چیستا_دو
2.94K subscribers
347 photos
167 videos
3 files
448 links
داستانهای چیستایثربی_او یکزن _ خواب گل سرخ و..تنها کانال موثق قصه ها ی من که ؛شخصا زیر نظرخودم، چیستا، اداره میشود. ادرس کانال #رسمی من این است
@chista_yasrebi
Download Telegram
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
دوستان عزبزم

امشب اولین قسمت
#رمان #استاد_اقاقیا شروع میشود

به امید صاحب کلمه


کسی هست برای رمان👇👇👇👇

#استاد_اقاقیا

ثبت نام کرده باشه ولی لینک‌ نگرفته باشه؟؟؟؟

داستان
#قصه
#رمان
#کتاب


#چیستایثربی
#چیستا_یثربی

#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
@ccch999







ادمین👇
@ccch999
Forwarded from رمان " استاد اقاقیا" _نوشته چیستایثربی
بقیه‌ از پارت اول☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️

گفتم : چه بهتر....من دوست دارم شوهرم ؛ ازم خیلی بزرگتر باشه!

اونا میگن من رختخوابمو گاهی خیس میکنم...

تو خواب ،حرف میزنم؛ دندون قروچه میرم.جامو تو اتاق انباری میندازن ؛ باز صدای دندون قروچه مو میشنون‌‌‌‌‌....

میگن من تا سه سالگی حرف نمیزدم.بعدم ناقصم!
...
گفت : چه نقصی؟!

گفتم : قول میدی به کسی نگی؟
گفت : قول ! قول مقدس آتشنشانی...

گفتم: بگو جون نازی و کاظم...دو قلوهای منن...

گفت : جون نازی و کاظم!

آهسته‌؛ پای جورابدارم را؛ از روی پای بدون جورابم برداشتم.

انتظار داشتم مثل همه؛ عقب تر بنشیند ؛ یا‌ مثل فامیل و دوستان؛ وحشت کند‌!
یا رنگش بپرد...

اما رفتارش عادی بود.


گفت خب چیه؟ ...یه انگشتت از روی پات در اومده....آدم که نکشتی!

گفتم: همه بهم میگن دخترِ شیطان !

میگن‌ پای دختر شیطان این شکلیه‌‌‌....

بدم میاد اینو میگن.‌‌

گفت:

شیطان کِی زن گرفت؛ کِی بچه دار شد ، ما نفهمیدیم؟

و لبخند شیرینی زد.

بعد ، دست خودش را مقابلم باز کرد، چهار انگشت داشت‌!

گفتم : پس آخریش کو؟

گفت : تو یه عملیات قطع شد‌‌‌‌‌‌‌‌!

مهم نیست .من کارمو دوست دارم و ادامه میدم....مهم دل خود آدمه که باید از زندگیش لذت ببره !

گفتم: پس شاید من و تو فامیلیم!

گفت : آره‌....کی میدونه؟!

حالا این‌ خوشگلا رو ؛ به من معرفی میکنی؟


گفتم : این نیلوفره؛ شعر میگه...خواننده ها ؛ شعراشو میخونن....

مثلا تمام شعرای عارف؛ مال نیلوفره..‌.

این‌دومی ؛ کاملیاست.
عاشق بحث و سیاست و دیده شدنه....خوشگله ، نه؟!

موهاش خوشگله؛‌‌ اما همه ی عروسکام باش بدن ؛ نمیدونم چرا !...

این ثمینه است.درسخون گروهمونه....اماحیف ؛ جز درسش ؛ هیچوقت با من حرف نمیزنه....

این شهره ست...دگمه شو بزنی، برات اواز انگلیسی میخونه.

داییم از امریکا آورده.... مژه هاش واقعیه!
همه بهش حسودی میکنن....اخه همه‌ جاش انگار واقعیه... انگشت پاش هم، ناقص نیست... بهش حسودیم میشه...

کریم داشت با دقت گوش میداد
که پدرم از بالکن داد زد :

هِی مردک ! با دختر من چه کار داری...گمشو از اینجا !


کریم هول کرد گفت:

هیچی آقای دکتر...

دنبال جورابش میگشتیم

پدرم سرخ شد ؛ باخشم گفت :

پس پاشو دیدی؟!.... چه شکر خوریا !.....

اگه یه جا، فقط بگی پای دختر من ؛ شبیه پای جنه ، خودم میکشمت!

کریم گفت: خیلی از فرشته ها پاهاشون این شکلیه‌‌‌‌‌‌‌... جن چیه؟!

و از جایش بلند شد


گفت: بچه ها زیادن.
کمکتون میکنن خونه تمیز شه .من دیگه باید برم .

جلوی پدرم نمیتوانستم بگویم :

"پس با‌ من ازدواج نمیکنی؟!

با‌بغض گفتم:


"پس اونکار رو با من نمیکنی؟"


این حرف من، پدرم را عصبی تر میکرد.


مرد جوان؛ سرخ شد‌.


پدرم کمربندش را در آورد و از پله های بالکن به سمت حیاط دوید و گفت:
الان پلیس خبر میکنم‌، مردک مریض!‌

دختر من از این حرفها ، بلد نبود...میخواستی باش چیکار کنی؟!

گلاویز شدند...


من ترسیده بودم و فقط پشت هم داد میزدم :
آقا کریم ؛ با من اون کار رو نمیکنی؟
با من اونکار رو نمیکنی؟!همون که گفتی اگه همسن بودیم، میکردی؟!

باز منظورم " ازدواج " بود!

همسایه ها جمع شده بودند.
این اولین روزی بود که تمام محل مرا دیدند‌، شناختند و دیگر از یادشان نرفتم.

کریم چند سال بعد ؛ در جریان عملیات سینما رکس آبادان؛ به خاطر نجات جان مردم ؛ از دنیا رفت.خفه گی با دود در سینما و سوختگی.
.



یک روز، تصادفی خبر را از مادرم شنیدم ...
داشت به مادر بزرگم میگفت.مادر بزرگم فاتحه ای برایش خواند.

گفتم:
پس اخرش هم ؛ با من ؛ اون کار را
نکرد! طفلکی اون، طفلکی من...

منظورم همان "ازدواج "بود.


ولی مادر که نمیدانست موضوع چیست؛ فقط گفت:

بابا‌ ؛ تو رو باید ببرن بیمارستان روانی والله!

داره انقلاب میشه!
همه چیز درست میشه...

