پنج شنبه یا باید عاشق شد یا باید مرد
اما جمعه میشود قصه نوشت و قصه خواند
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_۷۹
#پست_بعدی
#اینستاگرام_چیستایثربی
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
اما جمعه میشود قصه نوشت و قصه خواند
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_۷۹
#پست_بعدی
#اینستاگرام_چیستایثربی
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
مرگ در نمیزند ،
مرگ تلفن نمیزند ،
پیامک نمیفرستد ،
کامنت نمیگذارد ،
نه به فارسی ،
به هیچ زبانی ،
مرگ حتی سلام نمیدهد ،
مرگ ، تو را فالو نمیکند ،
خاموش و بیتفاوت ،
کنار درگاهی میایستد ،
سالها فقط نگاهت میکند ،
آنقدر میایستد که خسته شوی ،
بلند شوی
و با او بروی ...
مرگ ، چقدر شبیه توست ...
#چیستا_یثربی
کانال
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
مرگ تلفن نمیزند ،
پیامک نمیفرستد ،
کامنت نمیگذارد ،
نه به فارسی ،
به هیچ زبانی ،
مرگ حتی سلام نمیدهد ،
مرگ ، تو را فالو نمیکند ،
خاموش و بیتفاوت ،
کنار درگاهی میایستد ،
سالها فقط نگاهت میکند ،
آنقدر میایستد که خسته شوی ،
بلند شوی
و با او بروی ...
مرگ ، چقدر شبیه توست ...
#چیستا_یثربی
کانال
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد_و_هفتم
#چیستایثربی
بعضی وقت ها زمان ، زود می گذرد ، آنقدر که ناگهان می بینی مهلتت تمام شد !
بعضی وقت ها ، زمان ورق نمی خورد ، ساعت جلو نمی رود ، عقربه ها همه شکسته اند و انگار سال هاست که در جوانی پیر شده ای یا به سنگی ، صخره ای ، دریایی بدل شده ای...
نمی دانی چند سال داری !
من حس دوم را داشتم...
نمی دانستم از کجا آمده ام و به کجا می روم !
در ماشین محسن به سمت خانه ، فکر می کردم ، یعنی این مرد ، شوهر من است ؟
یعنی ما داریم به جایی می رویم که ممکن است دیگر از آن برنگردیم !
ما حتی پلیس را خبر نکرده بودیم ، ما اشتباه کردیم !
اشتباه ، ویژگی انسان است.
محسن گفت :
حتی اگه اشتباه کنیم ، بهتر از اینه که دست رو دست بذاریم.
تو راست گفتی ، ما نباید مادرتو با اونا تنها می ذاشتیم...
بازم هوش تو بود که منو به این فکر انداخت برگردیم.
در خانه ، سکوت مطلق فرمانروا بود ، هیچکس نبود!
عجیب بود...
مادر ، در اتاقش نبود ، هیچ جا نبود !
حتی ساکش ، آنجا نبود ، معلوم بود وسایلش را با عجله در ساکش ریخته اند و او را با خود برده اند !
داشتم از ترس ، روی زمین می افتادم...
داروهایش همه ، جا مانده بود.
مادر ، بدون داروهایش نمی توانست زیاد دوام بیاورد ، حالش بهم می خورد.
داروهایش را با خودشان ، نبرده بودند !
در حمام ، روی پیشخوان دستشویی ، همه جا ، پر از داروی او بود !
و فقط خودش ، نظم و ترتیبشان را ، دقیق میدانست.
گفتم : مینا کجاست ؟
محسن زنگ زد ،
"مشترک مورد نظر ،در دسترس نمی باشد".
از مینا هم خبری نبود...
به فرید زنگ زد :
"مشترک مورد نظر در دسترس ..."
دیگر زمان نگران شدن بود !
روی مبلی افتادم و گفتم :
اصلا نباید تنهاش می ذاشتم ! باید قانعش میکردم با ما بمونه...
چطوری اعتمادکردم !
چطور به یک گله گرگ اعتماد کردم ؟
چطور فکر کردم که می تونه از خودش دفاع کنه ؟!
محسن گفت :
با اون کاری ندارن ! تازه میدونی که باحرف تو قانع نمیشد ،
اون یه زن عاقل و بالغه...تصمیم ، تصمیم خودشه.... میدونی که چقدر قاطعه !
نترس ، این به نظرم ، فقط ، یه زهر چشمه !
الان ، به پلیس زنگ می زنیم ، بعد هم می ریم دنبالشون !
داشت تلفن می زد ، من چیزی نمی شنیدم.
زمان در آن لحظه ، برای من منجمد شده بود.
صداهای دوری در گوشم می پیچید ، صداهایی از دور ،
شاید سیزده ، چهارده سالگی...
پدر زنده بود و می گفت :
مواظب مادرتون باشین ...
و بعد صدای دور دیگری که می گفت :
" خواهرت خیلی خوشگله ! "
و صدای برادرم که می گفت :
خوشگلیش به چه دردی می خوره ؟
زن یه احمق فقیر می شه و ...!
این جمله ی برادر منه ؟
مطمینی مانا ؟
نمی دانم این صداها ، از کجا می آمد !
ولی حس می کردم حافظه ی دورم دارد برمی گردد.
محسن گفت : می تونی تنها باشی ؟
گفتم : اینجا !
گفت : فقط چند دقیقه ...
گفتم : کجا میری ؟
گفت : به پلیس ، خبر دادم ، البته جزو وظایف پلیس صدو ده نیست.
باید رفت کلانتری... و کارای دیگه ...یعنی جاهای دیگه !
ولی من اول ، باید یه دقیقه برم کارناوال !
گفتم : منم باهات میام !
گفت : نه ! هر لحظه ممکنه ، مادرتو برگردونن ، به خاطر داروهاش !
یا هر چی! ما که نمیدونیم جریان چیه !...
فقط خودش ، جای همه داروها و نسخه ها رو می دونه ! نه ؟
اگه ببینن تو نیستی ، شاید باز ببرنش ، ممکنه موقتی برده باشنش !
اینا تو کار معامله ان ! نه آدم دزدی !
گوش بده !
من همه ی بچه های کارناوال رو باید اجیر کنم ،
بفرستم جاهایی ، باید برن دنبال اینا ...
گفتم : مگه سرنخی پیدا کردی ؟!
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد_و_هفتم
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#قسمت_هفتاد_و_هفتم
#چیستایثربی
بعضی وقت ها زمان ، زود می گذرد ، آنقدر که ناگهان می بینی مهلتت تمام شد !
بعضی وقت ها ، زمان ورق نمی خورد ، ساعت جلو نمی رود ، عقربه ها همه شکسته اند و انگار سال هاست که در جوانی پیر شده ای یا به سنگی ، صخره ای ، دریایی بدل شده ای...
نمی دانی چند سال داری !
من حس دوم را داشتم...
نمی دانستم از کجا آمده ام و به کجا می روم !
در ماشین محسن به سمت خانه ، فکر می کردم ، یعنی این مرد ، شوهر من است ؟
یعنی ما داریم به جایی می رویم که ممکن است دیگر از آن برنگردیم !
ما حتی پلیس را خبر نکرده بودیم ، ما اشتباه کردیم !
اشتباه ، ویژگی انسان است.
محسن گفت :
حتی اگه اشتباه کنیم ، بهتر از اینه که دست رو دست بذاریم.
تو راست گفتی ، ما نباید مادرتو با اونا تنها می ذاشتیم...
بازم هوش تو بود که منو به این فکر انداخت برگردیم.
در خانه ، سکوت مطلق فرمانروا بود ، هیچکس نبود!
عجیب بود...
مادر ، در اتاقش نبود ، هیچ جا نبود !
حتی ساکش ، آنجا نبود ، معلوم بود وسایلش را با عجله در ساکش ریخته اند و او را با خود برده اند !
داشتم از ترس ، روی زمین می افتادم...
داروهایش همه ، جا مانده بود.
مادر ، بدون داروهایش نمی توانست زیاد دوام بیاورد ، حالش بهم می خورد.
داروهایش را با خودشان ، نبرده بودند !
در حمام ، روی پیشخوان دستشویی ، همه جا ، پر از داروی او بود !
و فقط خودش ، نظم و ترتیبشان را ، دقیق میدانست.
گفتم : مینا کجاست ؟
محسن زنگ زد ،
"مشترک مورد نظر ،در دسترس نمی باشد".
از مینا هم خبری نبود...
به فرید زنگ زد :
"مشترک مورد نظر در دسترس ..."
دیگر زمان نگران شدن بود !
روی مبلی افتادم و گفتم :
اصلا نباید تنهاش می ذاشتم ! باید قانعش میکردم با ما بمونه...
چطوری اعتمادکردم !
چطور به یک گله گرگ اعتماد کردم ؟
چطور فکر کردم که می تونه از خودش دفاع کنه ؟!
