#سیزدهم#پستچی#چیستا_یثربی هجده سالگی من
@yasrebi_chista
چند قسمت دیگر طول میکشد؟ مثل این است که بپرسیم زندگی شما، چقدر دیگرطول میکشد!نمیدانم.از آن صبح زودی که رفت،دیگر نمیدانم چقدر طول کشیده است.مگر آدم میتواند روزهای بی تو بودن را بشمرد؟مثل برزخ است هر لحظه اش عمری..و نفهمیدم که یک سال گذشت.نوزده ساله بودم و باید به جای نوشتن، شغل ثابتی پیدا میکردم.هر روز به ادارات مختلف میرفتم و همیشه با یک جمله مواجه میشدم."اقلیتید؟"نه.ساداتم!پس این اسم کافری؟کجایش کافری است؟ چیستا در ایران باستان،یعنی دانش و دانایی. یک اسم فارسی قدیمیست !پدرم با خودش عهد کرده بود اسم دخترش را چیستا بگذارد. معنایش را دوست داشت-ببخشید.نیرو لازم نداریم.چند جاهم که سوابق کاری ام را پسندیدند، تا به امتحان گزینش میرسیدند،بهانه میاوردند.کفن چند بخش است؟ نمیدانم !بالاخره رییس پیشگیری بهزیستی، از قلمم خوشش آمد و شغل نیمه وقتی به من داد.تاتر درمانی! گفت:میگی بلدی!ببینم چکار میکنی!ممنون دکتر نقوی عزیز.هرکجا که هستی!هر روز قبل از دانشگاه،سری به پادگان میزدم.علی نه اجازه داشت به من نامه بنویسد،نه تماسی بگیرد.مگر ماموریت سری، چقدر طول میکشد که یکسال باید مخفیانه زندگی کنی؟علی من،امروز بیست و چهار ساله میشد و من هنوز بی خبر!حاجی پای تلفن به حراست گفت ،بگو خبری نیست.مشغول عملیاتند!کدام عملیات!مگر تمام نشد؟هنوز در بوسنی جنگی نبود.مگر آزاد کردن دو اسیرچقدر طول میکشید؟چیزی را از من پنهان میکردند.شبها که خسته به خانه میرفتم، در راه فقط دعا میخواندم.یک دعای نور در جیبم بود، خواندنش به من آرامش میداد.هر چاه ،جوی آب،یا گودالی که میدیدم، خم میشدم و در آن نام علی را صدا میکردم.تمام آبها و چاههای زمین به هم میرسند.پس صدای مرابه تو میرسانند.کاش دلم جرعه آبی بود!سحر با سمفونی کلاغها میپریدم.قلبم طبل جنگی قصه میشد.خوابش را دیده بودم!نمیدانم چرا درخواب، ساکت نگاهم میکرد.عاشقانه،پر از درد و سراسیمه.کنارم بود.ولی چیزی نمیگفت.گیسوانم را نوازش میکرد،چیزی نمیگفت.انتظار سخت ترین کار دنیاست علی.وقتی باید نام تو را در چاه فریاد کنم!چرا خدا یواشکی در گوشم چیزی نمیگفت؟ آنشب،به خانه که رسیدم، تعجب کردم.چند جفت کفش پشت در بود.مهمان داشتیم؟ آنوقت شب؟ در را که باز کردم ،فقط مادر علی را با چادر مشکی اش دیدم.عطر یاس...آدمهای دیگری هم بودند.پدرم گفت:بشین چیستا! خدایا!مادرش گفت:علی باید مدتی بوسنی بمونه دخترم.اونجا یه ازدواج مصلحتی میکنه،مجبوره!برای کارش..بایه دختراهل همونجا ،ولی... چیزی نمیشنیدم.به هوش که آمدم، مادرم بالای سرم بود. مادر!
