«هرگز نمی دانیم که میرویم. وقتی روانهایم در به شوخی میبندیم، سرنوشت در پی ما میآید و کلون در را میاندازد، و ما را دیگر دیداری نیست
امیلی دیکنسون
شاعر آمریکایی
ترجمه
#چیستایثربی
کتاب
#آبی_کوچک_عشق
نشر پیام امروز
@chista_yasrebi
امیلی دیکنسون
شاعر آمریکایی
ترجمه
#چیستایثربی
کتاب
#آبی_کوچک_عشق
نشر پیام امروز
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
@chista_yasrebiاز صفحه ی دیگران....سپاس از انتخاب شعر من و ذکر نام شاعر با طراحی جدید
#چیستایثربی
#چیستایثربی
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
گاهی برخی انسانها از بیست سالگی شروع به جان دادن میکنند.
#صادق_هدایت
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#صادق_هدایت
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from Love
@chista_yasrebi
جوان بودم ؛
مرا در سبز تند عشق گم کردی
بگرد ؛ پیدا کن...
اگر مردی !
اگر نه
واژه هایم حرام ؛
اگر شعری برایت مثله کنم باز....
#چیستایثربی
#love
@maryppopins
جوان بودم ؛
مرا در سبز تند عشق گم کردی
بگرد ؛ پیدا کن...
اگر مردی !
اگر نه
واژه هایم حرام ؛
اگر شعری برایت مثله کنم باز....
#چیستایثربی
#love
@maryppopins
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#ریانا
#ریحانا
هر انسان نجاتگر خودش است
#آوا_متولد۱۳۷۹
نوشته
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#ریحانا
هر انسان نجاتگر خودش است
#آوا_متولد۱۳۷۹
نوشته
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
دختران پاکستان👆👆👆👆👆👆👆
با آموزش پنهانی
با محدودیت تحصیل
#دختران
و ازدواج اجباری در کودکی
مبارزه میکنند.
آنها پنهانی باهم درس میخوانند تا
با جهل و خرافات مبارزه کنند
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
👆👆👆👆👆👆👆☝️☝️☝️☝️☝️
@chista_yasrebi
با آموزش پنهانی
با محدودیت تحصیل
#دختران
و ازدواج اجباری در کودکی
مبارزه میکنند.
آنها پنهانی باهم درس میخوانند تا
با جهل و خرافات مبارزه کنند
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
👆👆👆👆👆👆👆☝️☝️☝️☝️☝️
@chista_yasrebi
#پدر_خوانده
با بازی
#آل_پاچینو
کارگردان
#فرانسیس_فورد_کاپولا
1972
برگردانموسیقی :
#عارف
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت_بیستم
#داستان
#رمان
#پاورقی
#قصه
#نویسنده
#چیستا_یثربی
#داستان_نویسان_ایرانی
#داستان_عشق و
#مرگ
اکنوندر پیج
#اینستاگرام
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
با بازی
#آل_پاچینو
کارگردان
#فرانسیس_فورد_کاپولا
1972
برگردانموسیقی :
#عارف
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت_بیستم
#داستان
#رمان
#پاورقی
#قصه
#نویسنده
#چیستا_یثربی
#داستان_نویسان_ایرانی
#داستان_عشق و
#مرگ
اکنوندر پیج
#اینستاگرام
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from Chista777
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت18
#چیستا_یثربی
مگر می شود هم عاشق باشی، هم وقت مرگ، به معشوقت فکر نکنی؟
و به تنهاییش، بعد از تو!
زمان بر من، نمی گذرد!
گویی که قرن هاست، آن شوهر اساطیری، هر صبح، موی مرا می بافد و شب، دوباره باز می کند!
آب، خود را شوهر من می داند!
همان آب لعنتی که همه ی صداها را از من گرفت!
زلزله شاید، چند ثانیه، دنیای مرا تکان داد، اما جاده ها را، برای ابد، برید!
به هم رسیدن، مثل خواب است!
طاها، همسرم، رود به رود، چشمه به چشمه، دنبال نوعروسی می گردد، با موهای درخشان، زیر نور ماه...
از همه می پرسد، اما به کسی جواب نمی دهد.
نذر سکوت کرده است...
تا مرا پیدا نکند، کلام دیگری جز اسم من، نمی گوید!
از همان شب شوم، که کنار آبگیر فریاد می زند و می گرید!
شبی که من اسیر فرمانده ی آب ها شدم!
و دایی، سیلی محکمی بر صورت همسرم نواخت و گفت:
دختر مردمو آوردی وسط آبگیر یخ؟! حتی یه شب نتونستی صبر کنی!
پدر، همسرم را نفرین می کند:
_کاش، هرگز به شهر ما نمیامدی!
کاش هرگز آوا رو ندیده بودی!
از آن زمان، طاها، ذکر گویان، راه می رود...
در سکوت...
دیگر، به سمت خانواده ی ما برنمی گردد.
رازی دارد!
باید چهل شب، چهل نفر را نجات دهد، تا آوایش را پیدا کند!
آن فرمانده ی بزرگ آب، بی رحم است!
مرا که در برابر تصرفش، سرکشی کردم، به صخره کوبیده است!
اما دور نمی شود...
درویشی زمین گیر و خواهر پیرش، مرا از صخره، جدا کردند!
بیمارم...
صدایی نمی شنوم!
گویی، فرمانده ی آب، به گوش هایم سیلی زده!
نمی دانم کجا هستم!
می خواهم حرف بزنم.
طاها را پیدا کنم...
نمی شود! صدایم رفته!
تمام صداهای دیگر هم رفته.
جهان، بی صدا...
کر و لالم!
لبخوانی می کنم.
درویش می گوید: خشم آب است!
مردت باید، خودش، تو را پیدا کند.
ما از کجا، مرد غریبی را پیدا کنیم که زبان ما را نمی داند؟
اینجا، دشت ذهاب نیست!
من پیری نیمه افلیجم و خواهرم از بیگانه می ترسد، فارسی نمی داند!
طاها را می بینم، بیدارم...
اکنون بر سر برکه ی دیگری خم شده!
درویش می گوید: خواب می بینی!
_خواب نیست!
شاید مرده ام و درویش و خواهرش هم، سال هاست مرده اند!
چون من، همه را می بینم، لحظه به لحظه...
مادرم زیر سِرُم است، خاله ها، در کنارش!
آرزو، به جاده می زند، سراسیمه، جلوی اولین ماشینی را می گیرد که به دشت ذهاب می رود.
با صدای بلند، گریه می کند:
"خدا، مرد زندگیمو گرفتی، خواهرم رو پس بده!"
سخت، نا امید است...
در آینه، نگاهی بر وجودش سنگینی می کند!
به آینه، نگاه می کند...
کنار راننده، مردی نشسته که به او دستمال می دهد، و یک بطری آب.
چهره اش آشناست...
آرزو از نگاهش می ترسد!
سردار می گوید: سلام خانم رحمانی!
آرزو، لال می شود...
سردار می گوید: تا شنیدم، اومدم... با لباس شخصی.
خیلی متاسفم، درک می کنم،
ولی خواهرتونو پیدا می کنیم، با کمک هم!
آرزو، در ماشین سردار، بالا میاورد...
https://www.instagram.com/p/Br_C4gogHRK/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=q5sw5eeziktr
#قسمت18
#چیستا_یثربی
مگر می شود هم عاشق باشی، هم وقت مرگ، به معشوقت فکر نکنی؟
و به تنهاییش، بعد از تو!
زمان بر من، نمی گذرد!
گویی که قرن هاست، آن شوهر اساطیری، هر صبح، موی مرا می بافد و شب، دوباره باز می کند!
آب، خود را شوهر من می داند!
همان آب لعنتی که همه ی صداها را از من گرفت!
زلزله شاید، چند ثانیه، دنیای مرا تکان داد، اما جاده ها را، برای ابد، برید!
به هم رسیدن، مثل خواب است!
طاها، همسرم، رود به رود، چشمه به چشمه، دنبال نوعروسی می گردد، با موهای درخشان، زیر نور ماه...
از همه می پرسد، اما به کسی جواب نمی دهد.
نذر سکوت کرده است...
تا مرا پیدا نکند، کلام دیگری جز اسم من، نمی گوید!
از همان شب شوم، که کنار آبگیر فریاد می زند و می گرید!
شبی که من اسیر فرمانده ی آب ها شدم!
و دایی، سیلی محکمی بر صورت همسرم نواخت و گفت:
دختر مردمو آوردی وسط آبگیر یخ؟! حتی یه شب نتونستی صبر کنی!
پدر، همسرم را نفرین می کند:
_کاش، هرگز به شهر ما نمیامدی!
کاش هرگز آوا رو ندیده بودی!
از آن زمان، طاها، ذکر گویان، راه می رود...
در سکوت...
دیگر، به سمت خانواده ی ما برنمی گردد.
رازی دارد!
باید چهل شب، چهل نفر را نجات دهد، تا آوایش را پیدا کند!
آن فرمانده ی بزرگ آب، بی رحم است!
مرا که در برابر تصرفش، سرکشی کردم، به صخره کوبیده است!
اما دور نمی شود...
درویشی زمین گیر و خواهر پیرش، مرا از صخره، جدا کردند!
بیمارم...
صدایی نمی شنوم!
گویی، فرمانده ی آب، به گوش هایم سیلی زده!
نمی دانم کجا هستم!
می خواهم حرف بزنم.
طاها را پیدا کنم...
نمی شود! صدایم رفته!
تمام صداهای دیگر هم رفته.
جهان، بی صدا...
کر و لالم!
لبخوانی می کنم.
درویش می گوید: خشم آب است!
مردت باید، خودش، تو را پیدا کند.
ما از کجا، مرد غریبی را پیدا کنیم که زبان ما را نمی داند؟
اینجا، دشت ذهاب نیست!
من پیری نیمه افلیجم و خواهرم از بیگانه می ترسد، فارسی نمی داند!
طاها را می بینم، بیدارم...
اکنون بر سر برکه ی دیگری خم شده!
درویش می گوید: خواب می بینی!
_خواب نیست!
شاید مرده ام و درویش و خواهرش هم، سال هاست مرده اند!
چون من، همه را می بینم، لحظه به لحظه...
مادرم زیر سِرُم است، خاله ها، در کنارش!
آرزو، به جاده می زند، سراسیمه، جلوی اولین ماشینی را می گیرد که به دشت ذهاب می رود.
با صدای بلند، گریه می کند:
"خدا، مرد زندگیمو گرفتی، خواهرم رو پس بده!"
سخت، نا امید است...
در آینه، نگاهی بر وجودش سنگینی می کند!
به آینه، نگاه می کند...
کنار راننده، مردی نشسته که به او دستمال می دهد، و یک بطری آب.
چهره اش آشناست...
آرزو از نگاهش می ترسد!
سردار می گوید: سلام خانم رحمانی!
آرزو، لال می شود...
سردار می گوید: تا شنیدم، اومدم... با لباس شخصی.
خیلی متاسفم، درک می کنم،
ولی خواهرتونو پیدا می کنیم، با کمک هم!
آرزو، در ماشین سردار، بالا میاورد...
https://www.instagram.com/p/Br_C4gogHRK/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=q5sw5eeziktr
Instagram
yasrebi_chistaچیستایثربی
#آوا_متولد۱۳۷۹#18#چیستا_یثربی#پاشایی#موزیک#قصه مگر میشود هم عاشق باشی،هموقت مرگ،به معشوقت فکر نکنی؟و به تنهاییش،بعداز تو! زمان برمن،نمیگذرد! گویی که قرنهاست،آن شوهر اساطیری،هرصبح،موی مرا میبافد وشب،دوباره بازمیکند! آب،خود راشوهر من میداند!همان آب لعنتی که…