چیستایثربی کانال رسمی
6.38K subscribers
6.06K photos
1.3K videos
57 files
2.14K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
#داشت_یادم_میامد#داستان
#قسمت_سوم#چیستایثربی
او را خیلی دور به یاد میاوردم،پسری رنگ پریده و لاغر،که از دوردستها مرا نگاه میکرد.گاهی فکر میکردم اشتباه میکنم!حتی شک کرده بودم که پدرم به او پول داده که همیشه مراقبم باشد!نگاههای طولانی،خیره،پر حسرت و پر از آرزوهای سرکوب شده ی یک پسر بچه در آن سن، که باید کناردست پدرش کودها را درباغچه ما پخش میکرد و من با لباس صورتی احمقانه ام بازی میکردم و ادای گریه در میاوردم.
"دختره اینجا نشسته ،تنها نشسته، گریه میکنه...بی آنکه دلیلی در آن زمان ،برای گریه داشته باشم!گفت:یادت اومد منو؟داشت کم کم یادم میآمد،سه سال بعدش انقلاب شد ، بعد جنگ و بعد نفرین جداییها مثل طاعونی مسری، به خانه ی ماهجوم اورد..و بعد ، بعد..؟ بعدی نداشت.همیشه همین بود.همیشه روز به روز زندگی کردیم تابه امروز که آنجا نشسته بودم.کاری که
همه ی مردم من میکردند!همیشه عادت میکردیم،به بدبختی.به جنگ.به چشم انداز مه آلود،به ذره ذره مردن!
گفت:این وقت شب،تو این بیمارستان پرت؟!
خونه شما از اینجاخیلی دوره،خدا بد نده!گفتم :بد و خوبش میگذره.گفت: نه!بعضی چیزانمیگذره.
زنمو دیدی؟مریضه،همسایه ها میگن جن رفته توتنش! اونم میافته به جونشون، هر شب همین بساطه،دعوا و کتک کاری !گفتم:خب مریضه،تو بیمارستان عمومی چکارمیکنه؟گفت:میخوای به همه بگم، زنم روانیه؟اینجا،دو تا آمپول میزنن،موقتا ساکتش میکنن.آشناست دکتر اینجا...
بیمارستان روانی براش پرونده درست میکنن،دیگه آبرو برامون نمیمونه!گفتم: اینطوری خوب نمیشه،گفت:بالاخره میمیریم،تموم میشه!نگاهش کردم،افسرده به نظر میرسید.گفتم:الان که باید وضعتون خوب باشه.
یادمه اول انقلاب از پدرم شنیدم که پدرتون تو کمیته،شغل مهمی گرفته! گفت:وضع خوب که فقط پول نیست.من سه تا کارخونه دارم الان،بایه پست مهم دولتی که...ولش!
حاضر بودم همه چیزمو بدم، زنم خوب شه.گفتم:همه حاضرن همین کارو کنن،ولی ممکنه پولم نداشته باشن.گفت:شما که همیشه وضعتون خوب بوده!گفتم:مطمئن نباشید!پرستار وارد شد،مرد،بی اختیار بلند شد.پرستار در گوشش،زمزمه ای کرد.
رنگ از روی مرد پرید،به طرف اتاق قرنطینه رفت،پدر،از اتاق دکتر بیرون آمد.گفت:من تسویه کنم بریم ،گفتم:پس داداش؟ گفت:بهوش آمده،داره میاد.دکتر به چند تامورد شک کرده،آزمایش نوشته.حالا بعد...
صدای جیغی از اتاق قرنطینه،بلند شد:
زن دادمیزد:من پیغمبرتونم ،خفه شید!
پدرم گفت:چه وحشتناک بوداین صدا!گفتم:مریضه دیگه!گفت:اینم که توهم زده!
