#گاو
#کارگردان:
#داریوش_مهرجویی
#فیلمنامه :
#غلامحسین_ساعدی
#بازی :
#عزت_الله_انتظامی
#علی_نصیریان
#جمشید_مشایخی
#پرویز_فنی_زاده
و دیگران......
به یاد سالروز سفر ابدی مردی که هستی اش
#آرامش_در_حضور_دیگران بود و دلش طوفان......
#دکتر_غلامحسین_ساعدی
#روز_نور :دوم_آذر64
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#کارگردان:
#داریوش_مهرجویی
#فیلمنامه :
#غلامحسین_ساعدی
#بازی :
#عزت_الله_انتظامی
#علی_نصیریان
#جمشید_مشایخی
#پرویز_فنی_زاده
و دیگران......
به یاد سالروز سفر ابدی مردی که هستی اش
#آرامش_در_حضور_دیگران بود و دلش طوفان......
#دکتر_غلامحسین_ساعدی
#روز_نور :دوم_آذر64
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
@Chista_Yasrebi
برخی از اشعار انگار برای
#ابدیت سروده شده؛ انگار شاعر ؛ طوری خودش را به ابد پیوند زده که دیگر جدایی اش ممکن نیست.
زنده باد یاد و خاطره ی #ممنوع_الکاران_راستین...نه ما که همه مان کتابهایمان چاپ میشود ؛ کار میکنیم ؛ درکارگاهها رفت و آمد داریم ؛ و در زندانهای رژیم گذشته هم نبودیم! و...خیلی حرفها روی دلم؛ مانده!
نسل واقعی ممنوع الکاران ؛ آنهایی بودند که نه آن دوره و نه این دوره ؛ فرصت درخششی پیدا نکردند و در تبعیدی ناخواسته ؛ عمر خود را در ایران یا خارج؛ به بیرحمی باد سپردند!
زیادند...از #غلامحسین_ساعدی ؛ نویسنده و روانپزشک؛گرفته تا #فروغی ؛ #فرهاد_مهراد؛ #بهروز_وثوقی ؛ #رادی در دوره ای طولانی و شاید#رضا_قاسمی ؛ #عباس_معروفی و فردا....#دولت_آبادی عزیز ؛ و خیلیها...که دلشان میخواست ایران بمانند و ایران کار کنند!
یا مادر مستعد من ؛
#شهیندخت_کاظم_زاده ؛ که قبل از #انقلاب کتاب #انجماد او ؛ مجوز چاپ نمیگرفت ! و به زحمت و با تلاشهای پیگیر فراوان زنده یاد #پدرم ؛ چاپ شد!
و بعد از انقلاب هم ؛ کلا دیگر مجوزی به او ندادند!....به زنی مستعد و هوشمند ؛ هیچ مجوزی برای هیچ کاری!!!
میخواند؛ نگذاشتند؛ مینوشت ؛ نگذاشتند ؛ می سرایید ؛ نگذاشتند!...درس میداد ؛ نگذاشتند ؛ درس میخواند ؛ نگذاشتند!
فقط چون یک کتاب در دوره ی شروع کاری اش در آن رژیم ؛ چاپ کرده بود!
حتی ترانه سراهای اکنون ما ؛ که با خوانندگان آن سوی آب کار میکنند ؛ اینجا اجازه ی چاپ کتاب و برگزاری کلاس و کارگاه در مکانهای غیر دولتی دارند!...
اما #فرهاد ؛ #داریوش_اقبالی ؛ #شهیار_قنبری ؛ #اردلان_سرفراز ؛ #عباس_معروفی ؛ و خیلیها هرگز چنین امکانی هم نداشتند و ندارند! #آنها_ممنوع_الکاران_واقعی بودند و هستند!
هر کجای جهان که باشند ؛
#بی_اجازه_اند....
و این یعنی مرگ تدریجی نویسنده ؛ یا هنرمند ! مگر چه کرده اند جز هنرورزی و عشق بخشیدن به کلمات یا خواندن درد مردمشان؟
دنیا مثل پلک بر هم زدن کوتاه است...
کاش کمی #مهربانتر بودیم!
مادرم خیلی زود ؛ #خانه_نشین_شد! مثل خیلی های دیگر و #خانه_نشینی ؛ تلف کردن استعداد است و افسردگی و بدبینی میآورد و صد بیماری جسمی دیگر! نوعی #حصر است؛ از بدترین نوعش برای روح هنرمند!
مهربانتر باشیم!
عمر ؛ هدیه ی ناب خداست که یکبار داده میشود!
انسانها را از این فرصت ناب خداوندی ؛ محروم نکنیم!
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#ممنوع_الکاری
#ممنوع_الکاران
#ممنوع_الکاران_واقعی
#ممنوع
با احترام ویژه به دو بزرگ همیشه
#شهیار_قنبری و #اسفندیار_منفرد_زاده.خالقان مرد تنها
با صدای بیصدا....وای بر ما !
وای بر حق الناس !....
برگرفته از پیج شخصی
#چیستایثربی
هم اکنون به آدرس اینستاگرام
@chista_yasrebi.2
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
برخی از اشعار انگار برای
#ابدیت سروده شده؛ انگار شاعر ؛ طوری خودش را به ابد پیوند زده که دیگر جدایی اش ممکن نیست.
زنده باد یاد و خاطره ی #ممنوع_الکاران_راستین...نه ما که همه مان کتابهایمان چاپ میشود ؛ کار میکنیم ؛ درکارگاهها رفت و آمد داریم ؛ و در زندانهای رژیم گذشته هم نبودیم! و...خیلی حرفها روی دلم؛ مانده!
نسل واقعی ممنوع الکاران ؛ آنهایی بودند که نه آن دوره و نه این دوره ؛ فرصت درخششی پیدا نکردند و در تبعیدی ناخواسته ؛ عمر خود را در ایران یا خارج؛ به بیرحمی باد سپردند!
زیادند...از #غلامحسین_ساعدی ؛ نویسنده و روانپزشک؛گرفته تا #فروغی ؛ #فرهاد_مهراد؛ #بهروز_وثوقی ؛ #رادی در دوره ای طولانی و شاید#رضا_قاسمی ؛ #عباس_معروفی و فردا....#دولت_آبادی عزیز ؛ و خیلیها...که دلشان میخواست ایران بمانند و ایران کار کنند!
یا مادر مستعد من ؛
#شهیندخت_کاظم_زاده ؛ که قبل از #انقلاب کتاب #انجماد او ؛ مجوز چاپ نمیگرفت ! و به زحمت و با تلاشهای پیگیر فراوان زنده یاد #پدرم ؛ چاپ شد!
و بعد از انقلاب هم ؛ کلا دیگر مجوزی به او ندادند!....به زنی مستعد و هوشمند ؛ هیچ مجوزی برای هیچ کاری!!!
میخواند؛ نگذاشتند؛ مینوشت ؛ نگذاشتند ؛ می سرایید ؛ نگذاشتند!...درس میداد ؛ نگذاشتند ؛ درس میخواند ؛ نگذاشتند!
فقط چون یک کتاب در دوره ی شروع کاری اش در آن رژیم ؛ چاپ کرده بود!
حتی ترانه سراهای اکنون ما ؛ که با خوانندگان آن سوی آب کار میکنند ؛ اینجا اجازه ی چاپ کتاب و برگزاری کلاس و کارگاه در مکانهای غیر دولتی دارند!...
اما #فرهاد ؛ #داریوش_اقبالی ؛ #شهیار_قنبری ؛ #اردلان_سرفراز ؛ #عباس_معروفی ؛ و خیلیها هرگز چنین امکانی هم نداشتند و ندارند! #آنها_ممنوع_الکاران_واقعی بودند و هستند!
هر کجای جهان که باشند ؛
#بی_اجازه_اند....
و این یعنی مرگ تدریجی نویسنده ؛ یا هنرمند ! مگر چه کرده اند جز هنرورزی و عشق بخشیدن به کلمات یا خواندن درد مردمشان؟
دنیا مثل پلک بر هم زدن کوتاه است...
کاش کمی #مهربانتر بودیم!
مادرم خیلی زود ؛ #خانه_نشین_شد! مثل خیلی های دیگر و #خانه_نشینی ؛ تلف کردن استعداد است و افسردگی و بدبینی میآورد و صد بیماری جسمی دیگر! نوعی #حصر است؛ از بدترین نوعش برای روح هنرمند!
مهربانتر باشیم!
عمر ؛ هدیه ی ناب خداست که یکبار داده میشود!
انسانها را از این فرصت ناب خداوندی ؛ محروم نکنیم!
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#ممنوع_الکاری
#ممنوع_الکاران
#ممنوع_الکاران_واقعی
#ممنوع
با احترام ویژه به دو بزرگ همیشه
#شهیار_قنبری و #اسفندیار_منفرد_زاده.خالقان مرد تنها
با صدای بیصدا....وای بر ما !
وای بر حق الناس !....
برگرفته از پیج شخصی
#چیستایثربی
هم اکنون به آدرس اینستاگرام
@chista_yasrebi.2
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
کار اصلی من چیست ؟ نویسندگیست؟ نه ! کار اصلی من ؛ مبارزه با مرگ است....من ژورنالیست و مقاله نویس نیستم....نویسنده ام....
#زنده_یاد
همیشه نویسنده
#غلامحسین_ساعدی
@chista_yasrebi
#زنده_یاد
همیشه نویسنده
#غلامحسین_ساعدی
@chista_yasrebi
@Chista_Yasrebi
- مشدی حسن هم چنان در حال نشخوار گفت: "من مشدی حسن نیستم. من گاوم... من گاو مشدی حسن هستم."
- کدخدا گفت: "این حرفو نزن مشدی حسن، تو خودِ مشدی حسن هستی"
- مشدی حسن پا به زمین کوفت و گفت:" نه، من نیستم، من گاو مشدی حسنم، مشدی حسن نشسته اون بالا و مواظب منه."
#غلامحسین_ساعدی
#روانپزشک
#نویسنده
#نمایشنامه_نویس
مونولوگ معروف فیلم
#گاو
اثر
#داریوش_مهرجویی
#فیلمنامه
#دکتر_غلامحسین_ساعدی
اوج #از_خود_بیگانگی_انسان از خود و جامعه ای که روحش را ارضاء نمیکند ؛
و همذات پنداری با گاوی که عاشقش بود....و حالا مرده....
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
- مشدی حسن هم چنان در حال نشخوار گفت: "من مشدی حسن نیستم. من گاوم... من گاو مشدی حسن هستم."
- کدخدا گفت: "این حرفو نزن مشدی حسن، تو خودِ مشدی حسن هستی"
- مشدی حسن پا به زمین کوفت و گفت:" نه، من نیستم، من گاو مشدی حسنم، مشدی حسن نشسته اون بالا و مواظب منه."
#غلامحسین_ساعدی
#روانپزشک
#نویسنده
#نمایشنامه_نویس
مونولوگ معروف فیلم
#گاو
اثر
#داریوش_مهرجویی
#فیلمنامه
#دکتر_غلامحسین_ساعدی
اوج #از_خود_بیگانگی_انسان از خود و جامعه ای که روحش را ارضاء نمیکند ؛
و همذات پنداری با گاوی که عاشقش بود....و حالا مرده....
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
@chista_yasrebi
ساعدی: من میخواهم برگردم به دوران خلوت خودم...راستش دیگر حوصله ی آزار دیدن را ندارم.
#خداحافظ_دکتر
پیش تولید نمایش
خداحافظ دکتر؛درباره ی زندگی و قلم #غلامحسین_ساعدی بزودی شروع میشود
ساعدی: من میخواهم برگردم به دوران خلوت خودم...راستش دیگر حوصله ی آزار دیدن را ندارم.
#خداحافظ_دکتر
پیش تولید نمایش
خداحافظ دکتر؛درباره ی زندگی و قلم #غلامحسین_ساعدی بزودی شروع میشود
@chista_yasrebi
فروزان و سعید کنگرانی در
#دایره_مینا
فیلمی از #داریوش_مهرجویی
#فیلمنامه :
#غلامحسین_ساعدی
نویسنده ؛ نمایشنامه نویس؛ روانپزشک ؛ فعال سیاسی
#چیستایثربی
فروزان و سعید کنگرانی در
#دایره_مینا
فیلمی از #داریوش_مهرجویی
#فیلمنامه :
#غلامحسین_ساعدی
نویسنده ؛ نمایشنامه نویس؛ روانپزشک ؛ فعال سیاسی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
سکانسی از
#دایره_مینا
سه سال توقیف فیلم در رژیم گذشته
شاهکار دیگری از
#غلامحسین_ساعدی
کارگردان:
#داریوش_مهرجویی
ساعدی فقط میخواست دراین فیلم بگوید:
اول انسان باشیم ؛ بعد فرمانروا !
سکانسی از
#دایره_مینا
سه سال توقیف فیلم در رژیم گذشته
شاهکار دیگری از
#غلامحسین_ساعدی
کارگردان:
#داریوش_مهرجویی
ساعدی فقط میخواست دراین فیلم بگوید:
اول انسان باشیم ؛ بعد فرمانروا !
#دایره_مینا ؛ فیلم سینمایی ایرانی ساخته شده در ۱۳۵۳ به کارگردانی داریوش مهرجویی است. این فیلم پنجمین فیلم داریوش مهرجویی و نخستین فیلم رنگی او و دومین کار مشترک او و
#غلامحسین_ساعدی است. فیلم به مدت #سه_سال_توقیف بود و سرانجام در ۱۳۵۶ پروانهٔ نمایش گرفت و در جشنواره پاریس در ۱۹۷۷ (پاییز ۱۳۵۶) و سپس برلین به نمایش درآمد و جوایزی نیز از این دو جشنواره دریافت کرد. اکران عمومی آن در ایران در ۲۳ فروردین ۱۳۵۷ آغاز شد. توقیف چند ساله فیلم و موضوع متفاوت و جسورانهاش به همراه استفاده از ستارههای سینمای تجاری مانند، فروزان، «دایرهٔ مینا» را به #جنجالیترین ساختهٔ مهرجویی تا آن زمان تبدیل کرد. این فیلم محصول مشترک تلفیلم، شرکت سینمایی و فیلمبردای ایران، وزارت فرهنگ و هنر و شرکت تعاونی سینماگران ایران است.
@chista_yasrebi
#غلامحسین_ساعدی است. فیلم به مدت #سه_سال_توقیف بود و سرانجام در ۱۳۵۶ پروانهٔ نمایش گرفت و در جشنواره پاریس در ۱۹۷۷ (پاییز ۱۳۵۶) و سپس برلین به نمایش درآمد و جوایزی نیز از این دو جشنواره دریافت کرد. اکران عمومی آن در ایران در ۲۳ فروردین ۱۳۵۷ آغاز شد. توقیف چند ساله فیلم و موضوع متفاوت و جسورانهاش به همراه استفاده از ستارههای سینمای تجاری مانند، فروزان، «دایرهٔ مینا» را به #جنجالیترین ساختهٔ مهرجویی تا آن زمان تبدیل کرد. این فیلم محصول مشترک تلفیلم، شرکت سینمایی و فیلمبردای ایران، وزارت فرهنگ و هنر و شرکت تعاونی سینماگران ایران است.
@chista_yasrebi
@Chista_Yasrebi
#خداحافظ_دکتر
#غلامحسین_ساعدی!
شاید کمتر کسی او را نشناسد ؛ یا یکی از داستان های چوب به دست های ورزیل را نخوانده باشد یا فیلم
#گاو، ساخته داریوش مهرجویی که فیلمنامه اش از علامحسن ساعدی بوده یا #دایره_مینا را ندیده باشد.
