چیستایثربی کانال رسمی
6.61K subscribers
6.04K photos
1.27K videos
56 files
2.12K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
#گذاشتن_و_رفتن _پیوسته
#بمرانی


تو خیلی دوری_____
معنی اضطراب
معنی اجتناب

معنی حافظه
معنی عارضه


برای
#خواب_گل_سرخ


#چیستایثربی

#چیستایثربی_کانال_رسمی


@chistaa_yasrebii
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجاه_و_سوم
#چیستایثربی


" هر کاری تو بکنی درسته مانا ! "

__ بله ؟
کسی با من حرف زد ؟!
یا دارم خواب می بینم ؟


_ خواب نمی بینی مانا.
حامد داره باهات حرف می زنه !
من نویسنده ی قصه ام ... سلام !

__ولی حامد که مثل من ، نمرده !
مگه می تونه ؟

__ تو هم نمردی مانا !
پس اون می تونه باهات حرف بزنه !

اما شما دو تا ، نمی تونین همو ببینین ! فقط صدای همو میشنوین !... شما تو یه جهان دیگه ایید ...

منم که نویسنده ام ، نمی تونم صدای ذهنی شما رو ، خوب بشنوم ،
چون گوشم خیلی درد می کنه...

من میرم ، ولی تو به حرفاش گوش بده !
من درست نمی شنوم چی میگه....

بعد ، خودم از کانال چیستا یثربی می خونم.

__ چیستا یثربی کیه ؟

صدای حامد را شنیدم...


__ مانا ولش کن ! من اینجام ...

آدما ، همه ، توی قصه ،زندگی می کنن.
من و تو هم فعلا ، قصه هامون به هم گره خورده !

الان صدامو می شنوی ؟ من حامدم .

تا دیروز ، اجازه نداشتم باهات حرف بزنم ، چون قرار نبود زنده بمونی !

___ مگه حالا زنده می مونم آقا حامد ؟
من جز صدای تو ، هیچی نمی شنوم !
هیچی هم ، نمی بینم !

حامد گفت : بله.ممکنه ! ....یعنی یه شرط داره که زنده بمونی !
برای همین ، مریم ، خودشو ، توی خونه ، حبس کرده !

گفتم : چی ؟!
چطوری زنده بمونم ؟ شرطش چیه آقا حامد؟!

__مطمینی می خوای زنده بمونی مانا ؟ تحت هر شرایطی؟...

__ معلومه خب ! من آماده نیستم برای رفتن... هنوز خیلی ها بهم احتیاج دارن.
مادرم چی میشه ؟!

خودم چی ؟!... هیچی رو تجربه نکردم ؛
همیشه فکر می کردم وقت هست !

محسن بیچاره چی ؟
من واقعا نمی خوام رنج بکشه ، چون دوسش دارم ...

اما دیگه صداشو نمی شنوم ! از کف خیابون به بعد ، دیگه صداشو نشنیدم ... دلم براش تنگ شده !

حامد گفت : نه .... اون صدات میکنه ؛ خیلی زیاد ! اما تو نمی تونی بشنوی !

من و تو ، یه جای دیگه اییم ، اونا یه جای دیگه ! صدامون به هم نمی رسه ...

گمونم خدا بهت یه فرصت دوباره داده. باید...

_ باید چی ؟

_ باید انتخاب کنی ! بین موندن و رفتن...

_ می خوام بمونم ! معلومه !

_ پس شرط داره.

سکوت کردم ، ناگهان گفتم : این یه معامله ست ؟!

حامد گفت : یه آزمونه.
گمانم خدا دوستت داره که این آزمونو ، پیش روت گذاشته !

تا حالا ندیدم از کسی ، این همه آزمون سخت بگیره !

گفتم : چیه ؟ شرطش چیه ؟

صدای حامد نبود ، دیگر صدای هیچکس نبود.
انگار در دوردست ، زنی جیغ
می کشید.

مریم بود ، خطاب به حامد فریاد می زد :

این منصفانه نیست آقا حامد !
تو قول دادی اگه من کنارت بمونم ، برگردی !

این وصیت نامه چیه ؟! چرا اونو نوشتی ؟

مگه نمی دونی اگه تو بری ، منم میام !
عسل چی میشه ؟ به ما فکر نکردی ؟

داد زدم : مریم چی میگه ؟ حامد ، آقا حامد کجایی ؟ منو تو تاریکی ، تنها نذار !....




یکی به منم بگه چی شده ؟!

تاریک بود...
سایه هایی از دور می دیدم.

انگار ، تمام جهان ، محسن بود که بالای سرم ایستاده بود و داد میزد : برگرد !

صدای مریم را می شنیدم.
با خشم ، با حامد حرف می زد.

می گفت :

من از اون کاغذ ، با گوشی عکس انداختم . به سرنوشت منم ، مربوط می شد.
پس نگو چرا !

