چیستایثربی کانال رسمی
6.4K subscribers
6.05K photos
1.29K videos
56 files
2.14K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
#قصه_خوانی با #کودکان_کار و #خیابان

کاری که دو سال؛ بی یاری هیچ ارگانی، انجام میدهم.. شبها حوالی نه و نیم ؛ که معمولا از سر کار برمیگردم ؛نزدیک یکی از پارکهای تهران پاتوق من و کودکان کار و خیابان است که برای آنها ؛ قصه بخوانم! چه قصه های کوتاه #هانس_کریستین_آندرسن و دیگران.و چه قصه های خودم برای کودکان ....


خیلی اتفاقی شروع شد...من شبها از رد شدن از خیابانهای تاریک ؛ کمی میترسم ؛ چون سابقه ی پرتاب شدن توسط موتورها را ؛ کم ندارم!...آن شب دختر کوچک شیشه ماشین پاک کنی، میخواست از خیابان رد شود،گفتم :بیا دستمان را بدهیم ؛ باهم برویم. مسیرمان تا جایی مشترک بود ؛ از او پرسیدم تا حالا قصه شنیدی؟ گفت:نه! حدود هفت ساله بود...گفتم: وقت دارم یک قصه ی کوتاه خودم را برایت تعریف کنم؟ حفظ بودم؛ چون بارها برای دخترم؛ تعریف کرده بودم، آنقدر برایش عجیب و جالب بود که خواهرش را صدا زد و گفت:یه بار دیگه بگو! خواهرمم بشنوه...گفتم: الان دخترم تنهاست و دیرم شده...

پس فردا قرار گذاشتیم...اول داخل پارک؛ که مامور پارک آمد و بی دلیل بیرونمان کرد ؛ و بعد جایی بیرون پارک.حالا دو سال به طور مداوم است که دو روز خاص در هفته ؛ در پیاده روی یکی از پارکهای تهران، دور هم جمع میشویم و آنها به قصه هایم گوش میدهند.از کلیله و دمنه گرفته؛ تا قصه های کیهان بچه های قدیم که خودم میخواندم و قصه های خودم!

از عکس و فیلمبرداری گریزانند...اما کم کم تعریف قصه های من؛ مادرانشان را کنجکاو کرد!

حالا مادرانشان هم خیلی شبها به ما میپیوندند! بعضی از مادران آنها،خودشان،فقط شانزده؛ هفده سال دارند...پس من برای کودکان و مادران#نوجوانشان قصه میخوانم#کودکان_کار ؛#کودکان_خیابان.از فالفروش گرفته تا ماشین پاک کن؛ و اسکاچ و کبریت فروش...مهم؛ حس خوبیست که همه موقع خواندن قصه و بخصوص جاهای حساس آن داریم!..بعضی وقتها خودشان؛پیشنهادهایی میدهند و در نوع تمام کردن قصه،نظر میدهند...

این یک راز بین من و آنها بود؛ و من برای دلم؛ این کاررا انجام میدهم؛ یکهفته است که نمیدانم چرا جای پاتوق همیشگیمان را گرفته اند؟! و در پارک هم ؛ چون هر لحظه ؛ تعدادمان زیاد میشود و بچه ها از شدت هیجان ؛ شلوغ میکنند ؛ ماموران پارک فکر میکنند تجمع کرده ایم! و بیرونمان میکنند! درکافیشاپ هم راهمان نمیدهند! امشب جلوی موزه نشستیم و قصه خواندیم!...


میدانم کلی کار در خانه دارم ؛ میدانم دخترم تنها ؛ و منتظربرگشت من به خانه ؛ و شام است، اما این بچه ها ؛ دیگر کودک نمیشوند! که #قصه بشنوند!


انسان مدت زمان بسیار کوتاهی #کودک است و دیگر کودکی باز نمیگردد و هر چه درد میکشیم ؛ از همینجاست....

این تنها راه آشنایی آنها با #لذت_خواندن است.اسم مرا #خاله_قصه_گو گذاشته اند.خاله قصه گو با بچه های ایران، ادامه میدهد...


#چیستایثربی
#کودکان_کار
#کودکان_خیابان
#قصه_گویی

برگرفته از
#پیچ_رسمی_چیستایثربی در
#اینستاگرام

@chista_yasrebi
دیشب ؛ تصادفا وقت داشتم و کمی اینستاگردی و کانال گردی کردم.....مردم از بس پستها و پیجها و کانالهای بی ادبی دیدم ؛ حالم بد شد !
اصلا بی ادب شدم ! و فکر کردم بچه های ما هم اینها را میبینن ؟
اسم پیج یا کانال گول زننده بود...ولی وقتی واردش میشدیم...چشم بند لازم داشت! نه اینکه خیلی آ دم مودب و چشم وگوش بسته ای باشم ؛ باشم!!!! ..نه....من روانشناسم! و همه چیز را به نوعی دیدم...اما خواندن و تماشای چیزهای زشت ؛ روح رو کدر میکنه...من واقعا معتقدم باید مراقب باشیم چی میشنویم ؛ چی میخونیم ؛ چی میبینیم....

زشتی ؛ روح رو زشت میکنه...حتی اگه مقوله ی مقدسی مثل #عشق رو زشت نشون بدن !!! حالا دلیل سرد مزاجی بیشتر مراجعان به مراکز درمان روانشناسی رو میفهمم......

بعد فکر کردم علت انحراف این صفحه ها و کانالها و مخاطبان میلیونیشون ؛ چیه ؟!..... و به نتایجی رسیدم که اسمشو گذاشتم :

#آسیب_شناسی_بی_ادبی_مجازی

به زودی درباره ش به شکل رسمی مینویسم....


اما یه دفعه یادم افتاد سالها در تلویزیون ؛ رادیو و مطبوعات ؛ نقد فیلم انجام دادم....بیشتر سالهای عمرمو.....و جوانان هر دوره چقدر دوست داشتند و دانش آموزان و دانشجوهام ؛ پای برنامه های من مینشستن....و چقدر سوال و چقدر لذت کشف !

فکر کردم یه برنامه ی جدید ؛ جز #قصه_خوانی در اینستاگرام و کانالم راه بندازم.

#نقد_انلاین ......این دفعه عجله ای شد.....اما دفعات بعد از اول هفته؛ اسم فیلم اعلام میشه ؛ و بعد با فالورها ی عزیزم ؛ نقد حضوری انجام میدیم ؛ هم راجع به فیلم بیشتر میفهمیم ؛ هم دوستانی که به نقد علاقه دارن ؛ لذت میبرن....


از امشب قراره شروع کنیم ، انتخاب #کوچه_بینام ؛ کاملا تصادفی بود ؛ شاید چون فیلمی بود که اخیرا جشن خانه ی سینما هم ؛ دو بازیگرش جایزه گرفتن و من و دخترم خیلی راجع بهش بحث کردیم.....

شاید همه ی آدمها
#داستان دوست نداشته باشن...ولی وقتی وارد فضای مجازی شدم ؛ یادم نرفته بود که منتقد هم هستم! ....در واقع کارم رو با #نقد شروع کردم و خیلی ها بخاطر نقد منو فالو کردن ؛ نه فقط #دور_هم_خوانی_قصه...نقد آثار ایرانی و خارجی... و..شعر و ترجمه و تاریخ ادبیات...مثل قبل از قصه ی پستچی...
پستهای قبلشو ببینید....

#ما_مسولیم....

ما برای مقابله با #بی_ادبی_فضای_مجازی ؛ مسولیم و بخاطر خودمون و نسلهای بعد ؛ من
#نقد_آنلاین رو پایه ریزی کردم.....
که امشب اولین قسمتشه...

میدونم زحمت داره ؛ وقت گذاشتن داره ؛ فحش خوردن داره ؛ هدایت و کنترل مردم....و شاید دلخوری عوامل فیلم!....

اما علمیه ؛ و از روی صداقت و اصالته.....و در دراز مدت ؛ نتایجشو نشون میده .


میدونید که برای کارهای سخت پایه ام....

نقد میکنیم و در خلال آن ؛ نقد اصولی رو آموزش میدیم ؛ دور از غرض و حب و بغض...نقد علمی....


از همکارای منتقدمم ؛ دعوت میکنم امشب به ما بپیوندند. ده تاییشون از باسواداشون ؛ میدونم تو صفحه ی منن ؛ ساکتن ولی تشریف دارن.....خواهش میکنم نظر بدن !!!

ما برای کمرنگ کردن #انحراف و
#بی_ادبی_مجازی ؛ هر کاری باید بکنیم ؛ از وقت زندگیمون بزنیم و
زیبایی های زندگی و عشق رو ؛ در کنار دشواریها ؛ به مردم و جوانها نشون بدیم....

.....نمیگذاریم پیجها و کانالهای
#بی_ادب ؛ عشق رو فقط ؛ در عکس و فیلمهای مستهجن و رذیلانه ؛ برای نسل بعد و فرزندانمون معنی کنن....اگه با ما هستید ؛ بسم الله...


