چیستایثربی کانال رسمی
6.41K subscribers
6.05K photos
1.29K videos
56 files
2.13K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
مثل اینکه حالش خوب نیست!

#داستان_کوتاه_سه_قسمتی
#چیستا_یثربی
#قسمت_اول

برگرفته از اینستاگرام چیستا_یثربی
@yasrebi_chistaاینستاگرام


پسرو دختر ؛ روی نیمکتی در بلندترین نقطه ی پارک نشسته بودند.همه ی شهر زیر پایشان بود.پسر به ابرهای دور خیره بود.دختر لبخندی زد و گفت:نگفتی مبارک باشه! پسر انگار از خواب عمیقی بلند شده باشد، گفت :چی؟دختر گفت:موهامو آبی کردم!...پسر به چتریهای آبی دخترک نگاهی انداخت وگفت :مبارک! عزیز...برای عیده دیگه؟دختر گفت:حالا!..پسر گفت ؛ آخه بعد تعطیلات که اینطوری نمیتونی بری دانشگاه..رات نمیدن..دختر گفت:مقنعمو میارم جلو.یه کاریش میکنم...تو حالا نگران اون نباش.مشکل منه...ابروهامم بورکردم.خوبه؟ پسر دوباره نگاهی انداخت وگفت:واسه تنوع خوبه!...دختر گفت :برای تو آرایشگاه رفتم....یعنی خوشت نیومد؟ فکر میکردم این تیپی دوست داری! پسر گفت؛ من مرامتو دوست دارم.حالا باموی آبی یا قهوه ای..گرچه دوست ندارم خیلی تو چشم باشی!..دختر گفت :واقعا که!...کلی پس اندازمو خرج کردم سورپرایزت کنم..اصلا حواست به من نیست! مانتومو ببین!..عین مال مهناز افشاره..کلی طرح کشیدم تا برام دوختن.یه تومنی آب خورد.پسر گفت؛تو هنوز دانشجویی!همه ش برای بچه ها ترجمه میکنی...چندرغاز در میاری...یه تومن مانتو میخری ؟ مهناز افشار تا صبح نمیشینه پایان نامه ی مردمو بنویسه تا یه پول کمی بش بدن..دخترگفت ؛ تو چت شده؟ اصلا حواست به من نیست ! چیه؟ زل زدی به اون دختره نیمکت روبرو! با اون کفشای فیکش و کوله پشتی ارزون قیمتش! خوبه خوشگلم نیست! به چیش زل زدی؟پسر گفت :حواسم به اون نبود! به سال جدید فکر میکردم...امسال درسم تموم میشه.اگه ارشدقبول نشم ؛ باید برم سربازی...دختر گفت : نخیرم! اول عقد میکنیم بعد!...پسر گفت :چی میخونه؛ این دختره؟! حواسش تو این عالم نیست! من هیجوقت نمیتونم چیزی رو با این علاقه بخونم!....خیلی دلم میخواد بدونم چی میخونه که از اطرافش غافل شده... دخترک مو آبی؛ نگاهی پر از نفرت، به نیمکت روبرو کرد و گفت :به ماچه! حالا از کجا میدونی غافله؟....شایدم همه ش حواسش به تویه؟....کتاب اداست!..سلاحشه..چه میدونم نقابشه..ببین حتما داره حرفامونم گوش میده!... بلند شو......بلند شو بریم... ..هنوز عروسی نکرده ؛ به جای اینکه ؛ مو و ابروی نامزدشو ببینه؛ رفته تو خط یکی دیگه! چی میخونه؟!!!!..کوفت میخونه!....به تو چه!..برو یه کاره ازش بپرس دیگه!...سر صحبتم باز میشه...!بعدم ردو بدل کردن شماره و هر شب به بهانه ی کتاب ؛ هره و کره و.....فکر کردی من بچه ام ؟....لعنت به همه ی شما مردا....تا چشمتون به یه جدید میافته ...قدیمیه سوت!....از حاج آقای صدسال پیش تا دانشجوی امروزیش؛ همه تون ؛ سر و ته یه کرباسین!...مرغ همسایه براتون غازه....اون نه خوشگله.نه شیک !لباساشم؛ شنبه یکشنبه ست .ژاکت قرمز رو مانتوی آبی..اه...بلند شوبریم!حالمو گرفتی بد.....پسر گفت: بابا بیخیال... جدیتش جذبم کرد یه لحظه...این غرق شدنش تو کتاب.......همین....
تو چته امروز ؟من که گفتم تو همه جوره خوشگلی....نمیخواست پول خرج کنی...ببین!
انگار مهم ترین مطلب دنیا رو میخونه..ما داریم با صدای بلند حرف میزنیم ؛ سرشم بالا نمیکنه...همین برام جالب بود فقط...به خدا.......
دخترمو آبی گفت : باشه..خوش به حالش....من سردمه.بریم یه کم راه بریم...اون هر چی بخونه ؛با این ریختی که زده ؛ هیچوقت ؛ هیچی نمیشه.این روزا همه عقلشون به چشمشونه...نه مو رنگ کرده.نه تیپ زده! نه لباس مارکدار.مثل بدبختا نشسته اونجا.حالا تا آخر عمرش هی بخونه...اصلا انقدر بخونه که همینجا بمیره...یخ بزنه همین جا!من که فعلا فقط میخوام پول دربیارم تا زودتر عروسی کنیم ! پسر گفت :عاشقتم! عصبانی نشو ./ادامه_دارد/⬇️پست بعدی...

#چیستایثربی
#داستان_سه_قسمتی
#ادبیات
#قسمت_اول
#مثل_اینکه_حالش_خوب_نیست

هر گونه برداشت یا اشتراک گذاری ؛ باید با ذکر نام نویسنده و ذکر لینک تلگرام یا اینستاگرام او باشد.سپاس
@chista_yasrebi
مثل اینکه حالش خوب نیست

#چیستا_یثربی
#داستان_کوتاه_سه_قسمتی
#قسمت_دوم


پسر گفت : عاشقتم! عصبانی نشو... رنگ آبی موهاتم خیلی بت میاد! دختر با خوشحالی و شرم دخترانه ؛ کمی شالش را عقب زد و گفت ؛ مرسی..میدونی که فقط واسه تو بود..فکر کردم خوشت میاد یه تنوع ببینی.......اما خیلی خرجش شد.خوب درمیارن این آرایشگاهها...هر چی آخر سال کار کرده بودم ؛ رفت !......پسرلبخند زد و به موی آبی دختر که سیخ سیخ از زیر شالش بیرون زده بود زل زد.... گفت:بریم یه چای بخوریم؟ دختر گفت: آره سردمه....من ؛ قهوه.....از کافی شاپ کوهستانی بیرون آمده بودند و معلوم بود که حسابی حالشان خوب است وهمدیگر را دوست دارند....مثل دو مرغ عاشق ؛ شانه به شانه ی هم راه میرفتند و میخندیدند....دختر گفت؛ من میرم دستشویی.....کیفش را به پسر داد.از دستشویی که بیرون آمد تا دستش را بشوید ؛ صدای گریه ای شنید...انگار یک نفر میلرزید و گریه میکرد.دختری سرش را داخل کاسه ی دستشویی کرده بود و سعی میکرد خون دماغش راقطع کند.....همه جا ؛ حتی روی زمین ؛ تا دم در...پر از لکه های درشت خون بود...شبیه خون دماغ عادی نبود!....نصف سینک پراز خون شده بود و دخترک ؛ هر چقدر صورت و بینی اش را آب میزد ؛ خون قطع نمیشد.این همه خون از یک نفر!....

دختر پاهایش میلرزید.گریه میکرد.گویی درد میکشید؛ ولی به روی خودش نمی آورد.معلوم نبود از خون دماغش ترسیده یا واقعا درد میکشد.... سعی میکرد بینی اش را فشار دهد ؛ ولی خونریزی ؛ قطع نمیشد.آن یکی دختر مو آبی ؛ تابه حال این همه خون آدمیزاد ندیده بود!....جلو رفت و گفت ؛ چی شده؟خم نشو.بیشتر خون میاد!...سرتو صاف بگیر ؛ خون نره تو دهنت...دخترک؛ همان کتابخوان روبرویشان ؛ با کفش فیک بود که حالا کفشهایش هم پراز خون شده بود...از شوک ؛ درد؛ ترس و شدت خونریزی؛ میلرزید... گریه اش گرفته بود.دختر مو آبی ؛ کتش را در آورد و روی شانه های او انداخت....پرسید؛ آخه..چی شد؟ زمین خوردی؟دخترک ؛ با دستهای خونی که جلوی بینی اش گرفته بود ؛ گفت :نه...یه ماهه داره میاد.امروز یه کم سردم شد ؛ شدید شد...دختر مو آبی گفت :دکتر رفتی؟ دختر با چشمان اشکی گفت: اخه چیزی نیست که...یه کم خون دماغه ..فقط الان یه کم ترسیدم....چون هر کاری میکنم ؛ امروز قطع نمیشه!....پسر و دختر میخواستند بعد از پارک ؛ برای دیدن و انتخاب حلقه ازدواجشان بروند... اما دختر مو آبی ؛ دیگر به چیزی فکر نمیکرد....پسر راصدا زد.پسر اوضاع را دید!
دختر مو آبی او را بیرون کشید و گفت: اینجا کسی نیست.....اینم تنهاست.مثل اینکه حالش خوب نیست!....خون دماغش قطع نمیشه....ببریمش بیمارستان بهتره.....با این حالش ؛ از این بالا ؛ نمیتونه بره پایین.... باید تا ماشین زیر بغلشو بگیریم.شایدم پول نداره ...؛ روش نمیشه بره بیمارستان..نمیدونم....این همه خون ازش رفته....نمیشه ولش کرد همینجا......کمک میکنی؟ پسر گفت :آره..ولی مگه نمیخواستی امروز ؛ حلقه ببینی؟ دختر گفت :الان فقط خون میبینم! بروکوله شو از زمین بردار.وای چه خونی شده....اینو دیگه نمیشه شست !
...بیا ؛ زیر یه بغلشو تو بگیر ! منم اونورو میگیرم ؛.... ببریمش زودتر تو ماشین......یه شال اضافی ؛ تو ماشینت هست...باید محکم ببندیم به بینیش...بیا دیگه !.....پسر آمد وسایل دختر را بردارد..../⬇️


#ادامه_دارد
#پست_بعدی
#داستان_سه_قسمتی
#داستان
#قسمت_دوم
#مثل_اینکه_حالش_خوب_نیست
#چیستایثربی
برگرفته از اینستاگرام رسمی چیستایثریی
@yasrebi_chista
اینستاگرام
هرگونه برداشت و اشتراک گذاری منوط به ذکر نام نویسنده است....
@chista_yasrebi

تنها کانال رسمی تلگرام
#چیستایثربی