چیستایثربی کانال رسمی
6.41K subscribers
6.05K photos
1.29K videos
56 files
2.13K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
#یک_شب_دیگر_هم_بمان_سیلویا


نویسنده و کارگردان
#چیستایثربی

بازی
مهسا مهجور
سام درخشانی
مینو زاهدی
حمید رضا جوکار
الناز تاریخی
موسیقی : نوید گوهری
طراح صحنه :رحیم نوروزی


سالن چهارسو
هشتادو چهار
فجر :هشتادو سه

من صدای بیصدای برف را دوست دارم.....
#چیستایثربی



https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#او_یکزن
#قسمت_صدودوازدهم.
#یک
#چیستایثربی
آخرین قسمت در فضای مجازی
رمان کامل بزودی انشالله

بله آقا! من چیستایثربی هستم.من رمان او_یکزن رو نوشتم.بله!.بعضی از کانالها سعی کردن عوضش کنن.مثلا یه کانالی اصلا شبنم رو ؛عاشق مهرداد نشون داد..احمقانه ست! عاشق شکنجه گرش...در حالی که شبنم مهرداد رو کشت!و عاشق سردار بود...همیشه ! نپرسید آقا؛نمیتونم بگم کدوم کانال!سخیفه!همون کانال که میگه من سود جو ام ؛ و پشتم؛ بد و بیراه میگه!حتی از خانمی که ادمین خودش هم بودو قصه ی مارو؛اون خانم؛ پیشنهاد داده بود ؛ کلی بد گفته!
انقدر ادم مهمی نیست که تو اعترافات من ؛ اسمشو ضبط کنید! موندنی نیست! ناشرم اسمشو میدونه.از این کانالهای دزدی مطالب!فقط بعد از اینکه ضبطو خاموش کردید ؛ اسم کانالو بهتون میگم و یه نکته ی مهم دیگه رو...


نه آقا...کل داستان واقعی نیست ؛ خب من؛نویسنده ام!میرزا بنویس نیستم.تخیل من هم درش سهیمه....شخصیت شهرام نیکان؛ اول واقعا یکی از بازیگرا بود ؛ بعد توسط یه واسطه ازم خواست ادامه ندم!..منم شخصیتشو با چند بازیگر دیگه میکس کردم...نه آقا دلیل خاصی نداشت! نمیدونم! شما که میدونید کیه! پس از خودش بپرسید.من باهاش حرف نمیزنم!..الانم که دیگه کامل؛ شخصیت اون نیست.ترکیبه! بله آقا!تو اعترافاتم نوشتم ؛ببینید.اینجا...بذارید بلند بخونم :فصل آخر:

نوه ی سردار مرده به دنیا آمد.نه ماهگی با چشمان باز ترسیده ؛ در دل مادرش مرده بود؛ انگار خواب وحشتناکی را دیده باشد! دکتر گفت: این عروس سردار؛دیگر هرگز بچه دار نمیشود...رحمش فیبرومهایی دارد که بچه ی خودش راخفه میکند ! چند بار عروس سرداررا خارج و داخل کشور عمل کردند.آن عروس دیگر بچه دار نشد!دو عروس دیگر بچه دار شدند؛ هر دو چند دختر به دنیا آوردند....همه شکل هم...همه شکل صدیقه ی پرورش !زن اول سردار! و کسی نمیدانست چرا ! سردار هرگز نوه ی پسری پیدا نکرد !
مشتعلی یکروز با پیراهنی نازک به کوه زد؛ در حالیکه عکس مهتاب را در دستش گرفته بود و گریه میکرد....دیگر هرگز باز نگشت! خودش جزو کوهستانی شد که مهتابش را همیشه در آن دنبال میکرد! میگفتند هنوز میان یخهاست و انگار از پشت ورقه ی نازک یخ ؛ با چشمان باز خیره به چیزی نگاه میکند که آرزویش را داشته است.مهتاب! در شبهای مهتابی؛کسی از آن کوه بالا نمیرود! شوم میدانند!

حالا بقیه داستان مرا به روایت نلی بخوانید.فصل آخر رمانم...

هفت سال گذشت...چیستا عوض شده! بیشتر وقتها به گوشی اش چسبیده و انگار همیشه منتظر یک خبر است! دایم چیزی را گم میکند.دنبالش میگردد و یادش میاید چیزهای زیاد دیگری را گم کرده....پدرش؛مادرش؛استادش...

دختر من و شهرام امسال؛ پیش دبستانی میرود.نه شکل من است ؛ نه پدرش! میگویند شکل عموی من ؛نوید است.همان پسر قهرمان که آذر یا همان علیرضا؛ و حسین را از زندان فراری داد و زیر چکمه های مهرداد کشته شد.همان که به او میگفتند ضاله!در حالی که اوهم خدایی داشت..ومهرداد سالها بعد به شبنم اعتراف کرده بود ؛نوید وقت جان دادن گفته بود: خدا!دختر ما شکل عموی من ؛ یعنی نوید شد.درست مثل سیبی که از وسط نصف کرده باشند.

ایرانه و علیرضا با عشق عروسی کردند؛ اما خیلی سختی کشیدند.هیچکس درد ترنسها را در ایران نمیفهمد! دو سه سال اول مشکل زیادی نداشتند ؛اما بعد از سه سال ؛ در محیط کار ایرانه؛ فهمیدند علیرضا عمل کرده و قبلا اسمش آذر و زن صوری شهرام بوده.....ایرانه را با سابقه ی درخشان کاری؛ بیرون کردند؛ به اسم نیروی مازاد! ایرانه و علیرضا از ایران رفتند...آخرین خبری که از آنها دارم این است که هردو یک انجمن خصوصی زده اند؛برای دفاع از تمام اقلیتهای دینی؛ جنسیتی؛نژادی و...

سهراب ؛ مدتی در کما بود ،وقتی به هوش آمد ؛ وماجرای مرگ مادرش را براثر باز شدن غده ی بدخیم سرطانش شنید؛ به پدر پیتر گفت :او جای من مرد.میدانی پدر؛ همیشه از بچگی خواب دیده بودم که از بیست و هفت سالگی درخت میشوم....وقتی آن مرد ؛ سرم را به درخت کوبید؛ گفتم :تمام شد!درخت شدم...اما مادرم گل داد و شکوفه داد و رفت...کو تا درخت شدن من!
پیتر نذر کرده بود او را به عنوان فرزند خوانده اش بپذیرد.سهراب محیط بان ماند؛هنوز هم هست.فقط با پیتر ؛ یا همان حسین ؛ رفت و آمد دارد.سالهاست کسی او را ندیده ؛ازدواج هم نکرده است.

سردار خیلی پیر و خسته شده...یک بار به من و شهرام گفت:علیرضا از چیستا حلالیت خواست؟گفتیم نمیدانیم!چطور؟گفت:سالهایی که چیستا نبود؛ حتی یک فیس بوک نداشت؛ سالهای سخت؛ علیرضا از او شکایت کرده و چه پرونده ای برایش ساخته بودند!.چیستا بخاطر آبروی دخترش در هیچ دادگاهی ظاهر نشد.در خانه نشست؛ و فقط گفت: من ساداتم!
مسلمان و عاشق وطنم.. خدا ؛وکیل من است؛هم او کافیست...حالا هر چقدر میخواهید بایکوتم کنید.من ایران میمانم...نان مرا خدا میدهد!
اما شبنم..مدتها روی تخت بود.سردار خانه ای برای او ؛ زهرا و مهتاب گرفت که هر سه
#او_یکزن/
#سه
#پارت اخر قسمت 112
#اخرین قسمت مجازی....جزییات انشالله در رمان

#معتبرترین_نسخه

این نسخه ؛ صحیح تر از اینستاگرام من است.اجازه ها را نداشتم.....
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🍀🌹🍀🍀🍀🍀

چند بار در عمرم ؛ این جمله را ؛ شنیده بودم....گفتم: باشه ؛ بلند شدم بروم؛ گفت:این همون چیستایثربی هجده ساله ی تند و فرزه که الان این جوری آروم و خمیده راه میره؟ گفتم.:به موقعش... اون چیستای پستچی هم برمیگرده اقا...به موقعش....شاید بعد از او ؛ یکزن!خسته ام.....