از شرِ سرمایه داری خانواده پدرت راحت میشم....

کتابهام مجوز میگیره!


کارگرا به سر و سامونی میرسن
من دلم میخواد برگردم دانشگاه...

مادرم‌ عاشق پزشکی بود!

من گفتم :
مامان؛ راستی فامیل واقعی کریم، چی بود ؟
مادرم با تعجب نگاهم کرد وگفت :
_کریم؟
کدوم کریم؟!

و رفت که شبنامه ای بنویسد.
این ایام ؛ همه ی ذوقش همین بود.

سه سال بود از کریم آقامون بیخبر بودم.
و حالا ‌اینطوری‌‌؟!

رسمش نبود!

به بچه‌ها چه میگفتم؟
به نازی و کاظم نگاه کردم ؛ گفتم :

اسم پدر خونده تون؛ کریم بود!

درسته هرگز با من، اون کار رو نکرد،
ولی اون یه مرد واقعی بود!

یه مرد شجاع ، پاک و مردم دوست که از انگشت ناقص یه دختر بچه نمیترسید !
ناگهان‌‌‌‌‌ زدم زیر گریه...
حس کردم بچه هام بی پدر شدن....

پایان قسمت اول
#کتاب
#رمان

استاد اقاقیا
نویسنده
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی

هر گونه اشتراک گذاری مکتوب؛ صوتی و تصویری این داستان، فقط منوط به اجازه ی نویسنده است.
ادمین کانال
#استاد_اقاقیا
@ccch999
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#رمان
#داستان
#قصه
#کتاب


#

#نداشتن

قسمت جدید
امشب در کانال خودش
ادمین کانال
@ccch999

فیلم ‌ انتخابی
سکانسی از
#شکارچی_گوزن
بابازی
#رابرت_دنیرو
#مریل_استریپ
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
اگر ننویسی دردش با تو میماند

_نمی توانم

....اگر راست میگویی بگو خدا خودش این ماجرا را بنویسد. انجام نمیدهد....میدهد ؟
.....

_این قلم مال تو....
جوهرش تمام شد برمیگردم....

_نرو مرد !نرو ...
من توان هیج کاری را ندارم !

_تو قلم داری‌..‌‌
برمیگردم.....

برمیگردم
برمیگردم
برمیگردم

#آوا_متولد۱۳۷۹
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی

تلگرام

@ccch999

واتساپ
09122026792

#رمان
#کتاب
#کتابخوانی
#دور_همخوانی

فقط افرادی که ثبت نام کرده اند ؛ وارد گروه و پیج مخصوص خواهند شد

#فریدون_فروغی
#همیشه_غائب

تقدیم به بانوان
#سارا_آل_طاها
#بناز_آل_طاها

#روژانو
#آوین
و #آوا

و کسی که در خواب به من قلم داد و گفت :
تمامش کن !

#قصه را تمام کن....
https://www.instagram.com/p/CTFivrYAdTF/?utm_medium=share_sheet
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
#پستچی#قسمت_اول

چهارده ساله که بودم ؛ عاشق پستچی محل شدم.خیلی تصادفی رفتم در را بازکنم ونامه را بگیرم،او پشتش به من بود.وقتی برگشت قلبم مثل یک بستنی، آب شد و زمین ریخت! انگار انسان نبود، فرشته بود!قاصد و پیک الهی بود ، از بس زیبا و معصوم بود!شایدهجده نوزده سالش بود.نامه را داد.با دست لرزان امضا کردم و آنقدر حالم بد بود که به زور خودکارش را از دستم بیرون کشید و رفت.از آن روز، کارم شد هر روز برای خودم نامه نوشتن و پست سفارشی!تمام خرجی هفتگی ام،برای نامه های سفارشی می رفت.تمام روز گرسنگی می کشیدم، اما هر روز؛ یک نامه سفارشی برای خودم می فرستادم ،که او بیاید و زنگ بزند، امضا بخواهد، خودکارش را بدهد و من یک لحظه نگاهش کنم و برود.
تابستان داغی بود.نزدیک یازده صبح که می شد، می دانستم الان زنگ میزند! پله ها را پرواز میکردم و برای اینکه مادرم شک نکند ،میگفتم برای یک مجله مینویسم و آنها هم پاسخم را میدهند.حس میکردم پسرک کم کم متوجه شده است.آنقدر خودکاردر دستم می لرزید که خنده اش میگرفت.هیچ وقت جز سلام و خداحافظ،حرفی نمیزد.فقط یک بار گفت:چقدر نامه دارید!خوش به حالتان !و من تا صبح آن جمله را تکرار میکردم و لبخند میزدم و به نظرم عاشقانه ترین جمله ی دنیا بود.چقدر نامه دارید..خوش به حالتان!
عاشقانه تر از این جمله هم بود؟!
تااینکه یکروز وقتی داشتم امضا میکردم،مرد همسایه فضول محل،از آنجا رد شد.مارا که دید، زیر لب گفت:دختره ی بی حیا...ببین باچه ریختی اومده دم در،شلوارشو!
متوجه شدم که شلوارم کمی کوتاه است.جوراب نپوشیده بودم و قوزک پایم بیرون بود.آنقدر یک لحظه غرق شلوار کهنه ام شدم که نفهمیدم پیک آسمانی من،طرف را روی زمین خوابانده وباهم گلاویز شده اند!مگر پیک آسمانی هم کتک میزند؟مردم آنها را از هم جدا کردند.از لبش،خون می آمد و می لرزید.موهای طلاییش هم کمی خونی بود.یادش رفت خودکار را پس بگیرد.نگاه زیرچشمی انداخت و رفت.کمی جلوتر موتور پلیس ایستاده بود.همسایه ی شاکی،گونه اش را گرفته بود وفریاد می زد.از ترس،در را بستم.احساس یک خیانتکار ترسو راداشتم !روز بعد پستچی پیری آمد.به اوگفتم،آن آقای قبلی چه شد؟گفت: بیرونش کردند!
بیچاره خرج مادر مریضش را میداد.به خاطر یک دعوا!
دیگر چیزی نشنیدم.اوبه خاطر من،دعوا کرد!کاش عاشقش نشده بودم !از آن به بعد هر وقت صبح ها،صدای زنگ در میشنوم ،به دخترم میگویم:من باز میکنم!

سالهاست که با آمدن اینترنت،پستچی ها گم شده اند.دخترم یکروز گفت:یک جمله عاشقانه بگو.لازم دارم!
گفتم:چقدر نامه دارید.خوش به حالتان!
دخترم فکر کرد دیوانه ام!

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#کتاب
#پستچی
#نشر_قطره
#فیدیبو

کتاب صوتی
نوین کتاب گویا


https://www.instagram.com/p/CTXsdnMM5QN/?utm_medium=share_sheet
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
عشق ، آن است که فراموش نشود ...

عشق تعهد است ،
احترام و همدلی است ،
و محبت و طپش دل....

این هفته ؛ بالاخره در تعطیلات آخر هفته؛ #سمینار_عشق ما با نگاهی به فیلم #غرور_وتعصب برگزار میشود.

ممنون از کسانی که اعلام آمادگی کرده اند. برای شرکت در این گردهمایی دو ساعته در #واتساپ

#ادمین واتساپ
09122026792

ادمین تلگرام
@ccch999

#جین_آستین
#کایرا_نایتلی
#جو_رایت

#سمینار_عشق. با نگاهی به فیلمی که سالها ، نمادِ نوعی خاص از عشق بوده....

عشقی شرافتمندانه ، با غرور
و گاه لجبازی و سکوت...
#غرور_و_تعصب

غرور
جین آستین

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی

#فیلم
#تیزر
#سکانس
#سینما
#کتاب
#رمان
#کتابخوانی
#رمانخوانی

#گروه
https://www.instagram.com/p/CUhrX8hDUWB/?utm_medium=share_sheet
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
اگر ناگهان در دنیای معمولی ات ؛ زلزله ای رخ دهد و تبدیل به موجودی شوی که نمیخواهی یا نمیخواستی ؛ ‌آنوقت باید خودت را با شرایط جدید ؛ سازگار کنی.
باید قوانین دنیای جدید را بیاموزی.
دنیای غولها و جادوگران.

بقا ؛ قانون حیات است.

من اگر تبدیل به موجودی شوم که باید برای بقاء و زندگی بجنگم ؛ قطعا میجنگم.

حتی اگر کارهایی کنم که قبلا اصلا تصورش را نمیکردم !

گاهی زمانه آدم را بیرحم میکند.
اما در اعماق دلم ؛ هنوز به روشنی، مومنم.

میجنگم و میجنگم،
تا آن روشنای زیر ابر ؛ روزی تجلی کند،
و باور دارم که روزی چنین میشود.

در دنیای سراسر بیرحمی ؛ فقط نباید لبخند زد.

گاهی باید قوانین بیرحمی را هم یاد گرفت.

برای بقاء ؛ تمام آموزه ها به درد میخورد.

برای همین سریال #جادوگر را با علاقه میبینم.

#thewitcher

ضمنا، بیماری ناشناخته ای پیدا کرده ام!
هنوز میدانم نام بیماری چیست.
پستچی ها میترسند به در خانه ی ما بیایند‌!

اینها شبیه پستچیهای نسل من نیستند‌!
همه برای خودشان ، تیپ و شمایل یک بازیگر حرفه ای را دارند.

اصلا گیج شده ام.
نمیدانم چرا هر روز یک فرد جدید می آید!
پستچی خودمان چه شد؟!
چرا همه، بسته را میدهند و فرار میکنند؟

حالا مثل قدیم نیست که باید با خودکار امضاء کنیم ؛ باید با انگشت ؛ روی موبایلشان امضاء کنیم!

انگار میخواهند به زور موبایل را ، از زیر دستم بکشند و بگریزند.

همه ی اینها از وقتی شروع شد که اداره پست ؛ چند عدد#کتاب پستچی، از من‌ خرید که به پستچیهایش هدیه دهد‌.
تا اسمم را میگویم، برق میگیردشان!

یکی از آنها که از ماشینش پیاده هم نشد!
او یکی ماشین داشت ؛ نه موتور .

مجبور شدم بروم کنار شیشه ی ماشین ؛ روی گوشی اش امضاء کنم.
چنان پا را روی گاز گذاشت وگریخت، انگار مار دیده است‌‌‌‌‌!

نکند همه ی اینها فکر میکنند من بیکار خانه نشسته ام ؛ عاشق پستچی ها شوم؟

باید ببینم این بیماری چیست!
من چرا دلم میخواهد با آنها حرف بزنم؟
آیا بیمارم؟
یا نسل پستچی ها،خیلی عجول شده اند!

تا میایم نامشان را بپرسم ؛ میگریزند!

آخر من بدون نام ؛ چگونه سلام دهم؟
چگونه با آدمها حرف بزنم ؟
چگونه در جامعه ای که دیگر نمیشناسم ، منتظرجوانهای عزیزی بمانم که پیام آورِ ما هستند ؟

من بدون نگاه و نام افراد،حس میکنم وجود ندارم.

تازگیها هر بار که#پستچی میاید؛ فکر میکنم نامرئی ام!

تا میگویم :" ببخشید ؛ نام شماچیست ؟"

انگار عاشقانه ترین جمله ای است که در عمرشان شنیده اند!
لبخندی میزنند ؛ و با موتور یا ماشینشان میگریزند‌‌‌‌‌‌‌‌‌!
"ببخشید ، نام شما چیست؟"

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
موسیقی کلیپ
انتخاب خودم
#موسیقی
#میشل_استروگف
https://www.instagram.com/p/CU7ekpCjBVn/?utm_medium=share_sheet
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
همه باروتو دوست دارن
من‌ اما .....

🌹🌹🌹🌹🌹

در صبحدم عشق تو به دنیا آمدم
میخواهم همانجا بنشینم ؛ بنشینم ؛
تا‌ بیایی ...

این‌‌عشق ، مرا گل بنفشه کرده است
روی حجم مهربان سنگ

و چه زیباست بنفشه بودن؛ برای تو....
فقط برای تو ‌

رقص رستاخیز موهایت را دوست دارم
وقتی که در حال رسیدنی ...

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی

#شعر_مینیمال
#شعر_عاشقانه
#شعر_کوتاه

#موسیقی
همه بارونو دوست دارن
#رستاک_حلاج

#فیلم
#من_قبل_از_تو

با بازی
#امیلیا_کلارک

بر اساس #رمان
#جوجو_مویز

#کتاب
#فیلم
#عاشقی

#chistayasrebi
#chista_yasrebi
https://www.instagram.com/tv/CWqmb7mj6oY/?utm_medium=share_sheet
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
.

گویی ‌من هرگز عشق را نفهمیدم
چون فقط تو را دوست داشتم
که دور بودی و دور

دور از دستهای کوچک من....

#رمان
#خواب_گل_سرخ
بخاطر یک‌ نفر نوشته شد.

ولی وقتی قلم چرخید ؛ دیگر بیان معضلات‌ نسل جوانمان، در آن اجتناب ناپذیر بود!

حیف است کتابش را نمیخرید.
واقعا حیف است نمیخوانید!

انگیزه ی من به نَفَس شماست.
#کتاب را نشر قطره منتشر کرده و #فیدیبو هم کاملش را دارد.

#نوین_کتاب_گویا باصدای آسمانی بانو#شهین_نجف_زاده
؛ کتاب صوتی آن را منتشر کرده است.

حتی #دیجی_کالا دارد. کسانی که کتاب نمیخوانند ؛ لااقل میتوانند آن را گوش کنند.

صدای زیبای دوست عزیزم ؛ شیما احمدی ؛ با آن تحریرهای دوست داشتنی اش؛
مرا به آن دوران برد.

دوران #عشق ، به مردی که مال من‌ بود و نبود....
نخواستم موجب آزارش شوم ،
سالها باخودم جنگیدم که از ذهنم بیرونش کنم ،
و اکنون ؛ حتی از دیدنش میترسم !...

دوران دور هم خوانی هایمان...
و آن‌ همه شور دوستان...
که نمیدانم کجا رفتند و کجا در روزمرگی زندگی ناپدید شدند.

شیما جان ؛ هیچکس نداند ؛ تو یکی میدانی گاهی عطر یک طره مو ؛ با آدم چه میکند !...‌

او اکنون‌ اینجاست.

#خواب_گل_سرخ
#رمان
#کتاب
#کتابخوانی
#رمان_ایرانی
#کتابدوست

#نشر_قطره
#کتاب_کاغذی
#نوین_کتاب_گویا
#کتاب_صوتی
#فیدیبو
#کتاب_الکترونیک

#عشق
حرف اول و آخر

خیلی دلم میخواهد کلش را بخوانید ،
نه نسخه نیمه تمام اینجا را.
نشر قطره
@ghatrehpub
فیدیبو
نوین کتاب گویا

#ترانه
#بوی_موهات_زیر_بارون
باصدای
#شیما_احمدی عزیز

تقدیم به همه ی عاشقان

و‌ البته مانا و محسن

#چیستایثربی
#چیستا_یثربی

#chista_yasrebi
#chistayasrebi
#novel
#book
#sleepingrose
#writer
#chistayasrebi
https://www.instagram.com/p/CYboz_YqrUW/?utm_medium=share_sheet
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
من سال۹۸، چند نفر را باهم از دست دادم.
درفواصل نزدیک.

همان موقع برای ورکشاپ نمایشنامه نویسی به کیش دعوت شدم وفقط یادم است بد حال بودم.
همین یادم است،
و اینکه دخترم با من بود و قایق؛سوار شدیم
ومن از آب میترسم!
میدانیدکه،
رمان #شیدا_و_صوفی راخوانده اید.‌

نیمه شبِ صبحی که پروازِ برگشت داشتیم ، درهتل حالم بد شد.
به خانم مهربانی به نام طوبی؛ پیام دادم:
تهوع دارم وقرص اعصاب میخواهم.
درشهر کیش بدون نسخه دکتر، قرص آرام بخش نمیدهند و من قرصی نداشتم.او نمیتوانست کاری کند‌!

دخترم سرخوش بود.عاشق آب است.سرِشب،کنار آب بودیم،برای خداحافظی با کیش که دخترم دوستش داشت.
گفت:مرا باز ببر کنار آب!
و بلندشد.
سه نصفه شب؟!با آن حال من؟!
بوی جسد سوخته در بینی ام،دهانم، قلبم...سرم کلاه رفته بود.
دروغ گفته بودند وحقیقت را شنیده بودم و در سکوت،درد میکشیدم.
نفهمیدم چه شد که به جان دخترم افتادم.
آنقدر ناگهانی بود که نتوانست از خودش دفاع کند‌،وگرنه دفاع راخوب بلد است‌.
بهتر از حمله ی من.
از مدیریت هتل در زدند.
قطعا سه نصفه شب فکر کردند اتفاقی افتاده‌!
جواب ندادیم.
در را باز نکردیم.خود را به خواب زدیم !
اتفاق افتاده بود.تمام شده بود.همه چیز!

"دیگر چگونه میتوان به سوره های رسولان سر شکسته پناه آورد؟ "‌ فروغ فرخزاد عزیز؟

در تمام طول پرواز؛ دخترم روی شانه ام خواب بود؛آنقدر گریه کردم که لباسش خیس شد.
تمام عمرم را با یک‌ دروغ هدر دادم.
حالا فهمیده بودم!

دلم میخواست همانجا،میان ابرهابمانم و تمام شوم.
ابر شوم.
سوگند خوردم وقتی برگشتم، رمانی به نام #نداشتن را شروع کنم و کردم.

طول کشید. آنقدر سخت بود که‌‌ نمیشد پشت هم نوشت.لگن مادر شکست و...

حالا هر قسمت این رمان؛ در کانال خصوصی؛ اعترافی است سخت.
به دروغی که عمر ما را گرفت!
دست کم عمر مرا.‌‌‌‌‌‌

من جان گذاشتم...
اماببینید دروغها با ما چه میکنند!
بی اعتمادمان میکنند ؛
و این یعنی نداشتن هیچ چیز!
حتی امید.

آدم به جایی میرسد که دیگر هیچ چیز نمیخواهد.

عزیزی در این پیج هست که برای کار باید ببینمش؛ولی هر بار او را میبینم یاد آب و دریا میافتم ؛

مدام روز قرار را عقب میاندازم.
ببخشیدآقا!
اما من؛ هر بار ‌که شما را میبینم، انگار به اعماق آب؛
میافتم.
و نمیتوانم نفس بکشم!

و بد مدتها دوباره بدحالم.
نمیدانم چرا...
یا میدانم و سکوت میکنم.
و این دردناکتر است.‌‌

#آگاهی درد دارد...

