زن را نمی شناسم
اما یک چیز را خوب می دانم
چوبه ی دار
گیوتین
صندلی الکتریکی
و بمب اتم را
زن
اختراع نکرده است.
#بهادر_باقری
چقدر این شعر آقای باقری؛ مرا به احساسات مادرانه ام نزدیکتر کرد.از لطف ایشان ممنونم که شعر را برایم ارسال کردند ....من هم؛ با اجازه ی ایشان؛ با دوستانم به اشتراک میگذارم....
#سپاس
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
اما یک چیز را خوب می دانم
چوبه ی دار
گیوتین
صندلی الکتریکی
و بمب اتم را
زن
اختراع نکرده است.
#بهادر_باقری
چقدر این شعر آقای باقری؛ مرا به احساسات مادرانه ام نزدیکتر کرد.از لطف ایشان ممنونم که شعر را برایم ارسال کردند ....من هم؛ با اجازه ی ایشان؛ با دوستانم به اشتراک میگذارم....
#سپاس
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
مرسی
#بهاره جان که به خاطر خواهش من ؛ پست را پاک کردی.....با وجود اینکه با معرفتی وقصدت خیر بود....من نیازی نمیبینم با اکانتهای جعلی ؛ همکلام شوم...اگر یک اسکرین شات از من دارند که گفته باشم داستانی شبیه من نوشته اند!!!!! که کاش نوشته بودند ؛ آن را تا به حال ؛ روی صفحه گذاشته بودند!!! پس از پست تو برای تریبون خودشان استفاده میکردند!!! چقدر
#طفلکی هستند و قابل ترحم
..من نه داستان کسی به جز دانشجویان و دوستانم را میخوانم ؛ نه به بی حرمتان و بددهنان ؛ پاسخ میدهم....ممنون که به
#خواهش من پست را پاک کردی..بی حرمتی از حد که بگذرد؛ صفحه ات را آلوده میکند....من هم همان روشی را پیش میگیرم که تو کردی...
#بی توجهی به اشرار ؛ هتاکان و ویروسان صفحه !!!.....
بالاخره میدانی.... من که خسته نمیشوم!....قدرت میگیرم....این را من و تو خوب میدانیم.....فالورهای من نیز آگاهند و فریب مظلوم نمایی یا هتاکی عده ای را نمیخورند.!!!!....
من سی و پنج سال عمرم را ننوشتم که با هتاکانی که حتی اکانت و نامهایشان جعلی است؛ دهان به دهان شوم!!!!!
#مرسی که
#نوشتی
#مرسی که
به
#خواهش من در دایرکتت
#پاک_کردی
وممنونم از فالورهای محترمم که بسیار جانب ادب را نگه داشتند و بر خلاف گروه ضاله ؛ شان فرهنگی خود و صفحه ی مرا حفظ کردند....
از حالا برای ادامه ی فعالیتهایم در فضای مجازی بسیار مصمم تر شده ام.دوستان با معرفت زیادی دارم.واقعی و مجازی...دم همه شان گرم....
#دوست ؛
#دوست است
#سپاس فراوان از بهاره رهنما و فالورهای متینم .....
#خدا_هست و ما را
#کافیست
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#بهاره جان که به خاطر خواهش من ؛ پست را پاک کردی.....با وجود اینکه با معرفتی وقصدت خیر بود....من نیازی نمیبینم با اکانتهای جعلی ؛ همکلام شوم...اگر یک اسکرین شات از من دارند که گفته باشم داستانی شبیه من نوشته اند!!!!! که کاش نوشته بودند ؛ آن را تا به حال ؛ روی صفحه گذاشته بودند!!! پس از پست تو برای تریبون خودشان استفاده میکردند!!! چقدر
#طفلکی هستند و قابل ترحم
..من نه داستان کسی به جز دانشجویان و دوستانم را میخوانم ؛ نه به بی حرمتان و بددهنان ؛ پاسخ میدهم....ممنون که به
#خواهش من پست را پاک کردی..بی حرمتی از حد که بگذرد؛ صفحه ات را آلوده میکند....من هم همان روشی را پیش میگیرم که تو کردی...
