چیستا_دو
2.93K subscribers
347 photos
167 videos
3 files
449 links
داستانهای چیستایثربی_او یکزن _ خواب گل سرخ و..تنها کانال موثق قصه ها ی من که ؛شخصا زیر نظرخودم، چیستا، اداره میشود. ادرس کانال #رسمی من این است
@chista_yasrebi
Download Telegram
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد_و_پنجم
#چیستایثربی

دریا بود ؟
نه !... دریا هرگز چنین آبی نبود.

آسمان بود ؟
نه !... آسمان هرگز چنین پاکیزه نبود.

هوا بود ؟
شاید !... شاید برای نفس کشیدن ، مثل هوا ، ضروری بود.

مردی که رو به رویم نشسته بود و داشت برایم لقمه می گرفت ، کاری که پدرم سال ها پیش انجام می داد...

" زود باش مانا ، زود باش مدرسه ت دیر شد ، بخور دخترم ، ضعف می کنی !".

و حالا او ، مردی که نمی شناختم و انگار قرن ها با او زیسته بودم ، برایم لقمه می گرفت !

انگار جایی در ناخود آگاه جمعی ، دل من و او به هم گره ی کور خورده بود...
انگار جایی در اولین روز آفرینش ، ما را با هم حاضر غایب کرده بودند...


انگار خداوند در کلاس درس دنیا ، ما را کنار هم نشانده بود.

هر چه که بود سهم من بود ، هر چه که بود سهم او بودم ، ولی هنوز احساسی در من نبود که بگوید ، او شوهر من است !

دوستم بود ، رفیقم بود ، به او اعتماد داشتم و نمی دانستم چرا !


اما هنوز ، مرد من نبود !

همین " هنوزها " همیشه ریشه ی شک را در وجودت بارور می کنند.


شک ، نهالی ساده است و بعد کم کم شاخه می دهد.

به او گفتم : چطوری با دختری که حافظه نداره ازدواج کردی ؟

گفت : ما هیچکدوم حافظه نداریم !...

هر روز ، زندگیمونو از نو
می سازیم.

من یه چیزو می دونم ، این دختر ارزش هایی تو وجودشه ، که با حافظه و بی حافظه ارزش ها سرجاشونه !

درمورد حافظه تم نگران نباش ، حتی اگه به دستشم نیاری ، خاطرات بهتری برات می سازم.

گفتم : داستان من و تو خیلی طول کشید ؟
گفت : نه زیاد...

گفتم : عشق ما چی ؟
گفت : نه زیاد...

گفتم : چرا فکر می کنم خیلی قدیمیه ؟!

خیلی دور ، حتی تو زمانی که پدرم زنده بود !


گفت : خب شاید ، اونم ، قد من دوستت داشت. شاید چیزهایی در من میبینی که یاد اون میفتی!

گفتم : تو چقدر دوستم داری ؟
گفت : چه سوالی !...

نمی تونم با رقم و عدد ، جواب بدم !

اجازه نمیدی که واقعی جواب بدم !
حتی نمی تونم بهت دست بزنم !

گفتم : چرا ؟...
مگه شوهرم نیستی ؟!

گفت : خب ما ، یه قرار با هم گذاشتیم ، یادت رفته ؟!

گفتی تا وقتی که تو ، احساسی به من پیدا نکردی ، حق ندارم رفتار یه شوهر رو با تو داشته باشم !


من به قرارمون و به قولم احترام می ذارم...

برای همینه که هنوز دوستت می مونم ، اما انگار نه انگار که محرمیم !


حتی سعی می کنم فکر اینو نکنم که دختر عزیزی که مقابل من نشسته ، الان همسرمه !


چون اونوقت شاید نتونم به رفتار عادیم ادامه بدم....

بدون اینکه دستاشو تو دستم بگیرم ، یا اینکه در آغوشش بگیرم ، گرمش کنم تا احساس کنه که می تونه به من اعتماد کنه ، که من پشتشم ، مثل یه کوه.

گفتم : مثلا اینارو میگی که منو گول بزنی و بگم بیا منو بغل کن !