پرستاری گفت:یه روز پیغمبره، یه روز شمر و یزید!میگه امام حسینو من کشتم!دارم بزنید !پدرم گفت:خدا به خانواده ش صبر بده#ادامه

https://www.instagram.com/p/BnAWSd9H0NqB-LbOyk2sRywuHT8I66-xajUgq80/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=bdbxvtk3i2jw
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
#داشت_یادم_میامد #قسمت_چهارم #چیستایثربی#داستان#قصه
پدرم داشت باحسابداری تسویه میکرد که دراتاق قرنطینه،سراسیمه باز شد ومرد یاهمان کریم،باحالتی آشفته وموی پریشان ازاتاق بیرون دوید وبه سمت اتاق دکتررفت.در راه برای یک لحظه نگاه او وپدرم به هم گره خورد،رنگ کریم دوباره پرید،اما پدرم سرخ شد!بیشتر حالت برافروختگی وخشم بود!کریم،سریع به داخل اتاق دکتررفت،حتی لحظه ای نایستاد!سلام نداد،سری هم خم نکرد!پدرم گفت:میشناسیش؟گفتم:خودشو معرفی کرد،گفت بچه باغبون ما بوده!یکم یادم میاد...گفت:اونوقت نباید یه سلام بده؟گفتم:خب به نظرخودش،نه لابد!گفت،الان سه تاکارخونه داره،شغل مهمی هم داره!نمیدونم چه کاره ست!ولی حتما خودشو الان،خیلی ازما،بالاتر میدونه،انتظار داره شما اول سلام بدید!پدرم گفت:پسره احمق،هنوز همونجوری بیفکر مونده!
مریض اونه اینجور دادمیزنه؟گفتم:چرا بهش گفتین احمق؟شما که فحش نمیدین!گفت:خب هیچی!گفتم:نه جدی،چرا؟گفت:بعضی چیزا بهتره که هیچوقت به زبون نیاد دخترم،چون وقتی به زبون میاد،هم قبحش میریزه،هم خاطراتشم باهاش میاد!و وقتی خاطراتش میاد،دردشم باهاش میاد!هنوز جمله ی پدرم تمام نشده بود که کریم،از اتاق دکتر بیرون آمد وگفت:پس پسرت غشیه!آره ارباب؟وارث عزیزدردونه ت؟وخندید...خنده ای بلند و هیستریک!پدرم نگاهش نکرد،فقط گفت:فشارش افتاده،به توچه ربطی داره؟برای چی رفتی ازدکتر سوال کردی؟گفت:من بادکتر،کارشخصی داشتم،آشنامه!آقازاده تو،اونجا دیدم!پدرگفت:نمیخوام باهات حرف بزنم،تو انقدربی ادبی که سلام دادن به بزرگتر رو بلد نیستی!کریم گفت:توچی؟شب عید،بیرون کردن کوچیکتر رو خوب بلدی؟چه جوری منو از اون خونه کوفتی انداختی بیرون؟اونم شب عید؟عیدی که برف میومد!حتی لباسایی هم که واسه عید،برام گرفته بودی،ازم پس گرفتی!پدرم گفت:دهن منوبازنکن،خودت میدونی چرا!
کریم گفت:بابامو نگه داشتی،گفتی تو بمون،ولی پسرت دیگه حق نداره پاشوتوخونه من بذاره!بابامم قهر کردباهات، ولت کرد!نه به بابام چیزی گفتی،نه به من!خب برای چی مرد حسابی؟چرا مارو بیرون کردی؟امیدوارم بدترین بلاها سرخودت و خونواده ت بیاد،امیدوارم پسرت به درک اسفل واصل شه!پدرم لبش را گزید،آرام گفت:گفتم دهن منو بازنکن پسر!
تو بهتر ازمن وهرکس دیگه ای میدونی چرا تویکی رو انداختم بیرون!کریم باخشم گفت: من بچه بودم!
پدرم گفت:شونزده ساله،بچه نیست!و تازه اگرهم بچه ست،کار خلاف میکنه،باید ادب شه!بچه بی تربیت باید ادب شه!صدای جیغ زن کریم،فضا راپرکرد:"مگه نمیگم یه برگه بیارید،بنویسید،آیه داره نازل میشه!خدا...زود!"
