Chista Yasrebi:
#او_یکزن
#قسمت_هشتاد_و_نه
#چیستایثربی
اگر بدترین خواب زندگیت را دیده باشی ؛ میفهمی من چه میگویم!
چرا یک راوی این قسمت را تعریف نمیکند؟! چرا من باید تعریف کنم؟!
من که عاشقش بودم؟
چرا خود چیستایثربی ؛ قصه اش را تعریف نمیکند؟
چرا من؟!
من که زنش بودم ! چرا همه سکوت کرده اند؟! داد زدم چرا همه سکوت کردید؟ امروز عاشوراست.
روز سکوت نیست! یک نفر به من جواب دهد!
هوا سرد بود. انگار از فریاد من، پنجره ها بخار میگرفت ؛ دستی مرا عقب کشید؛ چیستا بود؛
گفت: بشین! با داد و بیداد اینجا چیزی درست نمیشه ! به
خانه ی سینما زنگ زدیم ؛
نماینده شون تو راهه.....اونام زنگ زدن اینجا .....گفتن ؛ ظاهرا سوءتفاهمی شده!
گفتم:خوب گوش کن چیستایثربی ؛ من دیگه گول نمیخورم ؛ دستش دوباره شکسته ! مگه نه؟!
گفت: نه ؛ بخدا نه! تو چرا یه دقیقه نمیشینی؟
گفتم: چون زیاد نشستم ؛ وقتی بلند شدم ؛ کل دنیا عوض شده بود ! یه بار نشستم ؛ وقتی پا شدم ؛ شوهرم داده بودن !
یه بار دیگه نشستم ؛ وقتی پا شدم ؛ طلاقمو گرفته بودن !
یه بار دیگه نشستم ؛ وقتی پا شدم ؛ عاشق یه ستاره ی سینما بودم که سالها ازم بزرگتر بود ! منو آورد ؛ برای بازی تو فیلمش....
باز نشستم ؛ پا شدم ؛ دیدم زنش شدم ! فقط چند روز تهران نبودم....
وسط سرما ؛ روز عاشورا ؛ خیابونا چرا جهنمه ! مگه قیامته؟
شهرام چه گناهی داشت جز اینکه میخواست ؛ منو ؛ یعنی زنشو ؛ سوارکنه؟!
چیستا گفت: هیچی! ولی فکر کردی فقط خودت مشکل داری؟ یا شهرام؟!
میدونی چند تا مثل اون ؛ الان اینجان که خانه ی سینما هم ندارن ؟! هیچکسو ندارن؟ حتی حق تلفن هم ندارن؟
من چی؟!
اون از جوونیم ...!
اون از خانواده واقعیم ؛ که میدونی....
سال هشتاد وشش ؛ تو ایران بودی؟ دست دخترم شکست!
من ویران شدم!
آدما؛ اون موقع ؛ کجا بودن؟ نکنه مثل شازده کوچولو ؛ تو بیابون بودم ؛ که آدمی برای کمک نبود....یا وقتی ؛ زیر زایمان داشتم میرفتم ؛ مادر و خواهر وکل خانواده ی یثربی ؛ کجا بودن؟!
مگه من دخترشون نبودم؟!
مگه من بارها بخاطرشون ؛ بیمارستان نرفته بودم ؟
غیبت صغری رفته بودن یا کبری ؟...که هیچکدوم نبودن ؟
که حتی یه دارو برای من بگیرن ؟!.......چرا هیچکدوم موقع تولد بچه نبودن ؟
چرا ده بار داد زدن : همراه خانم چیستا یثربی! جز مادرشوهرم ؛ که سنی ازش گذشته بود ؛ دیگه ؛ هیچکس نبود!
اگه اونم نبود ؛ من زیر بیهوشی رفته بودم ! مرگ مغزی....
چرا من غر نمیزنم؟ چون قرار نیست!
داد زدم : قرار نیست چی؟! خوشبخت بشیم؟ مگه فقط برای بدبختی به دنیا میایم آخه؟
گفت: نه! برای آدم شدن به دنیا میایم....
پیامبر من گفت ؛ من اومدم اخلاقیاتو ؛ کامل کنم!
میخواست آدممون کنه! این سخته ! تحمل میخواد!
گفتم:من تو نیستم یثربی... نصیحتم نکن! من نسل هفتادم !