#بی توجهی به اشرار ؛ هتاکان و ویروسان صفحه !!!.....
بالاخره میدانی.... من که خسته نمیشوم!....قدرت میگیرم....این را من و تو خوب میدانیم.....فالورهای من نیز آگاهند و فریب مظلوم نمایی یا هتاکی عده ای را نمیخورند.!!!!....
من سی و پنج سال عمرم را ننوشتم که با هتاکانی که حتی اکانت و نامهایشان جعلی است؛ دهان به دهان شوم!!!!!
#مرسی که
#نوشتی
#مرسی که
به
#خواهش من در دایرکتت
#پاک_کردی
وممنونم از فالورهای محترمم که بسیار جانب ادب را نگه داشتند و بر خلاف گروه ضاله ؛ شان فرهنگی خود و صفحه ی مرا حفظ کردند....
از حالا برای ادامه ی فعالیتهایم در فضای مجازی بسیار مصمم تر شده ام.دوستان با معرفت زیادی دارم.واقعی و مجازی...دم همه شان گرم....
#دوست ؛
#دوست است
#سپاس فراوان از بهاره رهنما و فالورهای متینم .....
#خدا_هست و ما را
#کافیست
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
صدها سوال در مورد
#شیداوصوفی شاید باقی ماند که مناسب طرح انها ؛ در فضای مجازی ؛ در این زمان فشرده نبود....گفتم که!....شاید اشتباه من بود.شاید با این همه لطف و احساس مثبتتان به داستان ؛ انتخاب کتابی به این حجم قطور با 37 شخصیت اصلی؛ مناسب اینستاگرام نبود....برای تلگرام ؛ شاید مناسبتر بود....به زودی پاسخ پرسشهایتان را در کتاب میخوانید!
انشالله........
به همایش داستانهای نامه گونه ی شبانه ی مابپیوندید.....بر اساس زندگی خود شما و ما.......توضیحات بیشتر در اینستاگرام رسمی من داده خواهد شد....اولین آن دیشب بود.
من روزی 1780 بار نگاهت میکنم
#داستان
#چیستایثربی
#سپاس
@chista_yasrebi
#شیداوصوفی شاید باقی ماند که مناسب طرح انها ؛ در فضای مجازی ؛ در این زمان فشرده نبود....گفتم که!....شاید اشتباه من بود.شاید با این همه لطف و احساس مثبتتان به داستان ؛ انتخاب کتابی به این حجم قطور با 37 شخصیت اصلی؛ مناسب اینستاگرام نبود....برای تلگرام ؛ شاید مناسبتر بود....به زودی پاسخ پرسشهایتان را در کتاب میخوانید!
انشالله........
به همایش داستانهای نامه گونه ی شبانه ی مابپیوندید.....بر اساس زندگی خود شما و ما.......توضیحات بیشتر در اینستاگرام رسمی من داده خواهد شد....اولین آن دیشب بود.
من روزی 1780 بار نگاهت میکنم
#داستان
#چیستایثربی
#سپاس
@chista_yasrebi
#او_یک_زن
#حدس_بزنید
#فرضیه_دهید
#شتاب_نکنیم
#محکوم_نکنیم.مثل همیشه در صفحه ی
#چیستایثربی
دورهم خوانی کنیم...
در کمال دوستی؛ آرامش و لذت کشف و شهود خواندن!
#سپاس
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#حدس_بزنید
#فرضیه_دهید
#شتاب_نکنیم
#محکوم_نکنیم.مثل همیشه در صفحه ی
#چیستایثربی
دورهم خوانی کنیم...
در کمال دوستی؛ آرامش و لذت کشف و شهود خواندن!
#سپاس
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
کجای داستان اشاره شده که پدر شهرام نیکان 56 یا 57 اعدام شده است؟؟؟؟؟
ما عمدا هیچ تاریخی نیاوردیم جز اینکه نلی متولد هفتاد است.اولش فکر میکند نیکان هشت سال از او بزرگتر است.اما نیکان ؛ بیبی فیس است ؛ و در دهه سوم زندگی و حدود سی ساله است...
افرادی ؛ عمدا یا ناخواسته با تاریخهای غلط در تلاشند ؛ خط داستانی مرا عوض میکنند و این اتفاق دو روز است شروع شده..و دلیلش را میدانم.....
یک جمله ی متن را از کانال خود قصه بیاورید که سال اعدام قاضی نیکان در آن باشد ؟؟؟ما عمدی و به احترام خانواده ی آقای نیکان ؛ هیچ سالی عنوان نکردیم. اعدام هر لحظه در جهان اتفاق میافتد و علتش برای من این قسمت قصه های من ؛ آنقدر مهم نیست که عده ای عامدانه ؛ یا نااگاهانه ؛ مرگ قاضی نیکان را 56 یا 57 میدانند ؟
#اشتباه است!
امروز خدمت خانواده گرامی ایشان بودم....ناراحت بودند که واقعیت ؛اینگونه منعکس شده...و سال
#اعدام را مردم ؛ اشتباه فهمیده اند؟
تمام قسمتها را برایشان خواندم.هیچ تاریخی نبود! جز تولد نلی در سال 70 و احتمالا هجده سالی نلی در سال 88...که نیکان در دهه سوم زندگی اش بود.حدود سی ؛ ولی به دلیل فرم چهره ؛ کم سنتر جلوه میداد...
از خودمان حدس نزنیم !
ذهن دیگران ،مغشوش میشود مگر با دلیل از روی متن...کامنتهای من رد گم کنیست.
...معیار نیست!
#گفته_بودم...
فقط متن قصه معیار است!
و دیگر ؛ تا پایان قصه ؛ روی صفحه سکوت میکنم!
به متن و کانال خود قصه
#چیستایثربی و نه متون پر غلط کانالهای دیگر رجوع کنیم و فکت بیاوریم !
سال اعدام قاضی نیکان و یا حتی تولد شهرام ؛ هرگز؛ جایی قید نشده است! ما منع اخلاقی و اجتماعی داریم که در رمان ؛ سال دقیق نام ببریم. زندگینامه که نیست!
به قول مارکز ؛ شما فکر کنید
سال؛ سال
#بلوا بود...
#مغرضانه نخوانید ؛ و فضای ذهنی بقیه خوانندگان را به هم نزنید.عدد را از کجا آورده اید؟ چرا مردم را گیج میکنید؟؟؟؟ و خانواده ای را ناراحت؟
حرمت شخصیتهای داستانم را نگه میدارم؛ بی مدرک لطفا سخن نگویید!
..اگر چیزی میگویید: شماره ی قسمت و سطر مربوطه را ذکر کنید! وگرنه نگویید ؛ که غلط میگویید !
به حرمت خانواده ای هنوز داغدار نیکان که امروز با دو؛ نفرشان در جایی ملاقات داشتم ؛ دنبال سال نباشیم ؛ دنبال رخداد باشیم !
همه گی ؛ نوبتی در صف خاک ایستاده ایم و تنها قاضی واقعی ؛ خداوند است....
#سپاس
هنوز خط قصه را نمیدانید.زود است.رمان خواندن حوصله ؛ صبوری و کمی هم درایت و هوش میخواهد و البته
#حافظه!!!!
#چیستایثربی
#او_یک_زن
#نویسنده_داستان_او_یکزن
@chista_yasrebi
ما عمدا هیچ تاریخی نیاوردیم جز اینکه نلی متولد هفتاد است.اولش فکر میکند نیکان هشت سال از او بزرگتر است.اما نیکان ؛ بیبی فیس است ؛ و در دهه سوم زندگی و حدود سی ساله است...
افرادی ؛ عمدا یا ناخواسته با تاریخهای غلط در تلاشند ؛ خط داستانی مرا عوض میکنند و این اتفاق دو روز است شروع شده..و دلیلش را میدانم.....
یک جمله ی متن را از کانال خود قصه بیاورید که سال اعدام قاضی نیکان در آن باشد ؟؟؟ما عمدی و به احترام خانواده ی آقای نیکان ؛ هیچ سالی عنوان نکردیم. اعدام هر لحظه در جهان اتفاق میافتد و علتش برای من این قسمت قصه های من ؛ آنقدر مهم نیست که عده ای عامدانه ؛ یا نااگاهانه ؛ مرگ قاضی نیکان را 56 یا 57 میدانند ؟
#اشتباه است!
امروز خدمت خانواده گرامی ایشان بودم....ناراحت بودند که واقعیت ؛اینگونه منعکس شده...و سال
#اعدام را مردم ؛ اشتباه فهمیده اند؟
تمام قسمتها را برایشان خواندم.هیچ تاریخی نبود! جز تولد نلی در سال 70 و احتمالا هجده سالی نلی در سال 88...که نیکان در دهه سوم زندگی اش بود.حدود سی ؛ ولی به دلیل فرم چهره ؛ کم سنتر جلوه میداد...
از خودمان حدس نزنیم !
ذهن دیگران ،مغشوش میشود مگر با دلیل از روی متن...کامنتهای من رد گم کنیست.
...معیار نیست!
#گفته_بودم...
فقط متن قصه معیار است!
و دیگر ؛ تا پایان قصه ؛ روی صفحه سکوت میکنم!
به متن و کانال خود قصه
#چیستایثربی و نه متون پر غلط کانالهای دیگر رجوع کنیم و فکت بیاوریم !
سال اعدام قاضی نیکان و یا حتی تولد شهرام ؛ هرگز؛ جایی قید نشده است! ما منع اخلاقی و اجتماعی داریم که در رمان ؛ سال دقیق نام ببریم. زندگینامه که نیست!
به قول مارکز ؛ شما فکر کنید
سال؛ سال
#بلوا بود...
#مغرضانه نخوانید ؛ و فضای ذهنی بقیه خوانندگان را به هم نزنید.عدد را از کجا آورده اید؟ چرا مردم را گیج میکنید؟؟؟؟ و خانواده ای را ناراحت؟
حرمت شخصیتهای داستانم را نگه میدارم؛ بی مدرک لطفا سخن نگویید!
..اگر چیزی میگویید: شماره ی قسمت و سطر مربوطه را ذکر کنید! وگرنه نگویید ؛ که غلط میگویید !
به حرمت خانواده ای هنوز داغدار نیکان که امروز با دو؛ نفرشان در جایی ملاقات داشتم ؛ دنبال سال نباشیم ؛ دنبال رخداد باشیم !
همه گی ؛ نوبتی در صف خاک ایستاده ایم و تنها قاضی واقعی ؛ خداوند است....
#سپاس
هنوز خط قصه را نمیدانید.زود است.رمان خواندن حوصله ؛ صبوری و کمی هم درایت و هوش میخواهد و البته
#حافظه!!!!
#چیستایثربی
#او_یک_زن
#نویسنده_داستان_او_یکزن
@chista_yasrebi
@Chista_Yasrebi
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
یادداشتی از بانوی کتابخوان؛ مینا درباره ی
#پستچی و
#چیستا در پیجش....
"پستچی" بدون شک عاشقانه های ساده ی دخترکی بلند پرواز نیست...
#چیستای_پستچی شاید تک تک ما بانوهای ایرانیم...
شاید لزوما "پستچی"ای تو زندگیامون نباشه اما حقیقتا همگی دریایی از مهر تو دلامون داریم که میتونیم یه ایرانو توش غرق کنیم...یادمون رفته دخترای ایران چه دلای بزرگی دارن...یادمون رفته مادرامون برای ثمره دادنمون چه عصیان ها که تو گلوشون خاموش نکردن...یادمون رفته سادگی های کودکانه مون که جاشو زنانگی های چند آتیشه از بدو بلوغ دارن پر میکنن...
#سپاس که
#یادمون آوردین خانم یثربی...