کریم لحظه ای چشمانش را بست وگفت:خدا به دادم برس... #ادامه_دارد

https://www.instagram.com/p/BncO_LGnM1h/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=4hvzwizgrxe3
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
#داشت_یادم_میامد #قسمت5#چیستایثربی#رستاک
برادرم، ازاتاق بیرون آمد.پدرم باعتاب به او گفت:به این‌مرد، چی گفتی؟برادرم گفت:چیزی نگفتم!دکتر باش حرف میزد.من‌نشنیدم‌ همه شو!درباره من نبود! درباره...کریم وسط حرفش پریدوگفت:خب حالا گیریم،دکتر به من همه چیز رو گفته باشه،من پول مطب این دکتر رو میدم،این دکتر رو بابیمارستانش میخرم!من تورو با پسرتو ،بچه هاتو ، زنت...پدرم ناگهان درگوش کریم نواخت!تاحالا پدرم راچنین عصبانی ندیده بودم!گفت:یه بار دیگه جرات کن و اینجوری جلوی من‌حرف بزن!کریم به طرف پدر،حمله کرد،جیغ زدم!زن از قرنطینه دادزد: بگوچکار کردی!تمام گناهات رو بنویس!بعد ازخدا،طلب بخشش کن، توبه کن مرد!من پیغمبرتم، شاید خدا ببخشدت!
دکتر سراسیمه از اتاق بیرون دوید وگفت:چی شده؟!باز خواهرته!مگه آمپولا اثر نکرد؟چرا باز جیغ میزنه؟رییس بیمارستان صداشو بشنوه،تمومه ها! ما این‌موارد رو باید ارجاع بدیم !
خواهر؟!این زن،خواهر کریم بود؟کریم دستپاچه شد،پدرم گفت:موقعی که خونه مابودی،خواهر نداشتی!کریم گفت:به شماچه؟به دکترگفت:دکتر ساکتش کن!من دارم دیوونه میشم!هرچهار نفرمان بی اختیار نشستیم.من،برادرم،پدرم وکریم.پرستارها به ما خیره نگاه میکردند.انگار دیگر هیچ کدام،جان حرف زدن نداشتیم.پس آن زن، همسرکریم نبود؟خواهرش بود و برای اینکه آبروی خواهرش نرود،حاضرشده بود او را زن خود معرفی کند،تا کسی نفهمد خواهرش،بیمار است؟این‌حس من بود.
انگار میخواست راز خواهر بیمارش را هیچکس نداند... زن، وحشیانه فریاد میزد،چیزی نگذشت که پرستاری سراسیمه وارد شدوبه دکترگفت:
آقای دکتر،چندتا مامورگشت اومدن،کارتون دارن!دکتر نفس زنان گفت:بگید مریض بدحال داره،نمیتونه!به داخل اتاقش دویدوگفت:بگید اصلا‌نمیشه بیان‌تومطب!مامورین گشت واردشدند،سه نفربودند.مسول پیشخوان گفت:برادرا،اینجا بیمارستانه!بااسلحه؟نمیشه که!
گفتند:دنبال کسی هستیم!به ماخبر دادن‌اومده اینجا! یه معتاد فراریه، به طرف بیمارستان اومده،دیدنش!مواد،همراهش داره و مسلحه!باید ببینیم اینجاست؟کریم رویش رابه طرف دیوار برگرداند،صدای خواهرش از اتاق، بلند شد:مومنان من آمدن؟بگید سجده کنن،توبه کنن!یکی از برادرای گشت گفت:این صدا آشناست!دیگری گفت:نکنه همون دختره ست که...!و هرسه تایشان به ما نگاه کردند.فقط نگاه کریم به سمت دیواربود،یکی از آنهاکریم را شناخت!گفت:مگه نگفتیم خواهرتو از وسط خیابون جمع کن!بازمیخوای کتک بخوره؟دفعه پیش که اومد،تمام تنش کبود بود!ایندفعه ببینیمش حبسش میکنیم!این مزخرفات چیه میگه؟جاش توزندانه!موهای کریم روی صورتش ریخته بود،مثل یک بچه ی ترسیده‌ شانزده ساله!#ادامه

https://www.instagram.com/p/BnlnsRsgCgt/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1ox802sniudzg
#داشت_یادم_میامد #قسمت_۶ #چیستایثربی#داستان
چندلحظه سکوت بود،شایدگشت منتظر بود،تاببیند کدام یک ازما زودترواکنشی نشان میدهیم، بالاخره این پدرم بود که واکنشی نشان داد وگفت:ببخشید آقا اینجا بیمارستانه!گفت:آقا نه،برادر!پدرگفت:ببخشید حاج آقابرادر،اینجا بیمارستانه،الان همه مریضامیترسن،وقتی ببینن شما باتفنگ واسلحه وارد شدید!مطمئن باشید اینجا، آدم معتادی نیست ،ولی اگرم اومده باشه،خب بیمارستان حراست داره، میشه این مساله رو تو دفتر مدیربیمارستان رفع ورجوع کرد!به نظرم اینکه شما سرخود،وارد اورژانس شدید... مامور گشت نگذاشت حرف پدرم تمام شود وگفت:شما چیکاره اید؟مریضتون کیه؟پدرم گفت:ببخشید؟چه ربطی داره؟!گفت:نه میخوام بدونم شما چیکاره ای؟شغلت چیه؟کریم در چشمهای مامورخیره شد وگفت: هر کی اومده بیمارستان ،لابد مریض داره!باید شغلشم به شماتوضیح بده؟! گشت گفت:شغل تو رو میدونم برادر،شغل این حاج آقارو نمیدونم!پدرم گفت:من هنوز حاجی نشدم!مامور گشت گفت:کارت شناسایی؟پدرم کارتی را ازجیبش درآورد وگفت:من نمیفهمم،آخه به من میاد یه معتادفراری باشم؟مامور گشت گفت: شما داری باما بحث میکنی!شاید داری چیزی رو پنهان میکنی!مریضت کیه؟پدرم گفت:پسرمو آوردم،الانم خوبه!گشت گفت: کجاست؟چشه؟گفت:الان سر پاست،همینجاست. یه کم ضعف داشت،مامور گشت گفت:چرا؟معتاده؟پدرم باخشم گفت:نه برادر، چه حرفیه؟!کریم از کوره در رفت وگفت:این سوالا چیه؟ من این آقارو میشناسم،خانواده محترمی ان. ایشون رئیس بانکه،پسرشم سالمه، فقط فشارش افتاده بود.آخه این چه طرز حرف زدن بامردمه؟ یه کم شرم کنین! مامور گفت:توباخواهرت شرم نمیکنی؟کریم گفت:اولا تو نه،شما!
کی میخواین ادب یادبگیرین!ابعدم اگه خواهر من مریضه،دلیل نمیشه به همه ما توهین کنی!پدرمن،همکار شمابوده!گفت:بوده، الان که نیست!کریم با خشم گفت:اگه شما وادارش نمیکردید که!...مامور ادامه داد:ببین بحثای خصوصی ماجداست،مافعلا برای ماموریت اینجاییم، اگه پدرتو ازمادلخوره ،یعنی از حاجی سرهنگ،دلخوره!ماجوابگو نیستیم.اونا دوتا حاجی ان وباهم حلش میکنن، دوتا پیرمرد عاقل! .
امادرمورد خواهرت،گفتم مواظبش باش،دیگه تو خیابون نبینیمش!میدونی که جای اینجور آدما تو دیوونه خونه ست!دیوونه خونه نشد، زندان،انتخاب کن!
.
پدرم گفت:این چه طرز حرف زدنه با فامیل بیمار؟خواهر ایشون هربیماری که داشته باشه،برادرش داره سعی میکنه که درمانش کنه!بعضی ازبیماریها آسون نیستن،ممکنه سالها طول بکشه تاخوب شن،وقتی که بیمار فرارمیکنه،برادرش که نمیتونه بهش زنجیر ببنده ازصبح تاشب!مامور گشت گفت:شما دارین از هم دفاع میکنید!چرا؟همو میشناسید؟!#ادامه

https://www.instagram.com/p/Bn1pJ_zFvIc/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1e0fqyqj0mqkq
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
قسمت #هفتم
#قصه_کوتاه
#داشت_یادم_میامد
اکنون در پیج رسمی اینستاگرام
#چیستایثربی
با کلیپی از بازی
#کیت_بلانشت

قصه
#داشت_یادم_میامد ،در کل ۹ قسمت است
@chista_yasrebi
#داشت_یادم_میامد #قسمت_7 #چیستایثربی#داستان#قصه#چیستا_یثربی
مامورگشت‌گفت:شما همومیشناسید؟همه به هم نگاه کردیم.پدرم‌گفت:این چه ربطی به موضوع داره؟شمادنبال یه معتاد فراری میگردید...مامورگشت گفت:وقتی یه عده آدم،از همدیگه دفاع میکنن،یعنی دارن یه چیزی رو پنهان میکنن!صدای بلندخنده ی کریم شنیده شد!
