#او_یکزن
#درددل_شخصی
#سپاس از
#دوستداران_عزیز_قصه
#او_یکزن
و با سپاس از تمام کسانی که مرا در نوشتن این قصه ؛ با عکسها و موسیقیها و کلیپهای ارسالی شان یاری کردند ؛ تا من از بین انها انتخاب کنم...
#عزیزانم :
#آتوسا_دولتیاری
#سبا_ادیب
#ساناز
#وحیده_رزمی
#یکتا_کلهر و
#خانمهای_مظفریان و البته
مشورتهای دوست خوبم
#فرحناز_ملکپور ؛ که سخنانش ؛ مانع خستگی و تسلیم من در برابر حجم دشوار کار ؛ و ناملایمتی ها میشد...
و تمام مخاطبان عزیزم و کسانی که به هر طریقی به من کمک کردند.... و یا صرفا مخاطب عزیز من بودند...و داستان را دنبال میکردند....
سنت داستان نویسی در صفحه ی من ادامه خواهد داشت.با تدابیر امنیتی مدرن تر ! و مگر میشود صفحه ی
#چیستایثربی بدون
#دور_هم_خوانی ؟ و بدون #قصه؟
#او_یکزن ؛ یکی از شیرین ترین دورهم خوانیهای زندگی ام بود...
با تشکر از تمام
#کسانی که به نوعی #سلحشورانه ؛ کنارم بودند ...صبح و شب ؛ با ادمینها و کانالهایی که قصه را برداشته بودند ؛ صحبت میکردند تا نام و شان #نویسنده و #امانتداری محتوای داستان ؛ حفظ شود... گرچه برخی کانالهای نامعتبر ؛ حفظ نکردند و اهانت کردند..... که...بماند....اهمیتی ندارد...مثل خود آن آدمها و کانالهایشان.....
از سایت
#اقاقیا که اولین کانال و سایتی بود که یکشب ؛ قبل از پایان قصه ؛ به من "خسته نباشید" گفت و با اجازه و شان فرهنگی یک سایت فرهیخته ؛ قصه را با امانتداری کامل منتشر کرد ؛ ممنونم.
و آرزو میکنم این عادتهای خوب را همه یاد بگیریم....
به امید دورهمی ها و قصه های آتی....
#چیستایثربی
#او_یکزن
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#درددل_شخصی
#سپاس از
#دوستداران_عزیز_قصه
#او_یکزن
و با سپاس از تمام کسانی که مرا در نوشتن این قصه ؛ با عکسها و موسیقیها و کلیپهای ارسالی شان یاری کردند ؛ تا من از بین انها انتخاب کنم...
#عزیزانم :
#آتوسا_دولتیاری
#سبا_ادیب
#ساناز
#وحیده_رزمی
#یکتا_کلهر و
#خانمهای_مظفریان و البته
مشورتهای دوست خوبم
#فرحناز_ملکپور ؛ که سخنانش ؛ مانع خستگی و تسلیم من در برابر حجم دشوار کار ؛ و ناملایمتی ها میشد...
و تمام مخاطبان عزیزم و کسانی که به هر طریقی به من کمک کردند.... و یا صرفا مخاطب عزیز من بودند...و داستان را دنبال میکردند....
سنت داستان نویسی در صفحه ی من ادامه خواهد داشت.با تدابیر امنیتی مدرن تر ! و مگر میشود صفحه ی
#چیستایثربی بدون
#دور_هم_خوانی ؟ و بدون #قصه؟
#او_یکزن ؛ یکی از شیرین ترین دورهم خوانیهای زندگی ام بود...
با تشکر از تمام
#کسانی که به نوعی #سلحشورانه ؛ کنارم بودند ...صبح و شب ؛ با ادمینها و کانالهایی که قصه را برداشته بودند ؛ صحبت میکردند تا نام و شان #نویسنده و #امانتداری محتوای داستان ؛ حفظ شود... گرچه برخی کانالهای نامعتبر ؛ حفظ نکردند و اهانت کردند..... که...بماند....اهمیتی ندارد...مثل خود آن آدمها و کانالهایشان.....