گفت:راستی کدومشون بود؟ اسم کتاب اشاره به کدومشون داشت؟..گفتم:همه ی زنای سرزمینم آقا..همه ی ما #او_یکزنیم....همه ی زنان ایران؛ هر کجا که باشند؛ یک سرزمینند.....
روز خوش....دم در دفترش ایستاده بود و دور شدن مرا نگاه میکرد...سهراب دم در منتظرم بود..چرا یک لحظه حس کردم پسرم است؟....پسری که هرگز نداشتم؟!

...کار خدا را چه دیدی.!..شاید
یک روز قرار است پسرم شود...

#او_یکزن
#قسمت_صد_و_دوازدهم
#چیستایثربی
پایان نسخه مجازی
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی
#اینستاگرام_چیستایثربی🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿





دوستان قبلا هم بارها گفتم :مجبور شدم بعضی از سالهارا با جرح و تعدیلاتی بنویسم ! حلال کنید.تاریخ تکرار میشود و مجبور بودم.....🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿


#پایان نسخه ی مجازی
رمان کامل درکتاب چاپ شده....🌿🌿🌿🌿🌿
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀

دوستان اگر #یک_کلمه از این قسمت داستان را با تغییر دیدید بدانید #کانال_مزاحم_مرا پیدا کرده اید.شما آنگاه پس از خدا ؛ از سمت من وکیلید!...من جان دادم برای نوشتن این رمان در قالبی انسانی ؛ تاریخی و جامعه نگارانه ؛ و هم نسل امروزی پسند ! ....طوری که دهه ی هفتادیها به بعد هم بخوانند....

112 شب باهم بودیم و من چند برابر آن را ؛ فکر میکردم ؛ مینوشتم و پاره میکردم...اول باید جوانان این دهه را به اصل تاریخی داستان علاقه مند میکردم و این راه و روش خودش را میخواست....درود بر تمام
#آزادمردان و زنان دیروز ؛ امروز و فردای وطنمان....
#ایران
#مادرمان.....

لطفا حواشی اتفاقات بعدی و حتی آدرس آن کانال خاطی را به من نگویید....خودم میدانم!🌿🌿🌿🌿🌿🌿


#اشتراک_گذاری با ذکر امانتداری
فقط با #نام_نویسنده🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿


کانال اصلی داستانهای #او_یکزن و خواب گل سرخ🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿

@chista_2

مرسی از صبوری تان....همراهان صبورتر از شهریار هزار و یک شب......منتظر "خواب گل سرخ " تاتر من؛ و اتفاقات خوب بعدی برای خودتان باشید.#چیستا.....که دوستتان دارد❤️
گاهی خدا ...
با دستِ تو...
دستِ دیگر بندگانش را میگیرد...
با زبان تو،
گره کار بنده ای را باز میکند...
با قدم تو،
مشکلی را حل میکند....
وقتی دستی را به یاری میگیری...
بدان که در آن زمان دستِ دیگر تو،
در دست خداست...
اجازه دهید کلماتتان …
باعث قوت قلب دیگران شود ،
الهام بخش شان باشد …
و مسیرشان را روشن کند .
اجازه دهید اعمالتان …
زنجیرهای دیگران را باز کند .
اجازه دهید دست هایتان …
چشم بند را از دید دیگران کنار بزند‌...
#سپاس_بی_پایان بانوی قصه گو، سپاس بخاطر 112شب تفکر...
112شب نوشتن...
112شب خستگی...
112شب بی خوابی...
#سپاس_بی_کران بخاطر توجه به نسل ما...
خدا قوت.با آرزوی بهترینها برای شما بهترین بنده معبود...
دوستدار شما
#یک_دوست_دهه_هفتادی...
#آوا


#چیستایثربی

ممنونم عزیزم.نسل ما یاد گرفت که با آسیب زندگی کنه.شما یاد نگیرید......آسیب ببینید.اما دوباره بلند شوید.....مرهم بر زخم خود ؛ بگذارید و خوب بشید ؛سرافراز باشید.... بی آسیب زندگی کنید.برای نسل شما و آواها و نیایشهاست که مینویسم.....#چیستا


@Chista_Yasrebi


. https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
@chista_yasrebi من صدای بیصدای برف را دوست دارم___از نمایش
#یک شب دیگر هم بمان #سیلویا

از صفحه دیگران
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebiداغ داغ
قبل تعطیلات ولادت چاپ شد.
#چاپ_دوم نمایش موفق و جایزه گرفته
#یک_شب_دیگر_هم_بمان_سیلویا
#چیستایثربی
#نشر_قطره
#کتابفروشیها و قطره.آنلاین و حضوری
من صدای بیصدای برف را دوست دارم
#گردنبند_پستچی هم وارد بازار شد !


#یک_هدیه_عاشقانه برای کسی که دوستش داریم و میخواهیم روزی معنای واقعی عشق را بفهمد ؛ حتی اگر فرزندانمان باشد...


#پدن_گالری
#گردنبند در اندازه ی رومانتویی
#دستساز
#پستچی

کتاب بخوانیم
کتاب بپوشیم


#چیستایثربی

@chista_yasrebi_official
#سه_کاندید_اول تا این لحظه بر اساس انتخاب دوستان در اینستاگرام تا ساعت 21:20 به شرح زیر است:


1. هاجر محمدی - کد12
2. گلبرگ معبودیان - کد18
3. هنگامه برهمت - کد3 / اصغر صدیقی - کد 6 - مشترکا


#توجه

مسابقه ساعت #یک_نیمه_شب به اتمام می رسد

این اراء بر اساس رای خود شما در پیج اینستاگرام چیستایثربی ؛ زیر پست اخر است


لطفا از بین این
#چهار نفر ؛ فقط یک یا حداکثر دو نفر را ؛ انتخاب فرمایید


#کانال_رسمی_چیستایثربی🌷🌺🌷🌺
Forwarded from چیستایثربی_صورتی
#یک_تکه_زمین

#خواننده : #محمد_اصفهانی
#ترانه_سرا : #روزبه_بمانی
#موسیقی : #علیرضا_کهن_دیری
#تنظیم‌ : #علیرضا_کهن_دیری

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chista_yasrebi_original

@chista_yasrebii
#کانال_صورتی


خداهرگز کسایی رو که حق خوردن نمیبخشه....


جهان بدجور کو چیکه
همه درگیر این دردیم...

آفرین به روزبه بمانی و دکتر اصفهانی !
آخرین جملات سیلویا ، قبل از مرگ
در نمایش
#یک_شب_دیگر_هم_بمان_سیلویا


نویسنده و کارگردان
#چیستایثربی


#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chista_yasrebi_original
اکثر منتقدان
#غرور_و_تعصب را بهترین اثر
#جین_آستن می‌دانند و خود او آن را «بچهٔ دلبند من» می‌نامید. بااین‌حال، این کتاب، که ابتدا با نام تأثرات اولیه نوشته شده‌بود، تا مدت‌ها توسط ناشران رد می‌شد و وقتی پس از ۱۸ سال به چاپ رسید، به‌جای نام آستن، نام نویسنده :
«یک خانم» به‌عنوان نام نویسنده روی جلد به چشم می‌خورد! یعنی حتی نام نویسنده را نزده بودند و فقط نوشته بودند
#یک_خانم !

