چیستایثربی کانال رسمی
6.65K subscribers
6.03K photos
1.27K videos
56 files
2.12K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
#داشت_یادم_میامد #قسمت_7 #چیستایثربی#داستان#قصه#چیستا_یثربی
مامورگشت‌گفت:شما همومیشناسید؟همه به هم نگاه کردیم.پدرم‌گفت:این چه ربطی به موضوع داره؟شمادنبال یه معتاد فراری میگردید...مامورگشت گفت:وقتی یه عده آدم،از همدیگه دفاع میکنن،یعنی دارن یه چیزی رو پنهان میکنن!صدای بلندخنده ی کریم شنیده شد!
نمیتوانست جلوی خودش رابگیرد،داشت از خنده میترکید!ماموران گشت باعصبانیت به اونگاه میکردند،یکی از آنهاگفت:به ماهم بگوبخندیم!گفت: وای این فلسفه ی جدیده؟نشنیده بودم!چی گفتی؟!وقتی یه عده آدم دارن ازهم دفاع میکنن،چیکار میکنن؟!مامورگشت،جلو آمدوگفت:بایدباما بیای..بلند شو!کریم‌گفت:چرا؟!گفت:مارو مسخره میکنی؟اون ازپدرت،اینم از بچه ش...گفت:مسایل پدرمو بامن قاطی نکنید!خوب میدونید چراکنار گذاشتیدش!یادرواقع،چرا اون شمارو کنارگذاشت!درباره ی من،ببخشید من اینجا کفیل خواهرمم،نمیتونم تنهاش بذارم !ضمنا فقط موقعی میام که حکم رسمی داشته باشید،من قوانین شمارو واردم.یکی ازمامورها،دست کریم را محکم گرفت وگفت:من به این دست،دستبند میزنم،اونوقت ببینم‌ قوانین‌ما، یادت میاد؟تو خودت بدبختی مرد! یه نگاه به ریختت بکن ، به مامیخندی؟این دوستات میدونن توالان،توچه وضعیتی هستی؟!میدونن کارخونه هات بسته شده ،چون کلی بدهی بالا آوردی ؟ میدونن یه مفلس بیچاره ای؟میدونن هرروز با بدبختی به ماالتماس میکنی که یه شغل بهت بدیم؟کریم باخشم گفت: من از شما، شغل نخواستم، هیچوقت...ازخیلی از بالاتر از شماها خواستم. شماها که‌مترسکید! فکرمیکنم این حقمه..‌من‌جنگ بودم، جون‌گذاشتم ،به شماچه؟ مامور گشت،دست کریم را رهانکرد، دستبندی ازجیبش درآورد وسریع، به دست کریم زد وگفت: دو روز که آب خنک بخوری،بلبل زبونی وخندیدن، یادت میره سرباز!‌
وقت سربازی،همه جنگ بودن!کریم گفت:بس کن!خواهرم به من احتیاج داره،مامور گفت:خواهرت‌، زنت، یا هر خری که هست!حتما بابات میاد،کفیلش میشه.پدرم جلو رفت وگفت:خب به چه جرمی دستگیرش میکنید؟اینکه خندیده؟!...
مرد گفت: شمادخالت نکن آقا !
پدر گفت:نه جدی میگم،من از بچه گیش میشناختمش،
همیشه بذله گو بود،ولی خلاف نبود!...میخوام ببینم جرمش چیه؟!مامور گفت:تمسخر ما!
بالاتر از اینم میشه؟تمسخر گشت ارشاد مملکت!
هر وقت خواهر خلشو میگیریم،کارهمیشه شه!
دلم برای کریم سوخت..معلوم بود هنوز هم،خوشبخت نیست!کریم انگارحس مرا فهمید،به من نگاه کرد و گفت:درست میشه!
سرخ شدم.داشت یادم میآمد...
در کودکی پدرم همیشه به مادرم میگفت:کریم برای من‌‌مرده!حرف از بخشش نزن!

فکر کردم :چون یه نفر برات مرده،دلیل نمیشه دوستش نداشته باشی!
#ادامه_دارد#دو_قسمت_آخر

https://www.instagram.com/p/BoUkoUtnwEz/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=4on9tzowi8uh
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
#داشت_یادم_میامد #قسمت_7 #چیستایثربی#داستان#قصه#چیستا_یثربی
مامورگشت‌گفت:شما همومیشناسید؟همه به هم نگاه کردیم.پدرم‌گفت:این چه ربطی به موضوع داره؟شمادنبال یه معتاد فراری میگردید...مامورگشت گفت:وقتی یه عده آدم،از همدیگه دفاع میکنن،یعنی دارن یه چیزی رو پنهان میکنن!صدای بلندخنده ی کریم شنیده شد!
نمیتوانست جلوی خودش رابگیرد،داشت از خنده میترکید!ماموران گشت باعصبانیت به اونگاه میکردند،یکی از آنهاگفت:به ماهم بگوبخندیم!گفت: وای این فلسفه ی جدیده؟نشنیده بودم!چی گفتی؟!وقتی یه عده آدم دارن ازهم دفاع میکنن،چیکار میکنن؟!مامورگشت،جلو آمدوگفت:بایدباما بیای..بلند شو!کریم‌گفت:چرا؟!گفت:مارو مسخره میکنی؟اون ازپدرت،اینم از بچه ش...گفت:مسایل پدرمو بامن قاطی نکنید!خوب میدونید چراکنار گذاشتیدش!یادرواقع،چرا اون شمارو کنارگذاشت!درباره ی من،ببخشید من اینجا کفیل خواهرمم،نمیتونم تنهاش بذارم !ضمنا فقط موقعی میام که حکم رسمی داشته باشید،من قوانین شمارو واردم.یکی ازمامورها،دست کریم را محکم گرفت وگفت:من به این دست،دستبند میزنم،اونوقت ببینم‌ قوانین‌ما، یادت میاد؟تو خودت بدبختی مرد! یه نگاه به ریختت بکن ، به مامیخندی؟این دوستات میدونن توالان،توچه وضعیتی هستی؟!میدونن کارخونه هات بسته شده ،چون کلی بدهی بالا آوردی ؟ میدونن یه مفلس بیچاره ای؟میدونن هرروز با بدبختی به ماالتماس میکنی که یه شغل بهت بدیم؟کریم باخشم گفت: من از شما، شغل نخواستم، هیچوقت...ازخیلی از بالاتر از شماها خواستم. شماها که‌مترسکید! فکرمیکنم این حقمه..‌من‌جنگ بودم، جون‌گذاشتم ،به شماچه؟ مامور گشت،دست کریم را رهانکرد، دستبندی ازجیبش درآورد وسریع، به دست کریم زد وگفت: دو روز که آب خنک بخوری،بلبل زبونی وخندیدن، یادت میره سرباز!‌
وقت سربازی،همه جنگ بودن!کریم گفت:بس کن!خواهرم به من احتیاج داره،مامور گفت:خواهرت‌، زنت، یا هر خری که هست!حتما بابات میاد،کفیلش میشه.پدرم جلو رفت وگفت:خب به چه جرمی دستگیرش میکنید؟اینکه خندیده؟!...
مرد گفت: شمادخالت نکن آقا !
پدر گفت:نه جدی میگم،من از بچه گیش میشناختمش،
همیشه بذله گو بود،ولی خلاف نبود!...میخوام ببینم جرمش چیه؟!مامور گفت:تمسخر ما!
بالاتر از اینم میشه؟تمسخر گشت ارشاد مملکت!
هر وقت خواهر خلشو میگیریم،کارهمیشه شه!
دلم برای کریم سوخت..معلوم بود هنوز هم،خوشبخت نیست!کریم انگارحس مرا فهمید،به من نگاه کرد و گفت:درست میشه!
سرخ شدم.داشت یادم میآمد...
در کودکی پدرم همیشه به مادرم میگفت:کریم برای من‌‌مرده!حرف از بخشش نزن!

فکر کردم :چون یه نفر برات مرده،دلیل نمیشه دوستش نداشته باشی!
#ادامه_دارد#دو_قسمت_آخر

https://www.instagram.com/p/BoUkoUtnwEz/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=4on9tzowi8uh