گفت : چقدر احمقی و چقدر تیزهوش !

گفتم : می دونم ، یه جاهایی هر دوتاشم...

حالا تو کدومشو دوست داری ؟

گفت : تیزهوشه رو !

و ناگهان محکم در آغوشم گرفت !...
وحشت کردم ، نفسم بند آمد !

بوسه اش ، مهلت حرف زدن نمی داد...

صدای غرش طوفان از دور...
همه جا ، او بود ، راه گریزی نبود!

مثل اسب عنان گسیخته ، مرا در باد ، با خود می برد.

فقط یک راه داشتم...

زود باش مانا ! زود باش دختر !
کم نیار ! ....

#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد_و_پنجم
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
ادرس کانال رسمی من_همین کانال

#چیستایثربی
@chista_yasrebi_original

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
دوستان آدرس کانال رسمی من به همان آدرس اولی تغییر پیدا کرد. یعنی الان آدرس همین کانال
#رسمی من این است
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد_و_پنجم
#چیستایثربی

دریا بود ؟
نه !... دریا هرگز چنین آبی نبود.

آسمان بود ؟
نه !... آسمان هرگز چنین پاکیزه نبود.

هوا بود ؟
شاید !... شاید برای نفس کشیدن ، مثل هوا ، ضروری بود.

مردی که رو به رویم نشسته بود و داشت برایم لقمه می گرفت ، کاری که پدرم سال ها پیش انجام می داد...

" زود باش مانا ، زود باش مدرسه ت دیر شد ، بخور دخترم ، ضعف می کنی !".

و حالا او ، مردی که نمی شناختم و انگار قرن ها با او زیسته بودم ، برایم لقمه می گرفت !

انگار جایی در ناخود آگاه جمعی ، دل من و او به هم گره ی کور خورده بود...
انگار جایی در اولین روز آفرینش ، ما را با هم حاضر غایب کرده بودند...


انگار خداوند در کلاس درس دنیا ، ما را کنار هم نشانده بود.

هر چه که بود سهم من بود ، هر چه که بود سهم او بودم ، ولی هنوز احساسی در من نبود که بگوید ، او شوهر من است !

دوستم بود ، رفیقم بود ، به او اعتماد داشتم و نمی دانستم چرا !


اما هنوز ، مرد من نبود !

همین " هنوزها " همیشه ریشه ی شک را در وجودت بارور می کنند.


شک ، نهالی ساده است و بعد کم کم شاخه می دهد.

به او گفتم : چطوری با دختری که حافظه نداره ازدواج کردی ؟

گفت : ما هیچکدوم حافظه نداریم !...

هر روز ، زندگیمونو از نو
می سازیم.

من یه چیزو می دونم ، این دختر ارزش هایی تو وجودشه ، که با حافظه و بی حافظه ارزش ها سرجاشونه !

درمورد حافظه تم نگران نباش ، حتی اگه به دستشم نیاری ، خاطرات بهتری برات می سازم.

گفتم : داستان من و تو خیلی طول کشید ؟
گفت : نه زیاد...

گفتم : عشق ما چی ؟
گفت : نه زیاد...

گفتم : چرا فکر می کنم خیلی قدیمیه ؟!

خیلی دور ، حتی تو زمانی که پدرم زنده بود !


گفت : خب شاید ، اونم ، قد من دوستت داشت. شاید چیزهایی در من میبینی که یاد اون میفتی!

گفتم : تو چقدر دوستم داری ؟
گفت : چه سوالی !...

نمی تونم با رقم و عدد ، جواب بدم !

اجازه نمیدی که واقعی جواب بدم !
حتی نمی تونم بهت دست بزنم !

گفتم : چرا ؟...
مگه شوهرم نیستی ؟!

گفت : خب ما ، یه قرار با هم گذاشتیم ، یادت رفته ؟!

گفتی تا وقتی که تو ، احساسی به من پیدا نکردی ، حق ندارم رفتار یه شوهر رو با تو داشته باشم !


من به قرارمون و به قولم احترام می ذارم...