مثل شما تحمل کردن و ناکامی بلد نیستم ؛ تاآخرش میرم ! شهرام کجاست؟
های سرباز ! اون بازیگری که تا دیروز؛ ازش عکس و امضا ؛ میگرفتی ؛ الان کجاست؟
نگهبان گفت: از خانه ی سینما اومدن ؛ دارن با فرمانده حرف میزنن....
چیستا گفت : خیلی طول میکشه تا بفهمی ؛ صبر متوکل ؛ با ترس فرق داره!
شکیبایی؛ بزدلی نیست! پر از تحمل و تفکر و شاید عمله...
دست خدا از آستین بشر!.....اما زمان میخواد...و ایمان!
داد زدم: ادای معلما رو برای من درنیار خانم معلم ! تو خودت ؛ چندبار ؛ به من دروغ گفتی ؟!
گفت: خب ؛ به منم ؛ همینا رو گفته بودن!
من از کجا میدونستم ؛ دنیا کثیف تر از اونیه که با فوت من و تو ؛ تمیز بشه!
شهرام آمد ؛ زیر چشمش کبود بود ؛ سخت راه میرفت. معلوم بود دلش و دنده هایش ؛ درد میکند....
گفت: بریم!
من و او ؛ دربست گرفتیم و رفتیم!...
و نمیدانستیم چیستا فردای آن روز ؛ یکراست ؛ پیش کشیش میرود ؛ و کشیش به او میگوید ؛ .....
همه چیز را.... چیزهایی که به من نگفته بود.... ! دروغ نگفته بود ؛ قسم خورده بود ؛ پنهان کرده بود !
و حالا مجبور بود بگه.... ؛ چون علیرضا ؛ با چیستا رفته بود ؛ به خواهش چیستا...
علیرضا ؛ پسر شبنم!...وقتی شبنم توی زندان ؛ فقط نوزده ساله ش بود!
#او_یک_زن
#قسمت_هشتاد_و_نه
#چیستایثربی
#داستان_بلند
#کتاب
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی
#ایینستاگرام_چیستا_یثربی
هر گونه اشترک گذاری؛ باید با ذکر
#نام_نویسنده باشد.
#کتاب؛#ناشر دارد
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#کانال_داستان_او_یکزن
@chista_2
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
#او_یکزن
#قسمت_هشتاد_و_نه
#چیستایثربی
اگر بدترین خواب زندگیت را دیده باشی ؛ میفهمی من چه میگویم!
چرا یک راوی این قسمت را تعریف نمیکند؟! چرا من باید تعریف کنم؟!
من که عاشقش بودم؟
چرا خود چیستایثربی ؛ قصه اش را تعریف نمیکند؟
چرا من؟!
من که زنش بودم ! چرا همه سکوت کرده اند؟! داد زدم چرا همه سکوت کردید؟ امروز عاشوراست.
روز سکوت نیست! یک نفر به من جواب دهد!
هوا سرد بود. انگار از فریاد من، پنجره ها بخار میگرفت ؛ دستی مرا عقب کشید؛ چیستا بود؛
گفت: بشین! با داد و بیداد اینجا چیزی درست نمیشه ! به
خانه ی سینما زنگ زدیم ؛
نماینده شون تو راهه.....اونام زنگ زدن اینجا .....گفتن ؛ ظاهرا سوءتفاهمی شده!
گفتم:خوب گوش کن چیستایثربی ؛ من دیگه گول نمیخورم ؛ دستش دوباره شکسته ! مگه نه؟!
گفت: نه ؛ بخدا نه! تو چرا یه دقیقه نمیشینی؟
گفتم: چون زیاد نشستم ؛ وقتی بلند شدم ؛ کل دنیا عوض شده بود ! یه بار نشستم ؛ وقتی پا شدم ؛ شوهرم داده بودن !
یه بار دیگه نشستم ؛ وقتی پا شدم ؛ طلاقمو گرفته بودن !
یه بار دیگه نشستم ؛ وقتی پا شدم ؛ عاشق یه ستاره ی سینما بودم که سالها ازم بزرگتر بود ! منو آورد ؛ برای بازی تو فیلمش....
باز نشستم ؛ پا شدم ؛ دیدم زنش شدم ! فقط چند روز تهران نبودم....
وسط سرما ؛ روز عاشورا ؛ خیابونا چرا جهنمه ! مگه قیامته؟
شهرام چه گناهی داشت جز اینکه میخواست ؛ منو ؛ یعنی زنشو ؛ سوارکنه؟!
