#آوا
#قسمت_اول
رمانی از
#چیستا_یثربی
این رمان، نوشته ی
#چیستایثربی است و تنها در پیج و کانال شخصی خودش ، منتشر میشود.
اشتراک آن، در کانالها و گروهها ، تنها با ذکر نام نویسنده ممکن است. داستان در کانال خواهد آمد و
با صدای خود نویسنده ، خوانش خواهد شد و فایل صوتی خواهد داشت ، آدرس کانال رسمی در بیوی پیج اینستاگرام.
پیشاپیش از همکاری شما عزیزانم ،سپاسگزارم
#چیستا
#نویسنده
#رمان_نویس
#قصه
#داستان
#chista_yasrebi
#novelist
#story
#novel
#Ava
Written by
#chistayasrebi
نمیشد نگاهش کرد !
چشمانش آتش داشت...آدم را میسوزاند ، برای چند زمستان، گرمت میکرد....
اصلا باور نمیکردم به آقا سلیمان گفته میخواهد به خواستگاری من بیاید!
معلم کلاس خواهرم بود.
یکسال از مابزرگتر بودند. پیش دانشگاهی!
اول فکر کردم خواهرم را بامن اشتباه گرفته است ، اما آقا سلیمان تاکید کرد :
آقا معلم گفته آوا... خواهر کوچیکتره که شال قرمز میندازه دور گردنش ...
انگار دنیا را به من داده بودند !
آرزو ، خواهرم میگفت : همچین تحفه ای هم نیست... فقط تیپش گول زنکه ، پولدار هم که نیست!
گفتم: پولشو میخوام چیکار ؟ باسواده!وخوش تیپ! با شخصیت هم که هست.
گفت: احمقی دیگه ! ...
پشیمون میشی . من که خوشحالم از من خواستگاری نکرده! چون اگه آدم به معلمش بگه نه ، ممکنه تو درس ردش کنه! ...
حالا اخلاقاشو از نزدیک که ببینی ، میخوره تو ذوقت. میفهمی!
میدانستم که توی ذوقم نخواهد خورد...
این هفته قرار بود یکروز با اجازه ی پدرم، به خانه مان بیاید تا کمی با این معلم تهرانی آشناشویم ، دل توی دلم نبود.
من فقط هفده سال داشتم و او بیست و پنج سال...
#چیستایثربی
کلی کتاب خوانده بود. از بچه ها شنیده بودم ،
میترسیدم حرف احمقانه ای بزنم، اما میدانستم که من هم بلدم درباره چیزهایی حرف بزنم، مثل جنگ، داعش، ترامپ، کردهای عراق ، ریزگردها ، زلزله و فیلم جدایی نادر از سیمین فرهادی!
همینها فعلا کافی بود... زیاد هم بود، پدرم خوشش نمی آمد آدم زیاد حرف بزند. روز موعود رسید...
#ادامه_دارد
#چیستایثربی
#آوا
#قسمت_اول
https://www.instagram.com/p/BpcryG9n9zo/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=crgkohnbkra5
#قسمت_اول
رمانی از
#چیستا_یثربی
این رمان، نوشته ی
#چیستایثربی است و تنها در پیج و کانال شخصی خودش ، منتشر میشود.
اشتراک آن، در کانالها و گروهها ، تنها با ذکر نام نویسنده ممکن است. داستان در کانال خواهد آمد و
با صدای خود نویسنده ، خوانش خواهد شد و فایل صوتی خواهد داشت ، آدرس کانال رسمی در بیوی پیج اینستاگرام.
پیشاپیش از همکاری شما عزیزانم ،سپاسگزارم
#چیستا
#نویسنده
#رمان_نویس
#قصه
#داستان
#chista_yasrebi
#novelist
#story
#novel
#Ava
Written by
#chistayasrebi
نمیشد نگاهش کرد !
چشمانش آتش داشت...آدم را میسوزاند ، برای چند زمستان، گرمت میکرد....
