قسمت ۲۱ رمان
#وقت_عاشقی در دو پارت منتشر شد
#داستان
#رمان
#کتاب
#قصه
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
ادمین کانال
@ccch999
#وقت_عاشقی در دو پارت منتشر شد
#داستان
#رمان
#کتاب
#قصه
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
ادمین کانال
@ccch999
آری جانمی.
مادربزرگم ؛ خانمی بی جهت نمیگفت.
خانه روح دارد، جان دارد. همین خانه ای که ما در آن زندگی میکنیم، هنوز هیچکس در آن زندگی نمیکرد که پدرم با یک نگاه عاشقش شد و گفت میخواهم بچه هایم در این خانه بدنیا بیایند.
حالا تو فکر میکنی این خانه بگذارد بچه های نسل های دیگران هم در این خانه رشد کنند؟
چرانمیگذارد!
برای اینکه قانون یکیست،هررفتاری که با آن بچه ها شده، با بچه های دیگران هم میشود.
اگر بچه ای از دیدن تلویزیون محروم شده، به شخصیتش اهانت شده، به او و شخصیتش؛حمله شده، کلی بلوک گچ در حمام بر سرش ریخته و در جواب اعتراضش گفته اند: بمیر!آنهم به دردانه ی نوه ی پدر که دکترای اقتصاد داشت و اینخانه رابرای آرامش بچه ها و نوه هایش خرید؟
و هیچ نمیدانست روزی درِ خانه اش شکسته شده، و هیکلی درشت بالگد وارد آرزوهایش میشود!
تمام این اتفاقات سر بچه های نسل بعد که در این خانه بزرگ شوند می آید.
آری، جانمی
مادربزرگم راست میگفت، من تابه حال چند بچه دیدم که در خانه ای که در آن ظلم بود و بیداد، مظلوم واقع شدند.
این رسم به ارث میرسد.دختر من موهای مشکی داشت که شبها؛ مثل نقره میدرخشید. انگار برف روی موهایش پاشیده باشند.
مظلوم بود مثل قاصدکی بی زبان.
حتی گوشتی بر بدن نداشت که آن را ببرد و جایی پنهان کند.
چون قاصدک همانگونه خودش با باد میرفت و اذیت میشد. به حریمش در این خانه توسط همسایه ؛ تجاوز میشد.
حالا تو فکر میکنی این خانه حافظه ی تاریخی ندارد؟!
البته که دارد.
عین اتفاقاتی که برای دختر من افتاد؛
سرنوشت دختر من، سرنوشت او میشود.
اگر دختر من ناچار شد که تقدیر را برگزیند و راهی غربت شود و از اینجا بگریزد، همه شان خواهند گریخت.
اگر دختر من حق دیدن یک برنامه تلویزیون نداشت، برنامه ای ساده، مثل فوتبال
چون اجازه زدن انتن در پشت بام نداشتیم،بچه ای دیگر که وارد این خانه شود، هم نخواهد داشت.
اگر دختر من هرروز ویرانی های ماشینش بیشتر میشد و کسی از همسایه ها؛ مدام شخصیت او را له میکرد بچه ی دیگر هم ناهفتنسلش در این خانه به همین سرنوشت مبتلا میشود.
خانه گوشت دارد، دندان دارد، میجود، فکر میکند، حتی گاهی بالا می آورد و من دلم میخواهد بالا آوردن این خانه را بدون دخترم ببینم و میبینم.
میدانم این خانه آنقدر باهوش است که میداند قاصدکی چون دختر من جایش اینجا نبود اما آنقدر عذابش دادند که رفت.
دیروز با او حرف میزدم و میگفت: یادته
در با خشونت باز میشد و یک گنده وک؛خودش را داخل واحد ما می انداخت؟
همین بلا ها سر هفت نسلشان میاید
این جهان کوه است وفعل ما ندا
#خانه_پدری
#چیستا_یثربی
https://www.instagram.com/reel/C-qSweei3CaYlTaFP_Cy-xPQYmffZzIF5fn9h00/?igsh=Z3FjeW11bTdjNGs0
مادربزرگم ؛ خانمی بی جهت نمیگفت.
خانه روح دارد، جان دارد. همین خانه ای که ما در آن زندگی میکنیم، هنوز هیچکس در آن زندگی نمیکرد که پدرم با یک نگاه عاشقش شد و گفت میخواهم بچه هایم در این خانه بدنیا بیایند.
حالا تو فکر میکنی این خانه بگذارد بچه های نسل های دیگران هم در این خانه رشد کنند؟
چرانمیگذارد!
برای اینکه قانون یکیست،هررفتاری که با آن بچه ها شده، با بچه های دیگران هم میشود.
اگر بچه ای از دیدن تلویزیون محروم شده، به شخصیتش اهانت شده، به او و شخصیتش؛حمله شده، کلی بلوک گچ در حمام بر سرش ریخته و در جواب اعتراضش گفته اند: بمیر!آنهم به دردانه ی نوه ی پدر که دکترای اقتصاد داشت و اینخانه رابرای آرامش بچه ها و نوه هایش خرید؟
و هیچ نمیدانست روزی درِ خانه اش شکسته شده، و هیکلی درشت بالگد وارد آرزوهایش میشود!
تمام این اتفاقات سر بچه های نسل بعد که در این خانه بزرگ شوند می آید.
آری، جانمی
مادربزرگم راست میگفت، من تابه حال چند بچه دیدم که در خانه ای که در آن ظلم بود و بیداد، مظلوم واقع شدند.
این رسم به ارث میرسد.دختر من موهای مشکی داشت که شبها؛ مثل نقره میدرخشید. انگار برف روی موهایش پاشیده باشند.
مظلوم بود مثل قاصدکی بی زبان.
حتی گوشتی بر بدن نداشت که آن را ببرد و جایی پنهان کند.
چون قاصدک همانگونه خودش با باد میرفت و اذیت میشد. به حریمش در این خانه توسط همسایه ؛ تجاوز میشد.
حالا تو فکر میکنی این خانه حافظه ی تاریخی ندارد؟!
البته که دارد.
عین اتفاقاتی که برای دختر من افتاد؛
سرنوشت دختر من، سرنوشت او میشود.
اگر دختر من ناچار شد که تقدیر را برگزیند و راهی غربت شود و از اینجا بگریزد، همه شان خواهند گریخت.
اگر دختر من حق دیدن یک برنامه تلویزیون نداشت، برنامه ای ساده، مثل فوتبال
چون اجازه زدن انتن در پشت بام نداشتیم،بچه ای دیگر که وارد این خانه شود، هم نخواهد داشت.
اگر دختر من هرروز ویرانی های ماشینش بیشتر میشد و کسی از همسایه ها؛ مدام شخصیت او را له میکرد بچه ی دیگر هم ناهفتنسلش در این خانه به همین سرنوشت مبتلا میشود.
خانه گوشت دارد، دندان دارد، میجود، فکر میکند، حتی گاهی بالا می آورد و من دلم میخواهد بالا آوردن این خانه را بدون دخترم ببینم و میبینم.
میدانم این خانه آنقدر باهوش است که میداند قاصدکی چون دختر من جایش اینجا نبود اما آنقدر عذابش دادند که رفت.
دیروز با او حرف میزدم و میگفت: یادته
در با خشونت باز میشد و یک گنده وک؛خودش را داخل واحد ما می انداخت؟
همین بلا ها سر هفت نسلشان میاید
این جهان کوه است وفعل ما ندا
#خانه_پدری
#چیستا_یثربی
https://www.instagram.com/reel/C-qSweei3CaYlTaFP_Cy-xPQYmffZzIF5fn9h00/?igsh=Z3FjeW11bTdjNGs0
اینکه یکی از بزرگترین رمانهای جهان ؛ #قصر باید
نصفه کاره بماند و هرگز تمام نشود، خود حکمت این زندگیست....
.
شاید همه چیز نباید لزوما تمام شود.
گرچه کافکا بیماری و ملالش را علت عدم اتمام رمان قصر میداند،
ولی به نظر من ؛ او تمام حرفهایش را در این رمان زده و هیچ حرف نگفته ای باقی نمانده است.
انسان. فقط، یکبار زنده است و نمیداند کِی میمیرد.
پس هر پایان محتملی بر زندگی اش؛ همان است که باید باشد ؛
هر جا قلم را زمین گذاشتی ؛ همان جا؛ جای درست است.
تمام رمان حول محور " قصر" ی میگردد که شخصیت اصلی ما قرار است به عنوان مساح؛ یکی از کارمندانش باشد و طنز تلخ و زیبای ماجرا اینجاست ؛
که او هرگز اجازه یا امکان ورود به قصر را نخواهد یافت!
و اصلا هدف تمثیلی آمدنش به این مکان ؛ نه ورود به قصر ؛ که یادگرفتن و لذت از زندگی ؛ بدون امید به قصر است....
قصر فقط برای وسوسه کردن است
امادنیاهای دیگری هم وجود دارند
و زندگیهای دیگری
که شاید از قصر؛ واقعی تر و زیباترند...
امروزه دیگر ؛ "قصر" ؛ همچون در آثار کافکا ؛ نماد بوروکراسی و مکانی اداری شده است؛
و نه آن تصوری رویایی که در کودکی از قصر داشتیم...
زندگی فقط با کار کردن و خودرا جزیی از مردم عادی دیدن ؛ لذت بخش است.
خوشحالم که ،" ماکس برود " ؛ رفیق کافکا ؛ وصیتش راعملی نکرد و رمانهای نیمه کاره اش را نسوزاند!
#قصر
#رمان
#کافکا
#فرانتس_کافکا
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
.
https://www.instagram.com/p/C-3EtMvCn3evbcvWvxgpb7X1ruksJfibrHffL00/?igsh=MTQ4Y245aXRjZnNkMg==
نصفه کاره بماند و هرگز تمام نشود، خود حکمت این زندگیست....
.
شاید همه چیز نباید لزوما تمام شود.
گرچه کافکا بیماری و ملالش را علت عدم اتمام رمان قصر میداند،
ولی به نظر من ؛ او تمام حرفهایش را در این رمان زده و هیچ حرف نگفته ای باقی نمانده است.
انسان. فقط، یکبار زنده است و نمیداند کِی میمیرد.
پس هر پایان محتملی بر زندگی اش؛ همان است که باید باشد ؛
هر جا قلم را زمین گذاشتی ؛ همان جا؛ جای درست است.
تمام رمان حول محور " قصر" ی میگردد که شخصیت اصلی ما قرار است به عنوان مساح؛ یکی از کارمندانش باشد و طنز تلخ و زیبای ماجرا اینجاست ؛
که او هرگز اجازه یا امکان ورود به قصر را نخواهد یافت!
و اصلا هدف تمثیلی آمدنش به این مکان ؛ نه ورود به قصر ؛ که یادگرفتن و لذت از زندگی ؛ بدون امید به قصر است....
قصر فقط برای وسوسه کردن است
امادنیاهای دیگری هم وجود دارند
و زندگیهای دیگری
که شاید از قصر؛ واقعی تر و زیباترند...
امروزه دیگر ؛ "قصر" ؛ همچون در آثار کافکا ؛ نماد بوروکراسی و مکانی اداری شده است؛
و نه آن تصوری رویایی که در کودکی از قصر داشتیم...
زندگی فقط با کار کردن و خودرا جزیی از مردم عادی دیدن ؛ لذت بخش است.
خوشحالم که ،" ماکس برود " ؛ رفیق کافکا ؛ وصیتش راعملی نکرد و رمانهای نیمه کاره اش را نسوزاند!
#قصر
#رمان
#کافکا
#فرانتس_کافکا
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
.
https://www.instagram.com/p/C-3EtMvCn3evbcvWvxgpb7X1ruksJfibrHffL00/?igsh=MTQ4Y245aXRjZnNkMg==
.
پشت آخرین درخت جهان نشسته ام
و گیسوان شب را نوازش میکنم
شب هرگز
وزش دست مرا
بر رود جاری گیسوانش نمیفهمد
مهم نیست
یکی همیشه عاشقتر است
و این چه غمگین است
و چه زیبا....
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#مینیمال
#شعر_عاشقانه
#شعر_کوتاه
#ویدئو توسط
شیما احمدی عزیز
@_shi.ima
#موزیک_ویدئو
#تکست
https://www.instagram.com/reel/C-7_u5eCBHJ/?igsh=MXZjNGU1cTk5dDJzMw==
پشت آخرین درخت جهان نشسته ام
و گیسوان شب را نوازش میکنم
شب هرگز
وزش دست مرا
بر رود جاری گیسوانش نمیفهمد
مهم نیست
یکی همیشه عاشقتر است
و این چه غمگین است
و چه زیبا....
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#مینیمال
#شعر_عاشقانه
#شعر_کوتاه
#ویدئو توسط
شیما احمدی عزیز
@_shi.ima
#موزیک_ویدئو
#تکست
https://www.instagram.com/reel/C-7_u5eCBHJ/?igsh=MXZjNGU1cTk5dDJzMw==
.
هیچ چیز غم انگیزتر از این نیست
که آدم
نامه ای را به یک نشانه ی مشکوک بفرستد.
#فرانتس_کافکا
#کافکا
#کتاب
#نامه_به_فلیسه
کافکا در یک خانوادهٔ آلمانیزبان یهودی در پراگ زاده شد. در آن زمان پراگ مرکز منطقه بوهِم بود. این منطقه، یکی از سرزمینهای متعلق به امپراتوری اتریش-مجارستان بود.
او بزرگترین فرزند خانواده بود که دو برادر و سه خواهر کوچکتر از خود داشت.
هر دو برادر پیش از شش سالگی فرانتس مُردند و سه خواهر او بعدها در جریان جنگ جهانی دوم در اردوگاههای مرگ نازیها جان باختند.
کافکا نویسنده ای متفاوت ؛ باافکاری بسیار جلوتر از زمان خود بود که به آلمانی مینوشت.
آثارش زمینی و آسمانی بودند.
و وضعیت اسف بار انسان ناامید و بی دستاویز را در دنیای بی معنای امروز بیان میکرد.
انسانی که در دهلیزهای روزمرگی و بوروکراسی اداری گرفتار است
و کمکم به موجودی بی هویت بدل میشود ، مگر خود دست به شورشی زند و از درون خود ؛ به قوانینی نو برسد. قوانینی شخصی....
کافکا ؛ قبل از پنجاه سالگی بر اثر سل حنجره ؛ در گذشت.
بسیاری آثارش؛ توسط دوستش #ماکس_برود پس از مرگش؛ نیمه کاره به چاپ رسیدند.
مسخ ؛ قصر؛ محاکمه؛ شش داستان؛ آمریکا؛ گروه محکومین و نامه به فلیسه از آثار مهم اوست.
او را دوست دارم
چون درد و رنج زندگی را پذیرفت؛
و تا لحظه ی آخر ادامه داد.
تلاشش را کرد...
و حدود چهل و اندی سال که با درد زیست ، همیشه تلاش و دغدغه ی کمک برای رسیدن انسان به آگاهی بود.
آن نوع آگاهی که از درون میجوشد.
.
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
.
.
#chistayasrebi
#chista_yasrebi
🌸🌸🌸
.
.
https://www.instagram.com/p/C_XAezSisPD/?igsh=MWNqZWU3cDc5eXQ4ZA==
هیچ چیز غم انگیزتر از این نیست
که آدم
نامه ای را به یک نشانه ی مشکوک بفرستد.
#فرانتس_کافکا
#کافکا
#کتاب
#نامه_به_فلیسه
کافکا در یک خانوادهٔ آلمانیزبان یهودی در پراگ زاده شد. در آن زمان پراگ مرکز منطقه بوهِم بود. این منطقه، یکی از سرزمینهای متعلق به امپراتوری اتریش-مجارستان بود.
او بزرگترین فرزند خانواده بود که دو برادر و سه خواهر کوچکتر از خود داشت.
هر دو برادر پیش از شش سالگی فرانتس مُردند و سه خواهر او بعدها در جریان جنگ جهانی دوم در اردوگاههای مرگ نازیها جان باختند.
کافکا نویسنده ای متفاوت ؛ باافکاری بسیار جلوتر از زمان خود بود که به آلمانی مینوشت.
آثارش زمینی و آسمانی بودند.
و وضعیت اسف بار انسان ناامید و بی دستاویز را در دنیای بی معنای امروز بیان میکرد.
انسانی که در دهلیزهای روزمرگی و بوروکراسی اداری گرفتار است
و کمکم به موجودی بی هویت بدل میشود ، مگر خود دست به شورشی زند و از درون خود ؛ به قوانینی نو برسد. قوانینی شخصی....
کافکا ؛ قبل از پنجاه سالگی بر اثر سل حنجره ؛ در گذشت.
بسیاری آثارش؛ توسط دوستش #ماکس_برود پس از مرگش؛ نیمه کاره به چاپ رسیدند.
مسخ ؛ قصر؛ محاکمه؛ شش داستان؛ آمریکا؛ گروه محکومین و نامه به فلیسه از آثار مهم اوست.
او را دوست دارم
چون درد و رنج زندگی را پذیرفت؛
و تا لحظه ی آخر ادامه داد.
تلاشش را کرد...
و حدود چهل و اندی سال که با درد زیست ، همیشه تلاش و دغدغه ی کمک برای رسیدن انسان به آگاهی بود.
آن نوع آگاهی که از درون میجوشد.
.
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
.
.
#chistayasrebi
#chista_yasrebi
🌸🌸🌸
.
.
https://www.instagram.com/p/C_XAezSisPD/?igsh=MWNqZWU3cDc5eXQ4ZA==
می دانم که عشق
تعریف کردنی نیست.
مرگ تعریف کردنی
نیست.
نا امیدی ؛
تعریف کردنی
نیست.
اما
کلمات خوب؛ کلمات زیبا؛
کلمات قدرتمند؛
همیشه هستند
و به ما کمک میکنند.
دیگران را در احساسات
نگفتنی مان ؛ شریک
کنیم
پس
سخن می گویم!
تو هم با من حرف بزن!
#چیستا_یثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
تعریف کردنی نیست.
مرگ تعریف کردنی
نیست.
نا امیدی ؛
تعریف کردنی
نیست.
اما
کلمات خوب؛ کلمات زیبا؛
کلمات قدرتمند؛
همیشه هستند
و به ما کمک میکنند.
دیگران را در احساسات
نگفتنی مان ؛ شریک
کنیم
پس
سخن می گویم!
تو هم با من حرف بزن!
#چیستا_یثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
شب مثل سکوت است
مثل غمِ توست
نمیگذرد
اگر برایش وقت نگذاری
اگر پتوی سیاهش را
از روی تنش برنداری
و کنارش دراز نکشی
شب
مثل غمِ توست
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
مثل غمِ توست
نمیگذرد
اگر برایش وقت نگذاری
اگر پتوی سیاهش را
از روی تنش برنداری
و کنارش دراز نکشی
شب
مثل غمِ توست
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
.
یکروز خوب میرسد
که این دست چوبی ؛
پارو میشود
و تمامِ آبهای ممنوع را
ذکر میگوید ؛
و
جلو میرود....
.
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#مینیمال
#جملات
.
https://www.instagram.com/p/C_-Ps3sikU8/?igsh=MWg5YjIzaWtxcHMzcQ==
یکروز خوب میرسد
که این دست چوبی ؛
پارو میشود
و تمامِ آبهای ممنوع را
ذکر میگوید ؛
و
جلو میرود....
.
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#مینیمال
#جملات
.
https://www.instagram.com/p/C_-Ps3sikU8/?igsh=MWg5YjIzaWtxcHMzcQ==