چیستایثربی کانال رسمی
6.62K subscribers
6.03K photos
1.27K videos
56 files
2.12K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
Forwarded from Chista Yasrebi official
فیلمنامه نویس فیلم سینمایی «دعوت» در گفتگو با خبرنگار سینماپرس افزود: یکی از سوألات بسیار مهمی که همواره برای بنده مطرح می شود این است که چطور برخی از این فیلم های سینمایی و سریال های شبکه نمایش خانگی مجوز می گیرند؟ سریال ها و فیلم هایی که بسیاری از دغدغه مندان، کارشناسان و پیشکسوتان سینما علیه آن ها موضع گرفته اند و معتقدند نه تنها سطح انتظار و توقع مردم را از سینما پایین می آورد بلکه باعث ایجاد بحران در جامعه نیز می شود. چرا ما صرفاً به سینما به عنوان ابزار سرگرمی نگاه می کنیم؟ آیا هنوز به این نتیجه نرسیده ایم که این اتفاقات از خارج سینما بر سینما تحمیل می شود و اسپانسرهای میلیاردی که در سینما پولشویی می کنند باعث این اتفاقات شده اند؟  ای کاش سلاطین سینما، تئاتر و موسیقی هم شناسایی و اعدام می شدند تا دیگر شاهد این اتفاقات در هنرهفتم نبودیم!

وی ادامه داد: برای بنده شوکه کننده است که چطور فیلمنامه هایی ادبی با معیارهای درست و اصولی فیلمنامه نویسی در کشور ما مجوز نمی گیرند و بسیاری از سینماگران متبحر و کاربلد بیکار و خانه نشین شده اند اما سیل انبوهی از آثار سخیف و مبتذل به راحتی مجوز می گیرند؟ چطور ممکن است که در حال حاضر دست اندرکاران شورای نظارت و ارزشیابی سازمان سینمایی و شوراهای پروانه ساخت و نمایش چشم های خود را روی این نوع آثار می بندند و در ثانیه ای به این نوع آثار مجوز تولید و اکران می دهند؟

یثربی با طرح این پرسش که شورای تفحص وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی کجاست و چه می کند اظهار داشت: من نمی دانم چطور شورای تفحص جلوی اکران گسترده این نوع آثار سخیف را نمی گیرد؟ اسفا که اصولاً فرهنگ و هنر کشور ما از سینما و تئاتر گرفته تا موسیقی و... دچار یک مافیازدگی وحشتناک شده است و دست هایی عجیب در کارند تا فرهنگ و هنر کهن و ارزشمندمان را به یغما ببرند.

کارگردان نمایش «یک شب دیگر هم بمان سیلویا» خاطرنشان کرد: ما نیازمند یک تحقیق جامعه شناسانه گسترده در رابطه با این مسائل هستیم که من متأسفانه هنوز وقت نکردم سراغ آن بروم. من به طور قاطع عرض می کنم دست هایی این چرخ ها را می چرخانند که هنرمند نیستند و بویی از هنر نبرده اند اما به اسم هنرمندان تمام می شود چرا که مردم هنرمندان را می شناسند و به خاطر آن ها است که این نوع فیلم ها را تماشا می کنند.  

این کارشناس فرهنگی تصریح کرد: ای کاش یک بایکوت عمومی از سمت جامعه برای آثاری که می تواند سینما را بدنام کند صورت گیرد. این خود مردم هستند که باید با قدرت جلوی مافیای سینما که می خواهند فرهنگ و هنر را نابود کنند بایستند.

یثربی با انتقاد از موضع منفعلانه وزارت ارشاد در برخورد با آثار مبتذل در سینما اظهرا داشت: وزارت ارشاد باید واقعاً قدرت اجرایی داشته باشد در غیر این صورت باید قید مفهوم هنر را در سینما زد.

