Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
#تواشیح
ناد علیا مظهر العجایب
بخوان علی را که سرچشمه ی عجایب است.....
خانه ی من ؛ قلب توست
و قلب من ؛ خانه ی تو.....
دعای عزیز
#ناد_علی با ترجمه ی فارسی
کسی که اسم او ؛ ورد زبان گریه کنندگان است....
#عید_مبارک
#چیستایثربی
#یا_علی
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
ناد علیا مظهر العجایب
بخوان علی را که سرچشمه ی عجایب است.....
خانه ی من ؛ قلب توست
و قلب من ؛ خانه ی تو.....
دعای عزیز
#ناد_علی با ترجمه ی فارسی
کسی که اسم او ؛ ورد زبان گریه کنندگان است....
#عید_مبارک
#چیستایثربی
#یا_علی
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
@Chista_Yasrebi
#میخک_سفید
#چیستایثربی
#داستان_کوتاه
هدیه در اولین شب این ماه...به فالورها و دوستان عزیزم....حتی اگر نشناسمشان.....
#کپی_فقط_با_ذکر_نام......#لطفا....ممنونم
یکی از شاگردای من ؛ همیشه برام میخک سفید میاورد و لای کتابهام میذاشت. دختر مهربونی بود؛ اما نمیدونستم چرا میخک سفید؟ روم هم نمیشد بپرسم....فکر کردم لازم باشه خودش حرف میزنه؛ یه روزگفت: میتونم به شما اعتماد کنم؟
گفتم:البته !گفت:میدونید؛روز تدفین پدرم ؛من و مادرم؛ خیلی تنها بودیم؛ یکی از آقایون جوونی که مسول شستن میت بود؛ دلش به حال من و مادر و همسایه مون که فقط سه تا زن برای تشییع پدر بودیم؛ سوخت؛ خودش و دوستش ؛ با اجازه ی مادرم ؛ جنازه رو حمل کردن و برای نماز و مزاربردن ؛ بعد هم تا آخر مراسم ؛ کمی دورتر ایستادن؛ فاتحه خوندن؛ تسلیت گفتن و رفتن؛ ....
بعد از اون؛ هر وقت به بهشت زهرا میرم ؛ یه شاخه میخک سفید ؛ روی قبر باباست! من معمولا جمعه ها میرم ؛ ولی گاهی عمدا ؛ روز دیگه هم رفتم و همیشه یه شاخه گل میخک تازه روی سنگ مزار پدر بوده ! .... نمیدونم یعنی چی واقعا ؟ !
گفتم: یه پیامه.... گفت: یعنی یکی ؛ دلش برای بیکسی پدرم سوخته؟!
گفتم"حالا... پیام هرچی میتونه باشه! راستی چرا برای من میاریشون؟!
لبخند زد و گفت: پیامه!
چون مثل مادر؛ دوستتون دارم و راستش ؛ هنوز به مادرم نگفتم...
یعنی نمیدونم چطوری بگم که توی این وضعیت ؛ حساس نشه !
گفتم: فعلا نگو ! این بار یک کاغذ ببر و روش بنویس : این گل تقدیم به کسی که گل میاره!....لیلا مفتاح.
گلم بذار رو نامه و برو !
گفت: بد نیست؟ پررویی نیست؟!
گفتم: ادبه! و یه پیامه!
گفت: وای....مگه مزار بابای طفلی من ؛ گوشیه؟ هی باش پیام میدیم؟! خندیدم....او هم خندید... بعد از مدتها ؛ شاید...
شنبه بعدش ؛ حس کردم چقدر زیبا شده امروز! انگار غبار غم ؛ از صورتش رفته بود و چشماش میدرخشید.
تو دلم گفتم : زیبا شدن ؛ خودش یه
#پیامه.... زنگ خورد.
گفتم: خب؟!
با هیجان گفت: نامه رو گذاشتم ؛ زود رفتم ؛ دنبالم دوید؛ از خجالت زمین رو نگاه میکرد ؛ وقتی فامیلمو صدا کرد! ؛ بعد عینکش رو صاف کرد؛ گل و نامه تو دستش بود ؛ گفت: سلام؛ اینو جا گذاشتید!
همون جوون مرده شورخونه بود ! تعجب کردم با شلوار جین سر کار اومده بود!
گفتم:
جانذاشتم! هدیه گرفتم و هدیه ش دادم ؛ از طرف پدر خدا بیامرزم!
گفت:شاید پدر خدا بیامرزتون راضی نباشن ؛ منطورم اینه شاید نخوان ؛ هدیه ش به یه جوون مرده شور برسه!
گفتم: پدر من راضیه! میشناسمش؛ مگر اون جوون ؛ این هدیه رو نخواد !
گفت:کار دوممه ؛ دانشجوی ادبیاتم ؛ هنوز شغلی پیدا نکردم ؛ نمیخوام و نمیتونم از پدرم خرجی بگیرم ! یه روز ؛ خیلی دلم گرفته بود؛ اومدم اینجا....دیدم چه صفایی داره شستن میت!
مثل آخرین حموم دامادی برای خداحافظی با دنیاست ؛ باخوبیها و بدیهاش ؛ و بعد ؛ مثل بذر یه گیاه تو پارچه ؛ به خاک تحویل داده میشی؛ تا جوونه بزنی! آفتاب و بارون بیاد ؛ سبز بشی و روحت به نور برسه....
یه مدت ؛ داوطلبی کمکشون کردم ؛ دیدن دستم تنده و درآمدی هم ندارم ؛ خودشون پیشنهاد کار دادن؛ سه روز دانشگام ؛ سه روز اینجا !
به دوستم سپردم روزایی که من نیستم ؛ اون گل بذاره رو مزار پدر خدا بیامرزتون. شیفتی کار دل میکنیم... تا گل تن سیر کنیم....چه کنیم؟
گفتم :میخکا؟! از کجا میاد؟
گفت:
چیزی که اینجا زیاده گله...
انقدر که نمیدونیم باشون چیکارکنیم ؛ گفتم : و این هدیه ؛ برای منه یا پدرم؟!
گفت: ناراحت شدین گل میت بتون دادم؟
گفتم: برای کیه؟ گفت: پیامه! اجازه از یه پدر برای دخترش!
گفتم:چرا میخک؟! اینجا گلای زیادی میاد...رز ؛ گلایول...
گفت: میخک ؛ مثل قلبه ؛ لایه لایه ؛ پر از درد عشق و صداقت....دردشم ببینی ؛ چون بوی خاصی نداره ؛ عشقشو نمیبینی !
یه جور غریب افتاده این گل! ....مثل بعضی آدما... یا بعضی شغلا...
لپهای لیلا گل انداخت...زمین را نگاه کرد ؛ خجالت کشیده بود...
گفتم: دیدی مزار پدرت هم ؛ به خواست خدا ؛ محل پیامه؟!
#چیستایثربی
#داستان_کوتاه
#میخک_سفید
هر گونه #اشتراک_گذاری لطفا با ذکر نام نویسنده..سپاس
هدیه ی ویژه کانال و اینستاگرام
#چیستایثربی
برای شروع این ماه #پر_طپش...
#یا_علی
#چیستا
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#میخک_سفید
#چیستایثربی
#داستان_کوتاه
هدیه در اولین شب این ماه...به فالورها و دوستان عزیزم....حتی اگر نشناسمشان.....
#کپی_فقط_با_ذکر_نام......#لطفا....ممنونم
یکی از شاگردای من ؛ همیشه برام میخک سفید میاورد و لای کتابهام میذاشت. دختر مهربونی بود؛ اما نمیدونستم چرا میخک سفید؟ روم هم نمیشد بپرسم....فکر کردم لازم باشه خودش حرف میزنه؛ یه روزگفت: میتونم به شما اعتماد کنم؟
گفتم:البته !گفت:میدونید؛روز تدفین پدرم ؛من و مادرم؛ خیلی تنها بودیم؛ یکی از آقایون جوونی که مسول شستن میت بود؛ دلش به حال من و مادر و همسایه مون که فقط سه تا زن برای تشییع پدر بودیم؛ سوخت؛ خودش و دوستش ؛ با اجازه ی مادرم ؛ جنازه رو حمل کردن و برای نماز و مزاربردن ؛ بعد هم تا آخر مراسم ؛ کمی دورتر ایستادن؛ فاتحه خوندن؛ تسلیت گفتن و رفتن؛ ....
بعد از اون؛ هر وقت به بهشت زهرا میرم ؛ یه شاخه میخک سفید ؛ روی قبر باباست! من معمولا جمعه ها میرم ؛ ولی گاهی عمدا ؛ روز دیگه هم رفتم و همیشه یه شاخه گل میخک تازه روی سنگ مزار پدر بوده ! .... نمیدونم یعنی چی واقعا ؟ !
گفتم: یه پیامه.... گفت: یعنی یکی ؛ دلش برای بیکسی پدرم سوخته؟!
گفتم"حالا... پیام هرچی میتونه باشه! راستی چرا برای من میاریشون؟!
لبخند زد و گفت: پیامه!
چون مثل مادر؛ دوستتون دارم و راستش ؛ هنوز به مادرم نگفتم...
یعنی نمیدونم چطوری بگم که توی این وضعیت ؛ حساس نشه !
گفتم: فعلا نگو ! این بار یک کاغذ ببر و روش بنویس : این گل تقدیم به کسی که گل میاره!....لیلا مفتاح.
گلم بذار رو نامه و برو !
گفت: بد نیست؟ پررویی نیست؟!
گفتم: ادبه! و یه پیامه!
گفت: وای....مگه مزار بابای طفلی من ؛ گوشیه؟ هی باش پیام میدیم؟! خندیدم....او هم خندید... بعد از مدتها ؛ شاید...
شنبه بعدش ؛ حس کردم چقدر زیبا شده امروز! انگار غبار غم ؛ از صورتش رفته بود و چشماش میدرخشید.
تو دلم گفتم : زیبا شدن ؛ خودش یه
#پیامه.... زنگ خورد.
گفتم: خب؟!
با هیجان گفت: نامه رو گذاشتم ؛ زود رفتم ؛ دنبالم دوید؛ از خجالت زمین رو نگاه میکرد ؛ وقتی فامیلمو صدا کرد! ؛ بعد عینکش رو صاف کرد؛ گل و نامه تو دستش بود ؛ گفت: سلام؛ اینو جا گذاشتید!
همون جوون مرده شورخونه بود ! تعجب کردم با شلوار جین سر کار اومده بود!
گفتم:
جانذاشتم! هدیه گرفتم و هدیه ش دادم ؛ از طرف پدر خدا بیامرزم!
گفت:شاید پدر خدا بیامرزتون راضی نباشن ؛ منطورم اینه شاید نخوان ؛ هدیه ش به یه جوون مرده شور برسه!
گفتم: پدر من راضیه! میشناسمش؛ مگر اون جوون ؛ این هدیه رو نخواد !
گفت:کار دوممه ؛ دانشجوی ادبیاتم ؛ هنوز شغلی پیدا نکردم ؛ نمیخوام و نمیتونم از پدرم خرجی بگیرم ! یه روز ؛ خیلی دلم گرفته بود؛ اومدم اینجا....دیدم چه صفایی داره شستن میت!
مثل آخرین حموم دامادی برای خداحافظی با دنیاست ؛ باخوبیها و بدیهاش ؛ و بعد ؛ مثل بذر یه گیاه تو پارچه ؛ به خاک تحویل داده میشی؛ تا جوونه بزنی! آفتاب و بارون بیاد ؛ سبز بشی و روحت به نور برسه....
یه مدت ؛ داوطلبی کمکشون کردم ؛ دیدن دستم تنده و درآمدی هم ندارم ؛ خودشون پیشنهاد کار دادن؛ سه روز دانشگام ؛ سه روز اینجا !
به دوستم سپردم روزایی که من نیستم ؛ اون گل بذاره رو مزار پدر خدا بیامرزتون. شیفتی کار دل میکنیم... تا گل تن سیر کنیم....چه کنیم؟
گفتم :میخکا؟! از کجا میاد؟
گفت:
چیزی که اینجا زیاده گله...
انقدر که نمیدونیم باشون چیکارکنیم ؛ گفتم : و این هدیه ؛ برای منه یا پدرم؟!
گفت: ناراحت شدین گل میت بتون دادم؟
گفتم: برای کیه؟ گفت: پیامه! اجازه از یه پدر برای دخترش!
گفتم:چرا میخک؟! اینجا گلای زیادی میاد...رز ؛ گلایول...
گفت: میخک ؛ مثل قلبه ؛ لایه لایه ؛ پر از درد عشق و صداقت....دردشم ببینی ؛ چون بوی خاصی نداره ؛ عشقشو نمیبینی !
یه جور غریب افتاده این گل! ....مثل بعضی آدما... یا بعضی شغلا...
لپهای لیلا گل انداخت...زمین را نگاه کرد ؛ خجالت کشیده بود...
گفتم: دیدی مزار پدرت هم ؛ به خواست خدا ؛ محل پیامه؟!