چیستا گفت: هیچی! ولی فکر کردی فقط خودت مشکل داری؟ یا شهرام؟!
میدونی چند تا مثل اون ؛ الان اینجان که خانه ی سینما هم ندارن ؟! هیچکسو ندارن؟ حتی حق تلفن هم ندارن؟
من چی؟!
اون از جوونیم ...!
اون از خانواده واقعیم ؛ که میدونی....
سال هشتاد وشش ؛ تو ایران بودی؟ دست دخترم شکست!
من ویران شدم!
آدما؛ اون موقع ؛ کجا بودن؟ نکنه مثل شازده کوچولو ؛ تو بیابون بودم ؛ که آدمی برای کمک نبود....یا وقتی ؛ زیر زایمان داشتم میرفتم ؛ مادر و خواهر وکل خانواده ی یثربی ؛ کجا بودن؟!
مگه من دخترشون نبودم؟!
مگه من بارها بخاطرشون ؛ بیمارستان نرفته بودم ؟
غیبت صغری رفته بودن یا کبری ؟...که هیچکدوم نبودن ؟
که حتی یه دارو برای من بگیرن ؟!.......چرا هیچکدوم موقع تولد بچه نبودن ؟
چرا ده بار داد زدن : همراه خانم چیستا یثربی! جز مادرشوهرم ؛ که سنی ازش گذشته بود ؛ دیگه ؛ هیچکس نبود!
اگه اونم نبود ؛ من زیر بیهوشی رفته بودم ! مرگ مغزی....
چرا من غر نمیزنم؟ چون قرار نیست!
داد زدم : قرار نیست چی؟! خوشبخت بشیم؟ مگه فقط برای بدبختی به دنیا میایم آخه؟
گفت: نه! برای آدم شدن به دنیا میایم....
پیامبر من گفت ؛ من اومدم اخلاقیاتو ؛ کامل کنم!
میخواست آدممون کنه! این سخته ! تحمل میخواد!
گفتم:من تو نیستم یثربی... نصیحتم نکن! من نسل هفتادم !
مثل شما تحمل کردن و ناکامی بلد نیستم ؛ تاآخرش میرم ! شهرام کجاست؟
های سرباز ! اون بازیگری که تا دیروز؛ ازش عکس و امضا ؛ میگرفتی ؛ الان کجاست؟
نگهبان گفت: از خانه ی سینما اومدن ؛ دارن با فرمانده حرف میزنن....
چیستا گفت : خیلی طول میکشه تا بفهمی ؛ صبر متوکل ؛ با ترس فرق داره!
شکیبایی؛ بزدلی نیست! پر از تحمل و تفکر و شاید عمله...
دست خدا از آستین بشر!.....اما زمان میخواد...و ایمان!
داد زدم: ادای معلما رو برای من درنیار خانم معلم ! تو خودت ؛ چندبار ؛ به من دروغ گفتی ؟!
گفت: خب ؛ به منم ؛ همینا رو گفته بودن!
من از کجا میدونستم ؛ دنیا کثیف تر از اونیه که با فوت من و تو ؛ تمیز بشه!
شهرام آمد ؛ زیر چشمش کبود بود ؛ سخت راه میرفت. معلوم بود دلش و دنده هایش ؛ درد میکند....
گفت: بریم!
من و او ؛ دربست گرفتیم و رفتیم!...
و نمیدانستیم چیستا فردای آن روز ؛ یکراست ؛ پیش کشیش میرود ؛ و کشیش به او میگوید ؛ .....
همه چیز را.... چیزهایی که به من نگفته بود.... ! دروغ نگفته بود ؛ قسم خورده بود ؛ پنهان کرده بود !
و حالا مجبور بود بگه.... ؛ چون علیرضا ؛ با چیستا رفته بود ؛ به خواهش چیستا...
علیرضا ؛ پسر شبنم!...وقتی شبنم توی زندان ؛ فقط نوزده ساله ش بود!
#او_یک_زن
#قسمت_هشتاد_و_نه
#چیستایثربی
#داستان_بلند
#کتاب
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی
#ایینستاگرام_چیستا_یثربی
هر گونه اشترک گذاری؛ باید با ذکر
#نام_نویسنده باشد.
#کتاب؛#ناشر دارد
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#کانال_داستان_او_یکزن
@chista_2
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig