چیستایثربی کانال رسمی
6.61K subscribers
6.04K photos
1.27K videos
56 files
2.12K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
قسمت 32 و 33
#خواب_گل_سرخ
در صفحه ی اینستاگرام رسمی من ؛ منتشر شد.
آدرس

Yasrebi_chista/اینستاگرام

#چیستایثربی
خواب گل سرخ
نمایش شب
@chista_yasrebi
شب همیشه میرسد ؛ وقتی که انتظارش را نداری.....

#نمایش_شب
#چبستایثربی
از دوشنبه؛ نهم اسفند
ساعت 6 عصر
تاتر شهر.سایه
خرید از تیوال و گیشه تاترشهر
منتظرتانیم
#چیستایثربی
Forwarded from ۱۲۳۴
از دوشنبه 9 اسفند ماه
چیستا یثربی «شب» را در تالار سایه به صحنه می برد

نمایش «شب» به نویسندگی و کارگردانی و بازیگری چیستا یثربی از روز دوشنبه 9 اسفند ماه در تالار سایه مجموعه تئاتر شهر به صحنه می رود.
به گزارش روابط عمومی مجموعه تئاتر شهر، چیستا یثربی نویسنده و کارگردان تئاتر از روز دوشنبه 9 تا جمعه 27 اسفند ماه نمایش «شب» را که پیش از این در تالار قشقایی به صحنه رفته بود، مجدد در تالار سایه مجموعه تئاتر شهر به صحنه خواهد رفت.
نمایش«شب» به نویسندگی و کارگردانی و بازیگری چیستا یثربی از روز دوشنبه 9 اسفند ماه ساعت 18 در تالار سایه مجموعه تئاتر شهر به صحنه می رود.
https://t.me/teatreshahr
@chista_yasrebi
از صفحه دیگران
پیج رسمی #تاترشهر
#نمایش_شب

او کیست؟
فروش:سایت تیوال و گیشه تاتر شهر
نهم اسفند ورود برای خبرنگاران و عکاسان آزاد است
6 عصر.سالن سایه
@chista_yasrebi
#شب
#نویسنده ؛
کارگردان و #بازی
#چیستایثربی

از همین دوشنبه....
#نهم_اسفند_ماه تا پایان اسفند
#تاترشهر
#سالن_سایه
6 عصر

ما را در سالنی دیگر؛ گونه ای دیگر ؛ بیبینید!
#شب
نویسنده وکارگردان و بازی
#چیستایثربی
از دوشنبه #۹اسفند۹۵
#تاترشهر
#سالن_سایه
سایت فروش : تیوال
www.tiwall.com

ورود عکاسان و خبرنگاران آزاد است
👇
https://t.me/joinchat/AAAAADv3OUuc4u7ZI_EUdA
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@chista_yasrebi

دارم به گفتن
#پشت_پرده
#خواب_گل_سرخ
رو صحنه عادت میکنم......


#شب
از دوشنبه نهم__در
#تاتر_شهر
#تیوال و #گیشه_خرید_بلیت


این شب ؛ ......
#چیستایثربی
خسته شدم...........
@chista_yasrebi

ماجرای مرجان رو به مردم بگم؟! ..میگم....روی صحنه میگم....
خدا لعنتت کنه....

#چیستایثربی
Chista Yasrebi:
@chista_yasrebi


#خواب_گل_سرخ
#قسمت_سی_و_دوم
#چیستایثربی

آن روزها ؛ عقربه های ساعت مثل طناب دار بودند...
تکان تکان می خوردند ؛ اعدامت می کردند ؛...
لهت می کردند ؛...
اما جلو نمی رفتند ؛ زمان نمی گذشت!

محسن را کمتر می دیدم ؛ فقط در پیست اسکیت ؛ سلامی می دادیم و بعد ؛ تکنیک جدیدی...

کم کم ؛ کار به جایی رسید که
می گفت :

دیگه چیزی ندارم بهت یاد بدم ؛ هر چی بلد بودم ؛ یادت دادم.

از این به بعد دیگه ؛ فقط تمرین و تمرین و نگاه کردن به پای قهرمانا و مربیای اسکیت....
فیلم اسکیت حرفه ای زیاد ببین!

گفتم : می دونم ؛ تا همین جاشم ؛ لطف کردی...

نگاهی از سر شانه ؛ به من انداخت و گفت:
لطف !؟
لابد ازدواج کردنم ؛ عین لطف
می دونی !

ولی از دید من ؛ ازدواج کردن ؛ یعنی با هم بزرگ شدن ؛ رشد کردن....این کجاش اشکال داره؟

گفتم : اشکالی نداره محسن...ولی
می دونی آرزوی من همیشه ؛ چی بوده ؟
یه درخت باشم...

ریشه هام توی خاک ؛ شاخه هام پر از میوه...

هر رهگذری که از کنارم می گذره ؛ میوه ای به رایگان بچینه و ببره....مهربونی ؛ دانشی اگه بلدم ؛ کمکی اگه از دستم برمیاد...

تنم که خاکه و خاک میشه...
تا وقتی زنده ام ؛ شاخه هام ؛ میوه باشه ؛ برای رهگذرای گرسنه ای که نیاز دارن...

ازدواج مسئولیت میاره !

گفت : نمی خوام درباره ش حرف بزنم ؛ تا وقتی با خودت به نتیجه نرسیدی ! بلاتکلیفی ...
شایدم اینجوری تظاهر میکنی.شاید خوب میدونی وقت نمیخوای....
جوابت به من ؛ منفیه !

سکوت کردم ؛ گفت :

می خوام برم پیش حامد ؛ حالش خوب نیست.

گفتم : منم باهات میام ؛
گفت : یه موضوع مردونه ست ؛
نمی تونم به تو بگم !

می دونی که دو ماه دیگه ؛ عده ی مریم تموم میشه ؛ و اونا می تونن قانونا ؛ با هم ازدواج کنن.

گفتم : چه قشنگ !

گفت : چیش قشنگه ؟

گفتم : عشقشون !
معلوم نیست کدومشون پیچکه ؛ کدومشون دیوار !

گاهی که حال حامد خیلی بد میشه ؛ فکر می کنم پیچکیه که به دیوار مریم ؛ تکیه کرده...

اما خیلی وقتا ؛ حس می کنم ؛ مریم لطیف و شکننده ست...
باهوشه ؛ ولی ترد و آسیب پذیره !

شاید اونه که به دیوار حامد تکیه کرده...

روز اولی که حامد رو دیدم ؛
نمی شناختمش.
حتی نمی دونستم قهرمان والیباله !
ولی محکم بود و مرد...خیلی استوار و باوقار ! روی همون ویلچر !

فکر کردم چه خوشبخته ؛ زنی که
تکیه گاهش ؛ حتی مردی روی ویلچر باشه ؛ اما تا این حد استوار !

خیلی عشقشون زیباست...
اینکه معلوم نیست کدوم پیچکه ؛ کدوم دیوار ؟!
و جاشون مدام عوض میشه !

جای پیچک و دیوار ؛ ولی هر دو ؛ با هم رشد می کنن.

پیچک نباشه ؛ دیوار هم نیست و برعکس...دیوار با پیچکه که عطر و رنگ و بو داره ؛ وگرنه یه مشت سنگ و خاکه....

گفت : ماچی ؟!
گفتم : محسن جان !...می خواستی بری پیش حامد !

گفت : نه جدی...ما چی !
کدوممون پیچکه ؛ کدوم دیوار ؟

گفتم : ما دو تا ؛ بدبخت تر از اونیم که هیچکدوم پیچک باشیم و دیوار...

هنوز داریم یاد می گیریم محسن !
هنوز داریم امتحان پس میدیم ‌!

گفت : فقط یه سوال ! مطمئن باش حسودی نیست...

اگه من وضع مالی خوبی داشتم ؛ اگه به جای این اتاق اجاره ای ؛ یه خونه ی خوب داشتم...