نویسنده کتاب «پستچی» در پاسخ به این سوأل که دلیل استقبال بالای مردم از این آثار چیست اظهار داشت: همیشه و در همه دنیا کتاب های خوب خوانده نشدند اما کتاب های سطحی با ته مایه های سکس و خشونت پرفروش شدند. مردم سطحی نگری برایشان قابل هضم تر است و مردم ایران که تحت فشار روحی و اقتصادی هستند فیلم هایی با مضمون مبتذل را می پسندند و ترجیح می دهند این نوع آثار را تماشا کنند. مردم ما می خواهند به وضعیت فعلی و آینده فکر نکنند و به همین دلیل به دم دستی ترین چیزها چنگ می اندازند.

نویسنده فیلمنامه داستانی «عکس دسته جمعی با خانم بزرگ» خاطرنشان کرد:  کسانی که توجیه شان از تولید فیلم های مبتذل رونق گیشه است بهتر است بروند فیلم های هالیوودی سرشار از سکس و خشونت را نمایش دهند! من به این دسته افراد می خواهم این را بگویم که اگر ۲۰ سال پیش هم به این نوع آثار مجوز می دادید گیشه سینماها رونق می گرفت چرا آن زمان مجوز ندادید؟

این تحصیل کرده رشته دکترا در زمینه روانشناسی تربیتی از کانادا تأکید کرد: اصلاً به هیچ قیمتی نباید این مجوزها صادر شود. نه در تئاتر نه در سینما و نه در هیچ حوزه فرهنگی و هنری دیگر! من یادم می آید سال ها ثبل یک کارگردانی بود که تئاتری کمدی روی صحنه برده بود که با شکست در گیشه مواجه شد و کارگردان بازیگرانش را مجبور کرد برای خنداندن مخاطبان به هرچه بلد هستند توسل کنند و حتی جوک های رکیک بگویند تا نمایش پرفروش شود دریغ از آنکه اندک تفکری داشته باشد مبنی بر اینکه با این کارش تیشه به ریشه هنر مملکت می زند و هنر مملکت را برای ابد متبذل می کند!

یثربی یادآور شد: مگر ما نمونه فیلم های طنز و کمدی ارزشمند و فاخر در سینمای مان کم داشتیم که اینک به سمت مبتذل ترین و سخیف ترین ها پیش رفته ایم؟ مثلاً مگر فیلم «لیلی با من است» یک فیلم کمدی خوب نبود که هیچ گونه بی ادبی نداشت؟ منظور من از بی ادبی صرفاً بیان یک دیالوگ بی ادبانه نیست بلکه از اساس مبتذل بودن است!

وی ادامه داد: مگر ما امثال رضا عطاران را نداشتیم
که شروع خوبی در عرصه تولید آثار طنز داشتند و سریال های جالبی را می ساختند که دردهای مردم در قالب طنز در آن ها بیان می شد؟ چرا یکباره کاری کردیم که امثال عطاران تغییر جهت دهند و به سمت آثار سخیف گرایش پیدا کنند؟ اصلاً سوأل بنده این است که نویسندگان متبحر قدیمی ما کجا هستند و چه می کنند و چرا دیگر خبری از آن ها نیست؟

این منتقد سینما در بخش دیگری از این گفتگو با اشاره به یکی از سریال های اخیر شبکه نمایش خانگی که برای مدتی توقیف شده بود اظهار داشت: من سریالی از شبکه نمایش خانگی را چند وقت پیش کنار دختر ۲۰ ساله ام خجالت کشیدم ببینم و تلویزیون را خاموش کردم. قبلاً خانواده ها جلوی تلویزیون جمع می شدند اما الآن رویمان نمی شود با هم یک سریال ببنیم. فرهنگ سطحی نگری و ابتذال رواج پیدا کرده، مردم به چیزهایی می خندند که اصلاً خنده دار نیست و گریه دار است و اوج ابتذال را نشان می دهد. چه کسانی هستند که به این سریال های بی شرمانه مجوز می دهند؟

یثربی در خاتمه این گفتگو متذکر شد: البته خوشبختانه مردم ما هوشمندتر و فرهیخته تر شده اند؛ مردم منتقدان هوشیاری شده اند و این را می توان از موضع گیری و کامنت های شان در فضای مجازی علیه برخی از فیلم های سخیف این اواخر متوجه شد.   بنده یقین دارم مردم به زودی این فیلم ها را بایکوت می کنند. در تئاتر این اتفاق افتاده و آثاری را که از حرکت درست خارج شده و به سمت سطحی گرایی رفته نمی بینند. سینماگران و مدیران سینمایی باید بدانند که با فحش و کلمات رکیک و ته مایه سکس و خشونت نباید مردم را به سینما کشاند. مردم منتقدان تیزهوش شدند و این اتفاق مبارکی است.

#گفتگو با
#چیستایثربی


ابتذال سینما
خبرگزاری سینما
@chista_yasrebi
#سگ_کشی
مثال یک‌فیلم خوب

بازیها
دکوپاژ
کارگردانی
میزانسن
سوژه
حتی
نام فیلم
همه عالی


#بهرام_بیضایی
بازیگر اصلی
#مژده_شمسایی ،همسرش
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی

@chista_yasrebi
رهایم نکن
#دکتر_محمد_اصفهانی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
#چیستایثربی

هر جا که دورم ، از تو تبعیدم


@chista_yasrebi👆👆👆👆
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت9
#چیستا_یثربی
#قصه

دستش را جلو آورد...
پسر فرمانده، دستم را گرفت و فشار داد!

جرات نمی کردم فشار دستش را جواب دهم، اما خودم نفهمیدم که دارم دستش را در دستانم نگه می دارم!
انگار با دست او نفس می کشیدم!

چند روز گذشته؟
نمی دانم!

دلم نمی خواهد به پدرم بگویم، ولی باید بگویم!
پاسخ من بله است...

برایم مهم نیست پدرش یا مادرش کیست و چه کرده اند!
خودش مهم است، او که اکنون برای من همه چیز است و همه کس!
شکل همه ی خوبی هاست که من در یک انسان خواب دیده بودم!

به ما صادقانه گفت که پسر یک سردار است...
مطمئنم این را گفت تا ما حق داشته باشیم که تحقیق کنیم و جواب منفی دهیم، ولی جواب من منفی نبود!

فقط علاقه نبود که پاسخ مرا مثبت می کرد، از همان روز اول که او را در راهروی مدرسه دیدم، محبتی به مردم، در چهره اش، او را از همه، متمایز می کرد.

استقلال، اعتماد به نفس، توجه به دیگران...

من این ویژگی ها را در یک انسان دوست داشتم.
به پدرم گفتم!

لبخند زد: می دونستم جوابت مثبته، من معیارای دخترمو می شناسم، فقط خواهش می کنم زودتر عقد کنید!
بعد از عقد، دست تو دست هم، راه برید...

پس دیده بود؟!
از آشپزخانه؟!
چطور؟!
پشتش به ما بود!

سرخ شدم و گفتم: یه لحظه بود!

گفت: حالا، از این لحظه ها، زیاد پیش میاد.
کلا من چیزی نمیگم!
تو عاقل تر از این حرفایی.

می دونی تو شهر، ممکنه هزار تا حرف بپیچه، معلمه!
برای خودش بده، اول برای شما، بعد برای ما!

گفتم: باشه، بهش میگم.

پدر خندید و گفت: تو که نباید بگی، بیا منو عقد کن!
من میگم دخترم!

گفتم: چه فرقی داره؟ اگه بخواید بش میگم خب...
کار سختی نیست که!

پدرم نیشگونی از لپم گرفت و گفت: برو اذیت نکن دختر!

ولی به نظرمن، کار عجیبی نبود.

عقد!؟
این کلمه مرا می ترساند!
یک کلمه سه حرفه عربی!
حتما او معنی اش را بهتر می دانست، برای من چندان ملموس نبود!

اتاق، آینه، دفترخانه...

صدای عاقد از دور، به گوشم می رسید...
باز هم بادها، در گوش من زمزمه کردن را شروع کرده بودند!
آوازهای نامفهومی می خواندند!
انگار یک مراسم آیینی بود...

صدای او، مرا، از دنیایم بیرون کشید.

ببین قرآن باز کردم سوره کهف اومد.
آیه ی قشنگیه!

"و در آن‌ غار، سالیانی چند، بر گوش هایشان پرده زدیم..."

گفتم: دوست ندارم، خوب نیست که آدم همه ی عمرش خواب باشه!

گفت: خب این انتخاب اونا بوده، اینم یه جور زندگیه.

گفتم: من نمی خوام!

عاقد فکر کرد، مرا به زور برای ازدواج آورده اند!
فقط کلمه ی آخر را شنید که بلندتر گفته بودم!

رو به پدرم کرد و گفت: آقا بچه مدرسه ای رو آوردین به زور عقد کنین؟
خب بچه نمی خواد!

ناگهان فریاد زدم: من نمی خوام؟!

و بی اختیار دست طاها را گرفتم و گفتم: من ایشونو می خوام!

مادرم آهسته گفت: دستشو ول کن!

طاها آرام گفت: آقا می خونید؟

آقا با خشم گفت: شما بی پدر مادر و شاهد آمدی، بلبل زبونی نکن دیگه لطفا!

https://www.instagram.co/p/Bra6gguAWh8mb12wQ_dzK1aJKEe3PONxi6Ufbo0/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1xru0xg8xyaq6
#آوا_متولد۱۳۷۹
#چیستایثربی
#قسمت10
#قصه

سکوت معنا نداشت...
با طاها اینطوری حرف می زد؟

اگر همان روز اول به همسرت بگویند، بی پدر و مادر، بعدها چه خواهند گفت؟

صدایی در گوشم گفت: بلند شو آوا!
تو که می دونی اون بی پدر و مادر نیست، پس سکوت نکن!

روز عقدم بود...
پیراهن سپیدی بر تنم بود که مادرم برایم خریده بود، دوستش داشتم.
تل سفید مروارید نشانی، بر سرم بود که خواهرم برایم دوخته بود، دوستش داشتم.

با این‌ همه بلند شدم و گفتم:
شما به همسر من گفتی بی پدر و مادر آمدی؟
به چه حقی توهین می کنی آقا؟
هیچ می دونی اون کیه؟

وقتی پدر اون، از جوونی داشت‌ واسه تو و امثال تو می جنگید، تو کجا بودی؟ زیر لحاف؟ یا تو حوزه، خطبه خوندن یاد می گرفتی؟

اصلا جنگ رفتی؟
می دونی یه عمر رو خط آتیش بودن، یعنی چی؟

به چه حق، وقتی شرایط آدما رو نمی دونی، به خودت اجازه بی ادبی میدی؟
چقدر گستاخ آخه؟
کی این اجازه رو بهت داده؟

انسانیتت کجاست!

شاید‌، الان که تو داری چاییتو می خوری، خطبه می خونی و پولتو می گیری
، پدر یکی ، توی غربت یا مرز ، وسط سرما، داره می جنگه!

شاید برای بعضی آدما، این فرمول زندگی مسخره ی شما، جواب نده! فقط بخور و بخواب ... من احترام میخوام.

عاقد گذاشت‌ حرف من، تمام شود.

بعد با پوزخندی فاتحانه گفت : خب که چی؟!

مثلا منو له کردی که شاه دامادت رو بالاببری؟

شاه دامادی در کار نیست!
من خطبه ای نمی خونم!

پدرم گفت: یعنی چی آقا؟
ما با هم، قرار داشتیم!
وقت و زندگی مردم که از سر راه نیامده!

طاها گفت : آرام باشین پدر جان، حالا مگه همین یه عاقده؟
این‌ همه عاقد توی این شهر!

عاقد گفت: بفرمایید برید، هری!

هیچ کدوم‌، عقدتون نمی کنن!

همون فرمانده ی بزرگی‌ که‌ این‌ خانم گفت، با یه تلفن هماهنگ کرده!
دو ساعت‌ پیش!

دستور از بالاست، به همه ی دفترخونه ها ابلاغ شده!

اسم خانم، تو شناسنامه ت نمیره!
عقد زبونی رو که تو امامزاده و مسجدم می خونن!
برین براتون‌ بخونن، خلاص!

طاها، با خشم و ناباوری گفت: کی دستور داده؟
چی میگی مردک؟

عاقد گفت: مردک‌ باباته، درست حرف بزن!
بابات دستور داده!
همون که عروست میگه، داره توی سرما، می جنگه!
کنار جنگیدن، لابد، حواسش اینجام هست!

ایشون، دستور داده!

خوندن خطبه ایراد نداره، اما اسمی تو شناسنامه نیاد، کتبی هیچی ! ...

طاها داد زد: غیر ممکنه!
چطور به خودم نگفت؟
دیشب، باهاش حرف زدم!

عاقد گفت: از خودش بپرس، باباته!
به قول عروستون، من حکم فرمانده ای رو اجرا می کنم که از من‌، خیلی بالاتره!

آوا متولد ۱۳۷۹ نوشته چیستایثربی را میخوانید

رنگ پدرم پریده بود...
مادرم در آستانه ی غش کردن بود!

به مادرم‌ گفتم: چیزی نیست!
حتما اشتباه شده!
تازه اینجا نشد، یه جای دیگه!

عاقد، موذیانه خندید و گفت: خبر نداری قدرت سردار رو؟
دستورش، حکمه!

همه ی دفترخونه ها، مشخصات آقا داماد رو دارن!

وقت تلف نکن!
نمی دونم‌ چرا گفته، ولی به ما چه؟
حالا شیرینی ما رو بدین خلاص!

طاها گفت: شما لطفا خفه!
گوشی اش را روشن کرد...

https://www.instagram.com/p/BreD1YCAvqr/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=dyjvp7or63de
کوچه وقتی که نباشی رگ خشکیده شهره

ماه تو گوش خونه گفته دیگه با پنجره قهره

سقف دلبستگی بی تو واسه من سایه نداره

دلم از روزی که رفتی دیگه همسایه نداره

دکتر
#افشین_یداللهی
#کانال_رسمی_چیستایثربی

#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت9
#چیستا_یثربی
#قصه

دستش را جلو آورد...
پسر فرمانده، دستم را گرفت و فشار داد!

جرات نمی کردم فشار دستش را جواب دهم، اما خودم نفهمیدم که دارم دستش را در دستانم نگه می دارم!
انگار با دست او نفس می کشیدم!

چند روز گذشته؟
نمی دانم!

دلم نمی خواهد به پدرم بگویم، ولی باید بگویم!
پاسخ من بله است...

برایم مهم نیست پدرش یا مادرش کیست و چه کرده اند!
خودش مهم است، او که اکنون برای من همه چیز است و همه کس!
شکل همه ی خوبی هاست که من در یک انسان خواب دیده بودم!

به ما صادقانه گفت که پسر یک سردار است...
مطمئنم این را گفت تا ما حق داشته باشیم که تحقیق کنیم و جواب منفی دهیم، ولی جواب من منفی نبود!

فقط علاقه نبود که پاسخ مرا مثبت می کرد، از همان روز اول که او را در راهروی مدرسه دیدم، محبتی به مردم، در چهره اش، او را از همه، متمایز می کرد.

استقلال، اعتماد به نفس، توجه به دیگران...

من این ویژگی ها را در یک انسان دوست داشتم.
به پدرم گفتم!

لبخند زد: می دونستم جوابت مثبته، من معیارای دخترمو می شناسم، فقط خواهش می کنم زودتر عقد کنید!
بعد از عقد، دست تو دست هم، راه برید...

پس دیده بود؟!
از آشپزخانه؟!
چطور؟!
پشتش به ما بود!

سرخ شدم و گفتم: یه لحظه بود!

گفت: حالا، از این لحظه ها، زیاد پیش میاد.
کلا من چیزی نمیگم!
تو عاقل تر از این حرفایی.

می دونی تو شهر، ممکنه هزار تا حرف بپیچه، معلمه!
برای خودش بده، اول برای شما، بعد برای ما!

گفتم: باشه، بهش میگم.

پدر خندید و گفت: تو که نباید بگی، بیا منو عقد کن!
من میگم دخترم!

گفتم: چه فرقی داره؟ اگه بخواید بش میگم خب...
کار سختی نیست که!

پدرم نیشگونی از لپم گرفت و گفت: برو اذیت نکن دختر!

ولی به نظرمن، کار عجیبی نبود.

عقد!؟
این کلمه مرا می ترساند!
یک کلمه سه حرفه عربی!
حتما او معنی اش را بهتر می دانست، برای من چندان ملموس نبود!

اتاق، آینه، دفترخانه...

صدای عاقد از دور، به گوشم می رسید...
باز هم بادها، در گوش من زمزمه کردن را شروع کرده بودند!
آوازهای نامفهومی می خواندند!
انگار یک مراسم آیینی بود...

صدای او، مرا، از دنیایم بیرون کشید.

ببین قرآن باز کردم سوره کهف اومد.
آیه ی قشنگیه!

"و در آن‌ غار، سالیانی چند، بر گوش هایشان پرده زدیم..."

گفتم: دوست ندارم، خوب نیست که آدم همه ی عمرش خواب باشه!

گفت: خب این انتخاب اونا بوده، اینم یه جور زندگیه.

گفتم: من نمی خوام!

عاقد فکر کرد، مرا به زور برای ازدواج آورده اند!
فقط کلمه ی آخر را شنید که بلندتر گفته بودم!

رو به پدرم کرد و گفت: آقا بچه مدرسه ای رو آوردین به زور عقد کنین؟
خب بچه نمی خواد!

ناگهان فریاد زدم: من نمی خوام؟!

و بی اختیار دست طاها را گرفتم و گفتم: من ایشونو می خوام!

مادرم آهسته گفت: دستشو ول کن!

طاها آرام گفت: آقا می خونید؟

آقا با خشم گفت: شما بی پدر مادر و شاهد آمدی، بلبل زبونی نکن دیگه لطفا!

https://www.instagram.co/p/Bra6gguAWh8mb12wQ_dzK1aJKEe3PONxi6Ufbo0/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1xru0xg8xyaq6
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
#آوا_متولد۱۳۷۹
#چیستایثربی
#قسمت10
#قصه

سکوت معنا نداشت...
با طاها اینطوری حرف می زد؟

اگر همان روز اول به همسرت بگویند، بی پدر و مادر، بعدها چه خواهند گفت؟

صدایی در گوشم گفت: بلند شو آوا!
تو که می دونی اون بی پدر و مادر نیست، پس سکوت نکن!

روز عقدم بود...
پیراهن سپیدی بر تنم بود که مادرم برایم خریده بود، دوستش داشتم.
تل سفید مروارید نشانی، بر سرم بود که خواهرم برایم دوخته بود، دوستش داشتم.

با این‌ همه بلند شدم و گفتم:
شما به همسر من گفتی بی پدر و مادر آمدی؟
به چه حقی توهین می کنی آقا؟
هیچ می دونی اون کیه؟

وقتی پدر اون، از جوونی داشت‌ واسه تو و امثال تو می جنگید، تو کجا بودی؟ زیر لحاف؟ یا تو حوزه، خطبه خوندن یاد می گرفتی؟

اصلا جنگ رفتی؟
می دونی یه عمر رو خط آتیش بودن، یعنی چی؟

به چه حق، وقتی شرایط آدما رو نمی دونی، به خودت اجازه بی ادبی میدی؟
چقدر گستاخ آخه؟
کی این اجازه رو بهت داده؟

انسانیتت کجاست!

شاید‌، الان که تو داری چاییتو می خوری، خطبه می خونی و پولتو می گیری
، پدر یکی ، توی غربت یا مرز ، وسط سرما، داره می جنگه!

شاید برای بعضی آدما، این فرمول زندگی مسخره ی شما، جواب نده! فقط بخور و بخواب ... من احترام میخوام.