#آرامش_در_حضور_دیگران ؛ اثر #تقوایی ؛ نوشته ی ساعدی ست؛ ما نمیدانیم.ما نمیشناسیمش...
بزودی
نمایشنامه
#خداحافظ_دکتر
اثر :
#چیستایثربی
درباره ی نویسنده و نمایشنامه نویس غریب
دکتر
#غلامحسین_ساعدی
بهنام صابر نعمتی
جایگاه ساعدی در ادبیات، تئاتر و سینمای ایران جایگاهی مثالزدنی و دست نیافتنی است. اما این تمام ساعدی نیست. چند سال پیش در یکی از خانههای قدیمی #تبریز، نامههایی پیدا شد به قلم غلامحسین ساعدی.
نوشتههای ساعدی برای #معشوقهاش، طاهره کوزه گرانی. این نامهها پس از مرگ طاهره کوزه گرانی در پستوی خانهاش پیدا شد و در سال 89 از سوی نشر مشکی با عنوان «
#طاهره_طاهره_عزیزم ؛ منتشر شد. بدون شک خواندن عاشقانههای غلامحسین ساعدی پرده از رازهایی برداشت که شاید بسیاری سالها به آن میاندیشیدند؛ این که چرا ساعدی تا سن 45 سالگی تنها زندگی کرد....
ساعدی در نوشتههای عاشقانهاش به طاهره کوزه گرانی درخشندهترین احساساتش را ارزانی معشوقهاش میکند. با او از تنهاییاش میگوید. از درد دوری، از روزهایی که بدون او سپری میکند ؛ و لحظههایی که تنها و تنها برای دیدن معشوقهاش ؛ تحمل میکند. طاهره تمام بهانه ی ادامه زندگی ساعدی بود.
او در تمام این نامهها ؛ از معشوقهاش میخواهد که برایش #نامهای بنویسد و پاسخی به او بدهد.
تکرار این درخواست در تمام نامهها، نشان از این دارد که طاهره کوزه گرانی ؛ هیچ گاه پاسخ نامههای ساعدی را نداد. اما میتوان از برخی نامهها فهمید که ساعدی و معشوقهاش ؛ بارها با یکدیگر دیدار داشتهاند، برای هم عکس فرستادهاند. حتی طاهره کوزه گرانی که گویا عکاسی میکرده از برخی نمایشهایی که ساعدی نویسندهاش بوده ؛ عکاسی هم کرده است. عشق غلامحسین و طاهره بیفرجام میماند. بازی سیاست ساعدی را آواره پاریس میکند. شهری که به شهر عشاق معروف است، اما برای ساعدی رنگ و بوی تنهایی داشته، چنانکه او تا پایان حاضر نمیشود فرانسه بیاموزد. غربت و تنهایی او را وا میدارد که بهرغم سالها انتظار عهد دیرین بشکند و در 45 سالگی با بدری لنکرانی ازدواج کند. غلامحسین ساعدی چهارسال پس از عزیمت به پاریس در 49سالگی بر اثر خونریزی داخلی چشم از جهان بست و در
#گورستان_پرلاشز در کنار صادق هدایت به خاک سپرده شد. اما طاهره...
او هیچگاه پاسخی به نامههای ساعدی نمیداد، اما از او عاشقتر بود.
#خداحافظ_دکتر
#نمایش
#تاتر
#اجرا
بزودی
درباره ی
#دکتر_غلامحسین_ساعدی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#خداحافظ_دکتر
#غلامحسین_ساعدی!
شاید کمتر کسی او را نشناسد ؛ یا یکی از داستان های چوب به دست های ورزیل را نخوانده باشد یا فیلم
#گاو، ساخته داریوش مهرجویی که فیلمنامه اش از علامحسن ساعدی بوده یا #دایره_مینا را ندیده باشد.
#آرامش_در_حضور_دیگران ؛ اثر #تقوایی ؛ نوشته ی ساعدی ست؛ ما نمیدانیم.ما نمیشناسیمش...
بزودی
نمایشنامه
#خداحافظ_دکتر
اثر :
#چیستایثربی
درباره ی نویسنده و نمایشنامه نویس غریب
دکتر
#غلامحسین_ساعدی
بهنام صابر نعمتی
جایگاه ساعدی در ادبیات، تئاتر و سینمای ایران جایگاهی مثالزدنی و دست نیافتنی است. اما این تمام ساعدی نیست. چند سال پیش در یکی از خانههای قدیمی #تبریز، نامههایی پیدا شد به قلم غلامحسین ساعدی.
نوشتههای ساعدی برای #معشوقهاش، طاهره کوزه گرانی. این نامهها پس از مرگ طاهره کوزه گرانی در پستوی خانهاش پیدا شد و در سال 89 از سوی نشر مشکی با عنوان «
#طاهره_طاهره_عزیزم ؛ منتشر شد. بدون شک خواندن عاشقانههای غلامحسین ساعدی پرده از رازهایی برداشت که شاید بسیاری سالها به آن میاندیشیدند؛ این که چرا ساعدی تا سن 45 سالگی تنها زندگی کرد....
ساعدی در نوشتههای عاشقانهاش به طاهره کوزه گرانی درخشندهترین احساساتش را ارزانی معشوقهاش میکند. با او از تنهاییاش میگوید. از درد دوری، از روزهایی که بدون او سپری میکند ؛ و لحظههایی که تنها و تنها برای دیدن معشوقهاش ؛ تحمل میکند. طاهره تمام بهانه ی ادامه زندگی ساعدی بود.
او در تمام این نامهها ؛ از معشوقهاش میخواهد که برایش #نامهای بنویسد و پاسخی به او بدهد.
تکرار این درخواست در تمام نامهها، نشان از این دارد که طاهره کوزه گرانی ؛ هیچ گاه پاسخ نامههای ساعدی را نداد. اما میتوان از برخی نامهها فهمید که ساعدی و معشوقهاش ؛ بارها با یکدیگر دیدار داشتهاند، برای هم عکس فرستادهاند. حتی طاهره کوزه گرانی که گویا عکاسی میکرده از برخی نمایشهایی که ساعدی نویسندهاش بوده ؛ عکاسی هم کرده است. عشق غلامحسین و طاهره بیفرجام میماند. بازی سیاست ساعدی را آواره پاریس میکند. شهری که به شهر عشاق معروف است، اما برای ساعدی رنگ و بوی تنهایی داشته، چنانکه او تا پایان حاضر نمیشود فرانسه بیاموزد. غربت و تنهایی او را وا میدارد که بهرغم سالها انتظار عهد دیرین بشکند و در 45 سالگی با بدری لنکرانی ازدواج کند. غلامحسین ساعدی چهارسال پس از عزیمت به پاریس در 49سالگی بر اثر خونریزی داخلی چشم از جهان بست و در
#گورستان_پرلاشز در کنار صادق هدایت به خاک سپرده شد. اما طاهره...
او هیچگاه پاسخی به نامههای ساعدی نمیداد، اما از او عاشقتر بود.
#خداحافظ_دکتر
#نمایش
#تاتر
#اجرا
بزودی
درباره ی
#دکتر_غلامحسین_ساعدی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
ادامه داستان
#درس از
#ساعدی ؛ ادامه از پست بالا....🔼
پارچه دیگری را از گونی بیرون کشید و دهانش را بست و تکه دیگری را از زیر چانه رد کرد و روی ملاج گره زد . بعد دستها را کنار بدن صاف کرد . تعدادی پنبه از کیسه بیرون کشید و لای پاها گذاشت و شست پاها را با طنابی به هم بست و بعد بی آن که کمکی داشته باشد جنازه را در پارچه پیچید و بالا و پایین پارچه را گره زد و با لبخند گفت : « کارش تمام شد . »
اشاره کرد و دو پیر مرد وارد خرابه شدند و جسد را برداشتند و داخل یکی از گودالها انداختند و گودال را از خاک انباشتند و بیرون رفتند . معلم دهن دره ای کرد و پرسید : « کسی یاد گرفت ؟ »
عده ای دست بلند کردیم . بقیه ترسیده بودند و معلم گفت : « آن ها که یاد گرفته اند بیایند جلو . »
بلند شدیم و رفتیم جلو . معلم می خواست به بیرون خرابه اشاره کند که دست و پایش را گرفتیم و روی تخته سنگ خواباندیم . تا خواست فریاد بزند گلویش را گرفتیم و پیچاندیم . روی سینهاش نشستیم و با مشت محکمی فک پایینش را به فک بالا دوختیم . روی چشمهایش پنبه گذاشتیم و بستیم . دهانش را به ملاجش دوختیم و لختش کردیم و پنبه لای پاهایش گذاشتیم . شست پاهایش را با طناب به هم گره زدیم و کفن پیچش کردیم و بعد بلندش کردیم و پرتش کردیم توی گودال بزرگی و خاک رویش ریختیم و همه زدیم بیرون . ناظم و پیرمردها نتوانستند جلو ما را بگیرند . راننده کامیون پشت فرمان نشست و همه سوار شدیم . وقتی از بیراهه ای به بیراهه ای دیگر م یپیچیدیم آفتاب خاموش شده بود . گل میخ چند ستاره بالا سر ما پیدا بود و ماه از گوشه ای ابرو نشان می داد .
تابستان 62
#غلامحسین_ساعدی
#روانپزشک
#نمایشنامه_نویس
#رمان_نویس
#داستان_کوتاه
کانال
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#درس از
#ساعدی ؛ ادامه از پست بالا....🔼
پارچه دیگری را از گونی بیرون کشید و دهانش را بست و تکه دیگری را از زیر چانه رد کرد و روی ملاج گره زد . بعد دستها را کنار بدن صاف کرد . تعدادی پنبه از کیسه بیرون کشید و لای پاها گذاشت و شست پاها را با طنابی به هم بست و بعد بی آن که کمکی داشته باشد جنازه را در پارچه پیچید و بالا و پایین پارچه را گره زد و با لبخند گفت : « کارش تمام شد . »
اشاره کرد و دو پیر مرد وارد خرابه شدند و جسد را برداشتند و داخل یکی از گودالها انداختند و گودال را از خاک انباشتند و بیرون رفتند . معلم دهن دره ای کرد و پرسید : « کسی یاد گرفت ؟ »
عده ای دست بلند کردیم . بقیه ترسیده بودند و معلم گفت : « آن ها که یاد گرفته اند بیایند جلو . »
بلند شدیم و رفتیم جلو . معلم می خواست به بیرون خرابه اشاره کند که دست و پایش را گرفتیم و روی تخته سنگ خواباندیم . تا خواست فریاد بزند گلویش را گرفتیم و پیچاندیم . روی سینهاش نشستیم و با مشت محکمی فک پایینش را به فک بالا دوختیم . روی چشمهایش پنبه گذاشتیم و بستیم . دهانش را به ملاجش دوختیم و لختش کردیم و پنبه لای پاهایش گذاشتیم . شست پاهایش را با طناب به هم گره زدیم و کفن پیچش کردیم و بعد بلندش کردیم و پرتش کردیم توی گودال بزرگی و خاک رویش ریختیم و همه زدیم بیرون . ناظم و پیرمردها نتوانستند جلو ما را بگیرند . راننده کامیون پشت فرمان نشست و همه سوار شدیم . وقتی از بیراهه ای به بیراهه ای دیگر م یپیچیدیم آفتاب خاموش شده بود . گل میخ چند ستاره بالا سر ما پیدا بود و ماه از گوشه ای ابرو نشان می داد .
تابستان 62
#غلامحسین_ساعدی
#روانپزشک
#نمایشنامه_نویس
#رمان_نویس
#داستان_کوتاه
کانال
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی