چیستایثربی کانال رسمی
6.41K subscribers
6.05K photos
1.29K videos
56 files
2.13K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
#ترجمه و #متن_اصلي ترانه
#حسبي_ربي (Hasbi Rabi )

#سامی_يوسف


 

ترانه ی حسبی ربی سامی یوسف بهترین و معروفترین اثر وی می باشد که به چهار زبان انگلیسی . هندی  . ترکی . عربی خوانده است ترانه ای بسیار زیبا 
 و ملودی قدیمی افغانی اثری از سامی یوسف .

انگليسي :

O Allah the almighty

خداوند قادرمطلق است 
Protect me and guide me 
خدايا من را راهنمايي کن و از من محافظت بفرما
To your love and mercy
با بخشندگي و عشق خودت 
Ya Allah don't deprive me 
خدايا من را از لطف خودت محروم مکن 
From beholding your beauty
من را از نگاه زيبايت محروم مکن 
O my Lord accept thies plea
اي ارباب و والاي من تقاضاي من را بپذير

 

 

حسبي ربي جل الله
هر چه خداوند بخواهد همان است 
مافي قلبي غير الله
در قلب من غير از خدا کس ديگري وجود ندارد

 

 

 

هندي :

 

Wo tanha kaun hai

Who is the only One?
چه کسي تنها شخصي است که هميشه جاي اول را دارد
Badshah wo kaun hai

Who is the King?
چه کسي پادشاه است
Meherba wo kaun hai

Who is the Merciful?
چه کسي بخشاينده است

 

Kya unchi shan hai

Who is the most praised and benevolent?
چه کسي بيشترين شخصي است که شايان ستايش است و خيرخواه مي باشد
Uskey sab nishan hai

Whatever you see in this world is His sign
و هر چه شما در اين دنيا مي بينيد نشانه هايي از اوست
Sab dilon ki jan hai

He’s the love of every soul
او عشق تمام روحهاي جهان مي باشد

 

 

 

 

 

تركي :

 

Affeder gunahi

He is the Forgiver of all sins
او بخشاينده تمام گناهان است
Alemin padisahi

He is the King of the universe
او پادشاه دنيا است
Yureklerin penahi

He is the Refuge of all hearts
او پناه تمام قلبها است

 

 

Isit Allah derdimi, bu ahlarimi

O Allah hear my sorrows and my sighs
خداوند  تمام غصه ها و آه کشيدن هاي من را مي شنود
Rahmeyle, bagisla gunahlarimi

Have mercy and pardon my sins
و با بخشايندگي تمام گناهانم را مي بخشد
Hayreyle hem aksam hem sabahlarimi

Bless my night and days
و باعث قداست تمام روزها و شبهاي من مي شود

 

 

عربي :

 

يا رب العالمين 
اي خداي تمام آدميان
صلي على طه الامين
بر اهل طه صلوات و امين بفرست
في كل وقت و حين
اکنون و در تمام ساعات

 

 

املاء قلبي باليقين
قلب من را سرشار از باور و يقين بگردان
ثبتني على هذا الدين
کاري کن که من تا ابد بر اين دين باقي بمانم
اغفرلي و المسلمين

گناهان من و تمام مسلمانان جهان را ببخش



#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chistaa_yasrebii
چقدر این گزینه ی جدید اینستاگرام جالبه!کسانی که فالوت کردن،رو اسمشون کلمه #فالو_بک میاد.اگه فالوت نکرده باشن، کلمه #بک نمیاد.از صبح فهمیدم این مدت جواب کامنت کسانی رو میدادم که فالوم نکردن!مهم نیست!
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجاه
#چیستایثربی

تا روزی که محسن به من گفت :
کجا میری این وقت غروب ؟

در دلم گفتم : نپرس !...

داشتم می رفتم امامزاده ای که سال ها پیش می رفتم...
پولمان تمام شده بود.
حساب بانکی ام ته کشیده بود.
از فردا قرار بود در دارالترجمه دوستم کار کنم.