عاقد گذاشت‌ حرف من، تمام شود.

بعد با پوزخندی فاتحانه گفت : خب که چی؟!

مثلا منو له کردی که شاه دامادت رو بالاببری؟

شاه دامادی در کار نیست!
من خطبه ای نمی خونم!

پدرم گفت: یعنی چی آقا؟
ما با هم، قرار داشتیم!
وقت و زندگی مردم که از سر راه نیامده!

طاها گفت : آرام باشین پدر جان، حالا مگه همین یه عاقده؟
این‌ همه عاقد توی این شهر!

عاقد گفت: بفرمایید برید، هری!

هیچ کدوم‌، عقدتون نمی کنن!

همون فرمانده ی بزرگی‌ که‌ این‌ خانم گفت، با یه تلفن هماهنگ کرده!
دو ساعت‌ پیش!

دستور از بالاست، به همه ی دفترخونه ها ابلاغ شده!

اسم خانم، تو شناسنامه ت نمیره!
عقد زبونی رو که تو امامزاده و مسجدم می خونن!
برین براتون‌ بخونن، خلاص!

طاها، با خشم و ناباوری گفت: کی دستور داده؟
چی میگی مردک؟

عاقد گفت: مردک‌ باباته، درست حرف بزن!
بابات دستور داده!
همون که عروست میگه، داره توی سرما، می جنگه!
کنار جنگیدن، لابد، حواسش اینجام هست!

ایشون، دستور داده!

خوندن خطبه ایراد نداره، اما اسمی تو شناسنامه نیاد، کتبی هیچی ! ...

طاها داد زد: غیر ممکنه!
چطور به خودم نگفت؟
دیشب، باهاش حرف زدم!

عاقد گفت: از خودش بپرس، باباته!
به قول عروستون، من حکم فرمانده ای رو اجرا می کنم که از من‌، خیلی بالاتره!

آوا متولد ۱۳۷۹ نوشته چیستایثربی را میخوانید

رنگ پدرم پریده بود...
مادرم در آستانه ی غش کردن بود!

به مادرم‌ گفتم: چیزی نیست!
حتما اشتباه شده!
تازه اینجا نشد، یه جای دیگه!

عاقد، موذیانه خندید و گفت: خبر نداری قدرت سردار رو؟
دستورش، حکمه!

همه ی دفترخونه ها، مشخصات آقا داماد رو دارن!

وقت تلف نکن!
نمی دونم‌ چرا گفته، ولی به ما چه؟
حالا شیرینی ما رو بدین خلاص!

طاها گفت: شما لطفا خفه!
گوشی اش را روشن کرد...

https://www.instagram.com/p/BreD1YCAvqr/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=dyjvp7or63de
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت_یازدهم
پست بعدی
#اینستاگرام
#چیستایثربی
نویسنده
#رمان_آوا
#چیستایثربی
#پاورقی
#رمان
#داستان
#قصه


#کلیپ
تاتر اپرای
#گوژ_پشت_نتردام
اثر
ویکتور هوگو
#فرانسه
با بهترین
#بازیگران و
#خوانندگان
فرانسوی

قسمت یازده به
#پدرم
تقدیم میشود

و دلشکستگی اش ،
که مرا ویران کرده ....

چون دلیلش را می دانم ...
و دستم از انتقام ، کوتاه است ،

و آن مرگ زود هنگام بیرحم ،
در آفتاب سوزان خیابان ،

که حقش نبود !
حق هیچکس نیست ... ‌


بی فرصت بدرودی !
روحش نور !

دریغا بزرگمردی که تو بودی!


#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گاهی وقتها پیش میاد که دلت رو هم باید در آری بندازی جلوی خانواده ت...
چون هردوشونو ،دوست داری
اونکه دلته
و اونکه خانواده ته !
#آوا_متولد۱۳۷۹
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
کسی که جنگجوست باید همواره در حال جنگ باشد چون زمان صلح با خودش درگیر خواهد شد

#فردریش_نیچه
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی

@chista_yasrebi