یا یه مدرک دانشگاه ....
فکر می کردی ؛ اهدافمون نزدیک تر بشه ؟

گفتم : وای محسن ؛ بحث پول و مدرک نیست !
بحث نوع نگاهه !

یه نگاه ممکنه ؛ خیلی سرشار باشه ؛ خیلی بفهمه ؛ ولی طرف درس خونده نباشه !
تو مثل خود من ؛ هنوز خامی !

گفت : اگه خونه داشتم ؛ اونوقت زنم می شدی ؟! مگه نه؟
افت داره ته جنوب شهر ؛ تو یه اتاق ؛ زندگی کردن ؟!

گفتم : فکر می کنی چون جنوب شهر؛ تو یه اتاق ؛ زندگی می کنی ؛ زنت
نمی شم ؟! خدایا !

وای... چقدر بچه ای محسن !
همینه که منو ازت دور می کنه ! به خدا ؛ همین منو ازت دور میکنه...

از یه ور میگی ؛ ازدواج یعنی با هم ؛
رشد کردن ؛ از یه ور بحث پول و مدرکو وسط میکشی ؟!...
همین منو ازت دور می کنه محسن ! ....بزرگ شو ! بزرگ شو !


#خواب_گل_سرخ
#قسمت_سی_و_دوم
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2

کانال رسمی
@chista_yasrebi

http://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
@Chista_Yasrebi

#خواب_گل_سرخ
#قسمت_سی_و_سوم
#چیستایثربی

محسن فکر میکرد ؛ زندگی در یک اتاق ته شهر ؛ برای من فاجعه است....

گفتم : تو نمی دونی من تو چه شرایطی زندگی کردم !

گفت : پس تو چی می خوای از یه مرد؟!

گفتم : همین که گفتم ؛ پیچک و دیوار!
بدون هم ؛ یه چیزی کم دارن !

گاهی این ؛ سر روی شونه ی اون ؛ میذاره و گاهی اون ؛ سر روی
شونه ی این !

محسن گفت : چه جوری اینو باید بهت ثابت کرد ؟
گفتم : ثابت کردنی نیست...به وقتش ؛ خودش ثابت میشه.

گفت : باید برم پیش حامد ؛...رفت...
روی زمین نشسته بودم ؛ ساندویچ
می خوردم.


پشت سرم ؛ چند مربی با هم حرف
می زدند ؛ حواسشان به من ؛ در آنسوی نرده ها نبود !

یکی شان گفت : محسن ؛ از وقتی این دختر رو دیده ؛ دل به کار نمیده....

تو مسابقات قهرمانی اسکیت ؛ اول می شد ؛...
انصراف داده ابله !

اون یکی گفت : چرا ؟!
دختره ؛ جوابش کرده ؟...
پس یه دخترم پیدا شد که به آقا محسن ما ؛ بگه نه !...
ایول !


یکی دیگرشان گفت : دختره یه جور خاصیه ؛ نه خوشگله اونجوری ؛ نه تیپ میزنه ! ... انگار فقط می خواد بهترین باشه !

محسن یا هرکس دیگه ای ؛ مربیش بود ؛ براش فرقی نمی کرد ؛...عشق رو ؛ تو رفتار این دختر ؛ من نمی بینم والله....

دوست دختر من ؛ اگه یه ربع ؛ فقط یه ربع ؛ از من ؛ بی خبر باشه ؛ بیست بار زنگ می زنه !

اما این دختر ؛ مانا ؛ تو تموم مدتی که تو پیست اسکیته ؛ محسن با بقیه ی مربیا ، براش یکیه !

فقط میخواد از همه یاد بگیره ! بیچاره محسن ؛ سر کاره ؛ بنده خدا !.....

یکی دیگرشان گفت :
چه بی حسه این دختر !..... تمام پارک ؛ آخر شب میان ؛ شیرین کاری و اسکیت بازی محسنو ببینن!