اصلا باور نمیکردم به آقا سلیمان گفته میخواهد به خواستگاری من بیاید!
معلم کلاس خواهرم بود.
یکسال از مابزرگتر بودند. پیش دانشگاهی!
اول فکر کردم خواهرم را بامن اشتباه گرفته است ، اما آقا سلیمان تاکید کرد :
آقا معلم گفته آوا... خواهر کوچیکتره که شال قرمز میندازه دور گردنش ...
انگار دنیا را به من داده بودند !
آرزو ، خواهرم میگفت : همچین تحفه ای هم نیست... فقط تیپش گول زنکه ، پولدار هم که نیست!
گفتم: پولشو میخوام چیکار ؟ باسواده!وخوش تیپ! با شخصیت هم که هست.
گفت: احمقی دیگه ! ...
پشیمون میشی . من که خوشحالم از من خواستگاری نکرده! چون اگه آدم به معلمش بگه نه ، ممکنه تو درس ردش کنه! ...
حالا اخلاقاشو از نزدیک که ببینی ، میخوره تو ذوقت. میفهمی!
میدانستم که توی ذوقم نخواهد خورد...
این هفته قرار بود یکروز با اجازه ی پدرم، به خانه مان بیاید تا کمی با این معلم تهرانی آشناشویم ، دل توی دلم نبود.
من فقط هفده سال داشتم و او بیست و پنج سال...
#چیستایثربی
کلی کتاب خوانده بود. از بچه ها شنیده بودم ،
میترسیدم حرف احمقانه ای بزنم، اما میدانستم که من هم بلدم درباره چیزهایی حرف بزنم، مثل جنگ، داعش، ترامپ، کردهای عراق ، ریزگردها ، زلزله و فیلم جدایی نادر از سیمین فرهادی!
همینها فعلا کافی بود... زیاد هم بود، پدرم خوشش نمی آمد آدم زیاد حرف بزند. روز موعود رسید...
#ادامه_دارد
#چیستایثربی
#آوا
#قسمت_اول
https://www.instagram.com/p/BpcryG9n9zo/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=crgkohnbkra5
Instagram
yasrebi_chistaچیستایثربی
#آوا _ #آواقسمتاول رمانی از #چیستا_یثربی . این رماننوشته ی#چیستایثربی است و تنها در پیج و کانال شخصی خودش ، منتشر میشود. اشتراک آندر کانالها و گروهها ، تنها با ذکر نام نویسنده ممکن است. داستان در #کانال_رسمی خواهد آمد و هر بار ، با صدای خود نویسنده ،…
فایل صوتی #آوا
#رمان_آوا
قسمتاول
نویسنده
#چیستا_یثربی
خوانش
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#رمان_آوا
قسمتاول
نویسنده
#چیستا_یثربی
خوانش
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
دستم به جهان نمیرسد
چون دست کودکی به چراغ ،
عشق تو ،
چون قطاری سریع گذشت،
من ، زنی زخمی ،
جا مانده روی ریلهای قطار ...
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
چون دست کودکی به چراغ ،
عشق تو ،
چون قطاری سریع گذشت،
من ، زنی زخمی ،
جا مانده روی ریلهای قطار ...
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
خب
حالا برای #رابرت_دنیرو بسته ی انفجاری میفرستند و
#ترامپ ، او را کله پوک میخواند !....
و مدام به او توهین میکند.
و البته دنیرو جوابش را میدهد.
آخرین بار دنیرو ، در مراسم رسمی ، گفت :
کشور خودت هزار مشکل دارد ... هی جوانان ما را کجا میفرستی ،کشته شوند ؟
کشورهای دیگر جهان به تو چه ربطی دارند؟!
بگذار زندگی کنیم !
سعی میکنم متن سخنرانی آتشین دنیرو را در مراسم جوایز تاتر ،
(#تونی)
با زیر نویس یا ترجمه برایتان بگذارم ....