شاید یادت رفته چی نوشتی ؟
برات بخونم این دو خطو ؟

گوش بده ببین چی نوشتی :

" تا وقتی تمام افراد این دو خانواده ، در کنار همند ، من هم کنارتانم ! و جزیی از شما هستم ،

ولی اگر یکی ، فقط یکی از شما ، از جهان ما ، کم شود ، من هم می روم.

حالا همه ی شما ، جزو این دو خانواده اید ، حتی محسن ! "

ببین !

حالا مانا رفته ؛ نمی خواسته ، ولی رفته !
تو هم می خوای ما رو تنها بذاری ؟



#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجاه_و_سوم
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2

#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#گذاشتن_و_رفتن _پیوسته
#بمرانی


تو خیلی دوری_____
معنی اضطراب
معنی اجتناب

معنی حافظه
معنی عارضه


برای
#خواب_گل_سرخ


#چیستایثربی

#چیستایثربی_کانال_رسمی


@chistaa_yasrebii
#فرهاد_مهراد
#مرده_میبرن_کوچه_به_کوچه

موسیقی نمایش
#نزدیکتر

نویسنده و کارگردان
#چیستایثربی


که بازیگران زن و مرد ؛ با هم همخوانی میکردند .در صحنه ی عروسی!
سال1391

#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chistaa_yasrebii

خیلی این نمایشم ؛ وصف حالم بود....


" کاری با کار این قافله ندارم ...."
همرزم قدیمی. تو چطوری؟
_میخوای چطور باشم؟مثل بقیه رفقای سگ جونمون که تسلیم نشدن!


#آنتونیو_تابکی
از نمایشنامه:گویا اسمش مارکنی بود!

#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chistaa_yasrebii
بعضی از چیزها باید همانطور که هستند، باشند و تغییر نکنند. کاش میشد همه ی آن چیزها را چپاند توی یک جعبه ی شیشه ای و ولشان کرد همانطور بمانند.


#ناطور_دشت
رمانی از

#سالینجر
#نویسنده_امریکایی


#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chistaa_yasrebii
اگه یه دختر موقعی که سر قرار میاد خوشگل باشه، چه کسی به دیر کردنش اهمیت میده؟!

#ناطور_دشت
#سالینجر
از جمله های دو پهلوی خاص سالینجر!
#ضرب_المثل_ادبی

#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chistaa_yasrebii
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجاه_و_چهارم
#چیستایثربی

مریم هنوز داشت آن جمله را برای حامد تکرار می کرد :

با توام حامد!حالا مانا رفته، نمی خواسته ، ولی رفته!

از اون تصادف به بعد ، پرستارت میگه، علایم حیاتی تو پایین اومده.

من درا رو بستم که تو ، هیچی نشنوی.

هیچکسو راه نمی دم توی این اتاق ، که خبری با خودش نیاره ؛ حتی عسل !

اما تو داری میری ! ذره ذره ، داری میری. من می فهمم !

این چه شرطیه گذاشتی آخه ؟

دو خانواده به سلامتی تو مربوط نمیشه !
تو برای من و عسل باید بمونی ! و گریه میکرد.

من در تاریکی کما ؛ می خواستم فریاد بزنم :
من نرفتم !
من زنده ام هنوز !
شرط چیه آقا حامد؟

هر چی باشه ، انجامش میدم.
اصلا نمیفهمم !ما که یه خانواده نیستیم،چرا من برم، تو هم میای؟

حامد انگار صدای درونم را شنید ، گفت: توضیحش سخته، مثل یه خوابه.

انگار من، اون خونه ی چهار طبقه رو ، توی خواب دیده بودم . تا دیدمش، به مریم گفتم : همینجاست!
باید یه طبقه ی خالی داشته باشه . یه روز شاید منم چیزایی رو بت بگم ؛ ولی الان نه !

حامد رفت.
_حامد ،حامد..الان بگو !

صدایم اسیر بود.

انگار فقط ، وقتی حامد آنجا بود ، صدای خودم را می شنیدم.

مدتها گذشت تا باز، صدای حامد آمد : به موقعش ؛ شرطو می فهمی !

گفتم : تو زندگیت به زندگی ما ، بسته نیست ! تو قبلا ، اصلا ما رو نمی شناختی؟

گفت :الان که میشناسم!

الان ما ، همه یه درختیم.
خاکمون یکیه ، ریشه مون یکی ،
یه ریشه در بیاد ، بقیه هم کم کم سست میشن.
تو بری ، منم می افتم.

گفتم : من نمی خوام برم.
من نمی خواستم اینجا باشم، فقط دلم هوای اون کوه و امامزاده رو کرده بود.
میخواستم دعا کنم، تقصیر من نبود !

گفت : حالا که اینجا هستی !
همه چیز ، دست خودمون نیست.

می تونی بدون محسن زندگی کنی ؟

گفتم : نه !
چرا آخه ؟

گفت : اگه شرط زندگیت باشه ، چی؟ !
باید یه چیزی رو ببخشی!

چی رو ایثار می کنی ؟
چیزی که از همه بیشتر دوست داری.

گفتم : نمی فهمم !

گفت : به زندگی بر می گردی ، ولی بدون محسن !
نمی شناسیش ! انگار هیچوقت تو زندگیت نبوده !
رسم عشقه ، فدا کردن ! شاید منم چیزایی رو بخشیدم که تا اینجا موندم !

گفتم : اگه محسنو... اگه عشقو نخوام ؛ اونوقت تو نمیری ؟

قول میدی ؟

گفت : من سر قولم می مونم.

آدم برای به دست آوردن یه غیر ممکن ، باید بهایی بپردازه ؛ عزیزترین گنجشو !

گفتم : باشه ! تو باید بمونی پیش مریم و عسل.
منم شاید بمونم . شاید بی عشق هم بشه... اما

چه معامله ی بیرحمی !
ولی خب ، باشه !

دارم با خدای خودم معامله می کنم.
خدا که توی معامله، ظلم نمی کنه !
حتما دلیلی داره که بعدا می فهمم.

فعلا مهم اینه که ما زنده بمونیم !

سکوت شد !...
سکوتی مثل قهر خداوند !

سکوتی که انگار قرن ها طول کشید.
نمی دانستم چقدر طول کشیده !

چه شده ؟... چرا دیگر صدای حامد نیست ؟!

من در تاریکی و سکوت ؛ تنها بودم.

ناگهان صدای فریاد !
اینبار فریادی شادمانه !...

فریاد مریم بود ؟!...مینا ؟ مادرم ؟ عسل ؟
صلوات همسایه ها !...

حامد چشم هایش را باز کرده بود !

صدای دکتر از دور دستها :

بعد از سه ماه ، این غیر ممکنه ! معجزه ست !
علایم فلج ، کامل از بین رفته !
از نظر پزشکی ، محاله !

فقط معجزه یا... چی بگم؟
باید زودتر با همکارام صحبت کنم! باید این روند درمان ناگهانی رو بررسی کرد !

مریم و عسل از خوشحالی ، زار می زدند.
همه آنجا بودند ، جز من !

حس تنهایی کردم.
روز بعد بود یا هزاران سال بعد !
دیگر حساب زمان را نداشتم.
مثل یک مومیایی ؛ در انتظار روز احیای خودم بودم ...

در این انتظار که به اندازه ی ابدیت ،
طول کشید ،ناگهان ، صداهایی شنیدم ، عده ای می دویدند...

باد می آمد،

علایم حیاتی برگشته بود ،
نفس می کشیدم !

صدای پدرم را شنیدم :

" صبح شده مانا جان ، بیدار شو ! "

چشمانم را باز کردم...
پدر نبود !

زن جوانی آنجا بود...

دختر بچه ای ، و دو آقای غریبه که
نمی شناختم !....تا حالا ، ندیده بودم !

یکی از آنها ، موهایش موج داشت ، به سمت من آمد...

با شادی نگاهم کرد !

زن گفت : خدایا شکرت !

مرد جوان گفت :سلام قهرمان !

گفتم : شما ؟... من کجام ؟!

زن گفت : بیمارستان گلم.

امروز از کما بیرون اومدی ؛ یه ماه بعد از حامد!

در دلم گفتم :

_حامد؟؟؟!! حامد کیه؟ ...

جوانی که موی بلند موجدار داشت ، گفت : من نذر دارم. باید برم... قول داده بودم تا چشماتو باز کنی ، انجامش بدم. زود بر می گردم .... باشه ؟ و سریع بیرون دوید .


این بار ، با صدای بلند گفتم : کی بود ؟!

زن گفت : محسن دیگه !

گفتم : نمی شناسم !... کیه ؟!

#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجاه_و_چهارم
#چیستایثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2

#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#گذاشتن_و_رفتن _پیوسته
#بمرانی


تو خیلی دوری_____
معنی اضطراب
معنی اجتناب

معنی حافظه
معنی عارضه


برای
#خواب_گل_سرخ


#چیستایثربی

#چیستایثربی_کانال_رسمی


@chistaa_yasrebii
در رویاهایم
تو را محکم در آعوش گرفتم

خجالتی ؛
فقط به رویای من می آیی ؟! ...


#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chistaa_yasrebii
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺





شاید،شاید که ما نیز عروسک های کوکی یک تقدیر بوده ایم.
ما هرگز از آن چه نمی دانستیم و از کسانی که نمی شناختیم ترسی نداشتیم.ترس،سوغات آشنایی هاست
هیچ پایانی به راستی پایان نیست.در هر سرانجام،مفهوم یک آغاز نهفته است.
چه کسی میتواند بگوید "تمام شد" و دروغ نگفته باشد

کتاب

بار دیگر شهری که دوست می داشتم

#نادر_ابراهیمی

#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chistaa_yasrebii