پ.ن اول:یه لقمه درددل بود خیلی جدی نگیرین😁
پ.ن دوم:"پستچی"رو بخونین😑
پ.ن سوم:نمیدونم چرا این کتاب منو یاد #بوی_گندم
#داریوش_اقبالی عزیزم انداخت...پیروز باشه هرجا که هس...
#شرمنده_طولانی_شد 😁💙💙💙💙💙
@chista_yasrebi
از پیج
#مینا ی عزیز
#پستچی
#چیستایثربی
#نشر_قطره
#بوی_گندم
#داریوش_اقبالی
#عشق
#مرسی_مینا
#غریب_آشنا
درست گفتی میناجان
من با
#بوی_گندم قد کشیدم ؛ رشد کردم ؛ عاشق شدم ؛ رنج کشیدم و بزرگ شدم...
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
یادداشتی از بانوی کتابخوان؛ مینا درباره ی
#پستچی و
#چیستا در پیجش....
"پستچی" بدون شک عاشقانه های ساده ی دخترکی بلند پرواز نیست...
#چیستای_پستچی شاید تک تک ما بانوهای ایرانیم...
شاید لزوما "پستچی"ای تو زندگیامون نباشه اما حقیقتا همگی دریایی از مهر تو دلامون داریم که میتونیم یه ایرانو توش غرق کنیم...یادمون رفته دخترای ایران چه دلای بزرگی دارن...یادمون رفته مادرامون برای ثمره دادنمون چه عصیان ها که تو گلوشون خاموش نکردن...یادمون رفته سادگی های کودکانه مون که جاشو زنانگی های چند آتیشه از بدو بلوغ دارن پر میکنن...
#سپاس که
#یادمون آوردین خانم یثربی...
پ.ن اول:یه لقمه درددل بود خیلی جدی نگیرین😁
پ.ن دوم:"پستچی"رو بخونین😑
پ.ن سوم:نمیدونم چرا این کتاب منو یاد #بوی_گندم
#داریوش_اقبالی عزیزم انداخت...پیروز باشه هرجا که هس...
#شرمنده_طولانی_شد 😁💙💙💙💙💙
@chista_yasrebi
از پیج
#مینا ی عزیز
#پستچی
#چیستایثربی
#نشر_قطره
#بوی_گندم
#داریوش_اقبالی
#عشق
#مرسی_مینا
#غریب_آشنا
درست گفتی میناجان
من با
#بوی_گندم قد کشیدم ؛ رشد کردم ؛ عاشق شدم ؛ رنج کشیدم و بزرگ شدم...
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
#دوستان_عزیزم
داستان
#او_یکزن
به #نفرت شدید #شبنم_از_مهرداد_و_مهردادها و
#هویت_نلی گره خورده است...
مهرداد که کشته شد! نفرت و کینه ی شبنم و هفت گلوله در تن مهرداد...و هفت نسل ابتر...و شبنم؛ و شبنم ها که تا هفت نسل بعد ؛ او را نخواهند بخشید....من هم اگر بودم نمیبخشیدم...
ما زنان ؛ انتقامجویان خوبی هستیم!
#ابتر باد نسل ظالمان! و ریاکاران !... دروغبافان و تهمت زنان..
#ابتر_باد
حال باید دید چرا چنین پر قدرت ؛ تا پایان داستان ؛ روی هویت نلی تاکید داریم !....قرار نیست قصه آنطوری باشد که ما میخواهیم !
قرار است قصه آنطوری باشد ؛ که باید باشد !....
قصه ها و آدمهایشان فراموش میشوند ؛ نویسنده میمیرد و از یاد میرود؛ ولی #قصه در
#ناخوداگاه_جهان باقی میماند....
برای ابد.....
و نسلهای بعد.....
#سپاس
#او_یکزن
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
داستان
#او_یکزن
به #نفرت شدید #شبنم_از_مهرداد_و_مهردادها و
#هویت_نلی گره خورده است...
مهرداد که کشته شد! نفرت و کینه ی شبنم و هفت گلوله در تن مهرداد...و هفت نسل ابتر...و شبنم؛ و شبنم ها که تا هفت نسل بعد ؛ او را نخواهند بخشید....من هم اگر بودم نمیبخشیدم...
ما زنان ؛ انتقامجویان خوبی هستیم!
#ابتر باد نسل ظالمان! و ریاکاران !... دروغبافان و تهمت زنان..
#ابتر_باد
حال باید دید چرا چنین پر قدرت ؛ تا پایان داستان ؛ روی هویت نلی تاکید داریم !....قرار نیست قصه آنطوری باشد که ما میخواهیم !
قرار است قصه آنطوری باشد ؛ که باید باشد !....
قصه ها و آدمهایشان فراموش میشوند ؛ نویسنده میمیرد و از یاد میرود؛ ولی #قصه در
#ناخوداگاه_جهان باقی میماند....
برای ابد.....
و نسلهای بعد.....
#سپاس
#او_یکزن
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
دوستان عزیزم ؛
اگر از چیزهایی بدتان می آید ؛ در کامنتها و دایرکت من بنویسید.
از برخی از آنها پستهایی در کانال تلگرام درست میکنم...
#سپاس
#چیستایثربی
#بد_آمدن
#نهضت_بد_آمدن
@Chista_Yasrebi
. https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
اگر از چیزهایی بدتان می آید ؛ در کامنتها و دایرکت من بنویسید.
از برخی از آنها پستهایی در کانال تلگرام درست میکنم...
#سپاس
#چیستایثربی
#بد_آمدن
#نهضت_بد_آمدن
@Chista_Yasrebi
. https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#او_یکزن
#درددل_شخصی
#سپاس از
#دوستداران_عزیز_قصه
#او_یکزن
و با سپاس از تمام کسانی که مرا در نوشتن این قصه ؛ با عکسها و موسیقیها و کلیپهای ارسالی شان یاری کردند ؛ تا من از بین انها انتخاب کنم...
#عزیزانم :
#آتوسا_دولتیاری
#سبا_ادیب
#ساناز
#وحیده_رزمی
#یکتا_کلهر و
#خانمهای_مظفریان و البته
مشورتهای دوست خوبم
#فرحناز_ملکپور ؛ که سخنانش ؛ مانع خستگی و تسلیم من در برابر حجم دشوار کار ؛ و ناملایمتی ها میشد...
و تمام مخاطبان عزیزم و کسانی که به هر طریقی به من کمک کردند.... و یا صرفا مخاطب عزیز من بودند...و داستان را دنبال میکردند....
سنت داستان نویسی در صفحه ی من ادامه خواهد داشت.با تدابیر امنیتی مدرن تر ! و مگر میشود صفحه ی
#چیستایثربی بدون
#دور_هم_خوانی ؟ و بدون #قصه؟
#او_یکزن ؛ یکی از شیرین ترین دورهم خوانیهای زندگی ام بود...
با تشکر از تمام
#کسانی که به نوعی #سلحشورانه ؛ کنارم بودند ...صبح و شب ؛ با ادمینها و کانالهایی که قصه را برداشته بودند ؛ صحبت میکردند تا نام و شان #نویسنده و #امانتداری محتوای داستان ؛ حفظ شود... گرچه برخی کانالهای نامعتبر ؛ حفظ نکردند و اهانت کردند..... که...بماند....اهمیتی ندارد...مثل خود آن آدمها و کانالهایشان.....
از سایت
#اقاقیا که اولین کانال و سایتی بود که یکشب ؛ قبل از پایان قصه ؛ به من "خسته نباشید" گفت و با اجازه و شان فرهنگی یک سایت فرهیخته ؛ قصه را با امانتداری کامل منتشر کرد ؛ ممنونم.
و آرزو میکنم این عادتهای خوب را همه یاد بگیریم....
به امید دورهمی ها و قصه های آتی....
#چیستایثربی
#او_یکزن
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#درددل_شخصی
#سپاس از
#دوستداران_عزیز_قصه
#او_یکزن
و با سپاس از تمام کسانی که مرا در نوشتن این قصه ؛ با عکسها و موسیقیها و کلیپهای ارسالی شان یاری کردند ؛ تا من از بین انها انتخاب کنم...
#عزیزانم :
#آتوسا_دولتیاری
#سبا_ادیب
#ساناز
#وحیده_رزمی
#یکتا_کلهر و
#خانمهای_مظفریان و البته
مشورتهای دوست خوبم
#فرحناز_ملکپور ؛ که سخنانش ؛ مانع خستگی و تسلیم من در برابر حجم دشوار کار ؛ و ناملایمتی ها میشد...
و تمام مخاطبان عزیزم و کسانی که به هر طریقی به من کمک کردند.... و یا صرفا مخاطب عزیز من بودند...و داستان را دنبال میکردند....
سنت داستان نویسی در صفحه ی من ادامه خواهد داشت.با تدابیر امنیتی مدرن تر ! و مگر میشود صفحه ی
#چیستایثربی بدون
#دور_هم_خوانی ؟ و بدون #قصه؟
#او_یکزن ؛ یکی از شیرین ترین دورهم خوانیهای زندگی ام بود...
با تشکر از تمام
#کسانی که به نوعی #سلحشورانه ؛ کنارم بودند ...صبح و شب ؛ با ادمینها و کانالهایی که قصه را برداشته بودند ؛ صحبت میکردند تا نام و شان #نویسنده و #امانتداری محتوای داستان ؛ حفظ شود... گرچه برخی کانالهای نامعتبر ؛ حفظ نکردند و اهانت کردند..... که...بماند....اهمیتی ندارد...مثل خود آن آدمها و کانالهایشان.....
از سایت
#اقاقیا که اولین کانال و سایتی بود که یکشب ؛ قبل از پایان قصه ؛ به من "خسته نباشید" گفت و با اجازه و شان فرهنگی یک سایت فرهیخته ؛ قصه را با امانتداری کامل منتشر کرد ؛ ممنونم.
و آرزو میکنم این عادتهای خوب را همه یاد بگیریم....
به امید دورهمی ها و قصه های آتی....
#چیستایثربی
#او_یکزن
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
@Chista_Yasrebi
یادداشت دوستان بر کتاب
#پستچی در پیجهایشان
با سپاس از توجه عموم ؛ از هر سنی به این کتاب ....
یادداشت خانم نازنین⬇️
می خواستم داد بزنم دوستت دارم . کودکانه بود . خودش می دانست . عشق اتفاقی ست که دلت را بهاری می کند و بهار من به جان او هم ریخته بود . دستش را جلو آورد . گفت :" دست بدیم ؟" خنده ام گرفت . دست برای چی ؟ گفت :" به هم قول بدیم هر اتفاقی که برای هر کدوم مون بیافته ، اون یکی باید زندگی کنه . جای هر دومون . مثل حرف محسن ." دستم را جلو بردم . جهان ایستاد . دستش گرم و سوزان ، دست من سرد و لرزان . گریه ام گرفت . یعنی داشت می رفت ؟ سرم را روی سینه اش گذاشتم . معذب بود . اما اشک من که روی پیراهنش ریخت ، یادش آمد که عاشق ترینش کنارش ایستاده و گریه می کند . حاضر بودم بمیرم اما سحر نرسد . دستش را دور گردنم انداخت گفت :" بیینمت " گفتم :" باز می خوای خداحافظی کنی ؟" گفت :" نه " و پیشانی ام را بوسید . سوختم . دستانش را بوسیدم . گفت :" نکن خاتون " گفتم :" این دست ها نوازش کردن بلده . این دست ها ماشه کشیدن بلده . دستای پیک منه ." اشک عشقش را ندیده بودم که دیدم . گفتم :" برمی گردی ، می دونم .
پ ن : آنقدر بغض دارم که اگر از ترس اطرافم نبود آزادانه رهایش میکردم تا صدایم به ناکجا آبادها برود . خدای من شکرت که مراجعه کننده ای نداشتم تا اشک های منو ببینه و حتما خنده ای بر من بکنه . خدایا به جبران تمام روزهایی که حالم بد بود الان حالم خوب است و سبک . دلم میخواد بدووم در امتداد یک مسیر بی پایان . راه بی پایانی میخواهم برای نرسیدن . راهی که هنگام دویدن اشک هایم را رها رها رها رها رها کنم . جمله ی آخر را می گویم و اون اینکه : انقلابی نو در تمام عاشقانه هایی که دیده بودم و خوانده . عاشقانه ای که خواندش چند ساعت بیشتر زمان نبرد ولی ولی ولی درکش زمان ها میبرد ز م ا ن ه ا
چیستا یثربی خوب تر از هر خوبی عاشقانه هایت پردوام تر از هر وقتی @yasrebi_chista
همین
تمام
والسلام
نقطه ته خط #نازنین_فروغی
#پستچی#چیستا_یثربی#نشر_قطره#رمان_کوتاه#رمان#داستان_ایرانی#داستان_های_فارسی#ادبیات_داستانی#ادبیات#عاشقانه_ای_جاویدان
#سپاس از توجه شما
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
. https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
یادداشت دوستان بر کتاب
#پستچی در پیجهایشان
با سپاس از توجه عموم ؛ از هر سنی به این کتاب ....
یادداشت خانم نازنین⬇️
می خواستم داد بزنم دوستت دارم . کودکانه بود . خودش می دانست . عشق اتفاقی ست که دلت را بهاری می کند و بهار من به جان او هم ریخته بود . دستش را جلو آورد . گفت :" دست بدیم ؟" خنده ام گرفت . دست برای چی ؟ گفت :" به هم قول بدیم هر اتفاقی که برای هر کدوم مون بیافته ، اون یکی باید زندگی کنه . جای هر دومون . مثل حرف محسن ." دستم را جلو بردم . جهان ایستاد . دستش گرم و سوزان ، دست من سرد و لرزان . گریه ام گرفت . یعنی داشت می رفت ؟ سرم را روی سینه اش گذاشتم . معذب بود . اما اشک من که روی پیراهنش ریخت ، یادش آمد که عاشق ترینش کنارش ایستاده و گریه می کند . حاضر بودم بمیرم اما سحر نرسد . دستش را دور گردنم انداخت گفت :" بیینمت " گفتم :" باز می خوای خداحافظی کنی ؟" گفت :" نه " و پیشانی ام را بوسید . سوختم . دستانش را بوسیدم . گفت :" نکن خاتون " گفتم :" این دست ها نوازش کردن بلده . این دست ها ماشه کشیدن بلده . دستای پیک منه ." اشک عشقش را ندیده بودم که دیدم . گفتم :" برمی گردی ، می دونم .
پ ن : آنقدر بغض دارم که اگر از ترس اطرافم نبود آزادانه رهایش میکردم تا صدایم به ناکجا آبادها برود . خدای من شکرت که مراجعه کننده ای نداشتم تا اشک های منو ببینه و حتما خنده ای بر من بکنه . خدایا به جبران تمام روزهایی که حالم بد بود الان حالم خوب است و سبک . دلم میخواد بدووم در امتداد یک مسیر بی پایان . راه بی پایانی میخواهم برای نرسیدن . راهی که هنگام دویدن اشک هایم را رها رها رها رها رها کنم . جمله ی آخر را می گویم و اون اینکه : انقلابی نو در تمام عاشقانه هایی که دیده بودم و خوانده . عاشقانه ای که خواندش چند ساعت بیشتر زمان نبرد ولی ولی ولی درکش زمان ها میبرد ز م ا ن ه ا
چیستا یثربی خوب تر از هر خوبی عاشقانه هایت پردوام تر از هر وقتی @yasrebi_chista
همین
تمام
والسلام
نقطه ته خط #نازنین_فروغی
#پستچی#چیستا_یثربی#نشر_قطره#رمان_کوتاه#رمان#داستان_ایرانی#داستان_های_فارسی#ادبیات_داستانی#ادبیات#عاشقانه_ای_جاویدان
#سپاس از توجه شما
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
. https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