پس از آن یک هدیه به دستش رسید که خوشبختانه شک کرد و به پلیس زنگ زد :
یکبسته ی انفجاری بود !
من همیشه رک گویی
#دنیرو را دوست داشتم و او را
#تحسین میکنم !
همه ی #رک_گوها را تحسین میکنم!
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
حالا برای #رابرت_دنیرو بسته ی انفجاری میفرستند و
#ترامپ ، او را کله پوک میخواند !....
و مدام به او توهین میکند.
و البته دنیرو جوابش را میدهد.
آخرین بار دنیرو ، در مراسم رسمی ، گفت :
کشور خودت هزار مشکل دارد ... هی جوانان ما را کجا میفرستی ،کشته شوند ؟
کشورهای دیگر جهان به تو چه ربطی دارند؟!
بگذار زندگی کنیم !
سعی میکنم متن سخنرانی آتشین دنیرو را در مراسم جوایز تاتر ،
(#تونی)
با زیر نویس یا ترجمه برایتان بگذارم ....
پس از آن یک هدیه به دستش رسید که خوشبختانه شک کرد و به پلیس زنگ زد :
یکبسته ی انفجاری بود !
من همیشه رک گویی
#دنیرو را دوست داشتم و او را
#تحسین میکنم !
همه ی #رک_گوها را تحسین میکنم!
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from آوا_رمان اثر چیستایثربی (Chista Yasrebi official)
پرسید:
سردار یعنی چی ؟
گفتم : بله؟
گفت : معنی کلمه ی سردار !
خواهرم نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد...
نزدیک بود از خنده بیفتد روی زمین !
گفتم: من رشته ی ریاضی ام، ادبیاتم خوب نیست...
با جدیت در چشمانم نگاه کرد و گفت :
سردار کلمه ی ادبی نیست !
نمیدونی یعنی چی !
گریه ام گرفته بود .
نمیدانستم! ...
فقط میدانستم یک واژه ی نظامیست ، مثل سرهنگ ...
اما او معنی اش را میخواست!
این خواستگاری بود یا کنکور ؟!....
بخشی از
#قسمت_دوم
#آوا
#رمان_آوا
#چیستایثربی
#آوا_رمان
سردار یعنی چی ؟
گفتم : بله؟
گفت : معنی کلمه ی سردار !
خواهرم نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد...
نزدیک بود از خنده بیفتد روی زمین !
گفتم: من رشته ی ریاضی ام، ادبیاتم خوب نیست...
با جدیت در چشمانم نگاه کرد و گفت :
سردار کلمه ی ادبی نیست !
نمیدونی یعنی چی !
گریه ام گرفته بود .
نمیدانستم! ...
فقط میدانستم یک واژه ی نظامیست ، مثل سرهنگ ...
اما او معنی اش را میخواست!
این خواستگاری بود یا کنکور ؟!....
بخشی از
#قسمت_دوم
#آوا
#رمان_آوا
#چیستایثربی
#آوا_رمان
Forwarded from آوا_رمان اثر چیستایثربی (Chista Yasrebi official)
#سردار لقبی است که در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به دارندگان درجهٔ نظامی بالاتر از سرهنگ که دورهٔ دافوس (دانشگاه فرماندهی و ستاد) را گذرانده باشند، اعطا میشود. معادل این لقب در ارتش جمهوری اسلامی ایران، امیر میباشد.
همچنین به فرماندهان نیروی انتظامی که پاسدار باشند یعنی از سپاه به این نیرو منتقل شده باشند یا پیش از ادغام نیروهای انتظامی عضو کمیتهٔ انقلاب اسلامی بوده باشند نیز سردار گفته میشود، و در غیراینصورت به آنان امیر میگویند.
ویکی_پدیا
همچنین به فرماندهان نیروی انتظامی که پاسدار باشند یعنی از سپاه به این نیرو منتقل شده باشند یا پیش از ادغام نیروهای انتظامی عضو کمیتهٔ انقلاب اسلامی بوده باشند نیز سردار گفته میشود، و در غیراینصورت به آنان امیر میگویند.
ویکی_پدیا
دستای تو
شعر
اردلان سرفراز
موسیقی
حسن شماعی زاده
تنظیم
واروژان
خواننده
داریوش اقبالی
جمعی از بهترینها
موسیقی متن فیلم
دشنه
با بازی
بهروز وثوقی
و
فروزان
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
شعر
اردلان سرفراز
موسیقی
حسن شماعی زاده
تنظیم
واروژان
خواننده
داریوش اقبالی
جمعی از بهترینها
موسیقی متن فیلم
دشنه
با بازی
بهروز وثوقی
و
فروزان
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
❤❤❤❤❤❤❤
اگر بروی ،خورشید را هم ممکن است باخود ببری ،
و همه پرندگانی را که در آسمان تابستانی پرواز میکردند.
#خولیو_ایگلسیاس
#Julio_Iglesias
متولد ۲۳ سپتامبر ۱۹۴۳ در مادرید
خواننده، ترانهسرا و گیتاریست #اسپانیایی است. .
خاندان پدریِ وی از گالیسیا میباشند. تابهامروز آثار او بیش از ۲۰۰میلیون نسخه فروش داشتهاست. برحسب اطلاعات ارائهشده از سوی شرکت موسیقی سونی، ایگلسیاس یکی از ده هنرمند پرفروش همهٔ زمانهاست.
#ترانه
#اگر_بروی
#Ne_Me_Quitte_Pas
#if_you_go_away
💚💚💚💚💚❤❤❤❤❤
این طرفهای ما ،
زبان ، رمزی است ،
"الو ، یونس_ سلیمان "
بله" سلیمان _ یونس"
پیام دریافت شد ،
دخترک عاشقت شد ،
دخترک مرد !
تمام .
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستا
#chista_yasrebi
#poet
#novelist
#chistayasrebi
@yasrebi_chista
پیج رسمی #چیستایثربی که داستانها در آن می آیند👆👆👆👆👆
https://www.instagram.com/p/Bpd7iyOBAsw/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=111q8asecgnam
اگر بروی ،خورشید را هم ممکن است باخود ببری ،
و همه پرندگانی را که در آسمان تابستانی پرواز میکردند.
#خولیو_ایگلسیاس
#Julio_Iglesias
متولد ۲۳ سپتامبر ۱۹۴۳ در مادرید
خواننده، ترانهسرا و گیتاریست #اسپانیایی است. .
خاندان پدریِ وی از گالیسیا میباشند. تابهامروز آثار او بیش از ۲۰۰میلیون نسخه فروش داشتهاست. برحسب اطلاعات ارائهشده از سوی شرکت موسیقی سونی، ایگلسیاس یکی از ده هنرمند پرفروش همهٔ زمانهاست.
#ترانه
#اگر_بروی
#Ne_Me_Quitte_Pas
#if_you_go_away
💚💚💚💚💚❤❤❤❤❤
این طرفهای ما ،
زبان ، رمزی است ،
"الو ، یونس_ سلیمان "
بله" سلیمان _ یونس"
پیام دریافت شد ،
دخترک عاشقت شد ،
دخترک مرد !
تمام .
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستا
#chista_yasrebi
#poet
#novelist
#chistayasrebi
@yasrebi_chista
پیج رسمی #چیستایثربی که داستانها در آن می آیند👆👆👆👆👆
https://www.instagram.com/p/Bpd7iyOBAsw/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=111q8asecgnam
#فیلم_سینمایی #پیام ، رسالت یا
#پیام_آور ، معروف به محمد رسولالله ، فیلمی سینمایی به کارگردانی
#مصطفی_عقاد است که در سال ۱۹۷۶ منتشر شد. .
این فیلم ، داستان زندگی پیامبر اسلام، محمد بن عبدالله، را از چهل سالگی تا وفات و در واقع داستان دوران صدر اسلام را به تصویر میکشد.
#بازیگران این فیلم از جمله #آنتونی_کوئین و
#ایرنه_پاپاس ، از بازیگران مطرح هالیوود هستند.
مصطفی عَقّاد
#Moustapha_Akkad
متولد زادهٔ ۱ ژوئیهٔ ۱۹۳۰ در حلب
درگذشتهٔ ۱۱ نوامبر ۲۰۰۵ در امّان_ پایتخت اردن
تهیهکننده و کارگردان سوریه ای -آمریکایی بود. شهرت وی بیشتر بهخاطر کارگردانی فیلمهای "محمد رسولالله و " شیر صحرا " ، براساس سالهای آخر زندگی #عمر_مختار است.
مرگ عقاد ، عجیب بود.
او ساکن آمریکا بود ، اما سفری به اردن داشت ، و بر اثر انفجار بمبی ، توسط القاعده در هتلی در اردن ، به همراه دخترش ، کشته شد .
روحش شاد
من این سکانس پناه بردن مسلمانان را به پادشاه حبشه ، از شر آزار و شکنجه های ابوسفیان و سران مکه ، خیلی دوست دارم .
احسان کنیم ! حتی لبخند زدن همنوعی احسان است ...
مردم را دوست داشته باشیم ،
و برای من از کودکی ، جالب این بود که مسلمانان نه تنها ، در برابر پادشاه حبشه ، تعظیم نکردند ، که گفتند :
در برابر پیامبر هم تعظیم نمیکنند !
چون پیامبر یک انسان است و به آنها آموخته است که فقط در برابر خداوند ، سر فرود آورند....
کاش همه ی ما و سران ، کمی آموزه های راستین #محمد_ص را ، مجددا مرور کنیم ...
#آمین.
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستا
#پیامبر_اسلام ص
#کلیپ
#ویدیو
#سکانس
#سینما
#پیام
#پیام_آور
#پیامبر
#اسلام
#Messenger
#Muhammad
#movie
#chista_yasrebi
#writer
#playwright
#chistayasrebi
@chista_yasrebi.2
پیج دوم من در اینستاگرام
کامل سکانس ، در
#کانال_رسمی_چیستایثربی خواهد آمد.
لینک در بیوی پیج
yasrebiichistaa@gmail.com
امور ضروری
https://www.instagram.com/p/BpgUR5Xnfi7/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=hue7ysahzz0s
#پیام_آور ، معروف به محمد رسولالله ، فیلمی سینمایی به کارگردانی
#مصطفی_عقاد است که در سال ۱۹۷۶ منتشر شد. .
این فیلم ، داستان زندگی پیامبر اسلام، محمد بن عبدالله، را از چهل سالگی تا وفات و در واقع داستان دوران صدر اسلام را به تصویر میکشد.
#بازیگران این فیلم از جمله #آنتونی_کوئین و
#ایرنه_پاپاس ، از بازیگران مطرح هالیوود هستند.
مصطفی عَقّاد
#Moustapha_Akkad
متولد زادهٔ ۱ ژوئیهٔ ۱۹۳۰ در حلب
درگذشتهٔ ۱۱ نوامبر ۲۰۰۵ در امّان_ پایتخت اردن
تهیهکننده و کارگردان سوریه ای -آمریکایی بود. شهرت وی بیشتر بهخاطر کارگردانی فیلمهای "محمد رسولالله و " شیر صحرا " ، براساس سالهای آخر زندگی #عمر_مختار است.
مرگ عقاد ، عجیب بود.
او ساکن آمریکا بود ، اما سفری به اردن داشت ، و بر اثر انفجار بمبی ، توسط القاعده در هتلی در اردن ، به همراه دخترش ، کشته شد .
روحش شاد
من این سکانس پناه بردن مسلمانان را به پادشاه حبشه ، از شر آزار و شکنجه های ابوسفیان و سران مکه ، خیلی دوست دارم .
احسان کنیم ! حتی لبخند زدن همنوعی احسان است ...
مردم را دوست داشته باشیم ،
و برای من از کودکی ، جالب این بود که مسلمانان نه تنها ، در برابر پادشاه حبشه ، تعظیم نکردند ، که گفتند :
در برابر پیامبر هم تعظیم نمیکنند !
چون پیامبر یک انسان است و به آنها آموخته است که فقط در برابر خداوند ، سر فرود آورند....
کاش همه ی ما و سران ، کمی آموزه های راستین #محمد_ص را ، مجددا مرور کنیم ...
#آمین.
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستا
#پیامبر_اسلام ص
#کلیپ
#ویدیو
#سکانس
#سینما
#پیام
#پیام_آور
#پیامبر
#اسلام
#Messenger
#Muhammad
#movie
#chista_yasrebi
#writer
#playwright
#chistayasrebi
@chista_yasrebi.2
پیج دوم من در اینستاگرام
کامل سکانس ، در
#کانال_رسمی_چیستایثربی خواهد آمد.
لینک در بیوی پیج
yasrebiichistaa@gmail.com
امور ضروری
https://www.instagram.com/p/BpgUR5Xnfi7/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=hue7ysahzz0s
Instagram
yasrebi_chistaچیستایثربی
#فیلم_سینمایی#پیام #رسالت یا#پیام_آور ، معروف به #محمد_رسولالله ، فیلمی سینمایی به کارگردانی#مصطفی_عقاد است که در سال ۱۹۷۶ منتشر شد . . این فیلم ، داستان زندگی پیامبر اسلام، محمد بن عبدالله، را از چهل سالگی تا وفات و در واقع داستان دوران صدر اسلام را به…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چرا برای تو دلتنگ باشم؟
وقتی جهان، دلش با دیدنت باز میشود؟
کسی نمیداند
پشت سلام یک زن،
چقدر دوستت دارم پنهان است
و پشت سلام یک مرد،چقدر خداحافظی!
شعر
#چیستایثربی
کلیپ:
#لارا_فابین
@chista_yasrebi
وقتی جهان، دلش با دیدنت باز میشود؟
کسی نمیداند
پشت سلام یک زن،
چقدر دوستت دارم پنهان است
و پشت سلام یک مرد،چقدر خداحافظی!
شعر
#چیستایثربی
کلیپ:
#لارا_فابین
@chista_yasrebi
اللَّهُمَ یَا هَادِیَ [رَادَّ] الضَّالَّةِ رُدَّ عَلَیَّ ضَالَّتِی
Forwarded from دوستان_چیستا
#آوا
#داستان
#قصه
#قسمت_دوم
نوشته :
#چیستایثربی
در شهر من ، کرمانشاه ، بادها همیشه بودند.
اما ، بادهای این روزها ، دیگر رفیق نبودند...
باخود ، غبار میاوردند، ریزگردهای غریب و اخبار عجیب تر !
روزی که خواستگاری من بود ، دوباره باد میآمد.
مادرم که خانه را ، مثل دسته گل کرده بود ، تند تند شمعدانیها را از لبه ی ایوان برداشت.
ترسید که بیفتند.
پدرم، پنجره ها را بست.
و حتی پنجره ی راه پله را با سیم، محکم کرد که باز نشود.
خواهرم سبزی ها را که برای خشک کردن گذاشته بودیم ، تند و تند از پله ی پشت بام جمع کرد و در کیسه ریخت ،
ترسید باد ببرتشان!
مثل پسر قد بلند و لاغر همسایه که از بچگی، خواهرم را دوست داشت و سال گذشته، درسش تمام شد و تصمیم گرفت برای دفاع از حرمی که ندیده بودیم ، به جایی برود که نمیشناختیم!
باد ، او را هم ، با خود برد.
دیگر برنگشت،
فقط چراغهای حجله اش، باعکس لبخندی کمرنگ ، چهل شب در کوچ او ، سوسو زدند...
و دیگر تمام !
خواهرم ساکت شد،
گویی دیگر از بادها نمیترسید.
آن روز هم که خبر کوچ پسر را آوردند ، باد میآمد.
مادرش ، در حیاط کوچکشان ، موهای خودش را دسته دسته میکند و به باد میداد.
باد ، ساکت بود. شهید زنده بود این باد...
سالها قبل، به شهادت رسیده بود و هنوز ، چون رودی ، جریان داشت و پسران شهر مرا به جاهایی میبرد که نمیدانستیم!
باد، همیشه بود،
سبک، بی توشه ی راه، با هیبت و خاموش!
اما پسران ما ، هرگز برنمیگشتند!
مثل پسری که آرزو ، خواهرم ، دوستش داشت و نفهمیدیم در کدام خاک ناشناس خفته است!
آرزو ، مقابل ما ، هرگز گریه نکرد،
فقط ساکت شد و دیگر شمعدانی نکاشت!
حالا فقط مادر ، شمعدانی میکاشت و پدر ، انگار همیشه منتظر خبری بود.
روزی هم که خواستگار من آمد، باد میامد و من فکر کردم او به این بادها در شهر ما ، عادت ندارد،
شاید تسلیم شود و او هم ، با باد برود،
اما نرفت...
با موی آشفته رسید،
یک طره موی سیاه، سیاه تر از شب، روی پیشانی اش ریخته بود.
مادرم، عاشق نور بود،
او را ، در روشنترین قسمت خانه نشاند.
روی مبلی که پدر ، دوست داشت.
آقا معلم ، خجالتی نبود ، اما زمین را نگاه میکرد.
برایم سه شاخه گل سرخ، آورده بود با انبوهی گل مریم...
خانه از بوی مریمها ، گیج بود.
پدر لبخند زد و گفت:
آوای ما را چطور شناختید؟
مرد گفت : هنوز نشناختم!
رو به من کرد و گفت :
با اجازه ی پدر مادر محترم ، یکی دو کلمه...
پدرم گفت: حتما ، خواهش میکنم ...
و مرد ، با دو شعله ی سوزان چشمانش، به منخیره شد.
مثل یک مرد ، از دوران نخستین ، که اولینبار ، زنی را میبیند!
گفت:
"میدونید اولین بار کی شما رو دیدم؟"
وقتی روز جشن ، اون متن رو خوندید، درباره ی بادها...
گفتم : جدی؟... خوب بود؟
گفت:
الان نمیخوام در موردش حرف بزنم ،
نوشته بودید:
بادها، سرداران همیشه بیدار شهرند، اما یادشان رفته این شهر ، مردمی هم دارد که عاشقند ...
میدونید "سردار " یعنی چی؟!
تعجب کردم!
او مامور بود یا خواستگار؟
این چه سوالی بود؟!
#آوا
#قسمت_2
#رمان
#نوشته
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
https://www.instagram.com/p/BpkPyv8HwV0/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=17c03pd49p4fe
#داستان
#قصه
#قسمت_دوم
نوشته :
#چیستایثربی
در شهر من ، کرمانشاه ، بادها همیشه بودند.
اما ، بادهای این روزها ، دیگر رفیق نبودند...
باخود ، غبار میاوردند، ریزگردهای غریب و اخبار عجیب تر !
روزی که خواستگاری من بود ، دوباره باد میآمد.
مادرم که خانه را ، مثل دسته گل کرده بود ، تند تند شمعدانیها را از لبه ی ایوان برداشت.
ترسید که بیفتند.
پدرم، پنجره ها را بست.
و حتی پنجره ی راه پله را با سیم، محکم کرد که باز نشود.
خواهرم سبزی ها را که برای خشک کردن گذاشته بودیم ، تند و تند از پله ی پشت بام جمع کرد و در کیسه ریخت ،
ترسید باد ببرتشان!
مثل پسر قد بلند و لاغر همسایه که از بچگی، خواهرم را دوست داشت و سال گذشته، درسش تمام شد و تصمیم گرفت برای دفاع از حرمی که ندیده بودیم ، به جایی برود که نمیشناختیم!
باد ، او را هم ، با خود برد.
دیگر برنگشت،
فقط چراغهای حجله اش، باعکس لبخندی کمرنگ ، چهل شب در کوچ او ، سوسو زدند...
و دیگر تمام !
خواهرم ساکت شد،
گویی دیگر از بادها نمیترسید.
آن روز هم که خبر کوچ پسر را آوردند ، باد میآمد.
مادرش ، در حیاط کوچکشان ، موهای خودش را دسته دسته میکند و به باد میداد.
باد ، ساکت بود. شهید زنده بود این باد...
سالها قبل، به شهادت رسیده بود و هنوز ، چون رودی ، جریان داشت و پسران شهر مرا به جاهایی میبرد که نمیدانستیم!
باد، همیشه بود،
سبک، بی توشه ی راه، با هیبت و خاموش!
اما پسران ما ، هرگز برنمیگشتند!
مثل پسری که آرزو ، خواهرم ، دوستش داشت و نفهمیدیم در کدام خاک ناشناس خفته است!
آرزو ، مقابل ما ، هرگز گریه نکرد،
فقط ساکت شد و دیگر شمعدانی نکاشت!
حالا فقط مادر ، شمعدانی میکاشت و پدر ، انگار همیشه منتظر خبری بود.
روزی هم که خواستگار من آمد، باد میامد و من فکر کردم او به این بادها در شهر ما ، عادت ندارد،
شاید تسلیم شود و او هم ، با باد برود،
اما نرفت...
با موی آشفته رسید،
یک طره موی سیاه، سیاه تر از شب، روی پیشانی اش ریخته بود.
مادرم، عاشق نور بود،
او را ، در روشنترین قسمت خانه نشاند.
روی مبلی که پدر ، دوست داشت.
آقا معلم ، خجالتی نبود ، اما زمین را نگاه میکرد.
برایم سه شاخه گل سرخ، آورده بود با انبوهی گل مریم...
خانه از بوی مریمها ، گیج بود.
پدر لبخند زد و گفت:
آوای ما را چطور شناختید؟
مرد گفت : هنوز نشناختم!
رو به من کرد و گفت :
با اجازه ی پدر مادر محترم ، یکی دو کلمه...
پدرم گفت: حتما ، خواهش میکنم ...
و مرد ، با دو شعله ی سوزان چشمانش، به منخیره شد.
مثل یک مرد ، از دوران نخستین ، که اولینبار ، زنی را میبیند!
گفت:
"میدونید اولین بار کی شما رو دیدم؟"
وقتی روز جشن ، اون متن رو خوندید، درباره ی بادها...
گفتم : جدی؟... خوب بود؟
گفت:
الان نمیخوام در موردش حرف بزنم ،
نوشته بودید:
بادها، سرداران همیشه بیدار شهرند، اما یادشان رفته این شهر ، مردمی هم دارد که عاشقند ...
میدونید "سردار " یعنی چی؟!
تعجب کردم!
او مامور بود یا خواستگار؟
این چه سوالی بود؟!
#آوا
#قسمت_2
#رمان
#نوشته
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
https://www.instagram.com/p/BpkPyv8HwV0/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=17c03pd49p4fe
Instagram
yasrebi_chistaچیستایثربی
#آوا#قسمت_2#چیستایثربی در شهر من،کرمانشاه، بادها همیشه بودند، اما بادهای این روزها،دیگر رفیق نبودند.باخود غبار میاوردند،ریزگردهای غریب و اخبار عجیب!روزی که خواستگاری من بود،دوباره باد میآمد.مادرم که خانه را مثل دسته گل کرده بود،تند تند شمعدانیها رااز لبه…