#چیستایثربی
#داستان
#پستچی
#قسمت_سیزدهم
#عکس_هجده_سالگی_چیستا
#ادامه_دارد
@chista_yasrebi
@yasrebi_chista
چند قسمت دیگر طول میکشد؟ مثل این است که بپرسیم زندگی شما، چقدر دیگرطول میکشد!نمیدانم.از آن صبح زودی که رفت،دیگر نمیدانم چقدر طول کشیده است.مگر آدم میتواند روزهای بی تو بودن را بشمرد؟مثل برزخ است هر لحظه اش عمری..و نفهمیدم که یک سال گذشت.نوزده ساله بودم و باید به جای نوشتن، شغل ثابتی پیدا میکردم.هر روز به ادارات مختلف میرفتم و همیشه با یک جمله مواجه میشدم."اقلیتید؟"نه.ساداتم!پس این اسم کافری؟کجایش کافری است؟ چیستا در ایران باستان،یعنی دانش و دانایی. یک اسم فارسی قدیمیست !پدرم با خودش عهد کرده بود اسم دخترش را چیستا بگذارد. معنایش را دوست داشت-ببخشید.نیرو لازم نداریم.چند جاهم که سوابق کاری ام را پسندیدند، تا به امتحان گزینش میرسیدند،بهانه میاوردند.کفن چند بخش است؟ نمیدانم !بالاخره رییس پیشگیری بهزیستی، از قلمم خوشش آمد و شغل نیمه وقتی به من داد.تاتر درمانی! گفت:میگی بلدی!ببینم چکار میکنی!ممنون دکتر نقوی عزیز.هرکجا که هستی!هر روز قبل از دانشگاه،سری به پادگان میزدم.علی نه اجازه داشت به من نامه بنویسد،نه تماسی بگیرد.مگر ماموریت سری، چقدر طول میکشد که یکسال باید مخفیانه زندگی کنی؟علی من،امروز بیست و چهار ساله میشد و من هنوز بی خبر!حاجی پای تلفن به حراست گفت ،بگو خبری نیست.مشغول عملیاتند!کدام عملیات!مگر تمام نشد؟هنوز در بوسنی جنگی نبود.مگر آزاد کردن دو اسیرچقدر طول میکشید؟چیزی را از من پنهان میکردند.شبها که خسته به خانه میرفتم، در راه فقط دعا میخواندم.یک دعای نور در جیبم بود، خواندنش به من آرامش میداد.هر چاه ،جوی آب،یا گودالی که میدیدم، خم میشدم و در آن نام علی را صدا میکردم.تمام آبها و چاههای زمین به هم میرسند.پس صدای مرابه تو میرسانند.کاش دلم جرعه آبی بود!سحر با سمفونی کلاغها میپریدم.قلبم طبل جنگی قصه میشد.خوابش را دیده بودم!نمیدانم چرا درخواب، ساکت نگاهم میکرد.عاشقانه،پر از درد و سراسیمه.کنارم بود.ولی چیزی نمیگفت.گیسوانم را نوازش میکرد،چیزی نمیگفت.انتظار سخت ترین کار دنیاست علی.وقتی باید نام تو را در چاه فریاد کنم!چرا خدا یواشکی در گوشم چیزی نمیگفت؟ آنشب،به خانه که رسیدم، تعجب کردم.چند جفت کفش پشت در بود.مهمان داشتیم؟ آنوقت شب؟ در را که باز کردم ،فقط مادر علی را با چادر مشکی اش دیدم.عطر یاس...آدمهای دیگری هم بودند.پدرم گفت:بشین چیستا! خدایا!مادرش گفت:علی باید مدتی بوسنی بمونه دخترم.اونجا یه ازدواج مصلحتی میکنه،مجبوره!برای کارش..بایه دختراهل همونجا ،ولی... چیزی نمیشنیدم.به هوش که آمدم، مادرم بالای سرم بود. مادر!
#چیستایثربی
#داستان
#پستچی
#قسمت_سیزدهم
#عکس_هجده_سالگی_چیستا
#ادامه_دارد
@chista_yasrebi
برای عاشقترین خالق "پستچی"
باید با چیستا یثربی نازنین بود تا بتوان او را شناخت....نه با نوشته هایش...نه با کارهایش...و نه با عاشقانه هایش شناخت چیستا کار ناقص و عبثی است...بازیگرش بودم...آن هم در آخرین کارش –"فقط به خاطر من"- ...افتخاری بود و سعادتی حضور در کار بانویی که سالها نوشته هایش را خوانده بودم...چند ماه تمرین و شاید بهتر است بگویم "زندگی"...و نهایت اجرایی غریب و ناتمام...حرف از "فقط به خاطر من" نیست...روی سخنم داستان اینروزهای "پستچی" است و باز بهتر است بگویم زندگی عاشقانه "چیستا"...عاشقانه ای که خیلی ها را اینروزها درگیر خودش کرد...در زمانه ای که عاشقی کردن و عاشق ماندن مدتهاست از دل آدمیانش بال گشوده پستچی چیستا "های" گرمی است بر دستان یخ زده ای که سالهاست گرمای عاشقی را فراموش کرده اند..."پستچی" را که خواندم لحظه لحظه تمرینات نمایش جلوی چشمانم رژه رفت...بارها گفته ام کار با چیستا سختی و لذت خاص خودش را دارد...بانویی خلاق و جسور که "درام" را در لحظه می آفریند و هیچگاه فرصت تکراری بودن اثر را به تو نمیدهد چرا که سرشار از خلاقیت و نوآوری است...از اردیبهشت 94 ماهها است که میگذرد و "فقط به خاطرمن" هم مثل بقیه کارها خاطره شد...اما حالا به شهودی تازه در این اثر رسیدم...حالا که مرور میکنم دیالوگهایم را...."اگه بگم دوستت دارم؟؟"..."هرشب از پنجره می بینمت"..."اول تو بگو" و تاکید چیستا بر عاشقانه بیان شدن کلمه "تو"..."من باید برم..."...."همین فردا"...دیالوگهایی شاعرانه که روح و جانم را قلقلک می داد...و حالا میفهمم حرف چیستا را که مدام می گفت: "مسعود عاشقانه تر بگو...در نیومده...باید عاشقی کنی..." شاید تمام این دیالوگها بارها از زبان چیستا و حاج علی برای یکدیگر بیان شده و با هربار گفتن من تمام خاطرات عاشقانه برای چیستای نازنین زنده میشد در اتاق تمرین شماره 24 اداره تئاتر...اما حالا میفهمم عاشقانه گفتن و عاشقی کردن من کجا و چیستا و حاج علی کجا....؟؟؟ حال میفهمم معنای روبان قرمز را بر کیسه زباله زن نمایش "فقط به خاطر من"....حرف زیاد است و نمیخواهم زیاده بگویم...چند شب پیش بعد از ماهها فرصتی شد برای دیدار دوباره بانو چیستا یثربی نازنین...کسی که تا چند وقت پیش به دور از فضای مجازی و تکنولوژی زندگی میکرد و اینروزها و شبها تمام عاشقانه هایش را با دستان توانایش و قلب عاشقش بر روی همان گوشی موبایلش تایپ میکند تا ما هم شریک عاشقانه هایش شویم...باورم نمیشد...فکر میکردم کسی را استخدام کرده که برایش نوشته هایش را تایپ میکند...اما وقتی گوشی موبایلش را نشانم داد با آن صفحه تاچ معیوبش واقعا دیگر حرفی برای گفتن نداشتم...در این روزگاری که اینهمه برای هم بی تفاوت شده ایم بانویی عاشقانه و تنها به حرمت طرفداران و مردم سرزمینش بدون هیچ اجر و مزدی اینچنین قلمش را روانه فضای مجازی کرده است...درود بر شرفت و هزار آفرین بر همتت که با وجود تمام گزندها و نیشها و تهمتها و...همچنان عاشقی می کنی و ثابت کرده ای که..."هنوزم میشه عاشق شد هنوزم حال من خوبه...ببین دنیا پر از رنگه هنوزم "عشق" محبوبه
ارادتمند: "مسعود خواجه وند"
#نمایش
#بازیگر_نمایش
#فقط_به_خاطر_من
#اجرا :
#فروردین 94
#نویسنده و
#کارگردان :
#چیستایثربی
#بازیگران:
#مسعود_خواجه_وند
#مارال_مختاری
#الهه_ابوطالبی
#دستیار_کارگردان:
#مسعود_توحید_لو
#عکس:
#مهرداد_مسیحا
#سالن_چهارسو
#تاتر_شهر
#یادداشت_بازیگر
#مسعود_خواجه_وند
#درباره_کارگردانش
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
باید با چیستا یثربی نازنین بود تا بتوان او را شناخت....نه با نوشته هایش...نه با کارهایش...و نه با عاشقانه هایش شناخت چیستا کار ناقص و عبثی است...بازیگرش بودم...آن هم در آخرین کارش –"فقط به خاطر من"- ...افتخاری بود و سعادتی حضور در کار بانویی که سالها نوشته هایش را خوانده بودم...چند ماه تمرین و شاید بهتر است بگویم "زندگی"...و نهایت اجرایی غریب و ناتمام...حرف از "فقط به خاطر من" نیست...روی سخنم داستان اینروزهای "پستچی" است و باز بهتر است بگویم زندگی عاشقانه "چیستا"...عاشقانه ای که خیلی ها را اینروزها درگیر خودش کرد...در زمانه ای که عاشقی کردن و عاشق ماندن مدتهاست از دل آدمیانش بال گشوده پستچی چیستا "های" گرمی است بر دستان یخ زده ای که سالهاست گرمای عاشقی را فراموش کرده اند..."پستچی" را که خواندم لحظه لحظه تمرینات نمایش جلوی چشمانم رژه رفت...بارها گفته ام کار با چیستا سختی و لذت خاص خودش را دارد...بانویی خلاق و جسور که "درام" را در لحظه می آفریند و هیچگاه فرصت تکراری بودن اثر را به تو نمیدهد چرا که سرشار از خلاقیت و نوآوری است...از اردیبهشت 94 ماهها است که میگذرد و "فقط به خاطرمن" هم مثل بقیه کارها خاطره شد...اما حالا به شهودی تازه در این اثر رسیدم...حالا که مرور میکنم دیالوگهایم را...."اگه بگم دوستت دارم؟؟"..."هرشب از پنجره می بینمت"..."اول تو بگو" و تاکید چیستا بر عاشقانه بیان شدن کلمه "تو"..."من باید برم..."...."همین فردا"...دیالوگهایی شاعرانه که روح و جانم را قلقلک می داد...و حالا میفهمم حرف چیستا را که مدام می گفت: "مسعود عاشقانه تر بگو...در نیومده...باید عاشقی کنی..." شاید تمام این دیالوگها بارها از زبان چیستا و حاج علی برای یکدیگر بیان شده و با هربار گفتن من تمام خاطرات عاشقانه برای چیستای نازنین زنده میشد در اتاق تمرین شماره 24 اداره تئاتر...اما حالا میفهمم عاشقانه گفتن و عاشقی کردن من کجا و چیستا و حاج علی کجا....؟؟؟ حال میفهمم معنای روبان قرمز را بر کیسه زباله زن نمایش "فقط به خاطر من"....حرف زیاد است و نمیخواهم زیاده بگویم...چند شب پیش بعد از ماهها فرصتی شد برای دیدار دوباره بانو چیستا یثربی نازنین...کسی که تا چند وقت پیش به دور از فضای مجازی و تکنولوژی زندگی میکرد و اینروزها و شبها تمام عاشقانه هایش را با دستان توانایش و قلب عاشقش بر روی همان گوشی موبایلش تایپ میکند تا ما هم شریک عاشقانه هایش شویم...باورم نمیشد...فکر میکردم کسی را استخدام کرده که برایش نوشته هایش را تایپ میکند...اما وقتی گوشی موبایلش را نشانم داد با آن صفحه تاچ معیوبش واقعا دیگر حرفی برای گفتن نداشتم...در این روزگاری که اینهمه برای هم بی تفاوت شده ایم بانویی عاشقانه و تنها به حرمت طرفداران و مردم سرزمینش بدون هیچ اجر و مزدی اینچنین قلمش را روانه فضای مجازی کرده است...درود بر شرفت و هزار آفرین بر همتت که با وجود تمام گزندها و نیشها و تهمتها و...همچنان عاشقی می کنی و ثابت کرده ای که..."هنوزم میشه عاشق شد هنوزم حال من خوبه...ببین دنیا پر از رنگه هنوزم "عشق" محبوبه
ارادتمند: "مسعود خواجه وند"
#نمایش
#بازیگر_نمایش
#فقط_به_خاطر_من
#اجرا :
#فروردین 94
#نویسنده و
#کارگردان :
#چیستایثربی
#بازیگران:
#مسعود_خواجه_وند
#مارال_مختاری
#الهه_ابوطالبی
#دستیار_کارگردان:
#مسعود_توحید_لو
#عکس:
#مهرداد_مسیحا
#سالن_چهارسو
#تاتر_شهر
#یادداشت_بازیگر
#مسعود_خواجه_وند
#درباره_کارگردانش
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
شعری برای جوانی و
#اهواز
این بازار و خیابان ؛ که هنوز خوابیده.....
.
یا من زود آمده ام ؛
یا تو دیر آمده ای ؛
یا هرگز قرار نبود که همدیگر را ببینیم!
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#شاعران_زن
#شعر_نو
#شعر_عاشقانه
#شعر_معاصر_ایران
#شاعران .
#عکس:#بازارامام_اهواز
Ce bazar;
Cette rue;
Toujours dormis,
Sois que je sois venue trop tôt;
Sois que tu es venu trop tard;
Ou peut-être,
Nous ne nous verrions jamais...!
#چیستایثربی
#شعر_دو_زبانه
#ترجمه #فرانسه #مهسا_آقاجری
#ادبیات
#فرانسه
@chista_yasrebi
#اهواز
این بازار و خیابان ؛ که هنوز خوابیده.....
.
یا من زود آمده ام ؛
یا تو دیر آمده ای ؛
یا هرگز قرار نبود که همدیگر را ببینیم!
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#شاعران_زن
#شعر_نو
#شعر_عاشقانه
#شعر_معاصر_ایران
#شاعران .
#عکس:#بازارامام_اهواز
Ce bazar;
Cette rue;
Toujours dormis,
Sois que je sois venue trop tôt;
Sois que tu es venu trop tard;
Ou peut-être,
Nous ne nous verrions jamais...!
#چیستایثربی
#شعر_دو_زبانه
#ترجمه #فرانسه #مهسا_آقاجری
#ادبیات
#فرانسه
@chista_yasrebi
#امروز_یک_روز_خاص_بود
با آدمی #خاص
مرسی که کاری کردی لبخند بزنم
#چیستایثربی
#عکس:
#امروز
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
با آدمی #خاص
مرسی که کاری کردی لبخند بزنم
#چیستایثربی
#عکس:
#امروز
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
چهارشنبه شب بود و هیچکس فکر نمیکرد تا دقایقی دیگر #شهر_کتاب بوستان چنان جمعیتی را به خود ببیند.زودتر از آمدنش در آنجا حاضر بودم و با این وجود با دیدن جمعیت مشتاق از بدو ورود او ترجیح دادم تا از لا به لای مردم راه خروج را بیابم و ساعات انتهایی مراسم مجددا بازگردم تا بلکه از جمعیت مشتاق کمی کاسته شده باشد.با این حال نشد.یادگار آن روز من از خانوم نویسنده #چیستا_یثربی شد آنچه که می بینید .یعنی یک توصیه در مسیر #نویسندگی.راستی...از اخلاق مداری اش هیچ شنیده اید؟او با همه آشناست بی آنکه دیده باشدشان از پیش..
#عکس و متن :ی.مجیدی
#پیج_اینستاگرام
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
#عکس و متن :ی.مجیدی
#پیج_اینستاگرام
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
@chista_yasrebi هزاران بار گمت کردم __پیدا شدی__تو یکبار گمم کردی__ دیگر پیدا نشدم!....هنوز پنهانم که بیایی !_و خودم نمیدانم کجا پنهانم
#چیستایثربی
#عکس
#نمایش
#پریخوانی عشق و سنگ
کاری از:چیستایثربی
#چیستایثربی
#عکس
#نمایش
#پریخوانی عشق و سنگ
کاری از:چیستایثربی
@chista_yasrebi
اگر بتوانیم کسی را لحظه ای شاد کنیم ؛ انگار عمر او را طولانی تر کرده ایم....
چه اصراری در غمگین کردن مردم داریم ؟ چه اصراری در کشتن مردم؟!...
#چیستایثربی
#عکس :کیت بلانشت
اگر بتوانیم کسی را لحظه ای شاد کنیم ؛ انگار عمر او را طولانی تر کرده ایم....
چه اصراری در غمگین کردن مردم داریم ؟ چه اصراری در کشتن مردم؟!...
#چیستایثربی
#عکس :کیت بلانشت
@chista_yasrebi
زیاد غصه نخور/وگرنه شب طولانی میشود
#چیستایثربی
#نمایش_شب
#بزودی
#تاترشهر
#تالار_قشقایی
#عکس:محمد هادی نوروزی
زیاد غصه نخور/وگرنه شب طولانی میشود
#چیستایثربی
#نمایش_شب
#بزودی
#تاترشهر
#تالار_قشقایی
#عکس:محمد هادی نوروزی
نوشته
چیستایثربی
#عکس و طراحی
بهار مریی
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
چیستایثربی
#عکس و طراحی
بهار مریی
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
تولدت مبارک
همیشه بازیگر
#بهرو_وثوقی عزیز
هر جا که باشی ،دل ایرانیان با توست
#عکس :پشت صحنه تنگسیر
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
همیشه بازیگر
#بهرو_وثوقی عزیز
هر جا که باشی ،دل ایرانیان با توست
#عکس :پشت صحنه تنگسیر
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
تو زنی ، دشواری
زنی نانوشتنی
.
واژه های من بر فراز بلندیهای تو
چون اسب له له می زنند
.
.
با تو مشکلی نیست
مشکل من با الفباست
.
.
.
با حروف اندکی
که توان نمایش گامی
از آن همه مسافت زنانگی تو را ندارند. .
.
#نزارقبانی
#شاعر_سوری
زندگی : لندن
.
.
ترجمه آزاد از
انگلیسی
#مترجم :
#چیستایثربی .
#چیستا_یثربی
#چیستا
معروف به پدر #عاشقانه های عرب
#عشق
#زنانگی
#تو_زنی ، دشواری، نانوشتنی
#عاشق این سه
وصفم.....
بهتر از این هم ، مگر میشود گفت :
تو زنی،
دشواری،
نانوشتنی
.
#عکس
#نیایش_میمندی
. .
.
.
#مینیمال
#شعر_جهان
#شعر_عاشقانه
#عاشقی
#زن
زن_بودن
#مدل عکس :
دلبرک بانوی خودم
#مادر_دختری
#مادرانه
#دخترانه
#chista_yasrebi
#chistayasrebi
#chista
#poetry#poet
#iranian_women .
زنی نانوشتنی
.
واژه های من بر فراز بلندیهای تو
چون اسب له له می زنند
.
.
با تو مشکلی نیست
مشکل من با الفباست
.
.
.
با حروف اندکی
که توان نمایش گامی
از آن همه مسافت زنانگی تو را ندارند. .
.
#نزارقبانی
#شاعر_سوری
زندگی : لندن
.
.
ترجمه آزاد از
انگلیسی
#مترجم :
#چیستایثربی .
#چیستا_یثربی
#چیستا
معروف به پدر #عاشقانه های عرب
#عشق
#زنانگی
#تو_زنی ، دشواری، نانوشتنی
#عاشق این سه
وصفم.....
بهتر از این هم ، مگر میشود گفت :
تو زنی،
دشواری،
نانوشتنی
.
#عکس
#نیایش_میمندی
. .
.
.
#مینیمال
#شعر_جهان
#شعر_عاشقانه
#عاشقی
#زن
زن_بودن
#مدل عکس :
دلبرک بانوی خودم
#مادر_دختری
#مادرانه
#دخترانه
#chista_yasrebi
#chistayasrebi
#chista
#poetry#poet
#iranian_women .
پرنده ها ،
حس پرواز خود را
به من بخشیدند....
با این همه امکان وقوع نور ،
چگونه میتوان عاشق نبود؟
پرواز میکنم
و سر از آسمانهای غریب،
در میاورم.
از آنجا آنقدر بهار را صدا میکنم
که تشنه ترین صحراها
به شکوفه بنشینند...
دیدار ما ، حتمی است....
و این
چه دلگرمی قشنگی است.
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#چیستا
#مینیمال
#مینیمالها
#شعر_کوتاه
#شعر_عاشقانه
#شعر_زنان
#عکس
#امروز
بعد از #مطب
#خدایاشکرت
#شکر
#chista_yasrebi
#chistayasrebi
#poet
#poem
https://www.instagram.com/p/CNQS8SlFUfb/?igshid=wsgbo31cf7sx
حس پرواز خود را
به من بخشیدند....
با این همه امکان وقوع نور ،
چگونه میتوان عاشق نبود؟
پرواز میکنم
و سر از آسمانهای غریب،
در میاورم.
از آنجا آنقدر بهار را صدا میکنم
که تشنه ترین صحراها
به شکوفه بنشینند...
دیدار ما ، حتمی است....
و این
چه دلگرمی قشنگی است.
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#چیستا
#مینیمال
#مینیمالها
#شعر_کوتاه
#شعر_عاشقانه
#شعر_زنان
#عکس
#امروز
بعد از #مطب
#خدایاشکرت
#شکر
#chista_yasrebi
#chistayasrebi
#poet
#poem
https://www.instagram.com/p/CNQS8SlFUfb/?igshid=wsgbo31cf7sx
😀
وحی آمد سوی موسی از خدا
بنده ی ما را زما کردی جدا ؟!
تو برای وصل کردن آمدی
نی برای فصل کردن آمدی
تا توانی پا منه اندر فراق
ابغض الشیاء عندی الطلاق
هر کسی را سیرتی بنهاده ایم
هر کسی را اصطلاحی داده ایم
....
👇
ملت عشق از همه دین ها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست
لعل را گر مهر نبود باک نیست
عشق در دریای غم غمناک نیست
عالیجناب #مولانا
بخشی از شعر مربوط به داستان
#موسی و شبان.....
شعر #عکس__پست
#مولوی
#رومی
همان شعر
#ملت_عشق از همه دینها جداست.
دیگر عالیجناب مولانا همه ی حرفها را فرمودند
من چه بگویم؟
سکوت میکنم
و از شعر ایشان و
نگاهشان به #آزادی و احترام به #تفاوت انسانها ؛
لذت می برم ❤
ما برون را ننگریم و قال را
ما درون را بنگریم و حال را
این شعر ؛ بیشک #شفا ست
#موسی_ع
#یهود
#شعر_ایرانی
#موسی_و_شبان
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#chista_yasrebi
#chistayasrebi
#rumi
#poetry
#iranianpoet
#iranianmysticism
#persianpoetry
#persianpoem
https://www.instagram.com/p/CS1_PQUC1wV/?utm_medium=share_sheet
وحی آمد سوی موسی از خدا
بنده ی ما را زما کردی جدا ؟!
تو برای وصل کردن آمدی
نی برای فصل کردن آمدی
تا توانی پا منه اندر فراق
ابغض الشیاء عندی الطلاق
هر کسی را سیرتی بنهاده ایم
هر کسی را اصطلاحی داده ایم
....
👇
ملت عشق از همه دین ها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست
لعل را گر مهر نبود باک نیست
عشق در دریای غم غمناک نیست
عالیجناب #مولانا
بخشی از شعر مربوط به داستان
#موسی و شبان.....
شعر #عکس__پست
#مولوی
#رومی
همان شعر
#ملت_عشق از همه دینها جداست.
دیگر عالیجناب مولانا همه ی حرفها را فرمودند
من چه بگویم؟
سکوت میکنم
و از شعر ایشان و
نگاهشان به #آزادی و احترام به #تفاوت انسانها ؛
لذت می برم ❤
ما برون را ننگریم و قال را
ما درون را بنگریم و حال را
این شعر ؛ بیشک #شفا ست
#موسی_ع
#یهود
#شعر_ایرانی
#موسی_و_شبان
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#chista_yasrebi
#chistayasrebi
#rumi
#poetry
#iranianpoet
#iranianmysticism
#persianpoetry
#persianpoem
https://www.instagram.com/p/CS1_PQUC1wV/?utm_medium=share_sheet
من سال۹۸، چند نفر را باهم از دست دادم.
درفواصل نزدیک.
همان موقع برای ورکشاپ نمایشنامه نویسی به کیش دعوت شدم وفقط یادم است بد حال بودم.
همین یادم است،
و اینکه دخترم با من بود و قایق؛سوار شدیم
ومن از آب میترسم!
میدانیدکه،
رمان #شیدا_و_صوفی راخوانده اید.
نیمه شبِ صبحی که پروازِ برگشت داشتیم ، درهتل حالم بد شد.
به خانم مهربانی به نام طوبی؛ پیام دادم:
تهوع دارم وقرص اعصاب میخواهم.
درشهر کیش بدون نسخه دکتر، قرص آرام بخش نمیدهند و من قرصی نداشتم.او نمیتوانست کاری کند!
دخترم سرخوش بود.عاشق آب است.سرِشب،کنار آب بودیم،برای خداحافظی با کیش که دخترم دوستش داشت.
گفت:مرا باز ببر کنار آب!
و بلندشد.
سه نصفه شب؟!با آن حال من؟!
بوی جسد سوخته در بینی ام،دهانم، قلبم...سرم کلاه رفته بود.
دروغ گفته بودند وحقیقت را شنیده بودم و در سکوت،درد میکشیدم.
نفهمیدم چه شد که به جان دخترم افتادم.
آنقدر ناگهانی بود که نتوانست از خودش دفاع کند،وگرنه دفاع راخوب بلد است.
بهتر از حمله ی من.
از مدیریت هتل در زدند.
قطعا سه نصفه شب فکر کردند اتفاقی افتاده!
جواب ندادیم.
در را باز نکردیم.خود را به خواب زدیم !
اتفاق افتاده بود.تمام شده بود.همه چیز!
"دیگر چگونه میتوان به سوره های رسولان سر شکسته پناه آورد؟ " فروغ فرخزاد عزیز؟
در تمام طول پرواز؛ دخترم روی شانه ام خواب بود؛آنقدر گریه کردم که لباسش خیس شد.
تمام عمرم را با یک دروغ هدر دادم.
حالا فهمیده بودم!
دلم میخواست همانجا،میان ابرهابمانم و تمام شوم.
ابر شوم.
سوگند خوردم وقتی برگشتم، رمانی به نام #نداشتن را شروع کنم و کردم.
طول کشید. آنقدر سخت بود که نمیشد پشت هم نوشت.لگن مادر شکست و...
حالا هر قسمت این رمان؛ در کانال خصوصی؛ اعترافی است سخت.
به دروغی که عمر ما را گرفت!
دست کم عمر مرا.
من جان گذاشتم...
اماببینید دروغها با ما چه میکنند!
بی اعتمادمان میکنند ؛
و این یعنی نداشتن هیچ چیز!
حتی امید.
آدم به جایی میرسد که دیگر هیچ چیز نمیخواهد.
عزیزی در این پیج هست که برای کار باید ببینمش؛ولی هر بار او را میبینم یاد آب و دریا میافتم ؛
مدام روز قرار را عقب میاندازم.
ببخشیدآقا!
اما من؛ هر بار که شما را میبینم، انگار به اعماق آب؛
میافتم.
و نمیتوانم نفس بکشم!
و بد مدتها دوباره بدحالم.
نمیدانم چرا...
یا میدانم و سکوت میکنم.
و این دردناکتر است.
#آگاهی درد دارد...
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#دلنوشته
#ویدئو#تاتریها
#عکس
#تاار شعر باعاطفه تهرانی عزیز و دخترم
#کتاب#داستان#قصه
https://www.instagram.com/p/CZVzZg8KCkQ/?utm_medium=share_sheet
درفواصل نزدیک.
همان موقع برای ورکشاپ نمایشنامه نویسی به کیش دعوت شدم وفقط یادم است بد حال بودم.
همین یادم است،
و اینکه دخترم با من بود و قایق؛سوار شدیم
ومن از آب میترسم!
میدانیدکه،
رمان #شیدا_و_صوفی راخوانده اید.
نیمه شبِ صبحی که پروازِ برگشت داشتیم ، درهتل حالم بد شد.
به خانم مهربانی به نام طوبی؛ پیام دادم:
تهوع دارم وقرص اعصاب میخواهم.
درشهر کیش بدون نسخه دکتر، قرص آرام بخش نمیدهند و من قرصی نداشتم.او نمیتوانست کاری کند!
دخترم سرخوش بود.عاشق آب است.سرِشب،کنار آب بودیم،برای خداحافظی با کیش که دخترم دوستش داشت.
گفت:مرا باز ببر کنار آب!
و بلندشد.
سه نصفه شب؟!با آن حال من؟!
بوی جسد سوخته در بینی ام،دهانم، قلبم...سرم کلاه رفته بود.
دروغ گفته بودند وحقیقت را شنیده بودم و در سکوت،درد میکشیدم.
نفهمیدم چه شد که به جان دخترم افتادم.
آنقدر ناگهانی بود که نتوانست از خودش دفاع کند،وگرنه دفاع راخوب بلد است.
بهتر از حمله ی من.
از مدیریت هتل در زدند.
قطعا سه نصفه شب فکر کردند اتفاقی افتاده!
جواب ندادیم.
در را باز نکردیم.خود را به خواب زدیم !
اتفاق افتاده بود.تمام شده بود.همه چیز!
"دیگر چگونه میتوان به سوره های رسولان سر شکسته پناه آورد؟ " فروغ فرخزاد عزیز؟
در تمام طول پرواز؛ دخترم روی شانه ام خواب بود؛آنقدر گریه کردم که لباسش خیس شد.
تمام عمرم را با یک دروغ هدر دادم.
حالا فهمیده بودم!
دلم میخواست همانجا،میان ابرهابمانم و تمام شوم.
ابر شوم.
سوگند خوردم وقتی برگشتم، رمانی به نام #نداشتن را شروع کنم و کردم.
طول کشید. آنقدر سخت بود که نمیشد پشت هم نوشت.لگن مادر شکست و...
حالا هر قسمت این رمان؛ در کانال خصوصی؛ اعترافی است سخت.
به دروغی که عمر ما را گرفت!
دست کم عمر مرا.
من جان گذاشتم...
اماببینید دروغها با ما چه میکنند!
بی اعتمادمان میکنند ؛
و این یعنی نداشتن هیچ چیز!
حتی امید.
آدم به جایی میرسد که دیگر هیچ چیز نمیخواهد.
عزیزی در این پیج هست که برای کار باید ببینمش؛ولی هر بار او را میبینم یاد آب و دریا میافتم ؛
مدام روز قرار را عقب میاندازم.
ببخشیدآقا!
اما من؛ هر بار که شما را میبینم، انگار به اعماق آب؛
میافتم.
و نمیتوانم نفس بکشم!
و بد مدتها دوباره بدحالم.
نمیدانم چرا...
یا میدانم و سکوت میکنم.
و این دردناکتر است.
#آگاهی درد دارد...
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#دلنوشته
#ویدئو#تاتریها
#عکس
#تاار شعر باعاطفه تهرانی عزیز و دخترم
#کتاب#داستان#قصه
https://www.instagram.com/p/CZVzZg8KCkQ/?utm_medium=share_sheet