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی

#دلنوشته
#ویدئو#تاتریها

#عکس
#تاار شعر باعاطفه تهرانی عزیز و دخترم

#کتاب#داستان#قصه
https://www.instagram.com/p/CZVzZg8KCkQ/?utm_medium=share_sheet
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
💙💙💙

دوست داشتنت؛ معنی روزها بود،
من چه خوشبخت بودم
با عمری که دوست داشتنت ؛
به من بخشید...

#نداشتن هایم ؛ چه زیبا شد ....


#پستچی
#آخرین_کتاب_یک_عشق

بزودی

آنچه آغاز ندارد ؛ نپذیرد انجام

#عالیجناب#حافظ

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#نویسنده #کتاب پستچی


@chistayasrebiofficialpage

خواننده :امیر #حسام_رهنورد
#موسیقی
#نیکان

تنظیم موسیقی

ملودی : برزو_ذاکری
#ترانه : #امیر_علی_رادی
میکس : میلاد_فرهودی

#کلیپ
#سکانس
#سینما

#فیلم
#ویدیو برگرفته از
از #فیلم_سینمایی
#گرگ_و_میش
#کریستین_استوارت
#رابرت_پتینسون

#کتاب
#رمان
#رمان_عاشقانه
#رمان_خوانی
#کتابخوانی
#نشر_قطره
@ghatrehpub
فیدیبو

#کتاب_صوتی
#نوین_کتاب_گویا
https://www.instagram.com/p/CZay9rXqbFr/?utm_medium=share_sheet
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
💚💙💙💙💜

هر چه خدا بخواهد

اگر قرار است کسی عزیز باشد ؛ میشود

اگر قرار است کسی فعلا زنده بماند ؛ میماند

اگر قرار است دودمان کسی بر باد رود ؛ میرود‌

#قصه ، امروز شروع میشود

این #قصه کاملا برگرفته از خاطرات خوب و بد من در این سالهاست‌.

هی شبانه زنگ نزنید
چیستا ؛ بخش مرا حدف کن!
آبرویم میرود.

من سالها عذاب کشیدم تا شمایان را یادم برود
و نرفت.

وقتی داشتید ؛ عذابم میدادید و دیگران را برای اهداف پلیدتان ، لِه میکردید
،
باید به این #عصیان من فکر میکردید.

به عصیان یک #روانشناس و #نویسنده و یک‌#مادر_تنها

من خانواده ای ندارم
که پادر میانی کنند !
تلاش بیهوده و مضحک نکنید....

نسبت شناشنامه ای ؛ اجباری است نه اختیاری.
و نشانه ی هیچ چیز نیست !

یادپان نرود #بریتنی_اسپیرز را #خانواده اش به این روز انداختند.

#خانواده که نه....جمعی عقده ایِ خودکم بین ِ بیمار .....

دکتر همکارم گفت :
اتفاقا همه را با جزئیات بنویس....

و #مینویسم

ابراهیم حاتمی کیا
مریلا زارعی
تهیه کنندگان ایران
مدیران تاتر ایران و سینمای ایران
ناشران
اوج
صداسیما


جشنواره ها
مهناز افشار
بهرام رادان
محمد رضا گلزار
پژمان جمشیدی
حسن فتحی

سرداران
سیاسیون
خبرنگاران

و......

#خیلیها

#من_سه_هفته_زنش_بودم

اثری از
#چیستا_یثربی

پای قصه ام ؛ می ایستم
همچنان که سلحشوری پای آخرین بازمانده اش.

" من هنوز زنده ام لعنتیها "


جمله از فیلم #پاپیون

آخرین ثبت نام قبل از شروع قصه
چون واتساپی ها بعدا دیگر نمیتوانند بخوانند

@ccch999

ادمین تلگرام

09122026792
ادمین واتساپ

قصه فقط در کانال خصوصی اش در #واتساپ و #تلگرام ارائه میشود و

بدیهی است که رایگان نیست !

جان من است او !

ثبت نام دارد

#چیستایثربی
#دادخواهی
#عدالت

#داستان
#کتاب
#نشر
#پاورقی
#رمان

#book
#novel
#writer
https://www.instagram.com/tv/CaJu9SADEqG26yTBlEalqqlmNJLaOU1w2kfuAs0/?utm_medium=share_sheet
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
وقتی دیگر هیچ چیز از دنیا نخواهی
جز #حقیقت
آن‌روز ؛ روز توست.

نگاه کن که در اینجا
چگونه جان آن کسی که با کلام سخن گفت
و با نگاه نواخت
و با نوازش از رمیدن آرامید
به تیرهای توهم
مصلوب گشته‌است
و جای پنج شاخهٔ انگشت‌های تو
که مثل پنج حرف حقیقت بودند
چگونه روی گونه او مانده‌ست

فروغ فرخزاد

یکشنبه شد

شب رمان جدید
#چیستا_یثربی
شروع میشود

در تلگرام و واتساپ
برای ثبت نام کرده های عزیز و #کتابخوان

#من_سه_هفته_زنش_بودم

#رمان
#داستان_انتقادی
#داستان_عاشقانه
#داستان_اعتراضی

روایت حقایق واژگون شده

آسیب_شناسی جامعه ی رو به اضمحلال

#چیستایثربی
#کتاب
#نشر
#ناشران

ادمین داستان در تلگرام ما
@ccch999

ادمین داستان در واتساپ ما
09122026792

هنوز تا شب ؛ نفسی هست و فرصتی...

حقیقت فقط یکبار در خانه ی ما را میزند

این قصه ، گروهی دارد .
انجا توضیح میدهم

راستش دیگر بقیه ی چیزها برایم مهم نیستند
..

#موسیقی
ورژن دیگری از موسیقی فیلم #فهرست_شیندلر
#جان_ویلیامز

سکوت چیست، چیست، ای یگانه‌ترین یار؟
سکوت چیست بجز حرف‌های ناگفته
من از گفتن می‌مانم، اما زبان گنجشکان
زبان زندگی جمله‌های جاری جشن طبیعتست
زبان گنجشکان یعنی: بهار، برگ، بهار
زبان گنجشکان یعنی: نسیم، عطر، نسیم
زبان گنجشکان در کارخانه می‌میرد
این کیست این کسی که روی جادهٔ ابدیت
بسوی لحظه توحید می‌رود
و ساعت همیشگیش را
با منطق ریاضی تفریق‌ها و تفرقه‌ها کوک می‌کند.
این کیست این کسی که بانگ خروسان را
آغاز قلب روز نمی‌داند
آغاز بوی ناشتایی می‌داند
این کیست این کسی که تاج عشق به سر دارد
و در میان جامه‌های عروسی پوسیده‌ست

پس آفتاب سرانجام
در یک زمان واحد
بر هر دو قطب ناامید نتابید
تو از طنین کاشی آبی تهی شدی
و من چنان پرم که روی صدایم نماز می‌خوانند…

#فروغ_فرخزاد

داستان
من سه‌ هفته زنش بودم
https://www.instagram.com/p/CaMNI80jlpL/?utm_medium=share_sheet
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
بخشی از رمان جاودان #مادام_بواری
در تحلیل این جملات ؛ سالها در کلاس #شخصیت_شناسی صحبت کرده ام.

#گوستاو_فلوبر
خالق #رمان مادام بواری میگوید :

«من فقط بورژوایی هستم که در روستا عزلت گزیده‌ام، خود را با ادبیات سرگرم می‌کنم و هیچ چیز از دیگران نمی‌خواهم، نه توجه، نه افتخار و نه حتی احترام...

تنها چیزی که می‌طلبم این است که مرا با شمع‌های خودشان مسموم نکنند. به این دلیل است که یکسر از آنها فاصله می‌گیرم.»

رمان مادام بواری را نمیتوان در یک یا دو جمله تعریف کرد‌.

داستان عصیان جسم است و روح‌‌‌ بشر .....
به قول نویسنده اش؛ آقای گوستاو فلوبر ؛ "مادام بواری من هستم "

فکر میکنم یک کارزار #metoo ی دیگر لازم است.

درباره افرادی مثل مادام بواری که عاشق عشقند و تنها چیزی که پس از ازدواج یا در زندگی پیدا نمیکنند ؛ #عشق است.

#کارزار_مادام_بواری
زن و مرد هم ندارد

مگر همه ی مردها ؛ از همسرانشان ؛ عشق دریافت میکنند ؟
صداقت دریافت میکنتد ؟
یا از افرا د دیگر ؟...

رمان " مادام بواری " منجر به شناخت یک‌اختلال بزرگ در تاریخچه روانشناسی شد.

اضطراب دلبستگی😐😟

درباره این حالت ؛ که همه فکر میکنند اصلا اختلال نیست؛ (در حالی که بشدت هست) در پستهای دیگر ؛ بیشتر صحبت میکنم...این چند جمله از رمان را بخوانید.

"هرچه بود خوشبخت نبود، هرگز احساس خوشبختی نکرده بود. این نابسندگیِ زندگی از چه بود، از چه ناشی می‌شد این‌که به هرچه تکیه می‌کرد درجا می‌گندید؟ اگر به‌راستی درجایی انسانی نیرومند و زیبا وجود داشت، انسانی نستوه، سرشار از شور و درعین‌حال ظرافت، با قلب یک شاعر و چهره یک فرشته، که چنگ به دست داشت و رو به آسمان مدیحه‌های نکاحی می‌خواند، اگر وجود داشت چرا اِما اتفاقی به او برنمی‌خورد؟ آه! چه خیال محالی! به‌راستی‌که هیچ‌چیز ارزش جستجو نداشت؛ همه دروغ بود!"

فعلا درباره ی چند جمله ی تکان دهنده ای که عکسش را از متن کتاب ؛ در تصویر پست آورده ام ؛ صحبت کنید...

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#کتاب
#داُستان
#ادبیات_فرانسه
#سینما
#اقتباس_سینمایی کتاب

#کارزار_مادام_بواری
#کمپین_مادام_بواری
#chistayasrebi
#chista_yasrebi
#books
https://www.instagram.com/p/CdVYwveMNty/?igshid=MDJmNzVkMjY=
دلم میخواست صحنه را از ما نمیگرفتید
اما شمایید دیگر....
چاپلوس؛ منفعت طلب ؛ رفیق باز و....
و ضد_هنر

شرم نمیکنید؟!

از سیزده سالگی این صحنه؛ خانه ی من بود.همین نام رادادم به افسانه ماهیان ؛ برای #کتاب " استاد سمندریان "

" این صحنه ؛ خانه ی من است"

همیشه...

شما میروید
خیلی هم مفتضحانه و بد شکل میروید!
و آهِ دل سوخته ؛ پشتتان خواهد بود.

#این_صحنه_خانه_ی_من_است.


نامی که برای کتاب استاد #سمندریان انتخاب کردم ....به تقاضای خانم ماهیان؛ که به من زنگ زد و نامی خاص برای کتاب استاد خواست.....هنوز صدایش را دارم....
یادش بخیر!

چه روزهایی بود.آن موقع افسانه برای من در نمایشی بازی میکرد؛ به نام:
آیا تو تابحال عاشق شده ای روژانو؟

رحیم نوروزی ؛ نیایش میمندی و آذر رجبی هم در آن نمایش ؛ نقش آفرینی میکردند و کار در تهران و #سنندج درخشید.اولین تاتر #فارسی_کوردی ؛ با کمک ترجمه آقای مختار‌ شکری‌ پور.

ما روی صحنه زیبا بودیم
و کار زیبا بود...

به قول #نیکول_کیدمن در انتهای #فیلم "دیگران" :

" اینجا تا ابد ؛ خانه ی ماست."

هیچکس نمیتواند آن را از مابگیرد ."

در قلهک تهران ؛ به کمک دوستان قدیم وجدید علی ؛ مشغول ایجاد یک سالن خصوصی هستیم.

شمابمانید و حوضتان...

اینجا خانه ی ماست
آیندگان قضاوت خواهند کرد.
بی هنرهای ظالمِ پشت میز نشین
لابی‌ بازی سرنوشت شومی دارد
و #رانت_خواری

به فکر سرنوشت فرزندانتان باشید

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی

یک‌عدد
#نمایشنامه_نویس
#کارگردان
گاهی
صداپیشه و بازیگر
و تاابد
عاشق
نوشتن

#تاتر
#تاتریها
#صحنه
#اجرا
#موزیک
ارمغان تاریکی
#محمد_اصفهانی
عکس
علی غیاثی

#theatre
#drama#stage
#chistayasrebi
#chista_yasrebi
#playwright
#dramatist
#director
https://www.instagram.com/p/CftnFejjcLI/?igshid=MDJmNzVkMjY=
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
در پست بعدی ؛ میخوانید

فقط دعا کنید جواب آزمایشهای عزیزانم خطرناک‌ و ناراحت کننده نباشد...

