جولیا رابرتز و مریل استریپ در جنگ روانی خانواده فیلم و نمایش:
آگوست، اسیج کانتی
یاد نمایش خودم از نشر
#قطره
زنی که تابستان گذشته رسید
میافتم
حال و هوای نمایش من ، کمی عاشقانه تر است
#چیستایثربی
آگوست، اسیج کانتی
یاد نمایش خودم از نشر
#قطره
زنی که تابستان گذشته رسید
میافتم
حال و هوای نمایش من ، کمی عاشقانه تر است
#چیستایثربی
برای خودمان
#حرمت
قائل باشیم
#همین_کافیست
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#حرمت
قائل باشیم
#همین_کافیست
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
از پیج مهناز عزیز دیدن کنید.کاراش خلاقانه ست
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#خواب_گل_سرخ
#قسمت66
#پیج_رسمی
#اینستاگرام_چیستایثربی
#رمان_پاورقی
هم اکنون
ادرس پیج ، بالای عکس پست است.
#چیستایثربی_کانال_رسمی
#قسمت66
#پیج_رسمی
#اینستاگرام_چیستایثربی
#رمان_پاورقی
هم اکنون
ادرس پیج ، بالای عکس پست است.
#چیستایثربی_کانال_رسمی
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_شصت_و_پنجم
#چیستایثربی
محسن بعد از اینکه تند و تند ، این اطلاعات را داد ، گفت :
همین جا باش...
من باید برم یه چیزایی برای خوردن بخرم... جایی نری !
الان ، هیچ جا ، به اندازه ی خونه ی من ، امن نیست.
کجا را داشتم بروم !
گفتم : زود بیا...
محسن رفت...
دیگر به هیچکس اطمینان نداشتم ، حتی مینا که می گفتند دخترخاله ی من است و الان دارد از مادرم مراقبت می کند.
از کجا به او اطمینان می کردم ؟!
دلم می خواست به خانه مان زنگ بزنم ، ولی گوشی ام در کیفم نبود... عجیب بود !
یک تلفن شکسته روی میز بود.
شماره ی خانه مان را گرفتم...
زنی ، گوشی را برداشت.
گفتم : مینا شمایید ؟
گفت : من مریمم !
مینا امروز امتحان داشت ، هیچ معلومه تو کجایی ؟
حامد رو آوردیم خونه. بهتره خدا رو شکر...
فقط نباید عصبی شه !
از ترس زبانم بند آمد.
او پیش مادر من چکار می کرد ؟
گفتم : می خوام ببینمت.
گفت : بیا خونه ببین !
گفتم : جلوی مادرم نه !
گفت : اون خوابه !
گفتم : آدرس یه پارکو می دم... نزدیک خونه ست.
گفت : امان از دست تو ، بده !
آدرس را نوشت.
محسن در را قفل نکرده بود.
عمدا یادداشتی نگذاشتم...
باید مریم را تنها می دیدم ، باید خودم با او حرف می زدم.
سر ساعت آمد...
باد در چادرش می وزید و انگار داشت او را با خود می برد.
خواست بغلم کند ، خودم را کنار کشیدم.
گفت : خدا رو شکر ، حامد ، مشکل ویروسی نداشته ، فقط عصبی بوده !
گفتم : نیامدم درباره ی حامد حرف بزنم.
درباره ی خودت...
اون خانم پرستاره کی بود ؟
گفت : چطور ؟
گفتم : لازمه...
گفت : با دکتر علوی رابطه داشت ، شایدم صیغه ش بود ، بیشتر نمی دونم ...
مدام اونجا بود... مطب دکتر !
چیزی گفته ؟
گفتم : تو چرا موقع کمای من ، میامدی دم گوشم حرف می زدی ؟
چی می گفتی ؟
گفت : دکتر گفته بود اگه دم گوش افراد توی کما ، حرفای خوب و امید بخش بزنیم زودتر برمیگردن.
کار بدی کردم ؟!