برای همینه که هنوز دوستت می مونم ، اما انگار نه انگار که محرمیم !


حتی سعی می کنم فکر اینو نکنم که دختر عزیزی که مقابل من نشسته ، الان همسرمه !


چون اونوقت شاید نتونم به رفتار عادیم ادامه بدم....

بدون اینکه دستاشو تو دستم بگیرم ، یا اینکه در آغوشش بگیرم ، گرمش کنم تا احساس کنه که می تونه به من اعتماد کنه ، که من پشتشم ، مثل یه کوه.

گفتم : مثلا اینارو میگی که منو گول بزنی و بگم بیا منو بغل کن !



گفت : چقدر احمقی و چقدر تیزهوش !

گفتم : می دونم ، یه جاهایی هر دوتاشم...

حالا تو کدومشو دوست داری ؟

گفت : تیزهوشه رو !

و ناگهان محکم در آغوشم گرفت !...
وحشت کردم ، نفسم بند آمد !

بوسه اش ، مهلت حرف زدن نمی داد...

صدای غرش طوفان از دور...
همه جا ، او بود ، راه گریزی نبود!

مثل اسب عنان گسیخته ، مرا در باد ، با خود می برد.

فقط یک راه داشتم...

زود باش مانا ! زود باش دختر !
کم نیار ! ....

#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد_و_پنجم
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
ادرس کانال رسمی من_همین کانال

#چیستایثربی
@chista_yasrebi_original

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
قسمت 76


#خواب_گل_سرخ


هم اکنون در پیج رسمی اینستاگرام


#چیستایثربی


@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد_و_ششم
#چیستایثربی

کم نیار مانا ، کم نیار !...

تا حالا کسی را چنین نبوسیده بودم.
کسی هم اینگونه مرا نبوسیده بود!

اما می دانستم اسکیت بازها ریه های قوی و پرحجمی دارند ، من داشتم خفه می شدم و او در آسمان هفتم بود!

لازم بود از آن آسمان پرتش کنم پایین !

دوستش داشتم ، ولی کمی زود ، به آسمان هفتم رسیده بود !...
خیلی زود !

بازویم را محکم گرفته بود ، دستش را به سمت تنم جلو آورد...

محکم دستش را گاز گرفتم ، فریادش هوا رفت !

گفت : چیه ؟

گفتم : همه ی اینا ، یه نمایشه ، نه ؟
گفت : چی ؟

گفتم : دارید با من نمایش بازی می کنید ؟
گفت : من ؟!

گفتم : کل گروهتون !

پیدا شدن تو ، هم زمان با حامد تو زندگیم!

فرید...


آدرس غلطی که مینا به من داد که فکر کنم تو دوست پسرشی !

فلج حامد ! واقعا فلج شده ؟ حامد مردانی واقعا بیماریش انقدر جدیه ؟! یا جدیش کردن ؟

اون دختره ؛ مریم... که ادای دوستی در میاره!
خیلی چیزا یادم رفته بود.

با دو سه کلمه ی مادرم ، یه سری چیزا داره جلوی چشمم زنده میشه.

همه تون با هم ،دسته جمعی ، یه گروهید ، نه ؟

اما اینکه چرا سر راه من سبز شدین ، به خاطر اون پول زیاد شهلاست ؟!

وگرنه من که چیز دیگه ای ندارم !

فقط پول ؟ بله.پول زیاد...

گفت : چی میگی تو ؟ حامد مردانی فلج شد ، همه روزنامه ها نوشتن.

گفتم : بستگی داره که دکترش چقدر به روزنامه ها پول داده باشه ، یا وکیلش ، چقدر معتبر باشه و شهادت دروغ داده باشه !
روزنامه ها اون چیزی رو مینویسن که بهشون دیکته میشه !

قهرمان فلج شد! به خواب رفت....و بعد ، یه دفعه خوب شد ؟ اجی مجی لاترجی! زیبای خفته بیدار شد !



و تو خیلی تصادفی و ناگهانی ، توی زندگی من پیدات شد ؟! نه؟

مینا قبلا با تو حرفی نزده بود ؟
هیچ نقشه ای ، تو کار نبود ؟

گفت : تنها نقشه ، نقشه ی خدا بود که من عاشقت بشم ، چرا به من شک کردی آخه؟ اگه شک داشتی چرا باهام ازدواج کردی ؟

گفتم : ربطی نداره . توی آدمهای اطرافم ،از همه بیشتر ، بهت حس داشتم ، شک توی عشق طبیعیه .
تو منو از شک در آر !

گفت :
دوست دارم به همه چیز شک کنی ، جز من...
اونوقت میبینی که هر کاری برات میکنم تاحقیقتو بفهمی!
حقیقتی که خودمم، هنوز درست نمیدونم.
اطمینان کن !
این یعنی عشق !

گفتم : عشق؟ بله...



اما اگه تو آخرین مهره شون باشی ، چی؟!


گفت : اولین صبح ازدواجمون ، اینارو به من میگی ؟

گفتم : فرقی نمی کنه ، شب ازدواج یا صبحش ! من زنت شدم ، چون فکر کردم با مرامی. چون بهت حس خوبی داشتم. ولی حقمه واقعیتو بدونم و حقمه از تو بخوام بهم بگی!


می خوام همه چیزو بدونم ، اگه من حافظه مو از دست دادم ، تو که ندادی !

تازه من اگه حافظه هم داشتم ، اینارو از کجا باید می دونستم ؟ من این آدما رو نمیشناختم.

گفت : منم نمیشناختم! تو آوردیشون توی زندگی من!

مینا فقط یکی دو روز ، شاگرد من بود ، بعد رفت با اون فرید ، من هیچ دروغی به تو نگفتم !



مینا فامیل خودتونه! چرا همه باید با هم نقشه بکشن ! اون پول که مال همه شون نمیشه. فوقش خواهر شهلا که یه سهمی هم به مریم میده !

گفتم : اشتباه میکنی..همه شون سهم میبرن. خاله ی من، ناتنیه!


مادر مینا ، یه عمر از مادر من ، متنفر بود.


چون اونم دلش نمی خواد مادر من ، چیزی از اون پول کلونو ، ارث ببره.

شاید بهش قولایی دادن ، مثلا گفتن اگه مینا رو بفرسته وسط بازی ، بخشی از این پول ، مال اون میشه. من گذشته رو خوب یادم میاد. خاله ی
من ، هیچوقت آدم درست و راستگویی نبود !

اصلا چرا مینا یه دفعه اومد خونه ی ما ؟
جاسوس کی بود ! اون که همیشه با مادرش دعوا داشت. دفعه ی اولش نبود!


الان چرا ، تو خونه ی ماست !

اصلا چرا باید کلید خونه ی ما رو داشته باشن ، همه شون ؟

و مادر بی پناه من،تنها گیر افتاده بین یه گروه دشمن و ریا کار !


می خوام برگردم پیشش.

گفت : پس عشق ما چی میشه ؟!ازدواجمون ؟ من تا آخر عمر طرف توام. نمیفهمی من حامی توام ؟


گفتم : عشق ، اگه عشق باشه ، هزار سالم که بگذره سر جاشه !

اول ثابت کن که عاشقی !

گفت : بابا... ثابت کردم ، تو یادت نیست ! توهم دوستم داشتی.

گفتم :خب یه کاری کن که یادم بیاد. کمکم کن!

گفت :مثلا الان چیکار باید بکنم ؟
گفتم :منو ببر خونه مون !

اونا همه الان فکر می کنن ما رفتیم ماه عسل ، هیچکدوم باور نمی کنن که برگردیم خونه !

فکر می کنن الان، توی آسمان هفتمیم !

تو هم پرروگی کردی زود دستتو آوردی جلو ! وقتش نبود!حواسم هستا...

منو برگردون پیش مادرم. حالا!
همه چی معلوم میشه !

#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد_و_ششم
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان،منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Forwarded from آوا_رمان اثر چیستایثربی (Chista Yasrebi)
دوستان بااتمام #خواب_گل_سرخ

رمان #آوا شروع میشود. لینک این کانال عوض و کانال #پرایوت میشود. لطفا اگر قصد ماندن دارید ، سه روز آینده اقدام کنید. وسط داستان ، به هیچ وجه عضو جدید نمیپذیریم.

ممنون

@chista_yasrebi_ava
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
بدترین اتفاقی که در یک کشور میتواند رخ دهد ،بی اعتمادی ملت به دولتیست که به آن رای داده است!



همان موقع در اوج داغی زمان رای گیریها ،مدام میگفتم انقدر شلوغ نکنید ، شماهنوز چشم انداز آینده را نمیدانید. برنده شدن کاندیدای شما ،تضمین رسیدن به خواسته های طبیعی تان نیست !


امانبودن رقیبی قدر باعث شد ، با دولتی مواجه شویم که به وعده هایش عمل نکرد.


همه چیز را نمیتوان گردن گذشته و تحریم انداخت! و مدام گفت ، دیگری مقصر است....تا کی هر مدیر و رییس ،تقصیر را گردن قبلی بیندازد ؟! ....

بازی :

من نبودم /دستم بود/تقصیر آستینم بود! دیگر برای این ملت نان و شغل و آبرو نمیشود!
یعنی آقایان دولت ما واقعا نمیدانستند نرخ تورم ؛ بیکاری ، فشار اقتصادی،چاپیده شدن اموال مردم از یک سمت ، و از سمت دیگر،

زندگیهای اشرافی افراد دو تبعه در راس کشور ، ولنگاری در خرج مالیاتهای غیر عادی و پول این مردم ، سفرهای مدام خارج مدیران دولت و وابسته هایشان ، ساخت تاتر و سریالهای
#میلیاردی و شکاف اقتصادی فراوان ، یک روز صدای جوانان ما را در می آورد؟!


و حالا هم به جای خشکاندن درد از ریشه و شنیدن صدایشان ، فیلترینگ انجام میدهیم که چیزی نشنویم؟ تا کی ؟ من یک نویسنده ام.
قانونا ، از مالیات معافم .


شخص تهیه کننده و حقوقی که نیستم ، همیشه هم از دستمزد ناچیزم ، مبلغی به عنوان مالیات ؛ با ظلم آشکار ، کسر شده است.


مگر هر کتاب بیشتر از دو سه میلیون در بهترین شکلش در طول سال یا سالها میفروشد ؟ آنوقت برای من ، که مدام با دست خالی دنبال حقوق خورده شده ام ، یا داروی شیمی درمانی عزیزم هستم ، مالیات بریده اند! و مدام هم ، با اس ام اس تهدیدم میکنند ! این چه عدالت اسلامیست ؟ چگونه به شما اعتماد کنم ؟!

اما برای کارخانه دار یا بازیگری که ماهی ۱۲۰ تومان میلیون میگیرد ، نه ! هیچ ! تبعیض تا کی!؟خداوند ناظر وکیل قهاریست!

او #منتقم است.

یاد رمان
#جنایت_و_مکافات از
#داستایفسکی افتادم که میگفت :




اگر فقر نبود ، باهر گناهی میشد مقابله کرد ، ولی گرسنگی و شرمندگی در برابر خانواده ،مثل معلمی که از شرمندگی بخاطر عدم تامین خانواده اش ،خودش را به دار آویخت ،انقدر درکش سخت است که آقایان برای حل مشکل دنبال ریاضیدانها میگردند ؟!


مگر معادله ی چند مجهولیست؟!



مردم خسته ،سرخورده ؛ بی اعتماد و بی انگیزه شده اند... و امیدشان را به آینده در جامعه ی خودشان از دست داده اند!

تا دیر نشده ، ریشه را در درون بیابید.
خواهشا به جای
#فیلترینگ ،صدایشان را بشنوید!


به درد و خواسته شان احترام بگذارید. لااقل به آنها
#گوش_دهید !



با کتک و فیلتر ، چیزی حل نمیشود آقایان!