راستش من قبل از کوچ؛ باید خیلی چیزها را بگویم..

تا این اتفاقات برای فرد دیگری رخ ندهد‌ !
من احمق و ساده دل بودم
و فکر میکردم
اگر من خوب باشم
و نیتم پاک باشد ؛
همه خوبند !....
نه نیستند

از آن نماز خوان ترین
تا آن کافرترین....

بد‌ و خوب همه جاهست

من احمق بودم!

اعتراف میکنم
و سعی میکنم جبران کنم ؛
و آدمِ بهتر و پخته تری شوم !

من دلم کودک‌ است
بزرگ نمیشوم !😅🥰

اما میخواهم این بار یک‌کودک#آگاه باشم
نه با #می_تو هستم
نه با #یو_تو
نه هیچ مسلک و
#ایسم

جریان کلاهبرداری عده ای پیر_پاتال و پیردختر را هم ؛ قاطی کوتوله ها میدانم و به چهره ی ترسان و مضحکشان ؛ نزدیک مرگ میخندم....

به هر حال زیر خاک خواهیم رفت.
حالا هر چقدر دیگران را آزار دهیم
و سرشان
کلاه بگذاریم.

نسل بعد خواهد‌ فهمید...
دختران ما
پسران ما

انها چنین بد نخواهند شد...

‌گرچه من در رمان #من_سه_هفته_زنش_بودم
همه چیز را میگویم

ثبت نام#کتاب؛ همچنان ادامه دارد
رمان من در تلگرام
آیدی ادمین در تلگرام
@ccch999

من زیر نظر‌ آفریدگارم هستم
او شبان و مراقب من است

و قطعا روح پدر طفلی ؛
که بیخبر؛
کشته شد‌.‌

حالا زمان واگویی است در رمان و :


#تاتر_اینستایی

#نمایش
#پشت_خط_سرخ
براساس همین ماجرا ، در حال آماده شدن است.
در حال انتخاب بازیگرانم.

دیگر ابایی از گفتن هیچ چیز ندارم!

چون نسل زنان قوی تری از خودم را ؛ آرزو میکنم...

زنانی مثل #سپیده_قلیان #مریم_میرزاخانی# و....

هزاران نامِ دیگر
آزاد یا در بند‌‌‌ ....

اگر در #قصه ها وقفه ای افتاده ؛ بخاطر مریضی اطرافیانم و مشکلات مالی و روحی ناشی از آن است.
مریضان من بیمه نیستند
یعنی بیمه قبول نمیکند‌.
ما با دست خالی بابیماری میجنگیم

میدانید که نویسنده؛ در هر حکومتی ؛ اولین نفری است که حذف میشود.

حتی ناشرش از او دفاع نمیکند.

این روزها علیرغم اندوهی درونی ؛.بخاطر درد اطرافیانم ؛ از همیشه بیشتر ؛ انرژی دارم.

برای گفتن ؛ به صحنه کشیدن و خلق کردن....
وچاپ مجدد #علی واقعی یاهمان حاجعلی یاشاید مهندس علی‌‌‌‌‌‌‌.....

این بار با انتشارات خودم

ارادتمند فالورهای عزیزم

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی

#chista_yasrebi
#chistayasrebi
https://www.instagram.com/p/ChBHY3MKfPb/?igshid=MDJmNzVkMjY=
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
از گذشته ی خود ؛ یک خانه با کاغذدیواریهای نقاشیهای جهان را به یاد میاورم ،

یک فواره و شمشاد ؛
دخترکی با ماهی کوچکش؛ که در رویا به دریا پیوست ،
و یک مرد که از میان قصه های اساطیری ؛ آمده بود‌.

نمیخواهم غمگین باشم‌ ..
یا نا امید.

آن دخترک گیسو سیاه ؛ ماهی سرخ کوچک و آن مردِ گندمزارهای دور دست ؛ همه ی زندگیِ من بودند.

چه زندگی کوچک زیبایی!
همه ی آن ؛ در سه روز جا میگیرد.
در سه کلمه ❤️❤️❤️

" انسان به میزانی که انسان تر است ؛ تنهاتر میشود‌‌‌‌‌ ؛"

و من هر چقدر زمان میگذرد ؛ به اندوه گذشته ام بیشتر میخندم و در نهایت :

"من هم چیزی ندیدم جز زیبایی....*"

جمله ی معروف #زینب؛
وقتی سر بریده ی برادرش #حسین را به او نشان دادند‌‌‌‌‌‌‌...

چه میتوانست مقابل چشم پر خونِ دشمن بگوید ؛
از این زیباتر و پر معناتر ؟!....

زندانیهای ما ؛ فیلمسازان ؛ اساتید ؛ فعالان مدنی ؛ خیالتان جمع :

ما جای ضربه ها و کبودیها را ندیدیم ؛
ما چیزی ندیدیم به جز زیبایی !......
و به جز استواری باوقار....

#سپیده_رشنو
#سپیده_قلیان
#جعفر_پناهی
#محمد_رسول_اف
#نسرین_ستوده
و آنها که هستند و آنها که ذرات وجودشان دیگر ؛ همآغوش باد است‌.

و دیگران ...

آخرین جمله ی فیلم #دیگران

از قول :
#نیکول_کیدمن...
#این_خانه_مال_ماست

" این خانه ی ماست.‌‌‌‌‌‌.‌."

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی

ماهی زیبای دخترم ؛ که اکنون در دریای آبی آسمانهاست ؛

و تولد منِ مهر ماهی ؛ چند سال پیش ؛ که در بستر بیماری گذشت،

و پس از آن ؛ #پستچی را نوشتم......
#کتاب پستچی را...

و در پایان ؛ براستی ؛ حرف دیگری نیست!
به #خانه مان برویم....

#chistayasrebi
#chista_yasrebi
https://www.instagram.com/p/ChNZaonrhiN/?igshid=MDJmNzVkMjY=
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
.ما نمیتوانیم زمان را جلو یا عقب ببریم.
آنچه گذشته ؛ گذشته است.

اما میتوانیم در ذهنمان ؛ در زمان حرکت کنیم ؛ و ببینیم خیلی چیزها از کجا شروع شد!

مثلا من میخواهم به حدود سی سال پیش برگردم.