#صفحه ی من
#اولین_نقد_انلاین
کوچه ی بی نام
مهم نیست فیلمو دیده باشید یا ندیده باشید ؛ من جوری نقد میکنم که انگار دیدید....اینکارو خوب بلدم...
میدونید....قصه نویسم ! خودتون بهم میگین:
#شهرزاد_قصه_گو!
ارادت

#یا_صاحب_کلمات_نیکو
#مددی

#چیستایثربی
#سپاس
#قرار ما با فالورهای عزیز و فرهنگی ام ؛ امشب......
#یکساعت قبلش در کانال ؛ اطلاع رسانی میکنم....

دنیاتون پر از خوابهای زیبا برای دنیای بهتری که منتظر ماست...این پستهای دیشب خیلی زشت بود...کابوس بود....🙈🙈🙈🙈🙈🙈🙈🙈🙈 وای...اگه دخترم ؛ دختر شما ؛ پسر شما ؛ عشق رو اینجوری ببینه ؛ طفلکی ؛ بدا به حالش.....


به بچه هامون رحم کنیم ! چی بود اون عکسها و فیلمها؟؟؟!!!....از خودشون شرم نمیکنن؟

خوبه پدرم ندید!...زودتر از دنیای مجازی از دنیا رفت !

چقدر میگفت: عشق زیباترین و لطیف ترین هدیه ی خدا به بشره ؛ اگه زیبا و نجیبانه بیان شه...

#نقد_انلاین
#امشب
#پیج_رسمی
#چیستایثربی

با مشارکت فعال همه ی
#فالورهای_عزیزم.....

ما اینستاگرام و کانال
#منحرف_نمیخواهیم !!!!

....هفت نسل ما منحرف میشوند!

...در روانشناسی نظریه ای در این باره وجود دارد...عرض میکنم خدمتتون.....

مراقب آرامش بعد از مرگمان باشیم....


#مخلص
#چیستا


https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
.
برخی از عکسهای دیروز در دانشگاه تربیت مدرس و یلدا خوانی

قصه ای جدید از من
#یلدای_ما_بیست_سال_بعد

#چیستایثربی
عکسها
#دانشگاه_تربیت_مدرس
#قصه_خوانی
#یلدا
@chista_yasrebiیلدا_خوانی

#قصه_خوانی دردانشگاه
#تربیت_مدرس
29 آذر 95

قصه ی جدیدم
#یلدای ما بیست سال بعد
#چیستایثربی
اکنون بخشی از قصه؛ در پیج رسمی اینستاگرام من
در این عکس کتاب جدیدم رامعرفی میکنم
بخشی از قصه ی جدید من :
" یلدای ما ؛ بیست سال بعد "

دیشب در مراسم یلدا خوانی
" دانشگاه تربیت مدرس "


با سپاس از بانیان مراسم ؛ اساتید محترم ؛ و دانشجویان عزیز دانشگاه

#شبی_خوب
29 آذر 95
#بیستونهم_آذر_نودوپنج






یلدا ؛ شبی برای عاشقان است ؛ و آن یلدا ؛ با یلدا های دیگر ؛ فرق داشت...

قرار بود پس از سالها ؛ مردی را ببیند که دوستش داشت ؛ که تنها مرد زندگی اش بود ؛ که تنها منبع الهام نوشته هایش بود ؛ فرقش را صاف کرد ؛ نه !...کج بیشتر به او می آمد ؛ اما سفیدی موهایش بیشتر معلوم میشد ؛ چطور به فکرش نرسیده بود که ریشه های مویش را رنگ کند؟! ...اشکال نداشت...
حتما خود مرد هم موی سفید داشت ؛ بیست سال از آخرین قدم زدنشان در پارک گذشته بود...

دوباره فرقش را صاف کرد...خوشحال بود که این یلدا ؛ مثل بیست سال پیش ؛ میتوانستند راحت کنار هم باشند ؛ اینبار ؛ بی آنکه به کسی شناسنامه نشان دهند یا کسی به آنها شک کند !...

زیر شمشادها و کاجها قدم زدن ؛ فقط با او ؛ به کلاغها نگریستن ؛ فقط روی شانه ی او ؛
گریه کردن .... فقط مقابل او ! ...

با خجالت به مغازه ی دل و جگری رفتن ؛ فقط با او ....

یعنی میشد همه ی این خاطرات خوب ؛ دوباره تکرار شود ؟ خواب نبود؟!! ....