از سایت
#اقاقیا که اولین کانال و سایتی بود که یکشب ؛ قبل از پایان قصه ؛ به من "خسته نباشید" گفت و با اجازه و شان فرهنگی یک سایت فرهیخته ؛ قصه را با امانتداری کامل منتشر کرد ؛ ممنونم.
و آرزو میکنم این عادتهای خوب را همه یاد بگیریم....
به امید دورهمی ها و قصه های آتی....
#چیستایثربی
#او_یکزن
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
دیشب ؛ تصادفا وقت داشتم و کمی اینستاگردی و کانال گردی کردم.....مردم از بس پستها و پیجها و کانالهای بی ادبی دیدم ؛ حالم بد شد !
اصلا بی ادب شدم ! و فکر کردم بچه های ما هم اینها را میبینن ؟
اسم پیج یا کانال گول زننده بود...ولی وقتی واردش میشدیم...چشم بند لازم داشت! نه اینکه خیلی آ دم مودب و چشم وگوش بسته ای باشم ؛ باشم!!!! ..نه....من روانشناسم! و همه چیز را به نوعی دیدم...اما خواندن و تماشای چیزهای زشت ؛ روح رو کدر میکنه...من واقعا معتقدم باید مراقب باشیم چی میشنویم ؛ چی میخونیم ؛ چی میبینیم....
زشتی ؛ روح رو زشت میکنه...حتی اگه مقوله ی مقدسی مثل #عشق رو زشت نشون بدن !!! حالا دلیل سرد مزاجی بیشتر مراجعان به مراکز درمان روانشناسی رو میفهمم......
بعد فکر کردم علت انحراف این صفحه ها و کانالها و مخاطبان میلیونیشون ؛ چیه ؟!..... و به نتایجی رسیدم که اسمشو گذاشتم :
#آسیب_شناسی_بی_ادبی_مجازی
به زودی درباره ش به شکل رسمی مینویسم....
اما یه دفعه یادم افتاد سالها در تلویزیون ؛ رادیو و مطبوعات ؛ نقد فیلم انجام دادم....بیشتر سالهای عمرمو.....و جوانان هر دوره چقدر دوست داشتند و دانش آموزان و دانشجوهام ؛ پای برنامه های من مینشستن....و چقدر سوال و چقدر لذت کشف !
فکر کردم یه برنامه ی جدید ؛ جز #قصه_خوانی در اینستاگرام و کانالم راه بندازم.
#نقد_انلاین ......این دفعه عجله ای شد.....اما دفعات بعد از اول هفته؛ اسم فیلم اعلام میشه ؛ و بعد با فالورها ی عزیزم ؛ نقد حضوری انجام میدیم ؛ هم راجع به فیلم بیشتر میفهمیم ؛ هم دوستانی که به نقد علاقه دارن ؛ لذت میبرن....
از امشب قراره شروع کنیم ، انتخاب #کوچه_بینام ؛ کاملا تصادفی بود ؛ شاید چون فیلمی بود که اخیرا جشن خانه ی سینما هم ؛ دو بازیگرش جایزه گرفتن و من و دخترم خیلی راجع بهش بحث کردیم.....
شاید همه ی آدمها
#داستان دوست نداشته باشن...ولی وقتی وارد فضای مجازی شدم ؛ یادم نرفته بود که منتقد هم هستم! ....در واقع کارم رو با #نقد شروع کردم و خیلی ها بخاطر نقد منو فالو کردن ؛ نه فقط #دور_هم_خوانی_قصه...نقد آثار ایرانی و خارجی... و..شعر و ترجمه و تاریخ ادبیات...مثل قبل از قصه ی پستچی...
پستهای قبلشو ببینید....
#ما_مسولیم....
ما برای مقابله با #بی_ادبی_فضای_مجازی ؛ مسولیم و بخاطر خودمون و نسلهای بعد ؛ من
#نقد_آنلاین رو پایه ریزی کردم.....
که امشب اولین قسمتشه...
میدونم زحمت داره ؛ وقت گذاشتن داره ؛ فحش خوردن داره ؛ هدایت و کنترل مردم....و شاید دلخوری عوامل فیلم!....
اما علمیه ؛ و از روی صداقت و اصالته.....و در دراز مدت ؛ نتایجشو نشون میده .
میدونید که برای کارهای سخت پایه ام....
نقد میکنیم و در خلال آن ؛ نقد اصولی رو آموزش میدیم ؛ دور از غرض و حب و بغض...نقد علمی....
از همکارای منتقدمم ؛ دعوت میکنم امشب به ما بپیوندند. ده تاییشون از باسواداشون ؛ میدونم تو صفحه ی منن ؛ ساکتن ولی تشریف دارن.....خواهش میکنم نظر بدن !!!
ما برای کمرنگ کردن #انحراف و
#بی_ادبی_مجازی ؛ هر کاری باید بکنیم ؛ از وقت زندگیمون بزنیم و
زیبایی های زندگی و عشق رو ؛ در کنار دشواریها ؛ به مردم و جوانها نشون بدیم....
.....نمیگذاریم پیجها و کانالهای
#بی_ادب ؛ عشق رو فقط ؛ در عکس و فیلمهای مستهجن و رذیلانه ؛ برای نسل بعد و فرزندانمون معنی کنن....اگه با ما هستید ؛ بسم الله...
#صفحه ی من
#اولین_نقد_انلاین
کوچه ی بی نام
مهم نیست فیلمو دیده باشید یا ندیده باشید ؛ من جوری نقد میکنم که انگار دیدید....اینکارو خوب بلدم...
میدونید....قصه نویسم ! خودتون بهم میگین:
#شهرزاد_قصه_گو!
ارادت
#یا_صاحب_کلمات_نیکو
#مددی
#چیستایثربی
#سپاس
#قرار ما با فالورهای عزیز و فرهنگی ام ؛ امشب......
#یکساعت قبلش در کانال ؛ اطلاع رسانی میکنم....
دنیاتون پر از خوابهای زیبا برای دنیای بهتری که منتظر ماست...این پستهای دیشب خیلی زشت بود...کابوس بود....🙈🙈🙈🙈🙈🙈🙈🙈🙈 وای...اگه دخترم ؛ دختر شما ؛ پسر شما ؛ عشق رو اینجوری ببینه ؛ طفلکی ؛ بدا به حالش.....
به بچه هامون رحم کنیم ! چی بود اون عکسها و فیلمها؟؟؟!!!....از خودشون شرم نمیکنن؟
خوبه پدرم ندید!...زودتر از دنیای مجازی از دنیا رفت !
چقدر میگفت: عشق زیباترین و لطیف ترین هدیه ی خدا به بشره ؛ اگه زیبا و نجیبانه بیان شه...
#نقد_انلاین
#امشب
#پیج_رسمی
#چیستایثربی
با مشارکت فعال همه ی
#فالورهای_عزیزم.....
ما اینستاگرام و کانال
#منحرف_نمیخواهیم !!!!
....هفت نسل ما منحرف میشوند!
...در روانشناسی نظریه ای در این باره وجود دارد...عرض میکنم خدمتتون.....
مراقب آرامش بعد از مرگمان باشیم....
#مخلص
#چیستا
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
.
اصلا بی ادب شدم ! و فکر کردم بچه های ما هم اینها را میبینن ؟
اسم پیج یا کانال گول زننده بود...ولی وقتی واردش میشدیم...چشم بند لازم داشت! نه اینکه خیلی آ دم مودب و چشم وگوش بسته ای باشم ؛ باشم!!!! ..نه....من روانشناسم! و همه چیز را به نوعی دیدم...اما خواندن و تماشای چیزهای زشت ؛ روح رو کدر میکنه...من واقعا معتقدم باید مراقب باشیم چی میشنویم ؛ چی میخونیم ؛ چی میبینیم....