نمیتوانست جلوی خودش رابگیرد،داشت از خنده میترکید!ماموران گشت باعصبانیت به اونگاه میکردند،یکی از آنهاگفت:به ماهم بگوبخندیم!گفت: وای این فلسفه ی جدیده؟نشنیده بودم!چی گفتی؟!وقتی یه عده آدم دارن ازهم دفاع میکنن،چیکار میکنن؟!مامورگشت،جلو آمدوگفت:بایدباما بیای..بلند شو!کریم‌گفت:چرا؟!گفت:مارو مسخره میکنی؟اون ازپدرت،اینم از بچه ش...گفت:مسایل پدرمو بامن قاطی نکنید!خوب میدونید چراکنار گذاشتیدش!یادرواقع،چرا اون شمارو کنارگذاشت!درباره ی من،ببخشید من اینجا کفیل خواهرمم،نمیتونم تنهاش بذارم !ضمنا فقط موقعی میام که حکم رسمی داشته باشید،من قوانین شمارو واردم.یکی ازمامورها،دست کریم را محکم گرفت وگفت:من به این دست،دستبند میزنم،اونوقت ببینم‌ قوانین‌ما، یادت میاد؟تو خودت بدبختی مرد! یه نگاه به ریختت بکن ، به مامیخندی؟این دوستات میدونن توالان،توچه وضعیتی هستی؟!میدونن کارخونه هات بسته شده ،چون کلی بدهی بالا آوردی ؟ میدونن یه مفلس بیچاره ای؟میدونن هرروز با بدبختی به ماالتماس میکنی که یه شغل بهت بدیم؟کریم باخشم گفت: من از شما، شغل نخواستم، هیچوقت...ازخیلی از بالاتر از شماها خواستم. شماها که‌مترسکید! فکرمیکنم این حقمه..‌من‌جنگ بودم، جون‌گذاشتم ،به شماچه؟ مامور گشت،دست کریم را رهانکرد، دستبندی ازجیبش درآورد وسریع، به دست کریم زد وگفت: دو روز که آب خنک بخوری،بلبل زبونی وخندیدن، یادت میره سرباز!‌
وقت سربازی،همه جنگ بودن!کریم گفت:بس کن!خواهرم به من احتیاج داره،مامور گفت:خواهرت‌، زنت، یا هر خری که هست!حتما بابات میاد،کفیلش میشه.پدرم جلو رفت وگفت:خب به چه جرمی دستگیرش میکنید؟اینکه خندیده؟!...
مرد گفت: شمادخالت نکن آقا !
پدر گفت:نه جدی میگم،من از بچه گیش میشناختمش،
همیشه بذله گو بود،ولی خلاف نبود!...میخوام ببینم جرمش چیه؟!مامور گفت:تمسخر ما!
بالاتر از اینم میشه؟تمسخر گشت ارشاد مملکت!
هر وقت خواهر خلشو میگیریم،کارهمیشه شه!
دلم برای کریم سوخت..معلوم بود هنوز هم،خوشبخت نیست!کریم انگارحس مرا فهمید،به من نگاه کرد و گفت:درست میشه!
سرخ شدم.داشت یادم میآمد...
در کودکی پدرم همیشه به مادرم میگفت:کریم برای من‌‌مرده!حرف از بخشش نزن!

فکر کردم :چون یه نفر برات مرده،دلیل نمیشه دوستش نداشته باشی!
#ادامه_دارد#دو_قسمت_آخر

https://www.instagram.com/p/BoUkoUtnwEz/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=4on9tzowi8uh
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
قسمت 8 #هشتم
#داستان
#داشت_یادم_میامد
امروز حوالی 6عصر
#اینستاگرام_چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
فیلم مربوط به اجرای
#نمایش من
"پریخوانی عشق و سنگ" است
کاری از من
بابازی خانم تیرانداز
#چیستا
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
#داستان#چند_قسمتی
#داشت_یادم_میامد#چیستایثربی#قصه#قسمت_اول #چیستا_یثربی

از آینه ی ماشین دیدم که پدرم اشکهایش را پاک میکند، دستمال را یواشکی طرف صورتش میاورد،ماشین تاریک بود.پدر فکر کرد نمیبینم، ولی دیدم.گفتم :پدر جان،خب چرا نمیبریش پیش متخصص؟یه شب در میون، اورژانس فایده نداره !
پدرم گفت :میخوای همه ی فامیل حاج آقا سید، بفهمن که وارثم غشیه!
تنها وارثم ؟... از کلمه ی تنها وارث حالم بهم میخورد،اصلا از کلمه"وارث" حالم بهم میخورد....انگار آدم برای مرگ،زندگی کرده باشد، ولی پدر، بااین کلمات خو گرفته بود،از بچگی در گوشش،فقط این را تکرار کرده بودند..وارث،وارث!گفتم :مامان چی؟گفت:
اونم نمیتونم دستاشو ببندم، بستریش کنم که! زنمه،مادر بچه هامه! دوسش دارم،تازه اگه به دکتر، از اون حرفابزنه!گفتم:دکترا میفهمن توهم و هذیانه!گفت:خب نمیخوام بفهمن اینجورحالش بده! همه جا،تو فامیل تعریف اونه، همه جا گفتم زن از فامیل نگرفتم، چون این زن فرشته ست، فرق داره! هم خانه داره، هم زیبا...روشنفکره، مینویسه،کتاب میخونه!
حالا اگه بفهمن تو ذهنش صداهایی میشنوه که اون چیزارومیگه... تاگردنش سرخ شد.لازم نبود ادامه دهد، خودم صد بارشنیده بودم، گفتم:آب، همه ی روز قطع بود،برقم یکساعت اومد، دوباره قطع شد!نه میتونه بره حموم، نه کاری داره که آروم بشه،در اتاقو رو خودش بسته، هیچی نمیخوره،میترسم براش..ازطرفی بزورم برم تو، جیغ میزنه، ممکنه منم بزنه!پدر گفت:درو که نمیتونیم بشکنیم! ببین رسیدیم بیمارستان میگیم از پله افتاده،باشه؟
میگیم تاریک بوده،جوون زیر پاشو ندیده!گفتم :هی بیمارستان عوض میکنی که شک نکنن!هر شب یه قصه تازه!
تو باید هزارو یکشب که چه عرض کنم! همه زندگیت، شهرزاد قصه گو میشدی،از بس مجبوری به مردم دروغ بگی که آبروت نره... خب غش کرده! سرش خورده به وان!
حقیقتو بگو... پدر گفت: نه...من اونو وکیلم کردم،برای یه سری کارای اداری! حکم وکالت داره،نباید مریض باشه!گفتم:کیه هی خونه زنگ میزنه؟من برمیدارم، قطع میکنه!
پدر گفت:دوستمه ، سیروس...میخواد باهم بریم نعیما یا آژینه، مجسمه بخریم!
از صبح چند بار زنگ زده،ولی هفته پیش میدونست داداشت مسابقه فوتبال داره، میدونست من تنها نمیرم جاهای شلوغ، حالم بد میشه!تو رو هم که ورزشگاه راه نمیدن،نرفتم..یه کلمه تعارف نکرد باهم بریم مسابقه شو ببینیم!داداشت برای همین دلخور شد!همه، پدراشون ، اومده بودن...شبش به من گفت :تو به موفقیت من حسادت میکنی!

چون خودت تو والیبال باز نشسته شدی، نمیتونی فوتبال بازی کردن منو ببینی؟...اون اصلا یادش رفته بود که من جای شلوغ،گیج میشم !#ادامه_دارد

https://www.instagram.com/p/BmtjLsjnZgjHZO1uxiSNVFcauAwSIKwJZaO1bw0/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=j6p73pn6lvl2