#چیستایثربی
#داستان_کوتاه
#میخک_سفید
هر گونه #اشتراک_گذاری لطفا با ذکر نام نویسنده..سپاس
هدیه ی ویژه کانال و اینستاگرام
#چیستایثربی
برای شروع این ماه #پر_طپش...
#یا_علی
#چیستا
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
@Chista_Yasrebi
#میخک_سفید
#چیستایثربی
#داستان_کوتاه
هدیه در اولین شب این ماه...به فالورها و دوستان عزیزم....حتی اگر نشناسمشان.....
#کپی_فقط_با_ذکر_نام......#لطفا....ممنونم
یکی از شاگردای من ؛ همیشه برام میخک سفید میاورد و لای کتابهام میذاشت. دختر مهربونی بود؛ اما نمیدونستم چرا میخک سفید؟ روم هم نمیشد بپرسم....فکر کردم لازم باشه خودش حرف میزنه؛ یه روزگفت: میتونم به شما اعتماد کنم؟
گفتم:البته !گفت:میدونید؛روز تدفین پدرم ؛من و مادرم؛ خیلی تنها بودیم؛ یکی از آقایون جوونی که مسول شستن میت بود؛ دلش به حال من و مادر و همسایه مون که فقط سه تا زن برای تشییع پدر بودیم؛ سوخت؛ خودش و دوستش ؛ با اجازه ی مادرم ؛ جنازه رو حمل کردن و برای نماز و مزاربردن ؛ بعد هم تا آخر مراسم ؛ کمی دورتر ایستادن؛ فاتحه خوندن؛ تسلیت گفتن و رفتن؛ ....
بعد از اون؛ هر وقت به بهشت زهرا میرم ؛ یه شاخه میخک سفید ؛ روی قبر باباست! من معمولا جمعه ها میرم ؛ ولی گاهی عمدا ؛ روز دیگه هم رفتم و همیشه یه شاخه گل میخک تازه روی سنگ مزار پدر بوده ! .... نمیدونم یعنی چی واقعا ؟ !
گفتم: یه پیامه.... گفت: یعنی یکی ؛ دلش برای بیکسی پدرم سوخته؟!
گفتم"حالا... پیام هرچی میتونه باشه! راستی چرا برای من میاریشون؟!
لبخند زد و گفت: پیامه!
چون مثل مادر؛ دوستتون دارم و راستش ؛ هنوز به مادرم نگفتم...
یعنی نمیدونم چطوری بگم که توی این وضعیت ؛ حساس نشه !
گفتم: فعلا نگو ! این بار یک کاغذ ببر و روش بنویس : این گل تقدیم به کسی که گل میاره!....لیلا مفتاح.
گلم بذار رو نامه و برو !
گفت: بد نیست؟ پررویی نیست؟!
گفتم: ادبه! و یه پیامه!
گفت: وای....مگه مزار بابای طفلی من ؛ گوشیه؟ هی باش پیام میدیم؟! خندیدم....او هم خندید... بعد از مدتها ؛ شاید...
شنبه بعدش ؛ حس کردم چقدر زیبا شده امروز! انگار غبار غم ؛ از صورتش رفته بود و چشماش میدرخشید.
تو دلم گفتم : زیبا شدن ؛ خودش یه
#پیامه.... زنگ خورد.
گفتم: خب؟!
با هیجان گفت: نامه رو گذاشتم ؛ زود رفتم ؛ دنبالم دوید؛ از خجالت زمین رو نگاه میکرد ؛ وقتی فامیلمو صدا کرد! ؛ بعد عینکش رو صاف کرد؛ گل و نامه تو دستش بود ؛ گفت: سلام؛ اینو جا گذاشتید!
همون جوون مرده شورخونه بود ! تعجب کردم با شلوار جین سر کار اومده بود!
گفتم:
جانذاشتم! هدیه گرفتم و هدیه ش دادم ؛ از طرف پدر خدا بیامرزم!
گفت:شاید پدر خدا بیامرزتون راضی نباشن ؛ منطورم اینه شاید نخوان ؛ هدیه ش به یه جوون مرده شور برسه!
گفتم: پدر من راضیه! میشناسمش؛ مگر اون جوون ؛ این هدیه رو نخواد !
گفت:کار دوممه ؛ دانشجوی ادبیاتم ؛ هنوز شغلی پیدا نکردم ؛ نمیخوام و نمیتونم از پدرم خرجی بگیرم ! یه روز ؛ خیلی دلم گرفته بود؛ اومدم اینجا....دیدم چه صفایی داره شستن میت!
مثل آخرین حموم دامادی برای خداحافظی با دنیاست ؛ باخوبیها و بدیهاش ؛ و بعد ؛ مثل بذر یه گیاه تو پارچه ؛ به خاک تحویل داده میشی؛ تا جوونه بزنی! آفتاب و بارون بیاد ؛ سبز بشی و روحت به نور برسه....
یه مدت ؛ داوطلبی کمکشون کردم ؛ دیدن دستم تنده و درآمدی هم ندارم ؛ خودشون پیشنهاد کار دادن؛ سه روز دانشگام ؛ سه روز اینجا !
به دوستم سپردم روزایی که من نیستم ؛ اون گل بذاره رو مزار پدر خدا بیامرزتون. شیفتی کار دل میکنیم... تا گل تن سیر کنیم....چه کنیم؟
گفتم :میخکا؟! از کجا میاد؟
گفت:
چیزی که اینجا زیاده گله...
انقدر که نمیدونیم باشون چیکارکنیم ؛ گفتم : و این هدیه ؛ برای منه یا پدرم؟!
گفت: ناراحت شدین گل میت بتون دادم؟
گفتم: برای کیه؟ گفت: پیامه! اجازه از یه پدر برای دخترش!
گفتم:چرا میخک؟! اینجا گلای زیادی میاد...رز ؛ گلایول...
گفت: میخک ؛ مثل قلبه ؛ لایه لایه ؛ پر از درد عشق و صداقت....دردشم ببینی ؛ چون بوی خاصی نداره ؛ عشقشو نمیبینی !
یه جور غریب افتاده این گل! ....مثل بعضی آدما... یا بعضی شغلا...
لپهای لیلا گل انداخت...زمین را نگاه کرد ؛ خجالت کشیده بود...
گفتم: دیدی مزار پدرت هم ؛ به خواست خدا ؛ محل پیامه؟!
#چیستایثربی
#داستان_کوتاه
#میخک_سفید
هر گونه #اشتراک_گذاری لطفا با ذکر نام نویسنده..سپاس
هدیه ی ویژه کانال و اینستاگرام
#چیستایثربی
برای شروع این ماه #پر_طپش...