نمی خواستم محسن محل پناهندگی مرا به آن امامزاده که در کنج کوه ؛ همدمم بود ، پیدا کند.

برای همین گفتم :
میرم دارالترجمه دوستم ، کمکش کنم...
یه پولی هم دربیارم.

گفت : این وقت غروب ؟
پول اگه لازم داری ، من دارم !

گفتم : بالاخره باید برم سر کار !
یکی باید از این خواب زمستونی بیدار شه...
داروهای مادرمو ، دو هفته ست نگرفتم !

گفت : نسخه رو بده من بگیرم.
الان همه توی شوکن ، هنوز !

گفتم : محسن...
انقدر خوب نباش.
خوب نیست !

گفت : من خودمم ؛ نمیخوام خوب باشم !
ولی چرا خوب بودن ؛ خوب نیست ؟

گفتم : تو دنیایی که بیشتر مردم ، فقط فکر خودشونن ، آخه تو از کجا یه دفعه پیدات شد ؟!

خوب نیست ، چون آدم بهت عادت می کنه و اگه یه روز نباشی ، آدم ممکنه کم بیاره !

خندید و گفت :
تو یکی که کم نمیاری !

نگاهمان در هم گره خورد ، مثل دریا ، آدم را دعوت به رها شدن می کرد ، و دل به آب سپردن.

دوباره سرخ شد!
هر وقت به چشمانش نگاه می کردم ، سرخ
می شد !

گفتم : جلوی دخترای دیگه ، ندیدم هیچوقت سرخ شی !

گفت : دخترای دیگه ، قلب آدمو تکون نمیدن !...

چی می خوای بگی اینجوری نگام می کنی ؟

گفتم : می خوام ببینم ، توی قلبت چی می گذره !

گفت : الان ؟
یه حس ترس !

گفتم : محسن و ترس؟

گفت : آره !
وقتی مانا بش دروغ می گه ، ترس...

گفتم : بابا دارم میرم یه کنجی ؛ دلم آروم بگیره...
یه امامزاده ست توی کوه !
ماشینای سر خیابون ، مستقیم میبرن.

گفت : منم اونجا زیاد رفتم ، چرا با هم نریم ؟

گفتم : یکی باید پیش بقیه ، بمونه. مینام که خونه نیست ! مدتیه فضای خونه ، افسرده ش میکنه.همه ش با دوستشه.نگرانم.

بعدم، من این بار با آقای رفیق، تو کنج کوه ، خصوصی کار دارم ، باشه دفعه ی بعد با هم می ریم.

گفت : پس خواستی برگردی بگو ، بیام عقبت.
گفتم : نه ؛ خودم میام !

نمیتونی ببینی من چند دقیقه ، با کسی خلوت کنم ؟
ببینم ما چه نسبتی با هم داریم ؟!

ساکت شد !
پس از چند لحظه گفت : پیشنهاد ازدواج من ، سر جاشه ؛ تو میدونی !

گفتم : واقعا ؟
فکر کردم پشیمون شدی !

گفت : مسخره می کنی؟ تو همیشه رد کردی.همیشه وقت خواستی!

تو قبول نکردی !

گفتم : آره احمق بودم ! فکر میکردم بی نیازی ، یعنی بی محلی، به کسی که آدم دوستش داره....

این بار میرم با یه آدم فهمیده ، تو کوه مشورت میکنم ، شاید بگه قبول کن !

راستی وسط خواب حامد ، مراسم عروسی ، بیدارش نکنه یه وقت ؟!

عروسیه دیگه !
بزن و بکوب داره !

گفت : همه چیزو مسخره می کنیا ؟

گفتم : ببین محسن جان ! خودت ، همه چیزو
می دونی ! باهوشی ، پس حس منو تا آخرش ، میفهمی.

من دیگه نمی گم !
دیگه به خودمم دروغ نمی گم !

تو رفتی یه مدت ....

درست موقعی که من ، تازه از دو دلی در آمده بودم و دیگه به خودم ، نمی تونستم دروغ بگم ؛

آره....
جواب من "بله " بود ،

هر کاری کردم بشه " نه " ! نشد ،
انگار سرنوشت هم نمیذاشت !

تو همیشه ناجی من بودی ، پر از عاطفه و احساس ، پر از جوونمردی و احترام ،


مسابقه ، بهانه بود تا سختیها ؛ هردومونو ،
از پا ، در بیاره ،خاطرات، فشار روحی ، استرس مسابقه و رقابت ! و شاید زمین خوردن یکیمون و دیگه بلند نشدن!
من با حسم مسابقه گذاشتم،نه با تو ! تو که برنده بودی!

آدم ، وقتی خیلی درمونده میشه و شک میکنه ؛ میخواد یه دفعه، شیرجه بزنه تو دل سختیها...


هر کاری کردم که حسمون به نفرت و بیزاری ، بدل بشه....نشد!

خوب بودنتو باور نمیکردم!
آدم انقدر مهربون و صبور ، خب تا حالا ندیده بودم.


میخواستم ثابت کنم یه جای کار می لنگه ، که تو داری نقش بازی میکنی؛ و مثلا، من احمقم و گولتو خوردم !

گول محبتهاتو...


آرزو داشتم این حس ، توی هردومون ، بمیره ، نشد! تازه بدتر هم شد !


اون موقع شناختمت...و درست همون ایام ، دلم برات تنگ شد...
حتی برات شعر هم گفتم ، خنده داره ؟ نه؟!


تو مجبور بودی بری شهرتون ، منم مجبور بودم اینجا بمونم !

الان هر کدوممون ، منتظر یه اتفاق خوبیم ، که بعدش دوباره ، اون موضوع رو پیش بکشیم .

دارم میرم از خدا بخوام یه اتفاق خوب بیفته !

گفت : از طرف منم بخواه !

گفتم : خودت بخواه !...
وا...تنبل ! دعاشم یکی دیگه باید بخونه !

خندید...

زمستان آن اتاق ، رنگ سبز دشتهای معطر را گرفت!


#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجاه
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2

#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
دوستانی که از شماره های خصوصی به من زنگ میزنن ؛ شماره ای
نمی افتد.
گوشی من این ایام ؛ ایراد داره...


لطفا شماره ای بگذارند ؛ خودم باهاشون تماس میگیرم. ممنون

#چیستایثربی
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_چهل_و_نهم
#چیستایثربی

چراغ های خانه روشنند ،
چراغ های خیابان ، روشن تر.

من کنار پنجره ام و به بیرون نگاه می کنم.


کتری برای خودش آرام آرام روی اجاق گاز ، قل قل می کند ، مثل قلب من...

یکنفر در درونم می گوید :
"بلند شو مانا ، الان میترکه".
چی میترکه ؟!
"کتری میترکه" !
نه قلب منه که داره میترکه !

به بیرون نگاه می کنم...
از طبقه ی پایین ، دیگر صدای گریه به گوش نمی رسد ، همه چیز آرام است.

انگار خواب گل سرخ حامد ، همه ی ما را به خواب زمستانی فرو برده است.

دستگاه هایی به او وصل کرده اند ، مریم نگذاشت او را به بیمارستان ببرند.

دکتر می خواست یک پرستار تمام وقت اینجا باشد.
مریم گفت : خودم پرستاریشو می کنم.
با این وجود ، روزی دو ساعت ، یک پرستار مرد حرفه ای ، سر می زند و همه چیز را چک
می کند.

اما درباره تصمیم حامد...

هرگز نفهمیدیم چه بود !

مریم ؛ به وکیل گفته بود که نمی خواهد نامه باز شود !

وکیل گفته بود : این حق قانونی حامد است ، نامه باید در حضور مریم ، خوانده شود !

مریم گفته بود : جواب نامه هر چه باشد ، من کنار گل سرخم می مانم !
دستگاه ها را باز نمی کنم...

اتفاقی ناگهانی برای وکیل افتاد که باید فوری به خارج از کشور می رفت ، ظاهرا پسرش در آمریکا، دچار مشکل شده بود ، شاید آن اتفاق آنقدر مهم بود که وقت نکرد قبلش نامه را بخواند.

گفت : بر می گردم ، بعد...

ما نفهمیدیم حامد درون نامه چه نوشته بود !
اما می دانستیم که یک روز می فهمیم.

بالاخره وکیل از خارج، باز می گشت و نامه باز می شد ؛...

ولی تا آن موقع ، مریم ، کنار حامد نشسته بود و نزدیک گوشش زمزمه می کرد ،...

از کودکی هایشان می گفت و نمی دانم چه می گفت !
و نمی خواستم بدانم...

محسن می رفت و می آمد.

تمام کارهای خانه ، روی دوش او بود ، چه کارهای مردانه و چه زنانه.

اصلا انگار فقط او بود و این دو خانه !
انگار همه دچار خواب بودیم ، جز او !

محسن ، مثل نسیم می آمد و همه ی پنجره های بسته ی دو خانه ، رو به باغ ها ، باز
می شد...

و من هر بار که می آمد ، فقط حس می کردم عطر بهار ، وارد اتاقها می شود.
همین !...

چیزی به هم نمی گفتیم ، یک نگاه پنهانی کافی بود تا حال هم را بفهمیم... انگار روح ما دو نفر ؛ دستهایشان به هم گره خورده بود.

در این شرایط ، حرف زدن درباره ی هر چیز دیگر ، خنده دار بود !

به خصوص با صدای گریه های مدام عسل ، که دلیلش را اصلا نمی فهمیدم !

انگار چیزی را از پیش حس کرده بود ،
که مدام، سرش را روی زانوی من ،
می گذاشت،گریه می کرد و می گفت:

هر جا میری ، منم ببر ! قول میدی؟!

منتظر وکیل حامد بودیم که زودتر از خارج باز گردد.

نه برای اینکه خسته شده بودیم ، نه!....
فقط می خواستیم ببینیم تصمیم حامد ، به سرنوشت کس دیگری مثل مریم و عسل هم ، ربط پیدا می کرد ؟

مریم ، جوان بود ، حتما خواستگارانی می آمدند، و عسل به حمایت پدرانه ، نیاز داشت.

مریم ؛ اما عاشق بود ،
و دلم می خواست بدانم ، تصمیم حامد در این وضعیت بحرانی چه بوده !
تصمیم درباره زندگی خودش یا دیگران ؟!

از آن روزها ؛ چیز زیادی یادم نمی آید ، جز لحظه های انتظار طولانی ، که پشت هم آمدند و رفتند ،...

تا آن روز مهم ، که محسن به من گفت :
کجا میری این وقت غروب ؟

در دلم گفتم : نپرس !...

#خواب_گل_سرخ
#قسمت_چهل_و_نهم
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2

#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجاه
#چیستایثربی

تا روزی که محسن به من گفت :
کجا میری این وقت غروب ؟

در دلم گفتم : نپرس !...

داشتم می رفتم امامزاده ای که سال ها پیش می رفتم...
پولمان تمام شده بود.
حساب بانکی ام ته کشیده بود.
از فردا قرار بود در دارالترجمه دوستم کار کنم.

نمی خواستم محسن محل پناهندگی مرا به آن امامزاده که در کنج کوه ؛ همدمم بود ، پیدا کند.

برای همین گفتم :
میرم دارالترجمه دوستم ، کمکش کنم...
یه پولی هم دربیارم.

گفت : این وقت غروب ؟
پول اگه لازم داری ، من دارم !

گفتم : بالاخره باید برم سر کار !
یکی باید از این خواب زمستونی بیدار شه...
داروهای مادرمو ، دو هفته ست نگرفتم !

گفت : نسخه رو بده من بگیرم.
الان همه توی شوکن ، هنوز !

گفتم : محسن...
انقدر خوب نباش.
خوب نیست !

گفت : من خودمم ؛ نمیخوام خوب باشم !
ولی چرا خوب بودن ؛ خوب نیست ؟

گفتم : تو دنیایی که بیشتر مردم ، فقط فکر خودشونن ، آخه تو از کجا یه دفعه پیدات شد ؟!

خوب نیست ، چون آدم بهت عادت می کنه و اگه یه روز نباشی ، آدم ممکنه کم بیاره !

خندید و گفت :
تو یکی که کم نمیاری !

نگاهمان در هم گره خورد ، مثل دریا ، آدم را دعوت به رها شدن می کرد ، و دل به آب سپردن.

دوباره سرخ شد!
هر وقت به چشمانش نگاه می کردم ، سرخ
می شد !

گفتم : جلوی دخترای دیگه ، ندیدم هیچوقت سرخ شی !

گفت : دخترای دیگه ، قلب آدمو تکون نمیدن !...

چی می خوای بگی اینجوری نگام می کنی ؟

گفتم : می خوام ببینم ، توی قلبت چی می گذره !

گفت : الان ؟
یه حس ترس !

گفتم : محسن و ترس؟

گفت : آره !
وقتی مانا بش دروغ می گه ، ترس...

گفتم : بابا دارم میرم یه کنجی ؛ دلم آروم بگیره...
یه امامزاده ست توی کوه !
ماشینای سر خیابون ، مستقیم میبرن.

گفت : منم اونجا زیاد رفتم ، چرا با هم نریم ؟

گفتم : یکی باید پیش بقیه ، بمونه. مینام که خونه نیست ! مدتیه فضای خونه ، افسرده ش میکنه.همه ش با دوستشه.نگرانم.

بعدم، من این بار با آقای رفیق، تو کنج کوه ، خصوصی کار دارم ، باشه دفعه ی بعد با هم می ریم.

گفت : پس خواستی برگردی بگو ، بیام عقبت.
گفتم : نه ؛ خودم میام !

نمیتونی ببینی من چند دقیقه ، با کسی خلوت کنم ؟
ببینم ما چه نسبتی با هم داریم ؟!

ساکت شد !
پس از چند لحظه گفت : پیشنهاد ازدواج من ، سر جاشه ؛ تو میدونی !

گفتم : واقعا ؟
فکر کردم پشیمون شدی !

گفت : مسخره می کنی؟ تو همیشه رد کردی.همیشه وقت خواستی!

تو قبول نکردی !

گفتم : آره احمق بودم ! فکر میکردم بی نیازی ، یعنی بی محلی، به کسی که آدم دوستش داره....

این بار میرم با یه آدم فهمیده ، تو کوه مشورت میکنم ، شاید بگه قبول کن !

راستی وسط خواب حامد ، مراسم عروسی ، بیدارش نکنه یه وقت ؟!

عروسیه دیگه !
بزن و بکوب داره !

گفت : همه چیزو مسخره می کنیا ؟

گفتم : ببین محسن جان ! خودت ، همه چیزو
می دونی ! باهوشی ، پس حس منو تا آخرش ، میفهمی.

من دیگه نمی گم !
دیگه به خودمم دروغ نمی گم !

تو رفتی یه مدت ....

درست موقعی که من ، تازه از دو دلی در آمده بودم و دیگه به خودم ، نمی تونستم دروغ بگم ؛

آره....
جواب من "بله " بود ،

هر کاری کردم بشه " نه " ! نشد ،
انگار سرنوشت هم نمیذاشت !

تو همیشه ناجی من بودی ، پر از عاطفه و احساس ، پر از جوونمردی و احترام ،


مسابقه ، بهانه بود تا سختیها ؛ هردومونو ،
از پا ، در بیاره ،خاطرات، فشار روحی ، استرس مسابقه و رقابت ! و شاید زمین خوردن یکیمون و دیگه بلند نشدن!
من با حسم مسابقه گذاشتم،نه با تو ! تو که برنده بودی!

آدم ، وقتی خیلی درمونده میشه و شک میکنه ؛ میخواد یه دفعه، شیرجه بزنه تو دل سختیها...


هر کاری کردم که حسمون به نفرت و بیزاری ، بدل بشه....نشد!

خوب بودنتو باور نمیکردم!
آدم انقدر مهربون و صبور ، خب تا حالا ندیده بودم.


میخواستم ثابت کنم یه جای کار می لنگه ، که تو داری نقش بازی میکنی؛ و مثلا، من احمقم و گولتو خوردم !

گول محبتهاتو...


آرزو داشتم این حس ، توی هردومون ، بمیره ، نشد! تازه بدتر هم شد !


اون موقع شناختمت...و درست همون ایام ، دلم برات تنگ شد...
حتی برات شعر هم گفتم ، خنده داره ؟ نه؟!


تو مجبور بودی بری شهرتون ، منم مجبور بودم اینجا بمونم !

الان هر کدوممون ، منتظر یه اتفاق خوبیم ، که بعدش دوباره ، اون موضوع رو پیش بکشیم .

دارم میرم از خدا بخوام یه اتفاق خوب بیفته !

گفت : از طرف منم بخواه !

گفتم : خودت بخواه !...
وا...تنبل ! دعاشم یکی دیگه باید بخونه !

خندید...

زمستان آن اتاق ، رنگ سبز دشتهای معطر را گرفت!


#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجاه
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2

#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
@chista_yasrebi چیستایثربی/رتبه برگزیده در رشته شبکه های اجتماعی/یکم آذر.نخستین جشنواره شبکه های مجازی
@chista_yasrebi/برای همه ی عاشقان/چیستایثربی
لعنت بر کانالهایی که به اسم روانشناسی خانواده و پزشکی ؛ شیوه های انحرافی سکس را تبلیغ میکنند !...

کسی نیست جلوی اینها رو بگیره؟

#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
یه جایی هست که باید وایسی
یه جا هست که باید در ری...

اما خدا نکنه جای این دو تا، با هم عوض شه
که دیگه تا آخر عمر، بدهکار خودتی

#مسعود_کیمیایی
دندان مار

#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chistaa_yasrebii
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#ترجمه و #متن_اصلي ترانه
#حسبي_ربي (Hasbi Rabi )

#سامی_يوسف


 

ترانه ی حسبی ربی سامی یوسف بهترین و معروفترین اثر وی می باشد که به چهار زبان انگلیسی . هندی  . ترکی . عربی خوانده است ترانه ای بسیار زیبا 
 و ملودی قدیمی افغانی اثری از سامی یوسف .

انگليسي :

O Allah the almighty

خداوند قادرمطلق است 
Protect me and guide me 
خدايا من را راهنمايي کن و از من محافظت بفرما
To your love and mercy
با بخشندگي و عشق خودت 
Ya Allah don't deprive me 
خدايا من را از لطف خودت محروم مکن 
From beholding your beauty
من را از نگاه زيبايت محروم مکن 
O my Lord accept thies plea
اي ارباب و والاي من تقاضاي من را بپذير

 

 

حسبي ربي جل الله
هر چه خداوند بخواهد همان است 
مافي قلبي غير الله
در قلب من غير از خدا کس ديگري وجود ندارد

 

 

 

هندي :

 

Wo tanha kaun hai

Who is the only One?
چه کسي تنها شخصي است که هميشه جاي اول را دارد
Badshah wo kaun hai

Who is the King?
چه کسي پادشاه است
Meherba wo kaun hai

Who is the Merciful?
چه کسي بخشاينده است

 

Kya unchi shan hai

Who is the most praised and benevolent?
چه کسي بيشترين شخصي است که شايان ستايش است و خيرخواه مي باشد
Uskey sab nishan hai

Whatever you see in this world is His sign
و هر چه شما در اين دنيا مي بينيد نشانه هايي از اوست
Sab dilon ki jan hai

He’s the love of every soul
او عشق تمام روحهاي جهان مي باشد

 

 

 

 

 

تركي :

 

Affeder gunahi

He is the Forgiver of all sins
او بخشاينده تمام گناهان است
Alemin padisahi

He is the King of the universe
او پادشاه دنيا است
Yureklerin penahi

He is the Refuge of all hearts
او پناه تمام قلبها است

 

 

Isit Allah derdimi, bu ahlarimi

O Allah hear my sorrows and my sighs
خداوند  تمام غصه ها و آه کشيدن هاي من را مي شنود
Rahmeyle, bagisla gunahlarimi

Have mercy and pardon my sins
و با بخشايندگي تمام گناهانم را مي بخشد
Hayreyle hem aksam hem sabahlarimi

Bless my night and days
و باعث قداست تمام روزها و شبهاي من مي شود

 

 

عربي :

 

يا رب العالمين 
اي خداي تمام آدميان
صلي على طه الامين
بر اهل طه صلوات و امين بفرست
في كل وقت و حين
اکنون و در تمام ساعات

 

 

املاء قلبي باليقين
قلب من را سرشار از باور و يقين بگردان
ثبتني على هذا الدين
کاري کن که من تا ابد بر اين دين باقي بمانم
اغفرلي و المسلمين

گناهان من و تمام مسلمانان جهان را ببخش



#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chistaa_yasrebii
#برگزیده بهترین کانال تلگرامی،
وقتی تازه کانالها راه افتاده بود و کانال من با داستانم #پستچی صدو هشتاد کا ، درهمان روزهای اول، عضو داشت.

#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chistaa_yasrebii
Forwarded from چیستا_یثربی_مشاغل
حسادت ؛ انسان را به موجودی متنفر از نوع بشر ؛ و بی انصاف و بیرحم ؛ مبدل میکند.

#چخوف
#چیستا
@chistttaaa
پستچی
موفق ترین پاورقی
#کانادا
مطبوعات ایرانیان مقیم کانادا

#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
ما یا انسان خوب و درستکار داریم ؛ یا انسان بد و کج اندیش...

نوع سومی نداریم!
نوع سوم، فقط آدم منافق است
و دو رو !

که خدا نصیب گرگ بیابان هم نکند !

#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chistaa_
خیلی هم که انسان باشی ، فوقش نود تا صد سال وقت داری ،

خاک وجودت را به نور بدل کن !
همه ی ابدیت را وقت داری.


آنچه مال این دنیاست ، همینجا میماند ،
رهایش کن!

نور ،رها میکند که نور است.

#چیستایثربی
صمیمی ترین داستانهای دنیا ؛ شاخ و برگ دادن به دو جمله هستند...
حالت چطور است؟
من تو را دوست دارم....

اگر #نگرانی برای دیگری و
#دوست_داشتن نبود، داستانی نوشته نمیشد!

#چیستایثربی

@chistaa_yasrebii
شروع داستان باید اصل داستان باشد.
موضوع محوری ومهم داستان باشد.


اگر میخواهید پایان را حدس بزنید،
به شروع مراجعه کنید !
مثل زندگی همه ی ما.
شروع هایمان، به پایانهایمان منجر میشود.

#چیستایثربی
_کاملا سقوط کردیم اینطور نیست؟
_بله
_و چرا ما سقوط میکنیم ؟
_برای اینکه یاد بگیریم چطور خودمونو بکشیم بالا!


از فیلم
#آغاز_بتمن
#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chistaa_yasrebii