چیستایثربی کانال رسمی
6.4K subscribers
6.05K photos
1.29K videos
56 files
2.14K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
دوستان و همراهان عزیزم....طرفداران
#قصه#تعلیق#ادبیات#چیستا

ظاهرا این قسمت ، شما را سخت به وجد آورده است و هیجان شما ، به من هم اثر کرد...قرار بود طبق برنامه ریزی من ، طولانی تر باشد.ولی ناگهان حجم لغات اینستا تمام شد و مرا هم دچار آشفتگی کرد !...شما برای من دعا کنید که شنبه گاز ما را وصل کنند....چون همه با دستکش و کلاه و ژاکت پشمی در خانه نشسته ایم ! من هم به طرفداران
#شیدا و صوفی قول میدهم که تا یکساعت دیگر، یک قسمت دیگر را روی صفحه بگذارم..آیا آماده اید؟ خودتان اصرار کردید! آیا تحمل هیجان زیاد قبل از خواب و آدرنالین را دارید؟ اگر پاسخ مثبت است ، این هدیه ی پنج شنبه شب من به شماست.شما هم با دلهای گرمتان دعا کنید شنبه دیگر اذیتمان نکنند !...من مبلغ درخواستی شان را میدهم... همه سینه پهلو گرفته اند...گاز را وصل کنند! به خاطر خدا دست کم...مردم نباید دراین هوای سرد تهران ، بی غذا و بی حمام و بخاری باشند !... آن هم وقتی من اعلام کرده ام که مبلغ را شخصا میپردازم....


شما مطمینید یک قسمت دیگر امشب میخواهید؟ اگر باز قرار است بترسید ، بماند فردا....در کامنتهای پیج اینستاگرامم برایم بنویسید ! ادرس اینستای من :
Yasrebi_chista
#چیستایثربی
#شیداوصوفی
#داستان
@chista_yasrebi
#شیداوصوفی
#چیستایثربی
#علی : اگه از اول بت میگفتم تو این پرونده میموندی؟
#شیدا : نه !......ولی باید میگفتی!
@chista_yasrebi
دوستان عزیزم سلام
داستان #شیدا_و_صوفی، پس از فراز و فرودهایی که داشت، بالاخره به پایان رسید. بسیاری از فالوورها و دوستانم که داستان را خوانده اند درخواست داشتند که کل قسمت‌ها در یک مجموعه منتشر شود. از آنجایی که قبلا همین تجربه مشابه را در داستان #پستچی با اپلیکیشن #طاقچه (taaghche.ir) داشتیم، و بسیاری از شما راضی بودید، داستان شیدا و صوفی را همراه با سرنوشت و حکم محکومیت قضایی بیشتر شخصیت‌های داستان، به صورت یک مجموعه کامل و رایگان در اپلیکیشن طاقچه منتشر کردیم.
اگر دستگاه اندروید دارید طاقچه رو از لینک زیر دانلود کنید:
http://cdn.taaghche.ir/taaghche.473.apk
اگر گوشیتون اپل هست هم از این لینک دانلود کنید:
https://itunes.apple.com/us/app/taaghche/id738455338?mt=8
لطفا اگر خواستید داستان شیدا و صوفی را به کسی پیشنهاد بدهید بگویید که تنها نسخه کامل و درست که مورد تایید من هست ؛ همین نسخه ای است ، که امروز روی طاقچه قرار داده ام.
اگر با هر مشکلی در دانلود طاقچه ؛ یا داستان برخوردید؛ با تلگرام طاقچه یا تلفنشون تماس بگیرید:

@taaghche_support


02188149813 /طاقچه


@chista_yasrebi
چیستا عزیزم
من از #او_یک_زن با تو همراه شدم
#پستچی را یک شبه خواندم
#شیدا_و_صوفی ...  اوج هنروری قلمت بود 
من با پستچی #انتظار_عشق کشیدم
با او یک زن #درد کشیدم
با شیدا و صوفی #تجسس کردم
 #نامه_های_عاشقانه علی شب به خیرم شد
او یک زن صبح به خیر
در خواب هم حتی بدنبال گشایشی در #معمای_صوفی بودم
#بزرگ_بانوی_سرزمینم #عشقت_همیشه_پایدار #قلمت_روان
به امید شکفتن ترانه های بیشتر، چیستاهای بیشتر ،
#زمان_نیز_آبستن_امید_است
چیستای عزیزم، شاه بانوی عشق، جنگ تو از حاج علی ها بسیار با ارزش تر است
 جنگ  بی تلفات که ثمره اش عشق است و #دانش و #آگاهی
سپاس فراوان از بی نظیرترین ابتکارت #دورهمخوانی

#سحر
#جشن_امضا
#مشهد


 
 
#چیستایثربی و #نشر_قطره تقدیم میکنند :

بالاخره پس از سه سال انتظار برای مجوز

#شیداوصوفی

چرا این رمان چند لایه ، سریع پس از #پستچی در فضای مجازی منتشر شد ؟

رازها و کدهای #رمان چه بود که در هشت ماه انتشار آن ،در فضای مجازی طول کشید و گم شد ؟! ....



نسخه های دانلودی حق مطلب را ادا نمیکنند....


علت آن همه حمله ، به صفحه ی من در آن دوران چه بود ؟




علت تهدیدهایی که بر علیه من شد ، چه بود؟
چرا همه ی کتابها و حتی نمایشهایم زود منتشر شدند ، اما مجوز این یکی نمی آمد ؟! علت صبر و سکوت ما چه بود؟!




همه را در #روز_جشن ، خواهم گفت .

فقط
#کتاب به ما میگوید....
کتابها حرف میزنند !


دیدار ما برای
#جشن_تولد کتاب

#شیدا_و_صوفی
#پنجشنبه. 2 تا 5 بعداز ظهر
مکان : نشر قطره


آدرس روی پوستر نوشته شده است ؛ و در پایین همین پست.

من هم ، در این جشن تولد صمیمانه و دلی ، آنجا، خواهم بود و با عرض معذرت روی گل و شکلات حساسیت دارم. این را گفتم که خدایی نکرده، کسی ناراحت نشود !


فقط روی این دو !

جشن ما ، جشن رهایی و آزادی کلمه است.

کلماتی که مدتها ، منتظر ارشاد بودند و یکی از ناشران
#برتر ایران ،
#ناشر آن است . ناشری که مرا سالها میشناسد ، از سالهای رنج ، و قبل از فضای مجازی....


عاشقان ؛ مهلت دیدار میخواهند و کجا بهتر از مکانی که
#شیداوصوفی در آن متولد شد؟!...


نشر قطره ، دو تا پنج عصر
#همین_پنجشنبه

#چشم_به_راه عزیزانم هستم و هستیم ....




و رازها بر ملاء خواهند شد !


رازهایی که تقریبا سه سال صبورانه ؛ دربرابر تهمتها و توهینها ، سکوت کردم !




#چیستا_یثربی
#نشر_قطره
#رونمایی
#جشن_کتاب
#جشن_تولد_کتاب




#رونمایی_کتاب
#رمان
#ورق_بزن_مرا



کتاب ؛ در کتابفروشیهای معتبر و شهر کتابها ،توزیع خواهد شد ،

ولی اول در
#جشن با
#امضای_نویسنده

دوستان شهرستان=کمی صبر تا پس از جشن کتاب

قطعا جای همه ، خالی خواهد بود!
حتی دشمنان خونی این کتاب!


88973351_3

نشر قطره .ساعات اداری

#آدرس: تهران.خیابان دکتر فاطمی.خیابان شیخلر(ششم سابق) کوچه بنفشه.پلاک 8. نشر قطره

سوگند و "درود" بر
#قلم و آنچه با آن مینویسند .

از تمام کسانی که این پست را هر کجا به #اشتراک میگذارند ، پیشاپیش ، کمال تشکر را دارم

#چیستا
#چیستایثربی
بااحترام


با گلوی بریده چی گفتی ؟
که یه عمره سرای ما ، بالاست؟


#چیستایثربی_کانال_رسمی





@chista_yasrebi_original
Forwarded from نشر قطره
جدیدترین کتاب چیستا یثربی به زودی منتشر می‌شود...

@ghatrehpub

#شیدا_و_صوفی
#چیستا_یثربی
Forwarded from نشر قطره
جدیدترین کتاب چیستا یثربی به زودی منتشر می‌شود...

@ghatrehpub

#شیدا_و_صوفی
#چیستا_یثربی
🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍎🍎🍎🍎


من ، یه حس عاشقانه در تو !
تو ،
یه عشق جاودانه در من !

من ، بی بال و پرم بدون رویا ت ...

گاهی از بیتفاوتیها نرنجیم...
شاید برخی واقعا بلد نیستند عشقشان را طور دیگری ، ابراز کنند!.. امروز زنی به من گفت : شغلت چیست ؟

گفتم :قصه مینویسم ...



گفت :چه کار پردردسر و بیخودی !...



.هیچ مردی ، یک زن قصه نویس را دوست ندارد.
از تخیلاتش میترسد !



و زنها هم ، یک مزون یا لوازم آرایشی ، یا یک بازیگر چهل بار عمل کرده را به یک زن قصه نویس ، ترجیح میدهند !... کمی فکر کردم و گفتم :
شاید !... .

ولی من عاشق خوانندگانم هستم ، عاشق مخاطبانم....بد جور عاشقم ، مثل پرنده به بهار....

و همین کافیست !


حتی اگر خودشان ندانند، این حس و عشق ، مرا خوشبخت میکند !


حالا هم که یکی از دوستان عزیزم در شرف ازدواج است ، بهتر میفهمم #عشق ، یعنی چه...


عشق یعنی اینکه #بمانی.. سرسخت و استوار و وفادار ، و حتما ، #امیدوار!


مثل ابلیس ، که شاید از میان عاشقان خدا ، عاشقترین بود ، چون در حال طرد و تنهایی هم ، عاشق و امیدوار ماند...



بخشی از موضوع #نمایش_برگزیده
#سرخ_سوزان


نوشته و کار خودم ،
وقتی دخترکی بودم#شیدا
وقتی جوانی بودم #صوفی .

وقتی عاشق مردی شدم ، #پستچی


و وقتی زمان گذشت و اکنون دختری دارم، #او_یکزن ... . .

و وقتی روزی میمیرم ، عشق مادری در #معلم_پیانو

و وقتی درد عشقی درک نشده و خواهرانه راچشیدن و توهین شنیدن! #خواب_گل_سرخ




من میتوانستم سقوط کنم و نکردم ! میتوانستم فراموش کنم و نکردم ، میتوانستم به خیلی خواسته ها تن در دهم ، و ظاهرا رشد کنم ! اما نکردم !

برای اولین بار به خودم و عشقم #افتخار میکنم... و این ترانه هم ، تقدیم به دوستم که دهه ی شصتی است ، اما دارد بایک آقای محترم دهه ی هفتادی ازدواج میکند...



مهم نزدیکی دلهاست و
#وفاداری چون #ابلیس که عاشق ماند.

#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#نمایش
#نمایشنامه_نویس
#تاتر#صحنه#تاتریها
#رمان_نویسان






#ترانه : #دلارام
#خواننده : #حمید_هیراد
#علی_رهبری


آهنگساز : #پازل_بند
تنظیم : پازل_بند

برای یک نفر که میدانست...

عاشق ترین خدا ، ابلیس است...


وقتی عاشق راستین هستی ، که در حال طرد و رانده شدن هم، ، عاشق بمانی.... .




@chista_yasrebi
کانال رسمی من
#چیستایثربی

برای دنا و حمید عزیزم ...
#چیستا ی شما
:-)
من سال۹۸، چند نفر را باهم از دست دادم.
درفواصل نزدیک.

همان موقع برای ورکشاپ نمایشنامه نویسی به کیش دعوت شدم وفقط یادم است بد حال بودم.
همین یادم است،
و اینکه دخترم با من بود و قایق؛سوار شدیم
ومن از آب میترسم!
میدانیدکه،
رمان #شیدا_و_صوفی راخوانده اید.‌

نیمه شبِ صبحی که پروازِ برگشت داشتیم ، درهتل حالم بد شد.
به خانم مهربانی به نام طوبی؛ پیام دادم:
تهوع دارم وقرص اعصاب میخواهم.
درشهر کیش بدون نسخه دکتر، قرص آرام بخش نمیدهند و من قرصی نداشتم.او نمیتوانست کاری کند‌!

دخترم سرخوش بود.عاشق آب است.سرِشب،کنار آب بودیم،برای خداحافظی با کیش که دخترم دوستش داشت.
گفت:مرا باز ببر کنار آب!
و بلندشد.
سه نصفه شب؟!با آن حال من؟!
بوی جسد سوخته در بینی ام،دهانم، قلبم...سرم کلاه رفته بود.
دروغ گفته بودند وحقیقت را شنیده بودم و در سکوت،درد میکشیدم.
نفهمیدم چه شد که به جان دخترم افتادم.
آنقدر ناگهانی بود که نتوانست از خودش دفاع کند‌،وگرنه دفاع راخوب بلد است‌.
بهتر از حمله ی من.
از مدیریت هتل در زدند.
قطعا سه نصفه شب فکر کردند اتفاقی افتاده‌!
جواب ندادیم.
در را باز نکردیم.خود را به خواب زدیم !
اتفاق افتاده بود.تمام شده بود.همه چیز!

"دیگر چگونه میتوان به سوره های رسولان سر شکسته پناه آورد؟ "‌ فروغ فرخزاد عزیز؟

در تمام طول پرواز؛ دخترم روی شانه ام خواب بود؛آنقدر گریه کردم که لباسش خیس شد.
تمام عمرم را با یک‌ دروغ هدر دادم.
حالا فهمیده بودم!

دلم میخواست همانجا،میان ابرهابمانم و تمام شوم.
ابر شوم.
سوگند خوردم وقتی برگشتم، رمانی به نام #نداشتن را شروع کنم و کردم.

طول کشید. آنقدر سخت بود که‌‌ نمیشد پشت هم نوشت.لگن مادر شکست و...

حالا هر قسمت این رمان؛ در کانال خصوصی؛ اعترافی است سخت.
به دروغی که عمر ما را گرفت!
دست کم عمر مرا.‌‌‌‌‌‌

من جان گذاشتم...
اماببینید دروغها با ما چه میکنند!
بی اعتمادمان میکنند ؛
و این یعنی نداشتن هیچ چیز!
حتی امید.

آدم به جایی میرسد که دیگر هیچ چیز نمیخواهد.

عزیزی در این پیج هست که برای کار باید ببینمش؛ولی هر بار او را میبینم یاد آب و دریا میافتم ؛

مدام روز قرار را عقب میاندازم.
ببخشیدآقا!
اما من؛ هر بار ‌که شما را میبینم، انگار به اعماق آب؛
میافتم.
و نمیتوانم نفس بکشم!

و بد مدتها دوباره بدحالم.
نمیدانم چرا...
یا میدانم و سکوت میکنم.
و این دردناکتر است.‌‌

#آگاهی درد دارد...

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی

#دلنوشته
#ویدئو#تاتریها

#عکس
#تاار شعر باعاطفه تهرانی عزیز و دخترم

#کتاب#داستان#قصه
https://www.instagram.com/p/CZVzZg8KCkQ/?utm_medium=share_sheet