#یا_علی
#چیستا
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#میخک_سفید
#چیستایثربی
#داستان_کوتاه
هدیه در اولین شب این ماه...به فالورها و دوستان عزیزم....حتی اگر نشناسمشان.....
#کپی_فقط_با_ذکر_نام......#لطفا....ممنونم
یکی از شاگردای من ؛ همیشه برام میخک سفید میاورد و لای کتابهام میذاشت. دختر مهربونی بود؛ اما نمیدونستم چرا میخک سفید؟ روم هم نمیشد بپرسم....فکر کردم لازم باشه خودش حرف میزنه؛ یه روزگفت: میتونم به شما اعتماد کنم؟
گفتم:البته !گفت:میدونید؛روز تدفین پدرم ؛من و مادرم؛ خیلی تنها بودیم؛ یکی از آقایون جوونی که مسول شستن میت بود؛ دلش به حال من و مادر و همسایه مون که فقط سه تا زن برای تشییع پدر بودیم؛ سوخت؛ خودش و دوستش ؛ با اجازه ی مادرم ؛ جنازه رو حمل کردن و برای نماز و مزاربردن ؛ بعد هم تا آخر مراسم ؛ کمی دورتر ایستادن؛ فاتحه خوندن؛ تسلیت گفتن و رفتن؛ ....
بعد از اون؛ هر وقت به بهشت زهرا میرم ؛ یه شاخه میخک سفید ؛ روی قبر باباست! من معمولا جمعه ها میرم ؛ ولی گاهی عمدا ؛ روز دیگه هم رفتم و همیشه یه شاخه گل میخک تازه روی سنگ مزار پدر بوده ! .... نمیدونم یعنی چی واقعا ؟ !
گفتم: یه پیامه.... گفت: یعنی یکی ؛ دلش برای بیکسی پدرم سوخته؟!
گفتم"حالا... پیام هرچی میتونه باشه! راستی چرا برای من میاریشون؟!
لبخند زد و گفت: پیامه!
چون مثل مادر؛ دوستتون دارم و راستش ؛ هنوز به مادرم نگفتم...
یعنی نمیدونم چطوری بگم که توی این وضعیت ؛ حساس نشه !
گفتم: فعلا نگو ! این بار یک کاغذ ببر و روش بنویس : این گل تقدیم به کسی که گل میاره!....لیلا مفتاح.
گلم بذار رو نامه و برو !
گفت: بد نیست؟ پررویی نیست؟!
گفتم: ادبه! و یه پیامه!
گفت: وای....مگه مزار بابای طفلی من ؛ گوشیه؟ هی باش پیام میدیم؟! خندیدم....او هم خندید... بعد از مدتها ؛ شاید...
شنبه بعدش ؛ حس کردم چقدر زیبا شده امروز! انگار غبار غم ؛ از صورتش رفته بود و چشماش میدرخشید.
تو دلم گفتم : زیبا شدن ؛ خودش یه
#پیامه.... زنگ خورد.
گفتم: خب؟!
با هیجان گفت: نامه رو گذاشتم ؛ زود رفتم ؛ دنبالم دوید؛ از خجالت زمین رو نگاه میکرد ؛ وقتی فامیلمو صدا کرد! ؛ بعد عینکش رو صاف کرد؛ گل و نامه تو دستش بود ؛ گفت: سلام؛ اینو جا گذاشتید!
همون جوون مرده شورخونه بود ! تعجب کردم با شلوار جین سر کار اومده بود!
گفتم:
جانذاشتم! هدیه گرفتم و هدیه ش دادم ؛ از طرف پدر خدا بیامرزم!
گفت:شاید پدر خدا بیامرزتون راضی نباشن ؛ منطورم اینه شاید نخوان ؛ هدیه ش به یه جوون مرده شور برسه!
گفتم: پدر من راضیه! میشناسمش؛ مگر اون جوون ؛ این هدیه رو نخواد !
گفت:کار دوممه ؛ دانشجوی ادبیاتم ؛ هنوز شغلی پیدا نکردم ؛ نمیخوام و نمیتونم از پدرم خرجی بگیرم ! یه روز ؛ خیلی دلم گرفته بود؛ اومدم اینجا....دیدم چه صفایی داره شستن میت!
مثل آخرین حموم دامادی برای خداحافظی با دنیاست ؛ باخوبیها و بدیهاش ؛ و بعد ؛ مثل بذر یه گیاه تو پارچه ؛ به خاک تحویل داده میشی؛ تا جوونه بزنی! آفتاب و بارون بیاد ؛ سبز بشی و روحت به نور برسه....
یه مدت ؛ داوطلبی کمکشون کردم ؛ دیدن دستم تنده و درآمدی هم ندارم ؛ خودشون پیشنهاد کار دادن؛ سه روز دانشگام ؛ سه روز اینجا !
به دوستم سپردم روزایی که من نیستم ؛ اون گل بذاره رو مزار پدر خدا بیامرزتون. شیفتی کار دل میکنیم... تا گل تن سیر کنیم....چه کنیم؟
گفتم :میخکا؟! از کجا میاد؟
گفت:
چیزی که اینجا زیاده گله...
انقدر که نمیدونیم باشون چیکارکنیم ؛ گفتم : و این هدیه ؛ برای منه یا پدرم؟!
گفت: ناراحت شدین گل میت بتون دادم؟
گفتم: برای کیه؟ گفت: پیامه! اجازه از یه پدر برای دخترش!
گفتم:چرا میخک؟! اینجا گلای زیادی میاد...رز ؛ گلایول...
گفت: میخک ؛ مثل قلبه ؛ لایه لایه ؛ پر از درد عشق و صداقت....دردشم ببینی ؛ چون بوی خاصی نداره ؛ عشقشو نمیبینی !
یه جور غریب افتاده این گل! ....مثل بعضی آدما... یا بعضی شغلا...
لپهای لیلا گل انداخت...زمین را نگاه کرد ؛ خجالت کشیده بود...
گفتم: دیدی مزار پدرت هم ؛ به خواست خدا ؛ محل پیامه؟!
#چیستایثربی
#داستان_کوتاه
#میخک_سفید
هر گونه #اشتراک_گذاری لطفا با ذکر نام نویسنده..سپاس
هدیه ی ویژه کانال و اینستاگرام
#چیستایثربی
برای شروع این ماه #پر_طپش...
#یا_علی
#چیستا
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
@Chista_Yasrebi
#میخک_سفید
#چیستایثربی
#داستان_کوتاه
هدیه در اولین شب این ماه...به فالورها و دوستان عزیزم....حتی اگر نشناسمشان.....
#کپی_فقط_با_ذکر_نام......#لطفا....ممنونم
یکی از شاگردای من ؛ همیشه برام میخک سفید میاورد و لای کتابهام میذاشت. دختر مهربونی بود؛ اما نمیدونستم چرا میخک سفید؟ روم هم نمیشد بپرسم....فکر کردم لازم باشه خودش حرف میزنه؛ یه روزگفت: میتونم به شما اعتماد کنم؟
گفتم:البته !گفت:میدونید؛روز تدفین پدرم ؛من و مادرم؛ خیلی تنها بودیم؛ یکی از آقایون جوونی که مسول شستن میت بود؛ دلش به حال من و مادر و همسایه مون که فقط سه تا زن برای تشییع پدر بودیم؛ سوخت؛ خودش و دوستش ؛ با اجازه ی مادرم ؛ جنازه رو حمل کردن و برای نماز و مزاربردن ؛ بعد هم تا آخر مراسم ؛ کمی دورتر ایستادن؛ فاتحه خوندن؛ تسلیت گفتن و رفتن؛ ....
بعد از اون؛ هر وقت به بهشت زهرا میرم ؛ یه شاخه میخک سفید ؛ روی قبر باباست! من معمولا جمعه ها میرم ؛ ولی گاهی عمدا ؛ روز دیگه هم رفتم و همیشه یه شاخه گل میخک تازه روی سنگ مزار پدر بوده ! .... نمیدونم یعنی چی واقعا ؟ !
گفتم: یه پیامه.... گفت: یعنی یکی ؛ دلش برای بیکسی پدرم سوخته؟!
گفتم"حالا... پیام هرچی میتونه باشه! راستی چرا برای من میاریشون؟!
لبخند زد و گفت: پیامه!
چون مثل مادر؛ دوستتون دارم و راستش ؛ هنوز به مادرم نگفتم...
یعنی نمیدونم چطوری بگم که توی این وضعیت ؛ حساس نشه !
گفتم: فعلا نگو ! این بار یک کاغذ ببر و روش بنویس : این گل تقدیم به کسی که گل میاره!....لیلا مفتاح.
گلم بذار رو نامه و برو !
گفت: بد نیست؟ پررویی نیست؟!
گفتم: ادبه! و یه پیامه!
گفت: وای....مگه مزار بابای طفلی من ؛ گوشیه؟ هی باش پیام میدیم؟! خندیدم....او هم خندید... بعد از مدتها ؛ شاید...
شنبه بعدش ؛ حس کردم چقدر زیبا شده امروز! انگار غبار غم ؛ از صورتش رفته بود و چشماش میدرخشید.
تو دلم گفتم : زیبا شدن ؛ خودش یه
#پیامه.... زنگ خورد.
گفتم: خب؟!
با هیجان گفت: نامه رو گذاشتم ؛ زود رفتم ؛ دنبالم دوید؛ از خجالت زمین رو نگاه میکرد ؛ وقتی فامیلمو صدا کرد! ؛ بعد عینکش رو صاف کرد؛ گل و نامه تو دستش بود ؛ گفت: سلام؛ اینو جا گذاشتید!
همون جوون مرده شورخونه بود ! تعجب کردم با شلوار جین سر کار اومده بود!
گفتم:
جانذاشتم! هدیه گرفتم و هدیه ش دادم ؛ از طرف پدر خدا بیامرزم!
گفت:شاید پدر خدا بیامرزتون راضی نباشن ؛ منطورم اینه شاید نخوان ؛ هدیه ش به یه جوون مرده شور برسه!
گفتم: پدر من راضیه! میشناسمش؛ مگر اون جوون ؛ این هدیه رو نخواد !
گفت:کار دوممه ؛ دانشجوی ادبیاتم ؛ هنوز شغلی پیدا نکردم ؛ نمیخوام و نمیتونم از پدرم خرجی بگیرم ! یه روز ؛ خیلی دلم گرفته بود؛ اومدم اینجا....دیدم چه صفایی داره شستن میت!
مثل آخرین حموم دامادی برای خداحافظی با دنیاست ؛ باخوبیها و بدیهاش ؛ و بعد ؛ مثل بذر یه گیاه تو پارچه ؛ به خاک تحویل داده میشی؛ تا جوونه بزنی! آفتاب و بارون بیاد ؛ سبز بشی و روحت به نور برسه....
یه مدت ؛ داوطلبی کمکشون کردم ؛ دیدن دستم تنده و درآمدی هم ندارم ؛ خودشون پیشنهاد کار دادن؛ سه روز دانشگام ؛ سه روز اینجا !
به دوستم سپردم روزایی که من نیستم ؛ اون گل بذاره رو مزار پدر خدا بیامرزتون. شیفتی کار دل میکنیم... تا گل تن سیر کنیم....چه کنیم؟
گفتم :میخکا؟! از کجا میاد؟
گفت:
چیزی که اینجا زیاده گله...
انقدر که نمیدونیم باشون چیکارکنیم ؛ گفتم : و این هدیه ؛ برای منه یا پدرم؟!
گفت: ناراحت شدین گل میت بتون دادم؟
گفتم: برای کیه؟ گفت: پیامه! اجازه از یه پدر برای دخترش!
گفتم:چرا میخک؟! اینجا گلای زیادی میاد...رز ؛ گلایول...
گفت: میخک ؛ مثل قلبه ؛ لایه لایه ؛ پر از درد عشق و صداقت....دردشم ببینی ؛ چون بوی خاصی نداره ؛ عشقشو نمیبینی !
یه جور غریب افتاده این گل! ....مثل بعضی آدما... یا بعضی شغلا...
لپهای لیلا گل انداخت...زمین را نگاه کرد ؛ خجالت کشیده بود...
گفتم: دیدی مزار پدرت هم ؛ به خواست خدا ؛ محل پیامه؟!
#چیستایثربی
#داستان_کوتاه
#میخک_سفید
هر گونه #اشتراک_گذاری لطفا با ذکر نام نویسنده..سپاس
هدیه ی ویژه کانال و اینستاگرام
#چیستایثربی
برای شروع این ماه #پر_طپش...
#یا_علی
#چیستا
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#میخک_سفید
#چیستایثربی
#داستان_کوتاه
هدیه در اولین شب این ماه...به فالورها و دوستان عزیزم....حتی اگر نشناسمشان.....
#کپی_فقط_با_ذکر_نام......#لطفا....ممنونم
یکی از شاگردای من ؛ همیشه برام میخک سفید میاورد و لای کتابهام میذاشت. دختر مهربونی بود؛ اما نمیدونستم چرا میخک سفید؟ روم هم نمیشد بپرسم....فکر کردم لازم باشه خودش حرف میزنه؛ یه روزگفت: میتونم به شما اعتماد کنم؟
گفتم:البته !گفت:میدونید؛روز تدفین پدرم ؛من و مادرم؛ خیلی تنها بودیم؛ یکی از آقایون جوونی که مسول شستن میت بود؛ دلش به حال من و مادر و همسایه مون که فقط سه تا زن برای تشییع پدر بودیم؛ سوخت؛ خودش و دوستش ؛ با اجازه ی مادرم ؛ جنازه رو حمل کردن و برای نماز و مزاربردن ؛ بعد هم تا آخر مراسم ؛ کمی دورتر ایستادن؛ فاتحه خوندن؛ تسلیت گفتن و رفتن؛ ....
بعد از اون؛ هر وقت به بهشت زهرا میرم ؛ یه شاخه میخک سفید ؛ روی قبر باباست! من معمولا جمعه ها میرم ؛ ولی گاهی عمدا ؛ روز دیگه هم رفتم و همیشه یه شاخه گل میخک تازه روی سنگ مزار پدر بوده ! .... نمیدونم یعنی چی واقعا ؟ !
گفتم: یه پیامه.... گفت: یعنی یکی ؛ دلش برای بیکسی پدرم سوخته؟!
گفتم"حالا... پیام هرچی میتونه باشه! راستی چرا برای من میاریشون؟!
لبخند زد و گفت: پیامه!
چون مثل مادر؛ دوستتون دارم و راستش ؛ هنوز به مادرم نگفتم...
یعنی نمیدونم چطوری بگم که توی این وضعیت ؛ حساس نشه !
گفتم: فعلا نگو ! این بار یک کاغذ ببر و روش بنویس : این گل تقدیم به کسی که گل میاره!....لیلا مفتاح.
گلم بذار رو نامه و برو !
گفت: بد نیست؟ پررویی نیست؟!
گفتم: ادبه! و یه پیامه!
گفت: وای....مگه مزار بابای طفلی من ؛ گوشیه؟ هی باش پیام میدیم؟! خندیدم....او هم خندید... بعد از مدتها ؛ شاید...
شنبه بعدش ؛ حس کردم چقدر زیبا شده امروز! انگار غبار غم ؛ از صورتش رفته بود و چشماش میدرخشید.
تو دلم گفتم : زیبا شدن ؛ خودش یه
#پیامه.... زنگ خورد.
گفتم: خب؟!
با هیجان گفت: نامه رو گذاشتم ؛ زود رفتم ؛ دنبالم دوید؛ از خجالت زمین رو نگاه میکرد ؛ وقتی فامیلمو صدا کرد! ؛ بعد عینکش رو صاف کرد؛ گل و نامه تو دستش بود ؛ گفت: سلام؛ اینو جا گذاشتید!
همون جوون مرده شورخونه بود ! تعجب کردم با شلوار جین سر کار اومده بود!
گفتم:
جانذاشتم! هدیه گرفتم و هدیه ش دادم ؛ از طرف پدر خدا بیامرزم!
گفت:شاید پدر خدا بیامرزتون راضی نباشن ؛ منطورم اینه شاید نخوان ؛ هدیه ش به یه جوون مرده شور برسه!
گفتم: پدر من راضیه! میشناسمش؛ مگر اون جوون ؛ این هدیه رو نخواد !
گفت:کار دوممه ؛ دانشجوی ادبیاتم ؛ هنوز شغلی پیدا نکردم ؛ نمیخوام و نمیتونم از پدرم خرجی بگیرم ! یه روز ؛ خیلی دلم گرفته بود؛ اومدم اینجا....دیدم چه صفایی داره شستن میت!
مثل آخرین حموم دامادی برای خداحافظی با دنیاست ؛ باخوبیها و بدیهاش ؛ و بعد ؛ مثل بذر یه گیاه تو پارچه ؛ به خاک تحویل داده میشی؛ تا جوونه بزنی! آفتاب و بارون بیاد ؛ سبز بشی و روحت به نور برسه....
یه مدت ؛ داوطلبی کمکشون کردم ؛ دیدن دستم تنده و درآمدی هم ندارم ؛ خودشون پیشنهاد کار دادن؛ سه روز دانشگام ؛ سه روز اینجا !
به دوستم سپردم روزایی که من نیستم ؛ اون گل بذاره رو مزار پدر خدا بیامرزتون. شیفتی کار دل میکنیم... تا گل تن سیر کنیم....چه کنیم؟
گفتم :میخکا؟! از کجا میاد؟
گفت:
چیزی که اینجا زیاده گله...
انقدر که نمیدونیم باشون چیکارکنیم ؛ گفتم : و این هدیه ؛ برای منه یا پدرم؟!
گفت: ناراحت شدین گل میت بتون دادم؟
گفتم: برای کیه؟ گفت: پیامه! اجازه از یه پدر برای دخترش!
گفتم:چرا میخک؟! اینجا گلای زیادی میاد...رز ؛ گلایول...
گفت: میخک ؛ مثل قلبه ؛ لایه لایه ؛ پر از درد عشق و صداقت....دردشم ببینی ؛ چون بوی خاصی نداره ؛ عشقشو نمیبینی !
یه جور غریب افتاده این گل! ....مثل بعضی آدما... یا بعضی شغلا...
لپهای لیلا گل انداخت...زمین را نگاه کرد ؛ خجالت کشیده بود...
گفتم: دیدی مزار پدرت هم ؛ به خواست خدا ؛ محل پیامه؟!
#چیستایثربی
#داستان_کوتاه
#میخک_سفید
هر گونه #اشتراک_گذاری لطفا با ذکر نام نویسنده..سپاس
هدیه ی ویژه کانال و اینستاگرام
#چیستایثربی
برای شروع این ماه #پر_طپش...
#یا_علی
#چیستا
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
دوستان این اولین و اخرین بار نیست که من توهین و دروغ میشنوم ! خودتان توهینهای زشت دیگران بر علیه من و حتی دخترم و خانواده ام را ؛ بعد از شروع
#پستچی خوانده اید و شاهد بوده اید !
اخیرا #کانالی بی اجازه ی من و بی نام من ؛ در خط اصلی داستان #او_یکزن دست برده و با وجود اینکه ادعای #فرهنگی بودن!!!! دارد ؛ #کاریکاتور مرا گذاشته و به
#ناشرم اهانت کرده....!!! و چون جواب خواسته هایش را ندادیم ...مرا نویسنده ای سودجو و منفعت طلب!!!!!!😭😭😭😀 ؛ نام برده و در کمال وقاحت گفته #یثربی ؛ بقیه داستان را نداده !!!!!!.در حالیکه میبینید ؛بقیه ی داستان روی کانال من و سایر کانالها هست و امروز هم اخرین قسمتش می آید...
حرفهایی هم ؛ در تلگرام زده که میتوانم فوروارد کنم؛ ولی هرگز نمیکنم.....مگر ناشرم این کار را انجام دهد!
به عشق شما مومنم و میدانم اگر بخوانید ؛ آنقدر عصبانی میشوید که طرف؛ دیگر باید از ایران برود !..
....خواهش میکنم همانگونه که تاکنون ؛ با خرد و دلسوزی و دانش ؛ همراه بوده اید ؛ حرف کانالهای فیک پر از تبلیغ خریده شده را باور نکنید ! و همه جا اطلاع رسانی کنید که قصه های مرا از کانال اصلی خودم بخوانند !!!!!
...شما همه آگاهید
#او_یکزن در
#اینستاگرام من ؛ ماه پیش تمام شد و آخرین قسمت آن ؛ به خاطر این کانال خاطی ؛ دیرتر روی کانال رفت....و امروز آخرین قسمت آن ؛ روی کانال میرود ؛ پس این شایعه ی کثیفی است که یثربی قصه را
#نمیدهد!
و بیشتر شبیه #جوک است.وقتی کانالهای دیگر دارند قصه را ادامه میدهند !!!!
#بی_چشمداشت!
داستان روی کانال من است....چرا برنمیدارد؟ که مرا بد نام کند ؟
انتشاراین قصه ها رایگان است ؛ و هدیه ی من به طرفدارانم است..... چرا پول میخواهد؟ او دزدی کرده....و قانون کپی رایت را رعایت نکرده....ما پول بدهیم؟!
مگر تا به حال ؛ بی اجازه برنمیداشته و هزار بلا سر قصه نمی آورده ؟ خب اگر راست میگوید به اعضایش اعتراف کند و ادامه دهد ! کانال من که موجود است و کل قسمتها روی آن است!
اما ادمین فیک یک کانال کجا و توهین در محل کار کجا؟!!!!!
....تاتر خانه ی من است و این پسر ؛ اصلا تاتری نیست.....راننده ای بود که از طرف گروه مرا به مکانی رساند...و البته به قول خودشان عضو گروه و دوست صمیمی کارگردان !
و آنوقت ؛ آیا سکوت جایز است؟ متن نامه ی این فرد را روی کانال میگذارم و آنگاه
#خود_تجسم_کنید من چه میکشم !....
آیا هر کس هر توهینی به یک بانو ؛ از هر رشته ای کرد ؛ با یک نامه ی پر غلط و دست و پا شکسته ؛ تمام است ؟!
وگرنه من که همه ی عمر اهل گذشت بودم ؛ حتی با آن کانال خاطی که به ادمینهای من ؛ حتی خانمی از ادمینهای خودش هم اهانت کرده !!
....تمام متن موجود است.....شان کانال من بالاتر از گذاشتن این فورواردهاست....
و شان من....
امروز من توهین بشنوم ؛ فردا نوبت بانوی دیگریست.....
#یا_علی_مدد
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#پستچی خوانده اید و شاهد بوده اید !
اخیرا #کانالی بی اجازه ی من و بی نام من ؛ در خط اصلی داستان #او_یکزن دست برده و با وجود اینکه ادعای #فرهنگی بودن!!!! دارد ؛ #کاریکاتور مرا گذاشته و به
#ناشرم اهانت کرده....!!! و چون جواب خواسته هایش را ندادیم ...مرا نویسنده ای سودجو و منفعت طلب!!!!!!😭😭😭😀 ؛ نام برده و در کمال وقاحت گفته #یثربی ؛ بقیه داستان را نداده !!!!!!.در حالیکه میبینید ؛بقیه ی داستان روی کانال من و سایر کانالها هست و امروز هم اخرین قسمتش می آید...
حرفهایی هم ؛ در تلگرام زده که میتوانم فوروارد کنم؛ ولی هرگز نمیکنم.....مگر ناشرم این کار را انجام دهد!
به عشق شما مومنم و میدانم اگر بخوانید ؛ آنقدر عصبانی میشوید که طرف؛ دیگر باید از ایران برود !..
....خواهش میکنم همانگونه که تاکنون ؛ با خرد و دلسوزی و دانش ؛ همراه بوده اید ؛ حرف کانالهای فیک پر از تبلیغ خریده شده را باور نکنید ! و همه جا اطلاع رسانی کنید که قصه های مرا از کانال اصلی خودم بخوانند !!!!!
...شما همه آگاهید
#او_یکزن در
#اینستاگرام من ؛ ماه پیش تمام شد و آخرین قسمت آن ؛ به خاطر این کانال خاطی ؛ دیرتر روی کانال رفت....و امروز آخرین قسمت آن ؛ روی کانال میرود ؛ پس این شایعه ی کثیفی است که یثربی قصه را
#نمیدهد!
و بیشتر شبیه #جوک است.وقتی کانالهای دیگر دارند قصه را ادامه میدهند !!!!
#بی_چشمداشت!
داستان روی کانال من است....چرا برنمیدارد؟ که مرا بد نام کند ؟
انتشاراین قصه ها رایگان است ؛ و هدیه ی من به طرفدارانم است..... چرا پول میخواهد؟ او دزدی کرده....و قانون کپی رایت را رعایت نکرده....ما پول بدهیم؟!
مگر تا به حال ؛ بی اجازه برنمیداشته و هزار بلا سر قصه نمی آورده ؟ خب اگر راست میگوید به اعضایش اعتراف کند و ادامه دهد ! کانال من که موجود است و کل قسمتها روی آن است!
اما ادمین فیک یک کانال کجا و توهین در محل کار کجا؟!!!!!
....تاتر خانه ی من است و این پسر ؛ اصلا تاتری نیست.....راننده ای بود که از طرف گروه مرا به مکانی رساند...و البته به قول خودشان عضو گروه و دوست صمیمی کارگردان !
و آنوقت ؛ آیا سکوت جایز است؟ متن نامه ی این فرد را روی کانال میگذارم و آنگاه
#خود_تجسم_کنید من چه میکشم !....
آیا هر کس هر توهینی به یک بانو ؛ از هر رشته ای کرد ؛ با یک نامه ی پر غلط و دست و پا شکسته ؛ تمام است ؟!
وگرنه من که همه ی عمر اهل گذشت بودم ؛ حتی با آن کانال خاطی که به ادمینهای من ؛ حتی خانمی از ادمینهای خودش هم اهانت کرده !!
....تمام متن موجود است.....شان کانال من بالاتر از گذاشتن این فورواردهاست....
و شان من....
امروز من توهین بشنوم ؛ فردا نوبت بانوی دیگریست.....
#یا_علی_مدد
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
ممنونم از یار همیشه ی صفحه و کانال
بیتا موسوی عزیز
#یا_علی
در پناه حق
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
بیتا موسوی عزیز
#یا_علی
در پناه حق
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
این آهنگ #فریدون_فروغی مرا به سالهای دور برد...
روزی که از ماموریت برگشته بودی ،
همه را بغل کردی .
پیشانی پسرها را بوسیدی.
مرا نه!
مرا که باچشمان اشک آلود ،
لحظه به لحظه نبودنت را شمرده بودم و
دعا خوانده بودم .
از کنار من گذشتی ،
انگار که نیستم من ...
شاید براستی ، نبودم !
در لغت نامه ی فرمانده ،
#عاشق وجود نداشت ...
پیام دادم :
من هم منتظرت بودم ،
مرا هم در آغوش بگیر ، مثل آنها ... .
نوشتی :
انشالله!
انشالله یعنی چه؟! ...
برای یک زن عاشق و
" انشاءالله " .... ؟
سالهاست که ما ،
پای انشاالله شما ، .
نشستیم ،
شکستیم ،
و از نو ، برخاستیم ...
گفتی نگو !
نگفتیم ...
رسم سربازی ،
سکوت است !
اما ، چه خوب بلد بودی ،
عاشقان را سرباز کنی !
#شهید شان ، بمیرانی ...
و لبخند بزنی ... .
باشد ،
پیروز این میدان ، باز هم تو باش !
من سلحشورانه ، عاشق میمانم !
با لباس رزم ، تو را روزی ،
آنسوی واژه های جنگ و صلح ،
در آغوش میکشم ... .
و نسلهای بعد ،
خصمانه ، عشق میورزند ...
چون من ،
چونان یک زن ، مادر ،
دلشکسته ،
یک سرباز ...
زنی منتظر ، میان دشتها ...
ایستاده با سلاح !
همه میدانند که از تو ،
همیشه ، قوی ترم !
چه کسی از زنی عاشق ، قویتر است ؟
و دخترکی که در وجودم ،
شادمانه ، نگاهت میکرد !
هنوز برایت ، دست تکان میدهد ،
و هورا میکشد !
در لغت نامه ی تو ،
شادمانی هم ، وجود نداشت ، مرد هیچکس !
کمی شاد باش #فرمانده !
کمی شاد ...
#یا_علی
#انشالله
بزودی
دیدار
شاید شما دوستان هم از این آهنگ ، خاطره ای داشته باشید !
#اینستاگرام_رسمی_چیستایثربی
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستا
#ترانه
#فروغی
#عاشق
بهتر است کسی نداند فرمانده کیست!
جمله ی
#تو
#جنگ
#سربازی
#سرباز
#سردار
ایستاده با
#سلاح
#یار_دبستانی_من
#پستچی
#رمان
#نشر_قطره
#کتاب
#داستان
آنلاین.پستی.حضوری. کتابفروشیهای مطرح ، الکترونیک
88973351 قطره/
#ناشران
پیج رسمی
#chista_yasrebi
#Novelist
#Poet
#Cinema
#chistayasrebi
@chista_yasrebi.2پیج دوم من
https://www.instagram.com/p/BmatYzuHXIH/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=nghyhahbigty
روزی که از ماموریت برگشته بودی ،
همه را بغل کردی .
پیشانی پسرها را بوسیدی.
مرا نه!
مرا که باچشمان اشک آلود ،
لحظه به لحظه نبودنت را شمرده بودم و
دعا خوانده بودم .
از کنار من گذشتی ،
انگار که نیستم من ...
شاید براستی ، نبودم !
در لغت نامه ی فرمانده ،
#عاشق وجود نداشت ...
پیام دادم :
من هم منتظرت بودم ،
مرا هم در آغوش بگیر ، مثل آنها ... .
نوشتی :
انشالله!
انشالله یعنی چه؟! ...
برای یک زن عاشق و
" انشاءالله " .... ؟
سالهاست که ما ،
پای انشاالله شما ، .
نشستیم ،
شکستیم ،
و از نو ، برخاستیم ...
گفتی نگو !
نگفتیم ...
رسم سربازی ،
سکوت است !
اما ، چه خوب بلد بودی ،
عاشقان را سرباز کنی !
#شهید شان ، بمیرانی ...
و لبخند بزنی ... .
باشد ،
پیروز این میدان ، باز هم تو باش !
من سلحشورانه ، عاشق میمانم !
با لباس رزم ، تو را روزی ،
آنسوی واژه های جنگ و صلح ،
در آغوش میکشم ... .
و نسلهای بعد ،
خصمانه ، عشق میورزند ...
چون من ،
چونان یک زن ، مادر ،
دلشکسته ،
یک سرباز ...
زنی منتظر ، میان دشتها ...
ایستاده با سلاح !
همه میدانند که از تو ،
همیشه ، قوی ترم !
چه کسی از زنی عاشق ، قویتر است ؟
و دخترکی که در وجودم ،
شادمانه ، نگاهت میکرد !
هنوز برایت ، دست تکان میدهد ،
و هورا میکشد !
در لغت نامه ی تو ،
شادمانی هم ، وجود نداشت ، مرد هیچکس !
کمی شاد باش #فرمانده !
کمی شاد ...
#یا_علی
#انشالله
بزودی
دیدار
شاید شما دوستان هم از این آهنگ ، خاطره ای داشته باشید !
#اینستاگرام_رسمی_چیستایثربی
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستا
#ترانه
#فروغی
#عاشق
بهتر است کسی نداند فرمانده کیست!
جمله ی
#تو
#جنگ
#سربازی
#سرباز
#سردار
ایستاده با
#سلاح
#یار_دبستانی_من
#پستچی
#رمان
#نشر_قطره
#کتاب
#داستان
آنلاین.پستی.حضوری. کتابفروشیهای مطرح ، الکترونیک
88973351 قطره/
#ناشران
پیج رسمی
#chista_yasrebi
#Novelist
#Poet
#Cinema
#chistayasrebi
@chista_yasrebi.2پیج دوم من
https://www.instagram.com/p/BmatYzuHXIH/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=nghyhahbigty
Instagram
yasrebi_chistaچیستایثربی
این آهنگ #فریدون_فروغی مرا به سالهای دور برد... . . . . .روزی که از ماموریت برگشته بودی ، همه را بغل کردی . پیشانی پسرها را بوسیدی. . .مرا نه! مرا که باچشمان اشک آلود ، لحظه به لحظه نبودنت را شمرده بودم و دعا خوانده بودم . . . از کنار من گذشتی ، انگار که…