#خواب_گل_سرخ
#قسمت48
امشب
#پیج_رسمی_اینستاگرام
#چیستایثربی
Yasrebi_chista/آدرس اینستاگرام
خدا ؛ مرا بدزد !.... یااو را برایم بدزد !
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_official
#قسمت48
امشب
#پیج_رسمی_اینستاگرام
#چیستایثربی
Yasrebi_chista/آدرس اینستاگرام
خدا ؛ مرا بدزد !.... یااو را برایم بدزد !
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_official
Forwarded from چیستا_دو (Chista Yasrebi)
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت48
#چیستا_یثربی
#قصه
#داستان
#داستان_دنباله_دار
#پاورقی
#رمان
#کتاب
#چیستایثربی
#قسمت_چهل_و_هشتم
بناز نمی تواند بقیه ماجرا را، تعریف کند...
من وارد آینه اش می شوم، همه چیز را می بینم!
سارا، محتویات کیف مردِ چشم آبی دو رگه را، روی تخت ریخته، در تاریکی، خم شده و دارد از آن ها، عکس می اندازد.
مرد، آهسته از پشت سرش، نزدیک می شود...
من اینجام دکتر آل طاها!
سارا، نفسش بریده می شود، اما مراقب است جیغ نزند!
بی اختیار، دستش، به سمت جیبش می رود، هیچ ندارد، جز یک قیچی جراحی که یادش رفته از جیبش درآورد.
مرد می گوید:
من مسلح نیستم دکتر!
مثل اون عاشقت، خطرناکم نیستم!
_عاشق من؟
مردِ دو رگه می گوید:
مگه تو تونل، داد نزده که عاشقته؟
مگه با هم اونجا نبودید؟
تو روی کولش!
رفیقته یا شوهرت؟
اون فرمانده ی ایرانی؟
سارا می گوید:
هیچ کدوم!
به تو چه؟
_پس تو اتاقِ من، برای من اومدی، یا به دستور اون؟
سارا به در، نگاه می کند...
خبری از فرمانده نیست!
همه جا، ساکت است...
مثل آزمونِ خداوند!
سارا می گوید:
جاسوسی از یه جاسوس، ضروریه!
مرد، یک قدم جلوتر می آید، پلکِ چشمش می پرد.
سارا دیگر، جایی برای گریز ندارد...
به دیوار تکیه می دهد، دستش، روی جیبش است.
_گوش کن دختر!
نمی خواد بترسی!
دختر خوبی باشی، زیاد اذیتت نمی کنم.
حرف گوش کن باش!
وقت زیادی نداریم...
سارا می گوید:
اینجا پیدات کنه مُردی!
بهتره تا نفهمیده بری!
_چطوری بفهمه؟
وقتی تیر خورده!
هیچکسم، هنوز خبر نداره!
راننده م از پشت زدش!
صدا خفه کن داشت...
مَردت، افتاده اونجا!
تو تاریکی...
وقتی یه مرد، مثل اون، بهم میگه بریم، یه کم راه بریم، می فهمم که شناسایی شدم!
منتظر نمی مونم اون، منو بُکُشه!
سارا، نزدیک است بیفتد...
دستش را به لبه ی تخت می گیرد.
_داری دروغ میگی!
_می خوام موهاتو ببینم دکتر!
_اگه تیر خورده، باید سریع، جراحی شه!
کجاست؟
_بازم داری به اون مرد، فکر می کنی؟
مردی که از یه دخترِ بی دفاع، کار جاسوسی می خواد؟
سارا می خواهد داد بزند...
مرد، محکم دستش را، روی دهانش می گذارد.
سارا نمی تواند نفس بکشد...
مرد، شال او را، باز می کند.
_چه موهای قشنگِ ابریشمی!
سارا، آهسته، قیچی را از جیبش، در می آورد...
اگر فرمانده، تیر خورده باشد، این پایان خط است!
ضربه ای، به صورت مرد می زند!
مرد، او را، زمین می اندازد و زیر لگد می گیرد!
زور زیادی دارد، حتی با صورت زخمی!
سارا، قیچی را، به سمت قلبِ خودش می برد.
_دستت بهم بخوره، خودمو می کشم!قسم می خورم...
_الان، کاریت ندارم دختر!
شلوغ نکن!
باید از اینجا برم، قبل از اینکه پیداش کنن!
_فرمانده کجاست؟!
کمپشون نزدیکه، سربازاش، جسدتم، باقی نمی ذارن!
مرد می گوید:
پس معامله می کنیم!
تو، کارتِ پزشکی سازمان ملل داری، کسی، کاریت نداره!
منو ببر دمِ مرز!
منم میگم رانندهم، لاشه اونو بندازه اینجا!
تو، در ازای اون!
باید تا دم مرز، با من بیای!
_بیارش، سریع!
مرد می گوید:
با هم می ریم!
رانندهم داره میارتش، تو جلو برو!
بی حرف!
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت48
#قسمت_چهل_و_هشتم
#رمان
#پاورقی
#داستان_دنباله_دار
#داستان_ایرانی
نویسنده
#چیستا_یثربی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
کانال رسمی چیستایثربی
بالای صفحه ادرس کانال چند قصه من سنجاق شده است
#چیستایثربی
#قسمت48
#چیستا_یثربی
#قصه
#داستان
#داستان_دنباله_دار
#پاورقی
#رمان
#کتاب
#چیستایثربی
#قسمت_چهل_و_هشتم
بناز نمی تواند بقیه ماجرا را، تعریف کند...
من وارد آینه اش می شوم، همه چیز را می بینم!
سارا، محتویات کیف مردِ چشم آبی دو رگه را، روی تخت ریخته، در تاریکی، خم شده و دارد از آن ها، عکس می اندازد.
مرد، آهسته از پشت سرش، نزدیک می شود...
من اینجام دکتر آل طاها!
سارا، نفسش بریده می شود، اما مراقب است جیغ نزند!
بی اختیار، دستش، به سمت جیبش می رود، هیچ ندارد، جز یک قیچی جراحی که یادش رفته از جیبش درآورد.
مرد می گوید:
من مسلح نیستم دکتر!
مثل اون عاشقت، خطرناکم نیستم!
_عاشق من؟
مردِ دو رگه می گوید:
مگه تو تونل، داد نزده که عاشقته؟
مگه با هم اونجا نبودید؟
تو روی کولش!
رفیقته یا شوهرت؟
اون فرمانده ی ایرانی؟
سارا می گوید:
هیچ کدوم!
به تو چه؟
_پس تو اتاقِ من، برای من اومدی، یا به دستور اون؟
سارا به در، نگاه می کند...
خبری از فرمانده نیست!
همه جا، ساکت است...
مثل آزمونِ خداوند!
سارا می گوید:
جاسوسی از یه جاسوس، ضروریه!
مرد، یک قدم جلوتر می آید، پلکِ چشمش می پرد.
سارا دیگر، جایی برای گریز ندارد...
به دیوار تکیه می دهد، دستش، روی جیبش است.
_گوش کن دختر!
نمی خواد بترسی!
دختر خوبی باشی، زیاد اذیتت نمی کنم.
حرف گوش کن باش!
وقت زیادی نداریم...
سارا می گوید:
اینجا پیدات کنه مُردی!
بهتره تا نفهمیده بری!
_چطوری بفهمه؟
وقتی تیر خورده!
هیچکسم، هنوز خبر نداره!
راننده م از پشت زدش!
صدا خفه کن داشت...
مَردت، افتاده اونجا!
تو تاریکی...
وقتی یه مرد، مثل اون، بهم میگه بریم، یه کم راه بریم، می فهمم که شناسایی شدم!
منتظر نمی مونم اون، منو بُکُشه!
سارا، نزدیک است بیفتد...
دستش را به لبه ی تخت می گیرد.
_داری دروغ میگی!
_می خوام موهاتو ببینم دکتر!
_اگه تیر خورده، باید سریع، جراحی شه!
کجاست؟
_بازم داری به اون مرد، فکر می کنی؟
مردی که از یه دخترِ بی دفاع، کار جاسوسی می خواد؟
سارا می خواهد داد بزند...
مرد، محکم دستش را، روی دهانش می گذارد.
سارا نمی تواند نفس بکشد...
مرد، شال او را، باز می کند.
_چه موهای قشنگِ ابریشمی!
سارا، آهسته، قیچی را از جیبش، در می آورد...
اگر فرمانده، تیر خورده باشد، این پایان خط است!
ضربه ای، به صورت مرد می زند!
مرد، او را، زمین می اندازد و زیر لگد می گیرد!
زور زیادی دارد، حتی با صورت زخمی!
سارا، قیچی را، به سمت قلبِ خودش می برد.
_دستت بهم بخوره، خودمو می کشم!قسم می خورم...
_الان، کاریت ندارم دختر!
شلوغ نکن!
باید از اینجا برم، قبل از اینکه پیداش کنن!
_فرمانده کجاست؟!
کمپشون نزدیکه، سربازاش، جسدتم، باقی نمی ذارن!
مرد می گوید:
پس معامله می کنیم!
تو، کارتِ پزشکی سازمان ملل داری، کسی، کاریت نداره!
منو ببر دمِ مرز!
منم میگم رانندهم، لاشه اونو بندازه اینجا!
تو، در ازای اون!
باید تا دم مرز، با من بیای!
_بیارش، سریع!
مرد می گوید:
با هم می ریم!
رانندهم داره میارتش، تو جلو برو!
بی حرف!
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت48
#قسمت_چهل_و_هشتم
#رمان
#پاورقی
#داستان_دنباله_دار
#داستان_ایرانی
نویسنده
#چیستا_یثربی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
کانال رسمی چیستایثربی
بالای صفحه ادرس کانال چند قصه من سنجاق شده است
#چیستایثربی
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2