این روش تربیتی غلط از دوران #پیاژه ، روانشناس معروف ، منسوخ شده است ! روش انکار و طرد و حبس ، به جایی نمیرسد ،آقایان!


مردم ما ، ویلاها ، سفرهای خارج ،حیف و میلها و دردها را میبینند و معلوم است که ناگهان صدایشان بلند میشود! همین فیلترینگ ، بزرگترین
#توهین به ملتی است که فقط میخواهد صدایش شنیده شود !


یعنی تو حرف نزن ! تو در حد شنیده شدن نیستی!



یادتان نرود که شما ، با همین افراد رای آورده اید و احساس خوشی و پیروزی کردید !چهره هایتان را بیاد دارم.


بدون حمایت مردم با سخت ترین چالش دولتی و حکومتی مواجه خواهید شد. سخت تر از خطر آمریکا و اسراییلی که نیمی از وقت عمر جوانان این خاک را به فحش دادن به آنها سپری کرده اید !

و به آنها یاد دادید که ساعتها به آنها فحش دهند ، در حالیکه ریشه ی مشکل ، در جاهای عظیم تریست.
خیلی دور و خیلی نزدیک !

به قول
#دکتر_الهی_قمشه_ای ، کاش انقدر در این کشور آرزوی مرگ دیگران را نمیکردیم ، که یکروز این موج منفی مرگ و مرگخواهی ، گریبانگیر خودمان شود ! ...
انرژی منفی ، باقی میماند.


شما سخن زنده و واقعی از خود ، برای این مردم بفرستید. با صدای خود به آنها بگویید که از فقر ، درد و ناامیدی شان ، متاسفید.


از اینکه بهترین سالهای عمر خودرا، از دست دادندودر جایگاهی، به کار برده وارایه کردن که مدیران ریا کار ما مقصرند، آنها که همیشه از همه چیز دولت ، حتی ساعات کاری شان ، برای خود استفاده میکنند ، جوانان با استعداد ما را وادار به قبول شرایطی کردند که حقشان نبود!

منصفانه نبود!


حق هیچ انسان آزاده ای نیست!
حق هیچکس نیست.

شکاف اقتصادی را پر کنید!


بخشی از جامعه ی ما ، چنان در زندگی لوکس و اشرافیت غرق است که صدای آن زن مظلوم تنها را نمیشنود که حتی خواهر شهید است ولی برای بزرگ کردن بچه هایش به ذلت و خواری و .... افتاده است!

او را خواهر خود بدانید! ما را ملت خود بدانید. کشور ، از آن جوانانش است.

تادیر نشده به خاطر خدایی که شما را در این موقعیت برتر جامعه قرار داد،
#ادامه🔽
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
🔼 ادامه از
#پست_قبل ،


کاری برای متوقف کردن رنج این مردم کنید!

به دستگیر شده های این چند روز ، اهانت نکنید... هرگز در شرایط سخت آنها ؛زندگی نکرده اید ، هرگز از جان خود ،سیر نشده اید ! ....

و آخرین حرفم ، به قول شاعر مبارز تیرباران شده :

#لورکا

میخواهم بگریم ،زیرا هوای گریه دارم ،

همچون کودکان دبستانی که در ته کلاس میگریند ....

زیرا نه شاعرم من ، نه انسان و نه حتی برگچه ای ....
تنها التهاب زخمی عمیقم....


#خدایا_مددی



#چیستایثربی
#نویسنده
#مدرس_دانشگاه
#روزنامه_نگار
#دکترای_روانشناس_تربیتی





#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from آوا_رمان اثر چیستایثربی (Chista Yasrebi)
عزیزان از آنجا که پس از شروع داستان آوا /
داستانی
#سیاسی #اجتماعی و #عاشقانه ، به هیچ وقت لینک
#جدید به کسی داده نمیشود و از پذیرش عضو جدید ، در وسط داستان معذوریم ،


(علتش هم شیوه ی خاص روایت است که مخاطبان هم در آن سهیمند)


..چیزی شبیه هنر درمانی که در حیطه ی ادبیات ایران ، نمونه ی آن را ندیده اید ،


پس اگر واقعا قصد پیوستن به کانال #داستان_مخاطب_محور #آوا را دارید ،کمکهای خود را برای زلزله ی غرب ،هر چه سریعتر واریز فرمایید.


ما بنا را بر همت عالی گذاشتیم که هر کس هر چقدر دارد ،پرداخت کند و تحت هیچ فشاری قرار نگیرد... ولی متاسفانه تعداد افراد و وجوه در حد سه خانوار هم نشده... هنوز تا رفع مشکل تلگرام فرصت دارید که همیار کانال آوا شوید.
مبلغ=دلبخواهی
شماره حساب:
6274121179991500
ممنونم

چند خط اول داستان در پستهای اول کانال آوا و پیج دوم اینستاگرام من آمده است.
با سپاس از همدلی و همیاری تان در کمپین
#ادبیات_برای_زندگی



@chista_yasrebi_ava
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
من خواب بودم
تو آن گل سرخی که به خوابم آمدی...
بیدار شدم ،
نه گل سرخی بود و
نه خوابم به یادم مانده بود

#چیستا_یثربی
کانال
#چیستایثربی

@chista_yasrebi
از امشب فقط در پیج رسمی اینستاگرام


بعد از اتمام در کانال
پرایوت
فعلا
چهار قسمت آخر
#خواب_گل_سرخ



#موسیقی
#جوری_نگام_کن
#حمید_هیراد



فقط پیج اینستاگرام


#چیستایثربی


@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد_و_ششم
#چیستایثربی

کم نیار مانا ، کم نیار !...

تا حالا کسی را چنین نبوسیده بودم.
کسی هم اینگونه مرا نبوسیده بود!

اما می دانستم اسکیت بازها ریه های قوی و پرحجمی دارند ، من داشتم خفه می شدم و او در آسمان هفتم بود!

لازم بود از آن آسمان پرتش کنم پایین !

دوستش داشتم ، ولی کمی زود ، به آسمان هفتم رسیده بود !...
خیلی زود !

بازویم را محکم گرفته بود ، دستش را به سمت تنم جلو آورد...

محکم دستش را گاز گرفتم ، فریادش هوا رفت !

گفت : چیه ؟

گفتم : همه ی اینا ، یه نمایشه ، نه ؟
گفت : چی ؟

گفتم : دارید با من نمایش بازی می کنید ؟
گفت : من ؟!

گفتم : کل گروهتون !

پیدا شدن تو ، هم زمان با حامد تو زندگیم!

فرید...


آدرس غلطی که مینا به من داد که فکر کنم تو دوست پسرشی !

فلج حامد ! واقعا فلج شده ؟ حامد مردانی واقعا بیماریش انقدر جدیه ؟! یا جدیش کردن ؟

اون دختره ؛ مریم... که ادای دوستی در میاره!
خیلی چیزا یادم رفته بود.

با دو سه کلمه ی مادرم ، یه سری چیزا داره جلوی چشمم زنده میشه.

همه تون با هم ،دسته جمعی ، یه گروهید ، نه ؟

اما اینکه چرا سر راه من سبز شدین ، به خاطر اون پول زیاد شهلاست ؟!

وگرنه من که چیز دیگه ای ندارم !

فقط پول ؟ بله.پول زیاد...

گفت : چی میگی تو ؟ حامد مردانی فلج شد ، همه روزنامه ها نوشتن.

گفتم : بستگی داره که دکترش چقدر به روزنامه ها پول داده باشه ، یا وکیلش ، چقدر معتبر باشه و شهادت دروغ داده باشه !
روزنامه ها اون چیزی رو مینویسن که بهشون دیکته میشه !

قهرمان فلج شد! به خواب رفت....و بعد ، یه دفعه خوب شد ؟ اجی مجی لاترجی! زیبای خفته بیدار شد !