تا نیم ساعت دیگر ؛ مرد ؛ زیر همان کاج همیشگی ؛ منتظرش بود؟...قلبش میزد ؛ قلبش هنوز ؛ کم سن وسال بود ؛ یعنی میشد قلب مرد هم ؛ کم سن و سال مانده باشد ؟!...

بخشی از
#داستان_کوتاه
#یلدای_ما_بیست_سال_بعد....


که دیروز در جمع دانشجویان و اساتید دانشگاه تربیت مدرس خواندم .

فایل صوتی داستان را ؛ به محض دریافت ؛ در کانال رسمی ام میگذارم ؛ برخی از عکسها راهم در #کانال_رسمی و
#پیج_دوم گذاشته ام.


داستان ؛ کمی طولانیتر از آن است که اینجا یا کانال تایپ شود... و در مجموعه ی قصه های جدیدم ؛ زیر چاپ است...

فایل صوتی آن را تقدیم خواهم کرد.؛ انگار در دانشگاه تربیت مدرس بودید ؛ گرچه آنجا زیادی هیجان زده شدم و میکروفون ؛ چند باری داشت میافتاد !....


#چیستایثربی
#قصه_خوانی
#یلدا
#یلدا_خوانی
#داستان
#قصه
#تربیت_مدرس
#شب_یلدا
#نویسنده
#مدرس
#یثربی_چیستا/اینستاگرام
#قصه_خوانی
#آنلاین
همراه با نقدو بررسی قصه


یک شب در میان


خوانش قصه ؛ و شب بعد نقد قصه ؛ در کانال فرهنگ دوستان من

#چیستا_وان
امشب
قصه ای از
#لیون_تولستوی
#نویسنده_شهیر_روس


خالق
#آناکارنینا و......

هم اکنون
آدرس⬇️
@chista_1

کلیک کنید و در صورت علاقه ؛ جوین شوید....

کانال چیستا_وان ؛ صرفا برای علاقه مندان راستین هنر و ادبیات است⬇️

@chista_1
اصلا اون کانال رو نگاه نمیکنیدا !.....
آوردم همینجا


#قصه_خوانی
#چیستایثربی

@chista_yasrebi
@chista_yasrebi_official

در مجمع عشاق و
#کتابدوستان
#اهل_مطالعه
#کتاب_کاغذی

#قصه_خوانی_چیستایثربی
شهرکتاب مرکزی
شبی به یاد ماندنی
کتاب خوانهای واقعی ؛ کتاب میخرند ؛ دانلودی
موقتیست!

#چيستایثربی
💙💙💙

چند روز است پشت در ایستاده ام ؛
به امید اینکه باز کنی...

باز کن !
من به تو امید بسته بودم

تو
خندیدن را به من یاد دادی ،
و نترسیدن را ...


از تو من ؛ بد نگفتم ...
تو را کسی نمیشناسد به جز من !
از این زمانه بد گفتم...
باز میکنی ؟

#رمان
#داستان
#قصه

نام داستان #کتاب
#نداشتن
#قصه_خوانی
#رمان_خوانی
#داستان_خوانی

قسمت بعدی
#قسمت_سیزدهم_نداشتن

کانال تلگرام
واتساپ
ادمین تلگرام
@ccch999

#موسیقی
#عشق
#بیگناهی
#متهم
#باتو
#ابی
#ابراهیم_حامدی

#سریال
#فرد_مظنون

#کلیپ و
#نویسنده اثر
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
https://www.instagram.com/chistayasrebiofficialpage/p/CY-GGseKiuI/?utm_medium=share_sheet
🙃🙃🙃🙃🙃

و او هنوز هم میدود و عجله دارد به گریختن

و من هنوز عاشقش‌‌‌.‌..

اما دیگر مرا پای دویدن‌ نیست!

بیست و هشت سالگی ام ؛ باردار شدم
اما دیگر بیست و هشت ساله نیستم!

او میدود
به ابرها و افقهای باز میگریزد

و من
میان کوچه زمین خورده ام
جا مانده ام

حتی دیگر صدا ندارم
که صدایش کنم.....

و شاید این
رسم زندگی است

بااحترام
به همه #مادران و #فرزندان
بخصوص
#دختران

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی

#داستان
#قصه
#داستان_کوتاه
#کتابخوان
#کتابخوانی
#قصه_خوانی
https://www.instagram.com/reel/Cq6VAA5uDDA/?igshid=MDJmNzVkMjY=