چیستایثربی کانال رسمی
6.4K subscribers
6.05K photos
1.29K videos
56 files
2.14K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
Forwarded from چیستا_دو (Chista Yasrebi)
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت42
#چیستا_یثربی
#قصه
#داستان
#داستان_دنباله_دار
#پاورقی
#رمان
#کتاب
#چیستایثربی

#قسمت_چهل_و_دوم

"من خوابم، خاطره ام، رویایی ناتمامم که به یاد نمی مانم...
خستگی منم، تشنگی منم، جنگجو منم، اسیر منم، تسلیم‌ نمی شوم."

فرمانده می گوید:
_بلندشو سارا!
نخواب، داری هذیون میگی!

درد پایش شدید است، خوابش می آید...

_آقا، موهامو نوازش کن، تا خوابم بره، مثل پدرم که هیچوقت نتونست این کارو کنه...
همه ی عمرشو، داشت می جنگید.

فرمانده، اسلحه گرفتن را با دست هایش، خوب بلد است، ولی برای نوازش، دستش می لرزد، نمی تواند!

سارا، سرش را روی زانوی مرد گذاشته...
برای او، اکنون، فقط مردی اینجاست که دوستش دارد!
نه فرمانده، نه جنگجو و نه دشمن!فقط‌ مردی، که دختری تبدار، از نوجوانی، عاشق اوست!

و مرد می داند که قلبش، بارها برای این دختر، لرزیده...
از همان بار اولی که بدن نیمه جان بناز را بدوش گرفته و با سنگ، سرِ سرباز بعثی را برای نجات‌ خواهرش شکسته...
چنین لطیف و چنین شجاع!

مرد، همیشه دلش می خواست به او کمک کند...

در بازداشتگاه، به او گفته بود:
بعد از آزادی، از قومش، دور شود...
برود در کشوری دیگر، پزشکی بخواند!
چه کسی فکر می کرد خدا، یک روز، مچش را با او، تنها، در این تونل تنگ و تاریک بگیرد؟

دست هایش را، جلو می آورد...
خرمن شب گیسوانِ سارا، او را، یاد تمام شب های زندگیش‌ می اندازد...
تیراندازی، عملیات، دوری از خانواده...

می گوید: اگه الان، جای زن من بودی، چی می گفتی سارا؟

_می گفتم: نوازشش کن!
اون دختر، چیزی بیشتر از این، نمی خواد و بعد، برای ابد، میره!

_نه! هیچ عاشقی برای ابد، نمیره و هیچ نوازشی...

_ چی؟

مرد، ادامه نمی دهد...

می ترسد بگوید:
هیچ نوازشی، فقط یه نوازش ساده نیست!
وقتی بین دو نفر، چنین حسی وجود داره، هزار آرزو، هزار خواسته، هزار تجسم، پشت هر نوازشه!

سارا‌ می گوید:
تو برو!
تقصیر من بود که افتادیم تو این گودال!
من تبم‌ بالاست.

مرد می گوید:
نمی تونم اینجا تنهات بذارم!
اینجوری!

_نترس آقا!
عاشق تر از اینکه هستم، نمیشم...
ولی من اگه‌ جای تو بودم، از نوازش یه دخترِ زخمی نمی ترسیدم، حلال و حرامش نمی کردم!
حیف که من، جای تو نیستم!

گوش کن‌ آقا، تو نباید دست اونا بیفتی.‌‌..
دنبال توان! با من‌ کاری ندارن!
شایدم، یه زن پزشکو، لازم داشته باشن!

چشمان سارا، کم‌کم بسته می شود...

سردار، محکم، به او سیلی می زند...

_نخواب سارا!

و ته مانده ی آب قمقمه اش را، روی صورت او، می ریزد...

نخواب!

سارا بیشتر می لرزد...
فرمانده، بغلش می کند.
باید از آب بگذرند...
آب سیاه!

سارا می گوید:
تنها برو!

مرد می گوید:
ولت نمی کنم!

به میانه ی آب رسیده اند، که صدای تیری، شنیده می شود...
پیدایشان کرده اند!

مرد می گوید:
نترس!

و با سارا، زیر آب می روند!
زیر آب، نفس کشیدن، سخت است...

سارا، چیزی به یاد نمی آورد، جز آغوش مردی که او را، زیر آب، محکم می بوسد...

سارا را، روی سنگی، در خشکی می خواباند...
موهایش را، نوازش می کند، چفیه اش را به پای سارا می بندد،
و شناکنان، به سمت تیراندازان می رود!

#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت42
#قسمت_چهل_و_دوم
#رمان
#پاورقی
#داستان_دنباله_دار
#داستان_ایرانی
نویسنده
#چیستا_یثربی



https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ

کانال رسمی چیستایثربی
بالای صفحه ادرس کانال چند قصه من سنجاق شده است
#چیستایثربی