زشتی ؛ روح رو زشت میکنه...حتی اگه مقوله ی مقدسی مثل #عشق رو زشت نشون بدن !!! حالا دلیل سرد مزاجی بیشتر مراجعان به مراکز درمان روانشناسی رو میفهمم......
بعد فکر کردم علت انحراف این صفحه ها و کانالها و مخاطبان میلیونیشون ؛ چیه ؟!..... و به نتایجی رسیدم که اسمشو گذاشتم :
#آسیب_شناسی_بی_ادبی_مجازی
به زودی درباره ش به شکل رسمی مینویسم....
اما یه دفعه یادم افتاد سالها در تلویزیون ؛ رادیو و مطبوعات ؛ نقد فیلم انجام دادم....بیشتر سالهای عمرمو.....و جوانان هر دوره چقدر دوست داشتند و دانش آموزان و دانشجوهام ؛ پای برنامه های من مینشستن....و چقدر سوال و چقدر لذت کشف !
فکر کردم یه برنامه ی جدید ؛ جز #قصه_خوانی در اینستاگرام و کانالم راه بندازم.
#نقد_انلاین ......این دفعه عجله ای شد.....اما دفعات بعد از اول هفته؛ اسم فیلم اعلام میشه ؛ و بعد با فالورها ی عزیزم ؛ نقد حضوری انجام میدیم ؛ هم راجع به فیلم بیشتر میفهمیم ؛ هم دوستانی که به نقد علاقه دارن ؛ لذت میبرن....
از امشب قراره شروع کنیم ، انتخاب #کوچه_بینام ؛ کاملا تصادفی بود ؛ شاید چون فیلمی بود که اخیرا جشن خانه ی سینما هم ؛ دو بازیگرش جایزه گرفتن و من و دخترم خیلی راجع بهش بحث کردیم.....
شاید همه ی آدمها
#داستان دوست نداشته باشن...ولی وقتی وارد فضای مجازی شدم ؛ یادم نرفته بود که منتقد هم هستم! ....در واقع کارم رو با #نقد شروع کردم و خیلی ها بخاطر نقد منو فالو کردن ؛ نه فقط #دور_هم_خوانی_قصه...نقد آثار ایرانی و خارجی... و..شعر و ترجمه و تاریخ ادبیات...مثل قبل از قصه ی پستچی...
پستهای قبلشو ببینید....
#ما_مسولیم....
ما برای مقابله با #بی_ادبی_فضای_مجازی ؛ مسولیم و بخاطر خودمون و نسلهای بعد ؛ من
#نقد_آنلاین رو پایه ریزی کردم.....
که امشب اولین قسمتشه...
میدونم زحمت داره ؛ وقت گذاشتن داره ؛ فحش خوردن داره ؛ هدایت و کنترل مردم....و شاید دلخوری عوامل فیلم!....
اما علمیه ؛ و از روی صداقت و اصالته.....و در دراز مدت ؛ نتایجشو نشون میده .
میدونید که برای کارهای سخت پایه ام....
نقد میکنیم و در خلال آن ؛ نقد اصولی رو آموزش میدیم ؛ دور از غرض و حب و بغض...نقد علمی....
از همکارای منتقدمم ؛ دعوت میکنم امشب به ما بپیوندند. ده تاییشون از باسواداشون ؛ میدونم تو صفحه ی منن ؛ ساکتن ولی تشریف دارن.....خواهش میکنم نظر بدن !!!
ما برای کمرنگ کردن #انحراف و
#بی_ادبی_مجازی ؛ هر کاری باید بکنیم ؛ از وقت زندگیمون بزنیم و
زیبایی های زندگی و عشق رو ؛ در کنار دشواریها ؛ به مردم و جوانها نشون بدیم....
