چیستایثربی کانال رسمی
6.41K subscribers
6.05K photos
1.29K videos
56 files
2.13K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
جولیا رابرتز و مریل استریپ در جنگ روانی خانواده فیلم و نمایش:
آگوست، اسیج کانتی
یاد نمایش خودم از نشر
#قطره
زنی که تابستان گذشته رسید
میافتم
حال و هوای نمایش من ، کمی عاشقانه تر است
#چیستایثربی
از پیج مهناز عزیز دیدن کنید.کاراش خلاقانه ست

#چیستایثربی_کانال_رسمی

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_شصت_و_پنجم
#چیستایثربی

محسن بعد از اینکه تند و تند ، این اطلاعات را داد ، گفت :
همین جا باش...

من باید برم یه چیزایی برای خوردن بخرم... جایی نری !
الان ، هیچ جا ، به اندازه ی خونه ی من ، امن نیست.

کجا را داشتم بروم !
گفتم : زود بیا...

محسن رفت...
دیگر به هیچکس اطمینان نداشتم ، حتی مینا که می گفتند دخترخاله ی من است و الان دارد از مادرم مراقبت می کند.
از کجا به او اطمینان می کردم ؟!

دلم می خواست به خانه مان زنگ بزنم ، ولی گوشی ام در کیفم نبود... عجیب بود !

یک تلفن شکسته روی میز بود.
شماره ی خانه مان را گرفتم...

زنی ، گوشی را برداشت.
گفتم : مینا شمایید ؟

گفت : من مریمم !
مینا امروز امتحان داشت ، هیچ معلومه تو کجایی ؟

حامد رو آوردیم خونه. بهتره خدا رو شکر...
فقط نباید عصبی شه !

از ترس زبانم بند آمد.
او پیش مادر من چکار می کرد ؟

گفتم : می خوام ببینمت.
گفت : بیا خونه ببین !

گفتم : جلوی مادرم نه !
گفت : اون خوابه !

گفتم : آدرس یه پارکو می دم... نزدیک خونه ست.
گفت : امان از دست تو ، بده !

آدرس را نوشت.

محسن در را قفل نکرده بود.
عمدا یادداشتی نگذاشتم...

باید مریم را تنها می دیدم ، باید خودم با او حرف می زدم.

سر ساعت آمد...
باد در چادرش می وزید و انگار داشت او را با خود می برد.
خواست بغلم کند ، خودم را کنار کشیدم.

گفت : خدا رو شکر ، حامد ، مشکل ویروسی نداشته ، فقط عصبی بوده !

گفتم : نیامدم درباره ی حامد حرف بزنم.
درباره ی خودت...

اون خانم پرستاره کی بود ؟

گفت : چطور ؟
گفتم : لازمه...

گفت : با دکتر علوی رابطه داشت ، شایدم صیغه ش بود ، بیشتر نمی دونم ...

مدام اونجا بود... مطب دکتر !
چیزی گفته ؟

گفتم : تو چرا موقع کمای من ، میامدی دم گوشم حرف می زدی ؟
چی می گفتی ؟

گفت : دکتر گفته بود اگه دم گوش افراد توی کما ، حرفای خوب و امید بخش بزنیم زودتر برمیگردن.

کار بدی کردم ؟!

گفتم : چرا با حامد عروسی نمی کنی ؟
گفت : اون عقب می ندازه ! چه می دونم !

به چی شک کردی ؟

حس کردم دهانم خشک شده و چیزی راه گلویم را بسته...


این مریم ساده ای که می دیدم ، نمی توانست آنقدر بد باشد !

گفتم : تو هیپنوتیزم بلدی ؟
گفت : نه راستش ، خیلی کم...

من هیچوقت کسی رو هیپنوتیزم نکردم.
اونجا ، فقط یه منشی ساده بودم.

این خانم پرستاری که دیدی ، اسمش نازیه.
اون ، دستیار اصلی دکتر بود !

عجیبه هر وقت با تو میام بیرون ، حس می کنم اونو از دور می بینم...

ولی بعد ، با خودم میگم ، اشتباه کردم !
نمی دونم چرا حس می کنم الانم همین دور و براست.

با من که کاری نداره...
نگران توام !

گفتم : مگه منو می شناسه ؟
گفت : تازه فهمیدم آره ، عجیبه !

حامد بهم گفت که این خانم ، پرستار تو هم بوده !
عجیب تر اینه که من اصلا تو بیمارستان ، ندیدمش !

فقط من اگه جای تو بودم ، زودتر با محسن عروسی می کردم.

درسته عشقتونو یادت نمیاد ، ولی بچه ی خوبیه.

شاید بعدا همه چیزو یادت بیاد !
فعلا تویه دوست محرم می خوای !

مگه نه ؟!
اون عاشقته !

#خواب_گل_سرخ
#قسمت_شصت_و_پنجم
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2

#چیستایثربی_کانال_رسمی

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
مهمان ویژه امشب نمایش "1417" #چیستایثربی مدرس کارگردان ونویسنده تئاتر
کارگردان #کوروش_احمدی_آنزان

ساعت 19:45 خانه نمایش

http://tik8.co/2y0jL3d



🅱 @bazaartheater

🅱 @bazaartheater_bot
یاد
بخشی از
#خواب_گل_سرخ

اگر گفتید کدام بخش؟! در پیج بنویسید.
مصاحبه بااستاد امین پور:حسین قرایی

#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
با فاطیما چهاردولی عزیز
مسول تبلیغات مجازی نمایش

#چیستایثربی_کانال_رسمی


هر شب ، هزار راز نگفته را به خانه میبرم ...
#چیستایثربی







https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