امان از زن ستیزی در تمام جهان!

#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chista_yasrebi_original
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#Dust_In_The_Wind
#Sarah_Brigthman
#Poeira_ao_vento


غبار در باد
#سارا_برایتمن
#پورا_ایو_ونتو
#کلیپ
برروی فیلم
#یک_ذهن_زیبا بابازی

#راسل_کرو
درباره ی زندگی
#جان_نش ،

ریاضیدان معروف و برنده ی نوبل اقتصاد
که به اسکیزوفرنی مبتلا بود.

#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
@chista_yasrebi
#هفته_کتاب
#یک_رمان_نویس
#شاعر
#مترجم
#نمت
نمایشنامه_نویس
هدیه از سمت دوست خوب پیج‌و کانال
سبا ادیب گرامی



#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#شب_بخیر_کوچولو
#شاعر_ترانه_تیتراژ : #مصطفی_رحماندوست
#سردبیر_برنامه :/ پنج سال
#چیستایثربی


خیلی جوان بودم که نوشتن برای کودکان را شروع کردم. خودم ؛ هنوز کودک بودم..اما یکی از خاطرات خوب زندگی ام ؛
#جوانترین_سردبیر_رادیو
آن هم
#یک_دختر_خانم
بود....
#چیستایثربی
به عنوان
#اولین_سردبیر
#شب_بخیر_کوچولو



به پیشنهاد
#شاعر_خوب و رییس گروه کودک رادیو در آن دوران ؛ آقای
#ساعد_باقری
به دلیل شعرها و دکلمه هایم ؛
چند بار برای شعر خوانی به رادیو دعوت شدم و همان ایام ؛ به پیشنهاد جناب ساعد باقری ؛ در اوج ناباوری به یک دختر هجده ساله؛

#سردبیری
#شب_بخیر_کوچولو
پیشنهاد شد!



تیمم را تشکیل دادم و شروع به کار کردم.آن تیم ؛ امروز ؛ هر کدام وزنه ای در ادبیات کشور شده اند....یکروز با اجازه ی خودشان؛ چند تایشان را نام میبرم....

آن موقع؛ همه ؛ هم سن بودیم....

خوشحالم که
#اولین_بانوی_سردبیر
#شب_بخیر_کوچولو بودم


#خوشحالم برای بچه ها؛
#قصه مینوشتم و کار میکردم و اکنون هم گروه قصه خوانی برای کودکان#کار و #خیابان دارم....


و خوشحالم که اولین همکاری من با
#صداوسیما با
#شب_بخیر_کوچولو
بود.....
همراه صدای آسمانی
#مریم_نشیبا ی عزیز
#بدعتی که در قصه گویی متفاوت ؛ قبل از خواب ؛ برای بچه ها ؛ گذاشتیم ؛

#اولین_قصه_های_متفاوت_کودکان

بعد از
#انقلاب


و آن همه خاطرات خوب از تیمم ؛ در
#شب_بخیر_کوچولو
و
افتخار میکنم , سالها بعد که برای دخترم ؛ قصه میگفتم ؛ او

#شب_بخیر_کوچولو ؛ گوش نمیداد ؛
#مرا_گوش_میداد.....


#اولین_دوشیزه_سردبیر_رادیو
#شب_بخیر_کوچولو
#چیستایثربی

یادی کنیم...

@chista_yasrebi


#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from Chista777
#یک_عصر_تابستانی
#داستان_کوتاه
#قسمت_آخر
نوشته
#چیستا_یثربی

چیزی میل نداشتم لباس خوابم را پوشیدم بروم بخوابم ، که کسی به پنجره عقبی کوبید!

ترسیدم !
پنجره عقبی تا کوچه فقط یک بلوک سیمانی فاصله داشت.

پسرکِ لباس زرد بود.
شاداب به نظر میرسید‌.

گفتم: ویلای ما رو از کجا پیدا کردی؟!

گفت: دیده بودمت با یثربی ها !...هر چی ویلای بزرگه ؛ فک و فامیل تو خریدن...تو رو هم که نبردن‌ مهمونی !...

و پوزخندی زد.

گفتم : من خودم دوست ندارم....
اونجافقط پوکر بازی میکنن و آواز میخونن...

گفت: میخوای بریم ماهیگیری....اگه دلت بخواد ؛ یادت میدم.

گفتم: نه. دیر وقته

گفت : الان وقت درستشه. ماهیا دیده میشن.

چشمان شبگونش برق میزد.

یاد حرف پدرم افتادم :

تجربه خیلی خوبه ،
امابعضی تجربه ها ، به قیمت یه عمر تموم میشه.

گفتم : نه...خوابم میاد...
گفت: مطمئنی نمیای؟
گفتم: بله..‌..چرا اون‌خانمو نمیبری؛ دوستتو؟!

گفت : اون؛ شوهرش این ساعت، خونه ست‌.
پنجره را بستم.
حتی شب به خیر نگفتم.

وارد اتاق خواب شدم.

صفخات پاپیون ، هنوز روی زمین بود.

شروع کردم به پاره تر کردن آنها...
انقدر پاره که انگار کتاب، مشتی شن بود... .مشتی شن کنار ساحل...که آب آن را باخود میبرد.

دلم هوای هیچ چیز نداشت.

در خواب ؛ رویای یک‌دریای پراز ماهی نقره ای دیدم که به طرف اقیانوس میرفتند‌...

#داستان_کوتاه
#داستانک

#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستا

#داستان
#قصه
#کتاب
#داستانخوانی
#داستان_خوانی
#کتاب
#کتابخوانی
#داستان_سه_قسمتی

این داستان چند سال پیش؛ برنده بهترین قصه #آنلاین درمسابقه ادبی داستان نویسی در #هند شد.

#chistayasrebi
#chista_yasrebi
https://www.instagram.com/p/CLv8LMgFvja/?igshid=18f15dh2d5tmi





@chista777
کانال خاص
برای همین
هرگز نمیتوانم جوک‌ بگویم
هرگز نمیتوانم به جوک‌ بخندم !

و شیوه نوشتنم در #تاتر و #سینما
#طنز_تلخ اجتماعی است.

مثل شنیدن خبر حاملگی سیده خانم با بازی بانو #گوهرخیراندیش ؛ در
#فیلم_سینمایی #دعوت به نویسندگی من و کارگردانی #حاتمی_کیا

که سیده خانمِ مومنه ؛ در قبرستان ؛ موقع خاکسپاری همکلاسی سابقش؛ موبایلش ؛ ناگهان زنگِ آهنگ اندی میخورد!😂

و در پنجاه و چند سالگی ، مقابل دخترانش میفهمد حامله است!

پنج شش دختر بزرگ ؛ که یکیشان بچه ی اولش را تازه حامله است و دیگری ؛ باردار نمیشود و برای همین ، ناراحت است !

من اینگونه ؛ همه ی معضلات را بیان میکنم !

و اتفاقا بسیار سخت است !😟

آنهایی که #نمایش
#کارناوال_با_لباس_خانه ی
مرا دیده اند ؛ میدانند‌...
و نمایشهای دیگرم را 👇

مثل
#حیاط_خلوت
#زنی_که_تابستان_گذشته_رسید
#شب
#بادها_برای_که_میوزند
#هتل_عروس
#برخورد_نزدیک_از_نوع_آخر
#یک_صبح _کوچک
که مردم نمیدانستند بخندند یا گریه کنند!

و....

همه #طنز_تلخ ....

این روزها ؛ هر چه میبینم و میخوانم ؛ طنز تلخ است....

کمی #بخندیم !

#جملات
#زاشا_ممت

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی

جامعه ی مااز شدت درد؛ به سمت کمدی سیاه پیش میرود.

@chisayasrebiofficialpage
#ChistaYasrebi
https://www.instagram.com/p/CV8kHXKsAGf/?utm_medium=share_sheet
انکار یک #نام ؛ تاکید روی آن نام است

و تاریخ قاضی عادلیست
و مردم....

شما قادر به حذف تاریخی نویسنده ی مردمی نیستید

و خدا به تنهایی کافیست..

خوشحالم هشت قسمت رمان #وقت_عاشقی
منتشر شده است آن را تمام میکنم.....
تا بفهمیم
داستان من از کجا شروع شد و به کجا رسید!

و نوشتن رمان #پستچی و اول شدن آن در جشن کتاب سال ۹۴ و ترجمه ی آن به چندین زبان ؛

چرا همکاران تاتری مرا چنین ترساند که هنوز پس از ده سال ؛ از بردن نام جوایز و حتی نام خودم ؛ حناق میگیرند ؛ واهمه دارند و چنین الکن
می شوند که حقیقت اول شدن مرا بخاطر دو کتابم در جشنهای خانه تاتر انکار میکنند....

حذف یک‌ نفر در نام ؛ حذف او از حافظه ی مردم نیست!
و نه حذف از حافظه ی تاریخ ادبی ایران....

کاش این را میفهمیدید.

دو کتاب من برنده ی #جشن_نمایشنامه_نویسان خانه هنرمندان شده است که حتی نامی از آن و نویسنده اش برده نشد!

آخرین پری کوچک دریایی_ نشر قطره
عاشقانه تا هشت بشمار_ انتشارات نمایش

زیاد نترسید !
من همه چیز را در رمان #وقت_عاشقی
درباره ی شما میگویم !

و التماسهای کسی که میگفت:

مرا به انجن #نمایشنامه_نویسان
وارد کن !

و از روی رفاقت ؛ با وجود اینکه نمایشی ننوشته بود ؛ این کار را کردم.

قاضی عادل ؛ تاریخ است
و مردم ؛
که عاشق رمان #پستچی هستند

و ادامه ی نهایی آن در رمان #وقت_عاشقی
رقم میخورد‌

هر چند کتاب " پستچی " از دید برخی از شما سفارش نویسها ؛ حکم اعدام من شد!

و برای من حکم " رستگاری " ....

به قولِ جمله ی معروف فیلم #پاپیون:

" من هنوز زنده ام.... لعنتیها "

و #علی و سایه دو شخصیت مهم در رمان " وقت عاشقی " ؛

دست همه تان را رو میکنند‌‌‌‌‌‌...

ماجراهای مجله ی هفتگی سروش ؛ و پدیده های ننگ آوری که فقط جایش در رمان است ؛ نه بیان دردآور مستقیم.

در پایان ؛ به قول #اکبر_رادی عزیز ؛ همه ی مامیمیریم.

آنچه میماند ؛ کلام ماست
و صداقتمان به وقتِ بیان آن کلام.



#چیستا_یثربی
#چیستایثربی

نویسنده ی چهل و هفت
نمایشنامه ی چاپ شده
و تحسین شده توسط مردم و داوران

#یک_شب_دیگر_هم_بمان_سیلویا
#یک_شب_دیگر_هم_بمان_چیستا

رتبه‌ی اول جشنواره ی معتبر داخلی و خارجی

#نمایشنامه_نویس
#کارگردان
#رمان_نویس
#مترجم

این #کتاب
#ناشر
#نشر_قطره

#عاشق_کشی
#عشق_کشی

#بایکوت و #تحریم یک #نویسنده و مدرس دانشگاه

.
https://www.instagram.com/p/C2i3M-rJ6Up/?igsh=bHNmcWd6dGlqdDU5