چیستایثربی کانال رسمی
6.4K subscribers
6.05K photos
1.29K videos
56 files
2.14K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
#چیستایثربی
#رتبه _برگزیده_در_رشته_شبکه_های_اجتماعی
#نخستین_جشنواره_کتاب_مجازی
#امروز
#هفته_کتاب
#خانه_هنرمندان
این موفقیت را به خاطر تلاش در کانال #تلگرام و ترویج فرهنگ
#کتابخوانی در فضای مجازی
به همه ی دوستداران ؛ فالورها و مشوقانم تبریک میگویم
#رتبه_برگزیده در
#شبکه_های_اجتماعی
برای من که تا هفت ماه پیش فرسنگها از فضای مجازی دور بودم ؛ افتخار بزرگی است.در این افتخار با دوستداران
#پستچی و مطالبم شریک هستم
به شما می بالم.
من خبر نداشتم و بر خلاف دیگران ؛ حتی یک تبلیغ یا خبررسانی ساده ، در صفحه یا تلگرامم انجام ندادم.اما مهر شما آنچنان با من است که این لوح ، تندیس و جایزه را با تمام مخاطبان عزیزم، شریک می شوم
#یکشنبه#یک_آذر
#برنده_شبکه_های_اجتماعی
#در نخستین
#جشنواره _کتاب_مجازی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#داماد
#چیستایثربی
#داستان_تک_قسمتی در
#تلگرام

برداشته شده از اینستاگرام #چیستایثربی.همین حالا
@yasrebi_chista

از عروسی یکی از اقوام دور آمده بودیم...عروس خیلی زیبا بود.زیباترش هم کرده بودند.با آن لباس و موی بلندی که برایش درست کرده بودند...اتاق عقد پر از بچه بود.همه منتظر بودیم نقل و پولک و سکه و منجوقها را که روی سر عروس و داماد بریزند ؛ برای جمع کردن غنیمت؛ حمله کنیم .من یک دستم در گچ بود و میدانستم غنیمت زیادی نصیبم نخواهد شد!....
بالاخره خطبه خوانده شد و زمانش رسید.بچه ها با فریاد سرخپوستها ؛ به طرف زمین هجوم بردند.شاباش و سکه بود که زمین را پر میکرد.دست چپم درد میکرد.تنهایی با دست راست و مشت کوجک شش ساله ام ؛ خیلی نمیتوانستم غنیمت جمع کنم...تا اینکه دیدم یک نفر کنارم خم شد.بوی کف دریا با عطر یاس و مریم در آمیخت...داشت سکه ها را جمع میکرد و کف دست من میریخت.گفتم : ا..شما دامادید؟ گفت :بله.گفتم :یعنی کی من میشید؟ گفت: نمیدونم.اما یه دستت تو بانده.برای غنیمت کمک میخوای...زن میانه سالی داد زد:اوا شهریار! برای چی خم شدی رو زمین؟ لباس سفیدت کثیف میشه.عروس زیبا چیزی نمیگفت.فقط اخم کرده بود و به ما نگاه نمیکرد.داماد یا آقای شهریار ؛ تا توانست سکه در دامن و جیب پیراهنم ریخت..گفت :فامیل عروسی؟ گفتم ؛ نه.فامیل داماد!-اسمت چیه.چیستا.چیستایثربی.رنگ از روی داماد پرید!
مادرش فریاد زد :شهریار بیا بریم دیگه پسرم !سمیرا خسته شده.انقدر تند رفتند که فرصت نشد تشکرکنم.از همه بچه ها بیشتر غنیمت داشتم....دامن و جیبهایم پر از سکه بود...بچه ها چشم دیدنم را نداشتند ؛ چون داماد زیبا با موی بلوطی و چشمان درشت و مهربانش ؛آنها را برایم جمع کرده بود..هنوز بوی عطرش روی سکه ها بود.شب که به خانه برمیگشتیم پدرم گفت :چرا ساکتی؟گفتم :بده آدم عاشق داماد یکی دیگه شه ؟گفت: نکنه عاشق شهریار شدی؟ گفتم :خوش به حال زنش.هم خودش خوشگل بود؛ هم شوهرش..داماد ؛کلی برای من سکه جمع کرد.پدر نزدیک بود برود توی دیوار !!! گفت :سکه؟میدونست تو کی هستی؟ گفتم :اولش نه..ولی اسممو بش گفتم.پدر گفت؛ اون چی گفت؛ گفتم :هیچی.دیگه رفت.پدرم گفت : بچه که بودیم ؛ مسابقه اسب سواری میدادیم.پدرش؛ امیر سر کیسه کن ؛ عمدی منو از رو اسبم پرت کرد پایین.واسه ارث...مطمینم !میخواست بمیرم.بیاد خواهرمو بگیره! هیچوقت کمرم خوب نشد.الان پدرش فوت کرده.گفتم : چیزی نیست که! بچه بودین.بده آدم عاشق داماد یه عروس شه؟ پدرم گفت :بله بده! گفتم :چیکار کنم ؟ از فکرم نمیاد بیرون...الان کجا میرن؟پدر گفت :خونه ی داماد.خصوصی ترا ؛میزنن؛ میرقصن؛ بعدم میرن خونه شون.گفتم :ما خصوصی تر ها نبودیم ؟ گفت :نخیر! من و پدرخدا بیامرزش همیشه رقیب بودیم...یه فامیلی دور....بوی عطر داماد؛ کف دستم روی سکه عرق کرده بود.گفتم : حالا بده آدم توی دلش؛ ته ته دلش ؛ عاشق داماد یکی دیگه شه؟ پدرم گفت ؛ که چی بشه؟ گفتم ؛ هیچی.کمکم کرد سکه جمع کنم. آدم ،فقط عاشق شه.هیچ جا نگه هیچ کار بدی ام نکنه..پدرم گفت :تو خلی بابا !...

همین چند روز پیش دیدمش.چهارده سالی ار من بزرگتر بود....اما تا در تاکسی ؛کنارم نشست شناختمش.او مرا با عینک تیره نشناخت.عجیب هنوز بوی کف دریا و عطر مریم میداد.به مقصد رسیدیم.ناگهان متوجه شد کیف پولش را جا گذاشته است.کلی از راننده ی عصبانی عذر خواهی کرد.من گفتم :من حساب میکنم آقا شهریار...جا خورد.هنوز نشناخته بود! گفتم ؛ من چیستام.گفت:همون که دستت تو باند بود؟ میدونی پدرامون به خون هم تشنه بودن؟ دو رقیب قدیمی! من و تو که نمیخواستیم اونا باهم بد باشن..یا پدرت از اسب بیفته.پس بی خیال !..گفتم :اینجا زندگی میکنید؟-گفت: آره. یه خونه قدیمی.دو تا بچه مون الان رفتن خارج.تو این خونه بزرگ تنهاییم..گفتم :یه سوال! بده آدم تو ذهنش؛ عاشق داماد عروس دیگه ای شه؟ گفت:منم یه سوال...بده آدم بخواد دخترش؛ شبیه یه دختر دیگه بشه؟ یه دختر مهربون ،درسخون و با نمک...گفتم :نه.گفت پس جواب توهم نه ! گفتم :پس احساس گناه نکنم؟ اخه اون شب خیلی خوشگل شده بودین.این همه هم بم کمک کردین. منم راستش یواشکی عاشقتون شدم
شب خواب دیدم خودم.لباس عروسی پوشیدم.نشستم کنار شما !گفت ؛ تو هم معصوم شده بودی.منم از خدا خواستم یه دختر مثل تو بم بده! گفتم :داد؟گفت:شوهری مثل من به تو داد؟ هر دو خندیدیم...یه چای باما میخوری؟ گفتم، خانم ناراحت نمیشه؟ گفت:تا وقتی عشق آدما ؛ به همدیگه صدمه نزنه ؛ هیچکی نباید ناراحت شه.دل آدم برای هزار جور عشق جا داره....بریم تو !....مجبور شد دستم را بگیرد.کف حیاطشان را کنده بودند.بی اختیار دستم را به سمت صورتم بردم...بوی مریم و کف دریا میداد...گفتم :مرسی که دعوام نکردید عاشقتون شدم....دو هفته عاشقتون بودم...بعد نمیدونم چرا یادم رفت.اما اون دوهفته عالی بود!....لبخند زد و کمکم کرد وارد شوم.گفت: عشق ؛ هر جورش که باشه ؛ یه جایی کمکه..ببین...
اگر خلبانی به دلیلی ؛ ترس از پرواز پیدا کند و برای مدتی خود را در اتاق روی پشت بام خانه اش حبس کند که همه فکر کنند خارج است تا شغلش را از دست ندهد ، همسرش در طبقه ی پایین ؛ باید به زندگی عادی ادامه دهد و به مردم دروغ بگوید که شوهرش خارج است...در حالی که میداند همسرش درست ؛ بالای سرش است ! حالا این دو نفر که فقط ؛ده پله تفاوت دارند ؛ اگر گیر یک گروه بیکار ؛ دروغباف و متوهم بیفتند که به هردو نسبتهای ناروایی چون خیانت وارد میکنند ؛ چه باید بکنند ؟!...زن میداند که شوهرش طبقه بالا در اتاقکی ؛ خودش را حبس کرده و با زنی فرار نکرده ! و مرد هم میداند که زنش طبقه پایین به کار و زندگی اش مشغول است ؛ و با مردی دوست نشده و به او خیانت نکرده و......اما گروه دروغبافان بیکار و بیمار ؛ انقدر از این دو میگویند و آنقدر در همه ی محل و حتی محل کار آنها ؛ شایعه میپراکنند که کم کم ؛ این دو نفر که تاکنون عاشق هم بوده اند!!!!.......
.
.
.
#اول_تو_بگو
#برنده_اول_متن
#اولین_جشنواره_تاتر_بانوان
#نویسنده:#چیستا_یثربی

برنده ی بهترین متن #اجتماعی در مرکز #گفتگوی_تمدنها

#چاپ_اول:پارمیدا#چیستایثربی
فایل و نسخه ی دانلود فعلی:
#طاقچه .

همراه هدیه فایل کتاب رایگان
.
#سالن_رسانه_های_دیجیتال
#نمایشگاه_کتاب
#غرفه_طاقچه

یا دانلود از اپلیکیشن #طاقچه

سوال بیشتر :#تلگرام طاقچه

@taaghche_supportکانال طاقچه برای ارتباط

@chista_yasrebiکانال تلگرام رسمی
@chista_yasrebi
#تلگرام
#چت
#به وقت و حدود هم ؛ احترام بگذاریم
#چیستایثربی
با سپاس فراوان
#اول_تو_بگو
نمایشنامه ای متفاوت از من که تاکنون نخوانده اید ؛
نقش شایعه پردازان و به اصطلاح منتقدان در ویرانی زندگی آدمهای جامعه...
#چیستایثربی
#سایت_طاقچه
www.taaghche.ir


اگر خلبانی به دلیلی ؛ ترس از پرواز پیدا کند و برای مدتی خود را در اتاق روی پشت بام خانه اش حبس کند که همه فکر کنند خارج است تا شغلش را از دست ندهد ، همسرش در طبقه ی پایین ؛ باید به زندگی عادی ادامه دهد و به مردم دروغ بگوید که شوهرش خارج است...در حالی که میداند همسرش درست ؛ بالای سرش است ! حالا این دو نفر که فقط ؛ده پله تفاوت دارند ؛ اگر گیر یک گروه بیکار ؛ دروغباف و متوهم بیفتند که به هردو نسبتهای ناروایی چون خیانت وارد میکنند ؛ چه باید بکنند ؟!...زن میداند که شوهرش طبقه بالا در اتاقکی ؛ خودش را حبس کرده و با زنی فرار نکرده ! و مرد هم میداند که زنش طبقه پایین به کار و زندگی اش مشغول است ؛ و با مردی دوست نشده و به او خیانت نکرده و......اما گروه دروغبافان بیکار و بیمار ؛ انقدر از این دو میگویند و آنقدر در همه ی محل و حتی محل کار آنها ؛ شایعه میپراکنند که کم کم ؛ این دو نفر که تاکنون عاشق هم بوده اند!!!!.......



#اول_تو_بگو
#برنده_اول_متن
#اولین_جشنواره_تاتر_بانوان
#نویسنده:#چیستا_یثربی
#چیستایثربی

برنده ی بهترین متن #اجتماعی در مرکز #گفتگوی_تمدنها
#دانلود_هم_اکنون
#اپلیکیشن_طاقچه

#چاپ_اول:پارمیدا#چیستایثربی
فایل و نسخه ی دانلود فعلی:
#طاقچه .


یا دانلود از اپلیکیشن #طاقچه

سوال بیشتر :#تلگرام طاقچه

@taaghche_supportکانال طاقچه برای ارتباط

@chista_yasrebiکانال تلگرام رسمی اصلی .

Www.taaghche.ir

@chista_yasrebi
سه قسمت آخر

#او_یکزن

فقط
#اینستاگرام_رسمی

بعد از گذشتن یک مدت زمان :
#تلگرام
قسمت 99 تا 105
#او_یکزن

فقط در #اینستاگرام

یک هفته بعد در
#تلگرام

به دلایل حفاظتی
#چیستایثربی

Yasrebi_chistaادرس اینستاگرام
چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
دوستان اگر به
#آثار_من علاقه دارید ؛ برخی از آنها در بازار کتاب موجود نیست ؛ اما در اپلیکیشن
#طاقچه موجود است.لیست کتب
#چیستایثربی را در طاقچه ؛ جستجو کنید و انتخاب کنید ؛ آدرس سایت و تلگرام طاقچه در پایین همین پست آمده است.

#اول_تو_بگو
#نمایشنامه_روانشناسی_اجتماعی
#چیستایثربی

#خلاصه_داستان

اگر خلبانی به دلیلی ؛ ترس از پرواز پیدا کند و برای مدتی خود را در اتاق روی پشت بام خانه اش حبس کند که همه فکر کنند خارج است تا شغلش را از دست ندهد ، همسرش در طبقه ی پایین ؛ باید به زندگی عادی ادامه دهد و به مردم دروغ بگوید که شوهرش خارج است...در حالی که میداند همسرش درست ؛ بالای سرش است ! حالا این دو نفر که فقط ؛ ده پله تفاوت دارند ؛ اگر گیر یک گروه بیکار ؛ دروغباف و متوهم بیفتند که به هردو نسبتهای ناروایی چون خیانت وارد میکنند ؛ چه باید بکنند ؟!...

زن میداند که شوهرش طبقه بالا در اتاقکی ؛ خودش را حبس کرده و با زنی فرار نکرده ! و مرد هم میداند که زنش طبقه پایین به کار و زندگی اش مشغول است ؛ و با مردی دوست نشده و به او خیانت نکرده و......اما گروه دروغبافان بیکار و بیمار ؛ انقدر از این دو میگویند و آنقدر در همه ی محل و حتی محل کار آنها ؛ شایعه میپراکنند که کم کم ؛ این دو نفر که تاکنون عاشق هم بوده اند!!!!...



#اول_تو_بگو
#برنده_اول_متن
#اولین_جشنواره_تاتر_بانوان
#نویسنده:
#چیستایثربی

برنده ی بهترین متن
#اجتماعی در مرکز
#گفتگوی_تمدنها

#چاپ_اول:پارمیدا
#چیستایثربی
فایل و نسخه ی دانلود فعلی:

#طاقچه





یا دانلود از اپلیکیشن
#طاقچه

سوال بیشتر :
#تلگرام طاقچه

@taaghche_supportکانال طاقچه برای ارتباط

@chista_yasrebiکانال تلگرام رسمی

yasrebi_chista اینستاگرام اصلی

Www.taaghche.ir
آخرین مهلت ثبت نام کلاسهای

#نوشتن_خلاق
#چیستایثربی


این کلاس به دلیل حجم مطالب ؛ کمبود وقت من و خاص بودن آن ؛ هرگز تکرار نخواهد شد !

همه ی اتفاقات خوب ؛ یکبار رخ میدهند...افراد خاص ؛ موقعیتهای یگانه را از دست نمیدهند...


مسول ثبت نام و برگزار کننده ی کلاس: برای ارتباط در #تلگرام


خانم یگانه
آدرس : آیدی تلگرام :
@yeganehadmin
از نوشته های
#هنرجویان کلاس #نوشتن_خلاق
#چیستایثربی

نوشته از :

#مریم_معصومیان:


زن وارد هتل شد ،سراسیمه و پریشان.
تمام تلاش خود رامیکرد که با ترسش توجه دیگران را به خود جلب نکند،گویی میخواست تمام اضطرابش را یک دفعه فرو ببلعد....


یک شروع خوب و پر طپش ؛ برای ورود به داستان ...


اگر میخواهید بنویسید ؛ اگر رویاپردازی قوی دارید و اگر میخواهید اثری از شما ؛ در یادها بماند و یا حرف نگفته ی دل خود را بزنید ؛ به ما بپیوندید. اثار برجسته ؛ به شکل کامل در کانال رسمی من خواهد آمد ؛ و تحت عنوان مجموعه ای ؛
#چاپ خواهد شد....با نام خود نویسندگان قصه ها....

#نوشتن_شفاست

#کلاس_مجازی_نوشتن_خلاق
#چیستایثربی

مسول ثبت نام و اطلاعات بیشتر

خانم یگانه

آیدی خانم یگانه در #تلگرام

@yeganehadmin
یک‌
#هدیه
از یک
#عزیز
صبح امروز
از طریق
#تلگرام
اینجا و پیج

خاص ترین هدیه تولد که تاکنون گرفته ام...

طلاتر از پاییز ...
مرسی
#محبوب...


#چیستایثربی
@chista_yasrebi
عزیزان تلگرام من داخلی بوده و کاملا خراب است

من‌کانال را روی گوشی نفر دیگری ریخته و کار میکنم

تا اطلاع ثانوی لطفا در #تلگرام به من پیامی ندهید تاببینم وصل میشود یا نه.
اگر پیام دهید من نمیبینم ، فرد دیگری میخواند.

سپاس از لطفتان
Forwarded from آوا_رمان اثر چیستایثربی (Chista Yasrebi official)
دوستانی که میگویند

#آوا در
#کانال و #تلگرام نیامده

هم در پیج رسمی میاید
هم این پیج پشت هم :👇
دوستانی که میگویند

#آوا در
#کانال و #تلگرام نیامده

هم در پیج رسمی میاید
هم این پیج پشت هم :👇
با تمام عشقم به #تو ...
#قصه را نوشتم....
چون‌هنوز معتقدم :
#عشق میتواند معجزه کند
#قصه میتواند معجزه کند
#کلمه میتواند معجزه کند

و دنیا با عشق ، میتواند بهتر شود
و این دو روز زندگی ، زیباتر ....
.
.
.

با تمام #عشقم به تو
این #داستان را در فضای خصوصی منتشر میکنم
که تاریخ رنج‌و عشق من و تو
واین خاک
در یاد بماند ... آنچه بر ما گذشت
و آنچه بر فرزندان ما میرود....
.
.

با تمام‌عشقم به تو
من‌ هم پیکی هستم
که باید پیام عشق خداوند را به مردم برسانم
و بگویم بیشتر بدبختی آدمها، جنگها، خودخواهیها ، پولپرستیها، فساد و شهوتها ... فقط و فقط از نبودِ عشقی اصیل است.... با‌ تمام عشقم به تو علی،
#پستچی_دو را که بخش خصوصی زندگی ما بود
به مردم تقدیم میکنم
و این‌ایام در تهران نخواهم بود
خانه ای در دل کوه ....
تا بتوانم بنویسم.....
و مجبورم ارتباطم را مدتی باهمه چیز ، قطع کنم!
.

#نوشتن
با جان‌ و دل ....
به آنها که به من اعتماد کردند‌‌‌‌
و در کانال
#تلگرام یا
#واتساپ برای خواندن این
#زندگینامه عضو شدند
.

هنوز مهلت هست
البته قصه فردا شروع مبشود


ما عاشقان در گروه بزرگ پستچی در کانال و واتساپ گرد هم میاییم
اما حرفهای خصوصی دلمان را در اکانت اینستاگرام دوم من میزنیم

#حرفهای_خصوصی زنانه و مردانه.
.
.
.

ثبت نام :

@ccch999آیدی تلگرام


.

فقط پیام درخواست عضویت دهید
ادمینها جای من پاسخگو هستند
.
.

پستچی_دو دیگر هرگز تکرار نمیشود...
#هرگز

همانگونه که من
همانگونه که علی.

من پای این عشق
ایستادم
و میایستم....

و حرفهای خصوصی را باید به دوستان_خصوصی زد.... و محرم


آنها که به من اعتماد کردند.

.
.
بااحترام‌ و دلی سرشار‌ از عشق

#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستا

#معجزه
#بانو
#سردار_عشق
#پستچی


تماسهای صوتی #بلاک میشوند.
نت ضعیف است
درخواست را در دایرکت نفرستید

اس ام اس بلاک میشود


من خط خودم را برای این‌کار به ادمینها بخشیدم.
.
.
فقط درخواست مکتوب
در ایدی تلگرام
یا واتساپ

ممنون
به نام حضرت عشق





💙💙


در زدند...

میدانستم در آن خانه ؛ کسی جز من ؛ دری را باز نمیکند.
کسی حوصله ندارد.


به آرامی به سمت در رفتم. میدانستم یا احضاریه است یا مامور آب و برق....
کسی دیگری به آن خانه نمیآمد!

حدسم درست بود.
احضاریه بود..‌.

مامور ، خودکار را دستم داد.

نخوانده خواستم امضاء کنم ،
بعد از ماجرای بار آخر و آن رسوایی در بازداشتگاه علی؛ میدانستم ساکت نمیمانند.

عطر آشنایی گیجم کرد،
عطر جنگلهای کاج ،
عطر باغها پس از باران ،

نگاه کردم
کلاهش را برداشت...
.
.
آرام گفت :
متن احضاریه را بخوان ؛ بعد امضاء کن!

لال شدم
علی احضاریه را آورده بود؟!بالباس عادی‌؟ بدون هیچ نشان و درجه ای ؟
.

بعد از آن ماجرا در محل کار علی؛ هنوز فریادهای رفیقش در گوشم بود...

" این زن دیوانه است! "
.

علی گفت :
بعد این همه سال دوباره پستچی شدم...جای اولم برگشتم!
اماتو دیگه با دیدنم هول نمیکنی.
.

گفتم: از کجا میدونی؟ از کجا بدونم باز یه نمایش نیست؟!

از کجا بدونم خواب نیستم؟ از کجا بدونم تو بیمارستان نیستم ؟

از کجا بدونم تو واقعی هستی؟! من واقعی هست؟... اون سردخونه توی بیمارستان؛ واقعی بود؟

لبخند زد.
دستی میان موهایش کشید.

عطر جنگلها برای محل ما زیاد بود....
زیادتر از تحمل اهالی کوچه ی ما ...

همه از پنجره ؛ خیره بودند.


گفت :
احضاریه رو بخون!....


آنچه میخواندم انگار به زبان آفریقایی یود...هیچ نمیفهمیدم.....یعنی واقعا؟!....

ادامه ی #قسمت_آخر
در #کانال_خصوصی
کتاب #پستچی_دو
#جلد_دوم_پستچی

.
تا آخر همین هفته

و مرسی که #یکسال ،
در #کانال خصوصی تلگرام و واتساپ؛ برای دور هم خوانی
#پستچی_جلددوم ؛ همراه هم بودیم ...

با من ؛ عشقها و رنجهایم بودید....

آخرین قسمت ، هرگز پایانی ندارد.
در هیچ کجای زندگی...

هرگز
آخرینی وجود ندارد.
آنچه آغاز ندارد ، نپذیرد انجام....





#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#چیستا

#کتاب
#رمان
#نشر
#کتابخوانی

#ناشران
#نویسندگان_ایرانی

ادمین کانال پستچی_جلددوم
در #تلگرام

@ccch999

واتساپ
09122026792

#کلیپ
#داستان_یک_عشق
#ورژن_اسپانیایی

#themailman

#book
#bestseller

#Chista_yasrebi
#chistayasrebi
#amazon

#موزیک
#موسیقی

#historiadeunamor

این ویدیو ، به شکل طولانی و IGTV است