سی سال پیش ؛ یک دخترک پر شور ؛
که زبان انگلیسی و آلمانی را به طور آکادمیک خوانده است؛ در دانشگاه دولتی ؛ روانشناسی خوانده ؛ شعر میگوید ؛ #نمایشنامه و قصه مینویسد؛ تصمیم میگیرد در کشورش بماند ؛ بنویسد؛ تحقیق کند ؛
شاگرد پرورش دهد و برای کشورش ؛ مفید باشد.

سالهای زیادی این کار را انجام میدهد.

پشیمان نیست.
افسرده هم نیست !
بهتر از ولنگاری و وقت تلف کردن است.

گرچه به طور قطع ؛ رنج زیادی میکشد تا به مرحله ی امروزش برسد

حالا امروز چه دارد؟
#هیچ ! 😶

و این #هیچ خیلی زیباست.

اگر انقدر زحمت نکشیده بود ؛ این " "هیچ" ؛ اکنون انقدر زیبا نبود.

وقتی یک نفر تمام تلاشش را بکند ؛
بارها تحسین شود ؛ جایزه بگیرد ؛ استاد و هنرمند نمونه ی کشور شود؛
خارج نمایشها و کتابهایش جایزه بگیرند. داور بین المللی باشد و شاگردانش فرا ملیتی باشند ؛

و آخرش
#هیچ_به_هیچ .....

این خیلی جالب است!....

نه؟!
شبیه داستانهای#مارکز است...☺️

برای همین یک رمان جذاب شکل میگیرد .

جلد دوم رمان #پستچی ؛ از زبان "علی" است.

این بار علی ؛ که شاهد یا همدم همه ی ماجراها بوده ؛ میخواهد داستان یک‌ نسل و نسلهای بعدش را روایت کند‌‌.

این کتاب فقط برای کسانیست که قدرش را میدانند.

من ناچارم این کتاب را با روایت علی بنویسم.


دلیلش را آخر کتاب میفهمید.

اتففاقهای تلخ و شیرین در زندگی هر کس ؛ زیاد رخ میدهند.

آن کس پیروز و جنگجوی واقعی است که:
نه" تلخش" ؛
او را از پا بیاندازد؛

و نه " شیرینش " ؛
خیلی خوشحالش کند.

وقتش ؛ اکنون است.

چون "علی" که چیستا نیست ! که من
ممنوع الکار شود .‌..

او همه چیز را میداند‌ و اگر تاکنون نگفته ؛ برای این بوده که وقتش الان بوده.

پس علی در پیج من ؛ #پستچی_واقعی را مینویسد.

خوانندگان بخوانند ؛ صدقه دهند و روایت کنند برای نسلهای بعد‌..‌.‌

#یاعلی

#قصه
#داستان
#رمان
#کتاب
#نشر
#ناشران
#چاپ

#پستچی_جدید

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#علی

این رنجنامه ی عاشقانه ی چند وجهی ، خیلی باشکوه است .

😄😄😄
https://www.instagram.com/p/CsHO4xFOsoZ/?igshid=NjZiM2M3MzIxNA==
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
انکار یک #نام ؛ تاکید روی آن نام است

و تاریخ قاضی عادلیست
و مردم....

شما قادر به حذف تاریخی نویسنده ی مردمی نیستید

و خدا به تنهایی کافیست..

خوشحالم هشت قسمت رمان #وقت_عاشقی
منتشر شده است آن را تمام میکنم.....
تا بفهمیم
داستان من از کجا شروع شد و به کجا رسید!

و نوشتن رمان #پستچی و اول شدن آن در جشن کتاب سال ۹۴ و ترجمه ی آن به چندین زبان ؛

چرا همکاران تاتری مرا چنین ترساند که هنوز پس از ده سال ؛ از بردن نام جوایز و حتی نام خودم ؛ حناق میگیرند ؛ واهمه دارند و چنین الکن
می شوند که حقیقت اول شدن مرا بخاطر دو کتابم در جشنهای خانه تاتر انکار میکنند....

حذف یک‌ نفر در نام ؛ حذف او از حافظه ی مردم نیست!
و نه حذف از حافظه ی تاریخ ادبی ایران....

کاش این را میفهمیدید.

دو کتاب من برنده ی #جشن_نمایشنامه_نویسان خانه هنرمندان شده است که حتی نامی از آن و نویسنده اش برده نشد!

آخرین پری کوچک دریایی_ نشر قطره
عاشقانه تا هشت بشمار_ انتشارات نمایش

زیاد نترسید !
من همه چیز را در رمان #وقت_عاشقی
درباره ی شما میگویم !

و التماسهای کسی که میگفت:

مرا به انجن #نمایشنامه_نویسان
وارد کن !

و از روی رفاقت ؛ با وجود اینکه نمایشی ننوشته بود ؛ این کار را کردم.

قاضی عادل ؛ تاریخ است
و مردم ؛
که عاشق رمان #پستچی هستند

و ادامه ی نهایی آن در رمان #وقت_عاشقی
رقم میخورد‌

هر چند کتاب " پستچی " از دید برخی از شما سفارش نویسها ؛ حکم اعدام من شد!

و برای من حکم " رستگاری " ....

به قولِ جمله ی معروف فیلم #پاپیون:

" من هنوز زنده ام.... لعنتیها "

و #علی و سایه دو شخصیت مهم در رمان " وقت عاشقی " ؛

دست همه تان را رو میکنند‌‌‌‌‌‌...

ماجراهای مجله ی هفتگی سروش ؛ و پدیده های ننگ آوری که فقط جایش در رمان است ؛ نه بیان دردآور مستقیم.

در پایان ؛ به قول #اکبر_رادی عزیز ؛ همه ی مامیمیریم.

آنچه میماند ؛ کلام ماست
و صداقتمان به وقتِ بیان آن کلام.



#چیستا_یثربی
#چیستایثربی

نویسنده ی چهل و هفت
نمایشنامه ی چاپ شده
و تحسین شده توسط مردم و داوران

#یک_شب_دیگر_هم_بمان_سیلویا
#یک_شب_دیگر_هم_بمان_چیستا

رتبه‌ی اول جشنواره ی معتبر داخلی و خارجی

#نمایشنامه_نویس
#کارگردان
#رمان_نویس
#مترجم

این #کتاب
#ناشر
#نشر_قطره

#عاشق_کشی
#عشق_کشی

#بایکوت و #تحریم یک #نویسنده و مدرس دانشگاه

.
https://www.instagram.com/p/C2i3M-rJ6Up/?igsh=bHNmcWd6dGlqdDU5