و تو خیلی تصادفی و ناگهانی ، توی زندگی من پیدات شد ؟! نه؟

مینا قبلا با تو حرفی نزده بود ؟
هیچ نقشه ای ، تو کار نبود ؟

گفت : تنها نقشه ، نقشه ی خدا بود که من عاشقت بشم ، چرا به من شک کردی آخه؟ اگه شک داشتی چرا باهام ازدواج کردی ؟

گفتم : ربطی نداره . توی آدمهای اطرافم ،از همه بیشتر ، بهت حس داشتم ، شک توی عشق طبیعیه .
تو منو از شک در آر !

گفت :
دوست دارم به همه چیز شک کنی ، جز من...
اونوقت میبینی که هر کاری برات میکنم تاحقیقتو بفهمی!
حقیقتی که خودمم، هنوز درست نمیدونم.
اطمینان کن !
این یعنی عشق !

گفتم : عشق؟ بله...



اما اگه تو آخرین مهره شون باشی ، چی؟!


گفت : اولین صبح ازدواجمون ، اینارو به من میگی ؟

گفتم : فرقی نمی کنه ، شب ازدواج یا صبحش ! من زنت شدم ، چون فکر کردم با مرامی. چون بهت حس خوبی داشتم. ولی حقمه واقعیتو بدونم و حقمه از تو بخوام بهم بگی!


می خوام همه چیزو بدونم ، اگه من حافظه مو از دست دادم ، تو که ندادی !

تازه من اگه حافظه هم داشتم ، اینارو از کجا باید می دونستم ؟ من این آدما رو نمیشناختم.

گفت : منم نمیشناختم! تو آوردیشون توی زندگی من!

مینا فقط یکی دو روز ، شاگرد من بود ، بعد رفت با اون فرید ، من هیچ دروغی به تو نگفتم !



مینا فامیل خودتونه! چرا همه باید با هم نقشه بکشن ! اون پول که مال همه شون نمیشه. فوقش خواهر شهلا که یه سهمی هم به مریم میده !

گفتم : اشتباه میکنی..همه شون سهم میبرن. خاله ی من، ناتنیه!


مادر مینا ، یه عمر از مادر من ، متنفر بود.


چون اونم دلش نمی خواد مادر من ، چیزی از اون پول کلونو ، ارث ببره.

شاید بهش قولایی دادن ، مثلا گفتن اگه مینا رو بفرسته وسط بازی ، بخشی از این پول ، مال اون میشه. من گذشته رو خوب یادم میاد. خاله ی
من ، هیچوقت آدم درست و راستگویی نبود !

اصلا چرا مینا یه دفعه اومد خونه ی ما ؟
جاسوس کی بود ! اون که همیشه با مادرش دعوا داشت. دفعه ی اولش نبود!


الان چرا ، تو خونه ی ماست !

اصلا چرا باید کلید خونه ی ما رو داشته باشن ، همه شون ؟

و مادر بی پناه من،تنها گیر افتاده بین یه گروه دشمن و ریا کار !


می خوام برگردم پیشش.

گفت : پس عشق ما چی میشه ؟!ازدواجمون ؟ من تا آخر عمر طرف توام. نمیفهمی من حامی توام ؟


گفتم : عشق ، اگه عشق باشه ، هزار سالم که بگذره سر جاشه !

اول ثابت کن که عاشقی !

گفت : بابا... ثابت کردم ، تو یادت نیست ! توهم دوستم داشتی.

گفتم :خب یه کاری کن که یادم بیاد. کمکم کن!

گفت :مثلا الان چیکار باید بکنم ؟
گفتم :منو ببر خونه مون !

اونا همه الان فکر می کنن ما رفتیم ماه عسل ، هیچکدوم باور نمی کنن که برگردیم خونه !

فکر می کنن الان، توی آسمان هفتمیم !

تو هم پرروگی کردی زود دستتو آوردی جلو ! وقتش نبود!حواسم هستا...

منو برگردون پیش مادرم. حالا!
همه چی معلوم میشه !

#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد_و_ششم
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان،منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
قسمت 77 خواب گل سرخ
هم اکنون در پیج رسمی
#اینستاگرام من
منتشر شد.
#خواب_گل_سرخ
قسمت 77

#چیستایثربی
@chista_yasrebi