اولی گفت : ما که نمی دونیم بچه ها ؛ شاید دختره ؛ یکی دیگه رو دوست داره...

هرچی هست ؛ محسن که بچه های کارناوالو ؛ انقدر آدم کرد ؛ خودش تو بد مخمصه ای افتاده طفلی !

عشق یه طرفه ؛ مثل سگ هار ؛ آدمو گاز می گیره !

ساندویچ در گلویم گرفت ؛ ولی جلوی خودم را گرفتم ؛ سرفه نکردم تا متوجه من نشوند !

اتاقی در جنوب شهر !...
مسخره بود !...چنین چیزی مانع ازدواج من نمی شد...نه ! هرگز !

ناگهان یادم افتاد ؛ روز اولی که محسن را دیدم ؛ فکر کردم ؛ چه جوون خوشتیپه !
باشخصیت هم هست !

چه چیزی ؛ مرا از او دور می کرد !
می دانستم ؛...
می دانستم چه چیزی مرا می راند ! مرا فراری می داد....

درختی بودم ؛ ریشه در خاک...

اما هنوز میوه ای نداده بودم ؛ هیچ کار مهمی در زندگی نکرده بودم !

سختی زیاد کشیده بودم ؛ درس زیاد خوانده بودم ؛ اما میوه هایم کو ؟!...
بار زحمت هایم ؛ کجا به دست مردم
می رسید ؟

هنوز برای ازدواج ؛ زود بود! ...


یک بار ؛ فقط یک بار ؛ اگر میوه
می دادم ؛ بعد از آن می توانستم ؛ به پیشنهاد محسن فکر کنم ؛

نه اینکه فکر نکرده باشم ؛ به طور حسی ؛ فکر کنم...

هر چه بود ؛ حس من به محسن ؛ آن حس عاشقانه ای نبود ؛ که محسن به من داشت....

به خانه رفتم.
مریم ؛ در خانه ی ما ؛ گریه می کرد.

گفتم : چی شده ؟!
گفت : دقیقا یه ماه و نیم مونده ؛ تا...

گفتم : می دونم ؛ بعدش ؛ انشالله ازدواج می کنی گلم دیگه...
گریه نداره !

گفت : دکتر گفته ؛ حامد داره کاملا فلج میشه.

گفتم : اگه بشه ؛...تو ؛ باز زنش
می شی؟!

گفت : معلومه ! همه ی عمر ؛ مثل کنیز ؛ کنارش می شینم ؛...

مثل داستان سنگ صبور ؛ هر شب ؛ یه قصه ؛ براش میگم و یه سوزن ؛ از تنش در میارم ؛...

تا اینکه ؛ تموم سوزن هایی رو که
بی حسش کرده ؛ از تنش در بیاد !
طلسم این سنگ شدن قهرمان من ؛ باطل شه !

گفتم : پس چرا گریه می کنی ؟!

گفت : چون ازدواجم ؛ داره نزدیک میشه !
این گریه ی خوشحالیه !

برای اولین بار در عمرم ؛ به حال کسی غبطه خوردم !...

مریم عاشق بود...حامد ، عاشق بود !

پیچک و دیوار ؛ به هم جان می دادند ؛ با هم نفس می کشیدند ؛ روحشان ؛
در هم پیچیده بود ؛ عطرشان ؛ یکی بود....

پایین رفتم.

محسن را صدا زدم ؛ گفتم :
محسن!

ببین..بیا با من مسابقه ی اسکیت بده !
چهره اش درهم رفت...

طوری که انگار وحشتناکترین خبر دنیا را شنیده باشد! ...


هر کی برنده شد ؛ شرط میذاره که چی می خواد ! اون یکی هم باید قبول کنه.....


#خواب_گل_سرخ
#قسمت_سی_و_سوم
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2

کانال رسمی
@chista_yasrebi

http://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
از دوشنبه 9 اسفندماه
چیستا یثربی «شب» را در تالار سایه به صحنه می‌برد
@irantheater
http://theater.ir/fa/92125