محسن گفت :
با اون کاری ندارن ! تازه میدونی که باحرف تو قانع نمیشد ،
اون یه زن عاقل و بالغه...تصمیم ، تصمیم خودشه.... میدونی که چقدر قاطعه !
نترس ، این به نظرم ، فقط ، یه زهر چشمه !
الان ، به پلیس زنگ می زنیم ، بعد هم می ریم دنبالشون !
داشت تلفن می زد ، من چیزی نمی شنیدم.
زمان در آن لحظه ، برای من منجمد شده بود.
صداهای دوری در گوشم می پیچید ، صداهایی از دور ،
شاید سیزده ، چهارده سالگی...
پدر زنده بود و می گفت :
مواظب مادرتون باشین ...
و بعد صدای دور دیگری که می گفت :
" خواهرت خیلی خوشگله ! "
و صدای برادرم که می گفت :
خوشگلیش به چه دردی می خوره ؟
زن یه احمق فقیر می شه و ...!
این جمله ی برادر منه ؟
مطمینی مانا ؟
نمی دانم این صداها ، از کجا می آمد !
ولی حس می کردم حافظه ی دورم دارد برمی گردد.
محسن گفت : می تونی تنها باشی ؟
گفتم : اینجا !
گفت : فقط چند دقیقه ...
گفتم : کجا میری ؟
گفت : به پلیس ، خبر دادم ، البته جزو وظایف پلیس صدو ده نیست.
باید رفت کلانتری... و کارای دیگه ...یعنی جاهای دیگه !
ولی من اول ، باید یه دقیقه برم کارناوال !
گفتم : منم باهات میام !
گفت : نه ! هر لحظه ممکنه ، مادرتو برگردونن ، به خاطر داروهاش !
یا هر چی! ما که نمیدونیم جریان چیه !...
فقط خودش ، جای همه داروها و نسخه ها رو می دونه ! نه ؟
اگه ببینن تو نیستی ، شاید باز ببرنش ، ممکنه موقتی برده باشنش !
اینا تو کار معامله ان ! نه آدم دزدی !
گوش بده !
من همه ی بچه های کارناوال رو باید اجیر کنم ،
بفرستم جاهایی ، باید برن دنبال اینا ...
گفتم : مگه سرنخی پیدا کردی ؟!
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد_و_هفتم
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
وقتی خدا
خاک تو را می سرشت ،
من یک مشت آن را دزدیدم ،
و روی گیسوانم ریختم ؛
هر جا که باشی ،
خاک تنت ،
روی چشمانم میریزد
و من ،
همه جا ،تو را میبینم ...
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
خاک تو را می سرشت ،
من یک مشت آن را دزدیدم ،
و روی گیسوانم ریختم ؛
هر جا که باشی ،
خاک تنت ،
روی چشمانم میریزد
و من ،
همه جا ،تو را میبینم ...
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستا_وان
قسمت ۷۹
#خواب_گل_سرخ
هم اکنون در پیچ #رسمی
#اینستاگرام_چیستایثربی
منتشر شد. اگر اطفال نخوانند،خیالم راحت تر است، ممنونم
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#خواب_گل_سرخ
هم اکنون در پیچ #رسمی
#اینستاگرام_چیستایثربی
منتشر شد. اگر اطفال نخوانند،خیالم راحت تر است، ممنونم
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
و پرده ها از حصیر بود ،
تو تاکنون
طعم اشک را ،
بر حصیر چشیده ای؟
طعم خون دارد، میان کاجهای صبور
#چیستایثربی
#او_بی_پناه_بود
قسمت کذایی79
#خواب_گل_سرخ
@chista_yasrebi
تو تاکنون
طعم اشک را ،
بر حصیر چشیده ای؟
طعم خون دارد، میان کاجهای صبور
#چیستایثربی
#او_بی_پناه_بود
قسمت کذایی79
#خواب_گل_سرخ
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#اگه_حالیت_بود
#امیر_تتلو
کار هردو تامونم یه چیزه
پرواز ، پشت پرواز بعدی ....
کانال
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#امیر_تتلو
کار هردو تامونم یه چیزه
پرواز ، پشت پرواز بعدی ....
کانال
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
به خاطر قسمت 79
رمان
#خواب_گل_سرخ
#تو_اگه_حالیت_بود....
مشکل اینجاست که اون لحظه ، هیچکس حالیش نیست....
بعدش هم که فراموش میشی...
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
رمان
#خواب_گل_سرخ
#تو_اگه_حالیت_بود....
مشکل اینجاست که اون لحظه ، هیچکس حالیش نیست....
بعدش هم که فراموش میشی...
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستا_وان
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM