Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
برای احساس کردن آنچه در پشت هر چیزی که قابل تجربه است ، چیزی است که عقل ما نمیتوانند بفهمد،
از یک جا به بعد ؛ دیگر میفهمیم و آنوقت زمانِ #عمل است.
#آلبرت_اینشتین
#اینشتین
#فیلم_سینمایی
#والکری#والکیری
#تام_کروز
نقشه #ترور#هیتلر
توسط فرمانده های ارشدش
#فیلم_محبوب من
فیلم
#Valkyrie
محصول کشور فرانسه و در ژانر تاریخی ، درام میباشد و به کارگردانی#برایان_سینگر
#BryanSinger
در سال 2008 ساخته شده است
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#سینما
#سکانس
#کودک_کشی
#کودک_کش
#فیلم
#ایران
#مردم_ایران
#chistayasrebi
#chista_yasrebi
https://www.instagram.com/reel/ClE3Yl5JtKl/?igshid=MDJmNzVkMjY=
از یک جا به بعد ؛ دیگر میفهمیم و آنوقت زمانِ #عمل است.
#آلبرت_اینشتین
#اینشتین
#فیلم_سینمایی
#والکری#والکیری
#تام_کروز
نقشه #ترور#هیتلر
توسط فرمانده های ارشدش
#فیلم_محبوب من
فیلم
#Valkyrie
محصول کشور فرانسه و در ژانر تاریخی ، درام میباشد و به کارگردانی#برایان_سینگر
#BryanSinger
در سال 2008 ساخته شده است
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#سینما
#سکانس
#کودک_کشی
#کودک_کش
#فیلم
#ایران
#مردم_ایران
#chistayasrebi
#chista_yasrebi
https://www.instagram.com/reel/ClE3Yl5JtKl/?igshid=MDJmNzVkMjY=
Instagram
Instagram
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
ادمین ثبت نام در تلگرام و واتساپ
@ccch999
@ccch999
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
دوستان عزيز
آنچه در رمان
#نوشتن در تاريكي
مي خوانيد
كپي خط به خط واقعيت نيست.
بلكه مثل تمام رمانهاي جهان
و بخصوص آثار افرادي چون
#داستايفسكي # ماركز #جين_آستين و …
از واقعيت و حتي شخصيت نويسنده و معضلات او
در آن الهام گرفته شده است.
سالها پيش در دوره باليني روانشناسي
دكتر مجد استاد ما بودند.
و من مدتها كنارشان آموختم.
و حتي يك دوره درمان براي آشنايي با روش كارشان؛ در خدمتشان بودم.
همه روانكاوان مشكلات خود را دارند. از يالوم كه رنج مي كشد تا يونگ كه در اوج كار و شهرت همه چيز را رها مي كند و به شرق دور مي رود بدون خانواده اش…. تنها در عزلت.
و اتانازي فرويد بزرگ
من زير نظر دكتر مجد خيلي چيزها در مورد خودم فهميدم.
و اين رمان اداي احترام است؛ به آنچه ياد گرفته ام.
تا كسي اشتباهات من و افرادي چون مرا تكرار نكند.
هيچكس مقصر نيست.
مسئله اصلي در نهايت #درمان جامعه است.
كه به درمان فردي مي انجامد و….
مي خوانيد
پس فكر نكنيد؛ همه چيز را راجع به ما خواهيد دانست.
آنقدر مي دانيد كه رمان طلب مي كند.
با احترام
#رمان
#چيستا_يثربي
#داستان
#كتاب
آنچه در رمان
#نوشتن در تاريكي
مي خوانيد
كپي خط به خط واقعيت نيست.
بلكه مثل تمام رمانهاي جهان
و بخصوص آثار افرادي چون
#داستايفسكي # ماركز #جين_آستين و …
از واقعيت و حتي شخصيت نويسنده و معضلات او
در آن الهام گرفته شده است.
سالها پيش در دوره باليني روانشناسي
دكتر مجد استاد ما بودند.
و من مدتها كنارشان آموختم.
و حتي يك دوره درمان براي آشنايي با روش كارشان؛ در خدمتشان بودم.
همه روانكاوان مشكلات خود را دارند. از يالوم كه رنج مي كشد تا يونگ كه در اوج كار و شهرت همه چيز را رها مي كند و به شرق دور مي رود بدون خانواده اش…. تنها در عزلت.
و اتانازي فرويد بزرگ
من زير نظر دكتر مجد خيلي چيزها در مورد خودم فهميدم.
و اين رمان اداي احترام است؛ به آنچه ياد گرفته ام.
تا كسي اشتباهات من و افرادي چون مرا تكرار نكند.
هيچكس مقصر نيست.
مسئله اصلي در نهايت #درمان جامعه است.
كه به درمان فردي مي انجامد و….
مي خوانيد
پس فكر نكنيد؛ همه چيز را راجع به ما خواهيد دانست.
آنقدر مي دانيد كه رمان طلب مي كند.
با احترام
#رمان
#چيستا_يثربي
#داستان
#كتاب
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
.
.
در ابتدای باد بود
که دستش وزید
و گیسوان من ؛ نفس کشید...
دست پدر بود ؛
نوازشی از جنس " دوستت دارم "
دخترکی بودم
پر شور و شیدا
خواب دیدم
گیسوانم ؛ طناب دارِ منند!
پدر خندید و گفت :
فقط یک خواب است...
بزرگ شدم
در ابتدای باد بود
که دستی غریبه وزید؛
و این بار
گیسوان من ؛
مرا کشت...
مگر آدم ؛
با گیسوانش میمیرد؟
پدر ، مگر نگفتی خواب است؟!
پس چرا بیدار نمیشوم تا نوازشم کنی؟
دارم میترسم
از این خواب بد
بیدار نمیشوم!
گیسوان من ؛ مرا کشت ...
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#شعر_کوتاه
#مینیمال
#گیسوان
#chistayasrebi
#chista_yasrebi
#poem
#poet
#poetry
https://www.instagram.com/p/CopUPLNuk_n/?igshid=MDJmNzVkMjY=
.
در ابتدای باد بود
که دستش وزید
و گیسوان من ؛ نفس کشید...
دست پدر بود ؛
نوازشی از جنس " دوستت دارم "
دخترکی بودم
پر شور و شیدا
خواب دیدم
گیسوانم ؛ طناب دارِ منند!
پدر خندید و گفت :
فقط یک خواب است...
بزرگ شدم
در ابتدای باد بود
که دستی غریبه وزید؛
و این بار
گیسوان من ؛
مرا کشت...
مگر آدم ؛
با گیسوانش میمیرد؟
پدر ، مگر نگفتی خواب است؟!
پس چرا بیدار نمیشوم تا نوازشم کنی؟
دارم میترسم
از این خواب بد
بیدار نمیشوم!
گیسوان من ؛ مرا کشت ...
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#شعر_کوتاه
#مینیمال
#گیسوان
#chistayasrebi
#chista_yasrebi
#poem
#poet
#poetry
https://www.instagram.com/p/CopUPLNuk_n/?igshid=MDJmNzVkMjY=
به جای مقدمه ی رمان
نوشتن در تاریکی
اثر #چیستا_یثربی
#چیستایثربی
نه از تو؛ نه از من!
یکی بود، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت، چه کسی بود؟ همان خدا بود و غیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچکس نیست.
روزی شیخ ابوالحسن خرقانی نماز میخواند. آوازی شنید که «ای ابوالحسن، خواهی که آنچه از تو می دانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟»
شیخ گفت: «بار خدایا! خواهی آنچه را که از “رحمت” تو میدانم و از “بخشایش” تو میبینم با خلق بگویم تا دیگر هیچکس سجدهات نکند؟»
آواز آمد: «نه از تو؛ نه از من!»
جناب عطار نيشابوری
کتاب تذكرةالاولياء
نوشتن در تاریکی
اثر #چیستا_یثربی
#چیستایثربی
نه از تو؛ نه از من!
یکی بود، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت، چه کسی بود؟ همان خدا بود و غیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچکس نیست.
روزی شیخ ابوالحسن خرقانی نماز میخواند. آوازی شنید که «ای ابوالحسن، خواهی که آنچه از تو می دانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟»
شیخ گفت: «بار خدایا! خواهی آنچه را که از “رحمت” تو میدانم و از “بخشایش” تو میبینم با خلق بگویم تا دیگر هیچکس سجدهات نکند؟»
آواز آمد: «نه از تو؛ نه از من!»
جناب عطار نيشابوری
کتاب تذكرةالاولياء
Barf ~ Music-Fa.Com
Farhad Mehrad ~ Music-Fa.Com
ترانه برف
جاودانه فرهاد مهراد
گروه قصه رمان
نوشتن در تاریکی
اثر
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
@ccch999
من بااین ترانه ؛ عبادت میکنم
جاودانه فرهاد مهراد
گروه قصه رمان
نوشتن در تاریکی
اثر
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
@ccch999
من بااین ترانه ؛ عبادت میکنم
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
#داستان
#داستان_دو_قسمتی
#نویسنده
#چیستا_یثربی
نام داستان: "اینا مال سالها پیشه"
قسمت اول👇
داشتم از سر کوچه میپیچیدم که یکدفعه یک نفر گفت: خانوم!
خانم؟! با من بود؟سالها بود کسی مراصدا نکرده بود.
برگشتم... مردی بود، شاید ده سال بزرگتر از من، نمیدانم. گفت: منو یادتون میاد؟
گفتم: نه! گفت: راننده آژانس بودم، کنار خونه تون. گفتم: نه یادم نمیاد...گفت: موقعی که بچه تون برای اولین بار حرف زد، یادتونه اومدین شیرینی دادین؟ گفتم: یادم نیست. گفت: موقعی که راه رفت... گفتم: یادم نیست! گفت: من یادمه! وقتی پیش دبستانی، میایستادین پشت در پیش دبستانی، چون مدیر پیش دبستانی بداخلاق بود و میگفت دخترتون با بچه ها نمیسازه و بازی نمیکنه.شما هم میگفتید: میخوام ببرمش.... برای همین اصلا نرفت پیش دبستانی، یادتون میاد؟ همه ش خونه بودید. تئاترو سینما رو ول کردین، یادتونه؟ گفتم: نه یادم نیست! گفت: مدرسه چی،؟صبحهای زود بلند میشدین با وجود اینکه تا مدرسه فقط چند قدم بود، من از پنجره میدیدمتون که ناهارشو اماده میکنید میبردینش و زودتر از همه ی مادرا میرسیدین اونجا. گفتم: یادم نیست! گفت: بیمارستانارو چی؟ من خودم میبردمتون. بیمارستان طالقانی کودکان. شبا معمولا دل دردداشت و شما یه تنه هم بغلش میکردین و هم با بچه مریض و تو بغل میرفتین دنبال دارو. یادتونه که همیشه درحال فرار بود؟ یادتونه که یه کمربندایی بود توی آمریکا، بهش میگفتن قلاده کمری بچه ها...
برادر همسر سابقتون براتون فرستاد میگفت اینو ببند دور کمرش، چون همه ش داره فرار میکنه! توی آمریکا توی باند پروازم؛از هواپیما فرار کرده بود.دنبالش میکردن بگیرنش.اینو قصه هم کردید!
یادتونه که میگفتین داور بودین تو اهواز، دخترتون پنج ساله بود،تنهایی سوار ماشین شد؛ رفت دزفول! ماشین یه غریبه!و شما رفتین زیر سِرُم. یادتونه توی خیابونا همیشه درحال دویدن بود و شما هم همیشه در حال گفتن ندو دخترم!نیایش میفتی...برای چی فرار میکنی؟!از چی فرار میکنی!"
و همیشه میفتاد و لب جوی آب ، دماغش خونی میشد! یعنی اینا هم یادتون رفته؟! گفتم: نه اشتباه میکنید! گفت: مگه شما خانم یثربی نیستین؟
گفتم: بله. گفت: دخترتون وقتی بزرگ شد و دانشگاه میرفت، شبایی که دیر میومد،چراغای خونه تون تا صبح روشن بود. یا شبایی که نزدیک صبح میرسید، چنان سراسیمه میدویدید؛ درو باز میکردین،
من میترسیدم قلبتون وایسه! و شکر میکردین که سالمه. گفتم: یادم نیست! گفت: مگه شما خانم یثربی نیستید؟! گفتم: نه اینا مال سالها پیشه
#ادامه #قصه قسمت بعد
اکنون... لطفا دو قسمت را باهم بخوانید.مرسی.#چیستایثربی
https://www.instagram.com/p/Cq6Tvo2OFMa/?igshid=MDJmNzVkMjY=
#داستان_دو_قسمتی
#نویسنده
#چیستا_یثربی
نام داستان: "اینا مال سالها پیشه"
قسمت اول👇
داشتم از سر کوچه میپیچیدم که یکدفعه یک نفر گفت: خانوم!
خانم؟! با من بود؟سالها بود کسی مراصدا نکرده بود.
برگشتم... مردی بود، شاید ده سال بزرگتر از من، نمیدانم. گفت: منو یادتون میاد؟
گفتم: نه! گفت: راننده آژانس بودم، کنار خونه تون. گفتم: نه یادم نمیاد...گفت: موقعی که بچه تون برای اولین بار حرف زد، یادتونه اومدین شیرینی دادین؟ گفتم: یادم نیست. گفت: موقعی که راه رفت... گفتم: یادم نیست! گفت: من یادمه! وقتی پیش دبستانی، میایستادین پشت در پیش دبستانی، چون مدیر پیش دبستانی بداخلاق بود و میگفت دخترتون با بچه ها نمیسازه و بازی نمیکنه.شما هم میگفتید: میخوام ببرمش.... برای همین اصلا نرفت پیش دبستانی، یادتون میاد؟ همه ش خونه بودید. تئاترو سینما رو ول کردین، یادتونه؟ گفتم: نه یادم نیست! گفت: مدرسه چی،؟صبحهای زود بلند میشدین با وجود اینکه تا مدرسه فقط چند قدم بود، من از پنجره میدیدمتون که ناهارشو اماده میکنید میبردینش و زودتر از همه ی مادرا میرسیدین اونجا. گفتم: یادم نیست! گفت: بیمارستانارو چی؟ من خودم میبردمتون. بیمارستان طالقانی کودکان. شبا معمولا دل دردداشت و شما یه تنه هم بغلش میکردین و هم با بچه مریض و تو بغل میرفتین دنبال دارو. یادتونه که همیشه درحال فرار بود؟ یادتونه که یه کمربندایی بود توی آمریکا، بهش میگفتن قلاده کمری بچه ها...
برادر همسر سابقتون براتون فرستاد میگفت اینو ببند دور کمرش، چون همه ش داره فرار میکنه! توی آمریکا توی باند پروازم؛از هواپیما فرار کرده بود.دنبالش میکردن بگیرنش.اینو قصه هم کردید!
یادتونه که میگفتین داور بودین تو اهواز، دخترتون پنج ساله بود،تنهایی سوار ماشین شد؛ رفت دزفول! ماشین یه غریبه!و شما رفتین زیر سِرُم. یادتونه توی خیابونا همیشه درحال دویدن بود و شما هم همیشه در حال گفتن ندو دخترم!نیایش میفتی...برای چی فرار میکنی؟!از چی فرار میکنی!"
و همیشه میفتاد و لب جوی آب ، دماغش خونی میشد! یعنی اینا هم یادتون رفته؟! گفتم: نه اشتباه میکنید! گفت: مگه شما خانم یثربی نیستین؟
گفتم: بله. گفت: دخترتون وقتی بزرگ شد و دانشگاه میرفت، شبایی که دیر میومد،چراغای خونه تون تا صبح روشن بود. یا شبایی که نزدیک صبح میرسید، چنان سراسیمه میدویدید؛ درو باز میکردین،
من میترسیدم قلبتون وایسه! و شکر میکردین که سالمه. گفتم: یادم نیست! گفت: مگه شما خانم یثربی نیستید؟! گفتم: نه اینا مال سالها پیشه
#ادامه #قصه قسمت بعد
اکنون... لطفا دو قسمت را باهم بخوانید.مرسی.#چیستایثربی
https://www.instagram.com/p/Cq6Tvo2OFMa/?igshid=MDJmNzVkMjY=
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
#داستان
همه اینا مال سالها پیشه
#نویسنده
#چیستا_یثربی
قسمت دوم
👇
لطفا قسمت اول را در پست قبل بخوانید
گفتم: آقا؛ شاید با مادربزرگم اشتباه گرفتین! اون یه دختر داشت.
گفت: مادرتون چی؟ گفتم: مادر من بود دیگه دخترش.
فکر میکنم اوایل زندگیش مرد.
بیست و پنج یا شش سالش که بود حامله شد، بعد مرد.
شاید با ایشون اشتباه گرفتین!
من بچه ی اون زایمانم.
گفت: خانم یثربی حالتون خوب نیست؟! من شمارو میشناسم،
نویسنده اید. سالها به شمابیدلیل؛ اجازه کار ندادن. خیلی شکسته شدین،
ولی مغزتون کار میکنه. باور نمیکنم بخاطر اینکه بهتون اجازه کار ندادن، مغزتون هم کار نکرده باشه!
شما داستان# پستچی رو نوشتید، من یادمه. همه صبح بلند میشدیم ببینیم شما و علی ماجراتون چی میشه! خیلی باحال بود...
گفتم: علی کیه؟!
گفت: دخترتون، نیایش یادتون نیست؟!
گفتم: ای وای....الان وقت نیایشه،
ببین نذاشتین به وقت نیایشم برسم، از بس حرف زدین!
گفت: اسم دخترتون بود!
چند قدمی جلو رفتم و برگشتم گفتم:
آقا، اشتباه گرفتین!
من شما رو یادم آمد.چون جایی نداشتین تو آژانس میخوابیدین.
شبها از پشت پنجره ؛ خونه ی ما رو نگاه میکردین. همیشه تو آژانس بودید....
اما بقیه ی چیزایی که گفتید همه قصه ست و قصه ها دروغن! باور نکنید!
اگرم راست بوده ؛ بیست و هشت سال گذشته!
یه مُرده تو بیست و هشت سال؛ تبدیل به غبار میشه
و با باد میره....
بیست و هشت سال یک عمره آقا...همه ی عمره!
آدم یادش نمیاد.
حتی اون بچه رو که همیشه میدوید....
خداحافظ
پایان #قصه_کوتاه
#چیستایثربی
#پایان قسمت دوم
لطفا قسمت اول را از پست قبل بخوانید
نمیدانم چرا اینستاگرام. هردو پست را مدتی بلاک کرد!😶😶😶😶😶😶
https://www.instagram.com/p/Cq6Wxk_LEPM/?igshid=MDJmNzVkMjY=
همه اینا مال سالها پیشه
#نویسنده
#چیستا_یثربی
قسمت دوم
👇
لطفا قسمت اول را در پست قبل بخوانید
گفتم: آقا؛ شاید با مادربزرگم اشتباه گرفتین! اون یه دختر داشت.
گفت: مادرتون چی؟ گفتم: مادر من بود دیگه دخترش.
فکر میکنم اوایل زندگیش مرد.
بیست و پنج یا شش سالش که بود حامله شد، بعد مرد.
شاید با ایشون اشتباه گرفتین!
من بچه ی اون زایمانم.
گفت: خانم یثربی حالتون خوب نیست؟! من شمارو میشناسم،
نویسنده اید. سالها به شمابیدلیل؛ اجازه کار ندادن. خیلی شکسته شدین،
ولی مغزتون کار میکنه. باور نمیکنم بخاطر اینکه بهتون اجازه کار ندادن، مغزتون هم کار نکرده باشه!
شما داستان# پستچی رو نوشتید، من یادمه. همه صبح بلند میشدیم ببینیم شما و علی ماجراتون چی میشه! خیلی باحال بود...
گفتم: علی کیه؟!
گفت: دخترتون، نیایش یادتون نیست؟!
گفتم: ای وای....الان وقت نیایشه،
ببین نذاشتین به وقت نیایشم برسم، از بس حرف زدین!
گفت: اسم دخترتون بود!
چند قدمی جلو رفتم و برگشتم گفتم:
آقا، اشتباه گرفتین!
من شما رو یادم آمد.چون جایی نداشتین تو آژانس میخوابیدین.
شبها از پشت پنجره ؛ خونه ی ما رو نگاه میکردین. همیشه تو آژانس بودید....
اما بقیه ی چیزایی که گفتید همه قصه ست و قصه ها دروغن! باور نکنید!
اگرم راست بوده ؛ بیست و هشت سال گذشته!
یه مُرده تو بیست و هشت سال؛ تبدیل به غبار میشه
و با باد میره....
بیست و هشت سال یک عمره آقا...همه ی عمره!
آدم یادش نمیاد.
حتی اون بچه رو که همیشه میدوید....
خداحافظ
پایان #قصه_کوتاه
#چیستایثربی
#پایان قسمت دوم
لطفا قسمت اول را از پست قبل بخوانید
نمیدانم چرا اینستاگرام. هردو پست را مدتی بلاک کرد!😶😶😶😶😶😶
https://www.instagram.com/p/Cq6Wxk_LEPM/?igshid=MDJmNzVkMjY=
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
🙃🙃🙃🙃🙃
و او هنوز هم میدود و عجله دارد به گریختن
و من هنوز عاشقش...
اما دیگر مرا پای دویدن نیست!
بیست و هشت سالگی ام ؛ باردار شدم
اما دیگر بیست و هشت ساله نیستم!
او میدود
به ابرها و افقهای باز میگریزد
و من
میان کوچه زمین خورده ام
جا مانده ام
حتی دیگر صدا ندارم
و شاید این
رسم زندگی است
بااحترام
به همه #مادران و #فرزندان
بخصوص
#دختران
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#داستان
#قصه
#داستان_کوتاه
#کتابخوان
#کتابخوانی
#قصه_خوانی
https://www.instagram.com/reel/Cq6VAA5uDDA/?igshid=MDJmNzVkMjY=
و او هنوز هم میدود و عجله دارد به گریختن
و من هنوز عاشقش...
اما دیگر مرا پای دویدن نیست!
بیست و هشت سالگی ام ؛ باردار شدم
اما دیگر بیست و هشت ساله نیستم!
او میدود
به ابرها و افقهای باز میگریزد
و من
میان کوچه زمین خورده ام
جا مانده ام
حتی دیگر صدا ندارم
و شاید این
رسم زندگی است
بااحترام
به همه #مادران و #فرزندان
بخصوص
#دختران
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#داستان
#قصه
#داستان_کوتاه
#کتابخوان
#کتابخوانی
#قصه_خوانی
https://www.instagram.com/reel/Cq6VAA5uDDA/?igshid=MDJmNzVkMjY=
🙃🙃🙃🙃🙃
و او هنوز هم میدود و عجله دارد به گریختن
و من هنوز عاشقش...
اما دیگر مرا پای دویدن نیست!
بیست و هشت سالگی ام ؛ باردار شدم
اما دیگر بیست و هشت ساله نیستم!
او میدود
به ابرها و افقهای باز میگریزد
و من
میان کوچه زمین خورده ام
جا مانده ام
حتی دیگر صدا ندارم که صدایش کنم....
و شاید این
رسم زندگی است
بااحترام
به همه #مادران و #فرزندان
بخصوص
#دختران
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#داستان
#قصه
#داستان_کوتاه
#کتابخوان
#کتابخوانی
#قصه_خوانی
https://www.instagram.com/reel/Cq6VAA5uDDA/?igshid=MDJmNzVkMjY=
و او هنوز هم میدود و عجله دارد به گریختن
و من هنوز عاشقش...
اما دیگر مرا پای دویدن نیست!
بیست و هشت سالگی ام ؛ باردار شدم
اما دیگر بیست و هشت ساله نیستم!
او میدود
به ابرها و افقهای باز میگریزد
و من
میان کوچه زمین خورده ام
جا مانده ام
حتی دیگر صدا ندارم که صدایش کنم....
و شاید این
رسم زندگی است
بااحترام
به همه #مادران و #فرزندان
بخصوص
#دختران
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#داستان
#قصه
#داستان_کوتاه
#کتابخوان
#کتابخوانی
#قصه_خوانی
https://www.instagram.com/reel/Cq6VAA5uDDA/?igshid=MDJmNzVkMjY=
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)