چیستایثربی کانال رسمی
6.61K subscribers
6.04K photos
1.27K videos
56 files
2.12K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺





به خاطر
#خواب_گل_سرخ

و اتفاقی که از شاخه؛ چون سیب ؛ بر زمین افتاد...

معنی خاطره
معنی حافظه
تو خیلی دوری..خیلی دوری..
تو خیلی دوری....


#گروه_بمرانی
#گذشتن_و_رفتن_پیوست

به خاطر قسمت 54 و 55

#رمان
#خواب_گل_سرخ
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی


#کلیپ
#موزیک_ویدیو

قدر بودن با هم را بدانیم ؛ گاهی یک نگاه مهربانانه ؛ زندگی یک نفر را دچار #رستاخیز میکند !






عشق تو همان قدر که سخت آمد ؛ سخت از دلم میرود....



از
#پیج_رسمی_اینستاگرام_چیستایثربی



#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chistaa_yasrebii
Forwarded from چیستا_وان
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺



روزگار نکبتی شده ... آنقدر که آدم دلش میخواهد مدام به خاطره هاش چنگ بیاندازد و آنجاها دنبال چیزی بگردد ...




#عطر_یاس
#عباس_معروفی

#کانال صمیمی ترها
#چیستا_وان
@chista_1
تنم دشت تو
غریبه نداند ؛ فقط تو !
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی

طراحی پست : آمنه
@chistaa_yasrebii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ممنون از بانو بهار مریی
برای ساخت
#استیکرها
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در #حکمت_اشراق ؛ حکمت نظری و حکمت عملی یکی است .

یعنی در هر صورت عمل و فکر ، با هم مطرح می شود. مدینه فاضله ای تمام مدت در تصور #سهروردی هست که برای آن تعلیمات و خودسازی را لازم می داند و بازسازی روابط انسانی را مطرح می کند در آنجا نوعی آرمان اجتماعی و سیاسی محسوب می شود.


#شیخ_اشراق
#سهروردی
#دکتر_کریم_مجتهدی


#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chistaa_yasrebii
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺

دوستان از آنجا که همه ی دوستان پیج و کانال من ؛ برای کنسرت گوگوش ؛ به گرجستان و ارمنستان و ...تان سفر کرده اند ؛
شخصیتهای قصه ی من تنها و بیکار مانده اند!
و آنها هم رفتند ته ردیف کنسرتی ؛ در جایی ؛ در یکی از این ...تان ها ؛ جایی گیر بیاورند... بلیت آفر لحظه ی آخر..نصف قیمت🤐 ....

با کما و بی کما ؛
باحافظه و بی حافظه...
عاشق یا فارغ !

قصه و ادبیات کیلو چند است؟
کنسرت را بچسب!🙋😫



#سفر_همه_تان_خوش

ما ایران میمانیم
هوا دلپذیر شد ؛ گل از خاک بر دمید...

درختیم ؛
در این خاک ؛ ریشه داریم ....

#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chistaa_yasrebii
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجاه_و_چهارم
#چیستایثربی

مریم هنوز داشت آن جمله را برای حامد تکرار می کرد :

با توام حامد!حالا مانا رفته، نمی خواسته ، ولی رفته!

از اون تصادف به بعد ، پرستارت میگه، علایم حیاتی تو پایین اومده.

من درا رو بستم که تو ، هیچی نشنوی.

هیچکسو راه نمی دم توی این اتاق ، که خبری با خودش نیاره ؛ حتی عسل !

اما تو داری میری ! ذره ذره ، داری میری. من می فهمم !

این چه شرطیه گذاشتی آخه ؟

دو خانواده به سلامتی تو مربوط نمیشه !
تو برای من و عسل باید بمونی ! و گریه میکرد.

من در تاریکی کما ؛ می خواستم فریاد بزنم :
من نرفتم !
من زنده ام هنوز !
شرط چیه آقا حامد؟

هر چی باشه ، انجامش میدم.
اصلا نمیفهمم !ما که یه خانواده نیستیم،چرا من برم، تو هم میای؟

حامد انگار صدای درونم را شنید ، گفت: توضیحش سخته، مثل یه خوابه.

انگار من، اون خونه ی چهار طبقه رو ، توی خواب دیده بودم . تا دیدمش، به مریم گفتم : همینجاست!
باید یه طبقه ی خالی داشته باشه . یه روز شاید منم چیزایی رو بت بگم ؛ ولی الان نه !

حامد رفت.
_حامد ،حامد..الان بگو !

صدایم اسیر بود.

انگار فقط ، وقتی حامد آنجا بود ، صدای خودم را می شنیدم.

مدتها گذشت تا باز، صدای حامد آمد : به موقعش ؛ شرطو می فهمی !

گفتم : تو زندگیت به زندگی ما ، بسته نیست ! تو قبلا ، اصلا ما رو نمی شناختی؟

گفت :الان که میشناسم!

الان ما ، همه یه درختیم.
خاکمون یکیه ، ریشه مون یکی ،
یه ریشه در بیاد ، بقیه هم کم کم سست میشن.
تو بری ، منم می افتم.

گفتم : من نمی خوام برم.
من نمی خواستم اینجا باشم، فقط دلم هوای اون کوه و امامزاده رو کرده بود.
میخواستم دعا کنم، تقصیر من نبود !

گفت : حالا که اینجا هستی !
همه چیز ، دست خودمون نیست.

می تونی بدون محسن زندگی کنی ؟

گفتم : نه !
چرا آخه ؟

گفت : اگه شرط زندگیت باشه ، چی؟ !
باید یه چیزی رو ببخشی!

چی رو ایثار می کنی ؟
چیزی که از همه بیشتر دوست داری.

گفتم : نمی فهمم !

گفت : به زندگی بر می گردی ، ولی بدون محسن !
نمی شناسیش ! انگار هیچوقت تو زندگیت نبوده !
رسم عشقه ، فدا کردن ! شاید منم چیزایی رو بخشیدم که تا اینجا موندم !

گفتم : اگه محسنو... اگه عشقو نخوام ؛ اونوقت تو نمیری ؟

قول میدی ؟

گفت : من سر قولم می مونم.

آدم برای به دست آوردن یه غیر ممکن ، باید بهایی بپردازه ؛ عزیزترین گنجشو !

گفتم : باشه ! تو باید بمونی پیش مریم و عسل.
منم شاید بمونم . شاید بی عشق هم بشه... اما

چه معامله ی بیرحمی !
ولی خب ، باشه !

دارم با خدای خودم معامله می کنم.
خدا که توی معامله، ظلم نمی کنه !
حتما دلیلی داره که بعدا می فهمم.

فعلا مهم اینه که ما زنده بمونیم !

سکوت شد !...
سکوتی مثل قهر خداوند !

سکوتی که انگار قرن ها طول کشید.
نمی دانستم چقدر طول کشیده !

چه شده ؟... چرا دیگر صدای حامد نیست ؟!

من در تاریکی و سکوت ؛ تنها بودم.

ناگهان صدای فریاد !
اینبار فریادی شادمانه !...

فریاد مریم بود ؟!...مینا ؟ مادرم ؟ عسل ؟
صلوات همسایه ها !...

حامد چشم هایش را باز کرده بود !

صدای دکتر از دور دستها :

بعد از سه ماه ، این غیر ممکنه ! معجزه ست !
علایم فلج ، کامل از بین رفته !
از نظر پزشکی ، محاله !

فقط معجزه یا... چی بگم؟
باید زودتر با همکارام صحبت کنم! باید این روند درمان ناگهانی رو بررسی کرد !

مریم و عسل از خوشحالی ، زار می زدند.
همه آنجا بودند ، جز من !

حس تنهایی کردم.
روز بعد بود یا هزاران سال بعد !
دیگر حساب زمان را نداشتم.
مثل یک مومیایی ؛ در انتظار روز احیای خودم بودم ...

در این انتظار که به اندازه ی ابدیت ،
طول کشید ،ناگهان ، صداهایی شنیدم ، عده ای می دویدند...

باد می آمد،

علایم حیاتی برگشته بود ،
نفس می کشیدم !

صدای پدرم را شنیدم :

" صبح شده مانا جان ، بیدار شو ! "

چشمانم را باز کردم...
پدر نبود !

زن جوانی آنجا بود...

دختر بچه ای ، و دو آقای غریبه که
نمی شناختم !....تا حالا ، ندیده بودم !

یکی از آنها ، موهایش موج داشت ، به سمت من آمد...

با شادی نگاهم کرد !

زن گفت : خدایا شکرت !

مرد جوان گفت :سلام قهرمان !

گفتم : شما ؟... من کجام ؟!

زن گفت : بیمارستان گلم.

امروز از کما بیرون اومدی ؛ یه ماه بعد از حامد!

در دلم گفتم :

_حامد؟؟؟!! حامد کیه؟ ...

جوانی که موی بلند موجدار داشت ، گفت : من نذر دارم. باید برم... قول داده بودم تا چشماتو باز کنی ، انجامش بدم. زود بر می گردم .... باشه ؟ و سریع بیرون دوید .


این بار ، با صدای بلند گفتم : کی بود ؟!

زن گفت : محسن دیگه !

گفتم : نمی شناسم !... کیه ؟!

#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجاه_و_چهارم
#چیستایثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2

#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
Audio