.....نمیگذاریم پیجها و کانالهای
#بی_ادب ؛ عشق رو فقط ؛ در عکس و فیلمهای مستهجن و رذیلانه ؛ برای نسل بعد و فرزندانمون معنی کنن....اگه با ما هستید ؛ بسم الله...
#صفحه ی من
#اولین_نقد_انلاین
کوچه ی بی نام
مهم نیست فیلمو دیده باشید یا ندیده باشید ؛ من جوری نقد میکنم که انگار دیدید....اینکارو خوب بلدم...
میدونید....قصه نویسم ! خودتون بهم میگین:
#شهرزاد_قصه_گو!
ارادت
#یا_صاحب_کلمات_نیکو
#مددی
#چیستایثربی
#سپاس
#قرار ما با فالورهای عزیز و فرهنگی ام ؛ امشب......
#یکساعت قبلش در کانال ؛ اطلاع رسانی میکنم....
دنیاتون پر از خوابهای زیبا برای دنیای بهتری که منتظر ماست...این پستهای دیشب خیلی زشت بود...کابوس بود....🙈🙈🙈🙈🙈🙈🙈🙈🙈 وای...اگه دخترم ؛ دختر شما ؛ پسر شما ؛ عشق رو اینجوری ببینه ؛ طفلکی ؛ بدا به حالش.....
به بچه هامون رحم کنیم ! چی بود اون عکسها و فیلمها؟؟؟!!!....از خودشون شرم نمیکنن؟
خوبه پدرم ندید!...زودتر از دنیای مجازی از دنیا رفت !
چقدر میگفت: عشق زیباترین و لطیف ترین هدیه ی خدا به بشره ؛ اگه زیبا و نجیبانه بیان شه...
#نقد_انلاین
#امشب
#پیج_رسمی
#چیستایثربی
با مشارکت فعال همه ی
#فالورهای_عزیزم.....
ما اینستاگرام و کانال
#منحرف_نمیخواهیم !!!!
....هفت نسل ما منحرف میشوند!
...در روانشناسی نظریه ای در این باره وجود دارد...عرض میکنم خدمتتون.....
مراقب آرامش بعد از مرگمان باشیم....
#مخلص
#چیستا
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
.
و رمان میخوانیم برای همین.....
برای همین بحث داغ
#ازدواج که بین شما برای بخش 30
#خواب_گل_سرخ
در پیج اصلی من ؛ راه افتاده است....
و هر کدام از منظر خود ؛ چه دلایل خوبی می آورید!
رمان میخوانیم برای همین...
که فکر کنیم طور دیگری هم میشود زندگی کرد....
ممنون از مشارکت همه در
#دور_هم_خوانی_قصه و همیاری تان
درپیج
آدرس پیج رسمی من
Yasrebi_chistaاینستاگرام
#چیستایثربی
برای همین بحث داغ
#ازدواج که بین شما برای بخش 30
#خواب_گل_سرخ
در پیج اصلی من ؛ راه افتاده است....
و هر کدام از منظر خود ؛ چه دلایل خوبی می آورید!
رمان میخوانیم برای همین...
که فکر کنیم طور دیگری هم میشود زندگی کرد....
ممنون از مشارکت همه در
#دور_هم_خوانی_قصه و همیاری تان
درپیج
آدرس پیج رسمی من
Yasrebi_chistaاینستاگرام
#چیستایثربی
#داستان
#رمان
#رمان_خوانی
#رمان_ایرانی
#بالماسکه
#نویسنده
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#قسمت_دوم
#Novel
#Masquerade
من صبور پارسی، رییس یک شرکت کوچک بودم. شرکتی که همه کار میکرد.
از راه اندازی جشن عروسی تا مراسم خاکسپاری ؛ ختم ، تولد، ختنه سوران و...
با ارث کمی که از پدرم برایم مانده بود،ده سال پیش، آن شرکت را راه انداخته بودم. آریانا به شرکت من میگفت: آچار فرانسه!
ولی هیچوقت؛ باما همکاری نداشت و حالا تولدش بود!
آخرین تولد دوران چهل سالگی.
حقیقت داشت!
منو آریانا چهل و نه ساله میشدیم!
بدون اینکه بفهمیم این همه سال ، چگونه گذشت!
خداحافظ نصف قرن!
باید جریان این جشن را از او و پونه پنهان میکردم.
آریانا ، هرگز جشنی برای تولدش نگرفته بود،
خانواده اش هم در کودکی، معمولا روز تولد او را،درسکوت برگزار میکردند،
ولی من ، دوست دیرینش؛ امسال، تولد خاصی برایش در نظر داشتم، نه از آن تولدهای لوس معمولی شرکتمان.
یعنی یککیک و چند کاغذ رنگی و یکگروه موسیقی بی استعداد!
شاید یک نمایش در نظر داشتم.
آریانا لیاقت این را داشت که یک تولد استثنایی،
قبل از تغییر دهه اش داشته باشد.
اولین مهمانی که به ذهنم رسید؛ مهرداد،همسر سابقش بود،
حالا بیست سالی میشد که با دوست مشترک هر سه ی ما، خانمِ خانمها، رویا، ازدواج کرده بود .
سه بچه داشتند. هر سه دختر !
زنگ زدم.
همه چیز باید طبیعی جلوه میکرد.
سعی کردم صدایم را مهربان کنم.
مهرداد از تلفن من تعجب کرد.
گفتم:
ببین مهرداد ، ما یه مراسم خاص، شب هفتم ماه دیگه داریم.میخواستم از شما و خانواده هم دعوت کنم.
جشن سالگرد تاسیس شرکته،
ولی همه آدمهای سرشناس و دوستای مشترکمون میان!
مهرداد انگار قند،توی دلش آب شد.
گفت: وسط کرونا و جشن!
آخ جون!
نگو کهباید با ماسک بیایم؟!خفه شدیم انقدر همه چیز کسالت بار شده.
گفتم: ماسک به عهده خودتون!
میتونید ماسک بالماسکه بذارید.به تو ماسک چگوارا خیلی میاد.
خندید وگفت:
راست میگی؟باشه.گمانم یه دونه دارم.
به رویا و بچه هام میگم،خوشحال میشن! رویا حتما میخواد سیندرلا شه!هنوز عاشق این قصه ست.
بهرحال سیندرلای چهل و پنج ساله هم دیدن داره!
گام اول را موفق شده بودم.
تلفن دوم،دوستپسر سابق آریانا بود.مهدی!
دو سال بعد از طلاق وارد زندگی اش شدو خیلی زود رفت.الان یک خواننده فراموش شده ی شهرستان بود.
در این روزهای کرونایی؛ انگار همه منتظر خبر یک جشن بودند.خسته شده بودند،
وحتی یکی از انها به یاد نداشت که روز هفتم،تولد آریاناست!
داستانی که میخوانید بالماسکه نام دارد و اثر چیستایثربی است.
حدس میزدم و خوشحال بودم که دارم نقشهای را که مدتی به آن فکر کرده بودم ؛ عملی میکنم!
آنها باید میامدند.
ادامه دارد.
#داستان
#رمان
#رمان_خوانی
#دور_هم_خوانی
#چیستایثربی
شما مهربانتر و فرهنگی تر از آنید که در اشتراک گذاری ها ؛ اسم نویسنده را حذف کنید و دسترنجش را نادیده بگیرید.
ممنونم🙏
https://www.instagram.com/p/CT96ELZMXwN/?utm_medium=share_sheet
#رمان
#رمان_خوانی
#رمان_ایرانی
#بالماسکه
#نویسنده
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#قسمت_دوم
#Novel
#Masquerade
من صبور پارسی، رییس یک شرکت کوچک بودم. شرکتی که همه کار میکرد.
از راه اندازی جشن عروسی تا مراسم خاکسپاری ؛ ختم ، تولد، ختنه سوران و...
با ارث کمی که از پدرم برایم مانده بود،ده سال پیش، آن شرکت را راه انداخته بودم. آریانا به شرکت من میگفت: آچار فرانسه!
ولی هیچوقت؛ باما همکاری نداشت و حالا تولدش بود!
آخرین تولد دوران چهل سالگی.
حقیقت داشت!
منو آریانا چهل و نه ساله میشدیم!
بدون اینکه بفهمیم این همه سال ، چگونه گذشت!
خداحافظ نصف قرن!
باید جریان این جشن را از او و پونه پنهان میکردم.
آریانا ، هرگز جشنی برای تولدش نگرفته بود،
خانواده اش هم در کودکی، معمولا روز تولد او را،درسکوت برگزار میکردند،
ولی من ، دوست دیرینش؛ امسال، تولد خاصی برایش در نظر داشتم، نه از آن تولدهای لوس معمولی شرکتمان.
یعنی یککیک و چند کاغذ رنگی و یکگروه موسیقی بی استعداد!
شاید یک نمایش در نظر داشتم.
آریانا لیاقت این را داشت که یک تولد استثنایی،
قبل از تغییر دهه اش داشته باشد.
اولین مهمانی که به ذهنم رسید؛ مهرداد،همسر سابقش بود،
حالا بیست سالی میشد که با دوست مشترک هر سه ی ما، خانمِ خانمها، رویا، ازدواج کرده بود .
سه بچه داشتند. هر سه دختر !
زنگ زدم.
همه چیز باید طبیعی جلوه میکرد.
سعی کردم صدایم را مهربان کنم.
مهرداد از تلفن من تعجب کرد.
گفتم:
ببین مهرداد ، ما یه مراسم خاص، شب هفتم ماه دیگه داریم.میخواستم از شما و خانواده هم دعوت کنم.
جشن سالگرد تاسیس شرکته،
ولی همه آدمهای سرشناس و دوستای مشترکمون میان!
مهرداد انگار قند،توی دلش آب شد.
گفت: وسط کرونا و جشن!
آخ جون!
نگو کهباید با ماسک بیایم؟!خفه شدیم انقدر همه چیز کسالت بار شده.
گفتم: ماسک به عهده خودتون!
میتونید ماسک بالماسکه بذارید.به تو ماسک چگوارا خیلی میاد.
خندید وگفت:
راست میگی؟باشه.گمانم یه دونه دارم.
به رویا و بچه هام میگم،خوشحال میشن! رویا حتما میخواد سیندرلا شه!هنوز عاشق این قصه ست.
بهرحال سیندرلای چهل و پنج ساله هم دیدن داره!
گام اول را موفق شده بودم.
تلفن دوم،دوستپسر سابق آریانا بود.مهدی!
دو سال بعد از طلاق وارد زندگی اش شدو خیلی زود رفت.الان یک خواننده فراموش شده ی شهرستان بود.
در این روزهای کرونایی؛ انگار همه منتظر خبر یک جشن بودند.خسته شده بودند،
وحتی یکی از انها به یاد نداشت که روز هفتم،تولد آریاناست!
داستانی که میخوانید بالماسکه نام دارد و اثر چیستایثربی است.
حدس میزدم و خوشحال بودم که دارم نقشهای را که مدتی به آن فکر کرده بودم ؛ عملی میکنم!
آنها باید میامدند.
ادامه دارد.
#داستان
#رمان
#رمان_خوانی
#دور_هم_خوانی
#چیستایثربی
شما مهربانتر و فرهنگی تر از آنید که در اشتراک گذاری ها ؛ اسم نویسنده را حذف کنید و دسترنجش را نادیده بگیرید.
ممنونم🙏
https://www.instagram.com/p/CT96ELZMXwN/?utm_medium=share_sheet