گفتم : چرا با حامد عروسی نمی کنی ؟
گفت : اون عقب می ندازه ! چه می دونم !
به چی شک کردی ؟
حس کردم دهانم خشک شده و چیزی راه گلویم را بسته...
این مریم ساده ای که می دیدم ، نمی توانست آنقدر بد باشد !
گفتم : تو هیپنوتیزم بلدی ؟
گفت : نه راستش ، خیلی کم...
من هیچوقت کسی رو هیپنوتیزم نکردم.
اونجا ، فقط یه منشی ساده بودم.
این خانم پرستاری که دیدی ، اسمش نازیه.
اون ، دستیار اصلی دکتر بود !
عجیبه هر وقت با تو میام بیرون ، حس می کنم اونو از دور می بینم...
ولی بعد ، با خودم میگم ، اشتباه کردم !
نمی دونم چرا حس می کنم الانم همین دور و براست.
با من که کاری نداره...
نگران توام !
گفتم : مگه منو می شناسه ؟
گفت : تازه فهمیدم آره ، عجیبه !
حامد بهم گفت که این خانم ، پرستار تو هم بوده !
عجیب تر اینه که من اصلا تو بیمارستان ، ندیدمش !
فقط من اگه جای تو بودم ، زودتر با محسن عروسی می کردم.
درسته عشقتونو یادت نمیاد ، ولی بچه ی خوبیه.
شاید بعدا همه چیزو یادت بیاد !
فعلا تویه دوست محرم می خوای !
مگه نه ؟!
اون عاشقته !
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_شصت_و_پنجم
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#قسمت_شصت_و_پنجم
#چیستایثربی
محسن بعد از اینکه تند و تند ، این اطلاعات را داد ، گفت :
همین جا باش...
من باید برم یه چیزایی برای خوردن بخرم... جایی نری !
الان ، هیچ جا ، به اندازه ی خونه ی من ، امن نیست.
کجا را داشتم بروم !
گفتم : زود بیا...
محسن رفت...
دیگر به هیچکس اطمینان نداشتم ، حتی مینا که می گفتند دخترخاله ی من است و الان دارد از مادرم مراقبت می کند.
از کجا به او اطمینان می کردم ؟!
دلم می خواست به خانه مان زنگ بزنم ، ولی گوشی ام در کیفم نبود... عجیب بود !
یک تلفن شکسته روی میز بود.
شماره ی خانه مان را گرفتم...
زنی ، گوشی را برداشت.
گفتم : مینا شمایید ؟
گفت : من مریمم !
مینا امروز امتحان داشت ، هیچ معلومه تو کجایی ؟
حامد رو آوردیم خونه. بهتره خدا رو شکر...
فقط نباید عصبی شه !
از ترس زبانم بند آمد.
او پیش مادر من چکار می کرد ؟
گفتم : می خوام ببینمت.
گفت : بیا خونه ببین !
گفتم : جلوی مادرم نه !
گفت : اون خوابه !
گفتم : آدرس یه پارکو می دم... نزدیک خونه ست.
گفت : امان از دست تو ، بده !
آدرس را نوشت.
محسن در را قفل نکرده بود.
عمدا یادداشتی نگذاشتم...
باید مریم را تنها می دیدم ، باید خودم با او حرف می زدم.
سر ساعت آمد...
باد در چادرش می وزید و انگار داشت او را با خود می برد.
خواست بغلم کند ، خودم را کنار کشیدم.
گفت : خدا رو شکر ، حامد ، مشکل ویروسی نداشته ، فقط عصبی بوده !
گفتم : نیامدم درباره ی حامد حرف بزنم.
درباره ی خودت...
اون خانم پرستاره کی بود ؟
گفت : چطور ؟
گفتم : لازمه...
گفت : با دکتر علوی رابطه داشت ، شایدم صیغه ش بود ، بیشتر نمی دونم ...
مدام اونجا بود... مطب دکتر !
چیزی گفته ؟
گفتم : تو چرا موقع کمای من ، میامدی دم گوشم حرف می زدی ؟
چی می گفتی ؟
گفت : دکتر گفته بود اگه دم گوش افراد توی کما ، حرفای خوب و امید بخش بزنیم زودتر برمیگردن.
کار بدی کردم ؟!
گفتم : چرا با حامد عروسی نمی کنی ؟
گفت : اون عقب می ندازه ! چه می دونم !
به چی شک کردی ؟
حس کردم دهانم خشک شده و چیزی راه گلویم را بسته...
این مریم ساده ای که می دیدم ، نمی توانست آنقدر بد باشد !
گفتم : تو هیپنوتیزم بلدی ؟
گفت : نه راستش ، خیلی کم...
من هیچوقت کسی رو هیپنوتیزم نکردم.
اونجا ، فقط یه منشی ساده بودم.
این خانم پرستاری که دیدی ، اسمش نازیه.
اون ، دستیار اصلی دکتر بود !
عجیبه هر وقت با تو میام بیرون ، حس می کنم اونو از دور می بینم...
ولی بعد ، با خودم میگم ، اشتباه کردم !
نمی دونم چرا حس می کنم الانم همین دور و براست.
با من که کاری نداره...
نگران توام !
گفتم : مگه منو می شناسه ؟
گفت : تازه فهمیدم آره ، عجیبه !
حامد بهم گفت که این خانم ، پرستار تو هم بوده !
عجیب تر اینه که من اصلا تو بیمارستان ، ندیدمش !
فقط من اگه جای تو بودم ، زودتر با محسن عروسی می کردم.
درسته عشقتونو یادت نمیاد ، ولی بچه ی خوبیه.
شاید بعدا همه چیزو یادت بیاد !
فعلا تویه دوست محرم می خوای !
مگه نه ؟!
اون عاشقته !
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_شصت_و_پنجم
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
Forwarded from 🅱 کانال بازار تئاتر
مهمان ویژه امشب نمایش "1417" #چیستایثربی مدرس کارگردان ونویسنده تئاتر
کارگردان #کوروش_احمدی_آنزان
ساعت 19:45 خانه نمایش
http://tik8.co/2y0jL3d
🅱 @bazaartheater
🅱 @bazaartheater_bot
کارگردان #کوروش_احمدی_آنزان
ساعت 19:45 خانه نمایش
http://tik8.co/2y0jL3d
🅱 @bazaartheater
🅱 @bazaartheater_bot
یاد
بخشی از
#خواب_گل_سرخ
اگر گفتید کدام بخش؟! در پیج بنویسید.
مصاحبه بااستاد امین پور:حسین قرایی
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
بخشی از
#خواب_گل_سرخ
اگر گفتید کدام بخش؟! در پیج بنویسید.
مصاحبه بااستاد امین پور:حسین قرایی
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
باکارگردان محترم نمایش1417
آقای کورش احمدی
#امشب
#بیست_مهر
#خانه_نمایش
#مهمان_ویژه_نمایش
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
آقای کورش احمدی
#امشب
#بیست_مهر
#خانه_نمایش
#مهمان_ویژه_نمایش
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
با فاطیما چهاردولی عزیز
مسول تبلیغات مجازی نمایش
#چیستایثربی_کانال_رسمی
هر شب ، هزار راز نگفته را به خانه میبرم ...
#چیستایثربی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
مسول تبلیغات مجازی نمایش
#چیستایثربی_کانال_رسمی
هر شب ، هزار راز نگفته را به خانه میبرم ...
#چیستایثربی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
باگروه نمایش1417
#امشب
#در میان جستجوگران راه عشق
گروه تاتر چیدا
#چیستایثربی
#مهمان_ویژه_نمایش
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#امشب
#در میان جستجوگران راه عشق
گروه تاتر چیدا
#چیستایثربی
#مهمان_ویژه_نمایش
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