستاد و دست خود را به سوی مردم دراز کرد. وقتی سکوت کامل برقرار شد، به زبان عبرانیان به آنها چنین گفت: 22:1 «ای برادران و ای پدران، به دفاعیۀ من که اکنون به عرضتان میرسانم، گوش فرا~دهید.»2چون شنیدند که ایشان را به زبان عبرانیان خطاب میکند، خاموشتر شدند. آنگاه پولس گفت:3«من مردی یهودیام، متولّد تارسوسِ کیلیکیه. امّا در این شهر پرورش یافتهام. شریعت اجدادی خود را به کمال، در محضر گامالائیل فرا~گرفتم و برای خدا غیور بودم، چنانکه همگی شما امروز هستید.4من پیروان این ’طریقت‘ را تا سرحد مرگ آزار میرساندم و آنان را از مرد و زن گرفتار کرده، به زندان میافکندم.5کاهن اعظم و همۀ اعضای شورای یهود بر این امر گواهند، زیرا از ایشان نامههایی خطاب به برادرانشان در دمشق گرفتم تا به آنجا بروم و این مردمان را در بند نهاده، برای مجازات به اورشلیم بیاورم.6«امّا چون در طی راه به دمشق نزدیک میشدم، حوالی ظهر، ناگاه نوری خیره کننده از آسمان گرد من تابید.7بر زمین افتادم و صدایی شنیدم که به من میگفت: ”شائول! شائول! چرا مرا آزار میرسانی؟“8«پرسیدم: ”خداوندا، تو کیستی؟“ «پاسخ داد: ”من آن عیسای ناصری هستم که تو بر او آزار روا میداری.“9همراهانم نور را دیدند، امّا صدای آن کس را که با من سخن میگفت، نشنیدند.10«گفتم: ”خداوندا، چه کنم؟“ «خداوند گفت: ”برخیز و به دمشق برو. در آنجا هرآنچه انجامش بر عهدۀ توست، به تو گفته خواهد شد.“11امّا من بر اثر درخشش آن نور، بینایی خود را از دست داده بودم. پس همراهان دستم را گرفتند و به دمشق بردند.12«در دمشق، مردی دیندار و پایبند به شریعت میزیست، حَنانیا نام، که در میان همۀ یهودیان، خوشنام بود.13حَنانیا به دیدارم آمد و گفت: ”برادر شائول! بینا شو!“ همان دَم، بینایی خویش بازیافتم و او را دیدم.14«او گفت: ”خدای پدران ما تو را برگزیده تا ارادۀ او را بدانی و آن پارسا را ببینی و سخنانی از دهانش بشنوی.15زیرا تو در برابر همۀ مردم، شاهد او خواهی بود و بر آنچه دیده و شنیدهای، شهادت خواهی داد.16حال منتظر چه هستی؟ برخیز و تعمید بگیر و نام او را خوانده، از گناهانت پاک شو!“17«چون به اورشلیم بازگشتم، در معبد مشغول دعا بودم که به حال خلسه فرو~رفتم18و خداوند را دیدم که میگفت: ”بشتاب و هر چه زودتر اورشلیم را ترک کن، زیرا آنان شهادت تو را دربارۀ من نخواهند پذیرفت.“19«گفتم: ”خداوندا، ایشان میدانند که من به کنیسهها میرفتم و آنان را که به تو ایمان داشتند، به زندان میافکندم و میزدم.20و چون خون شهید تو استیفان را میریختند، من آنجا ایستاده، بر آن عمل صحه گذاشتم و جامههای قاتلان او را نگاه داشتم.“21«او به من گفت: ”برو؛ زیرا من تو را به جاهای دوردست، نزد غیریهودیان میفرستم.“»22مردم تا اینجا به پولس گوش میدادند، امّا چون این را گفت، صدای خود را بلند کرده، فریاد زدند: «زمین را از وجود چنین کسی پاک کنید که زنده ماندنش روا نیست!»23در آن حال که آنان فریادکشان رداهای خود را بالای سر تکان میدادند و خاک برمیافشاندند،24فرمانده دستور داد پولس را به قلعه برده، تازیانه زنند و از او بازخواست کنند تا معلوم شود به چه سبب اینچنین علیه او فریاد میکشند.25هنگامی که پولس را برای تازیانه زدن میبستند، به افسری که آنجا ایستاده بود، گفت: «آیا قانون به شما اجازه میدهد یک نفر تبعۀ روم را تازیانه بزنید، در حالی که حتی محاکمه نشده است؟»26افسر چون این را شنید، نزد فرمانده رفت و به او گفت: «هیچ میدانی چه میکنی؟ این مرد تبعۀ روم است!»27فرمانده نزد پولس آمد و از او پرسید: «بگو ببینم، آیا تو تبعۀ روم هستی؟» پاسخ داد: «بله، هستم.»28آنگاه فرمانده گفت: «من برای به دست آوردن این تابعیت، بهایی گران پرداختهام.» پولس در پاسخ گفت: «امّا من با این تابعیت زاده شدهام!»29آنان که قرار بود از او بازخواست کنند، در دم خود را کنار کشیدند. فرمانده نیز که دریافته بود یک رومی را در بند نهاده است، سخت هراسان بود.30فردای آن روز، چون فرمانده میخواست بهدقّت دریابد که چرا یهودیان پولس را متهم
ردهاند، او را از بند آزاد کرد و دستور داد سران کاهنان و همۀ اعضای شورای یهود گرد آیند. سپس، پولس را پایین آورد تا در برابر آنها حاضر شود.