@Chista_Yasrebi
تفسیر #عتیق_نیشابوری از قربانی کردن #اسماعیل:
#قصه_ذبح_اسماعیل
وقتی این مطلب زا میخواندم ؛ دیدم چقدر این مراسم ؛ شبیه فیلم یا تاتر توصیف شده است....
ابراهیم اسماعیل را گفت:
«ای پسرک، من به خواب دیدم که تو را گلو باز میبُریدمی. بنگر تا چه بینی و چه خواهی کرد: جَزَع یا صبر.»
در اَخبار است که چون ابراهیم آن خواب بدید، دیگر روز مادرِ اسماعیل را گفت که :
«او را بیارای - که مهمانِ دوستی خواهم رفت.»
هاجَر او را جامعه نو پوشانید و موی او را شانه کرد و سُرمه کشید و از پیِ ابراهیم کرد.
ابلیس آمد و هاجَر را گفت: «ای نادان، ابراهیم پسرت را میبَرَد تا بکُشد.»
هاجر گفت: «ابراهیم نه آن پدری ست که فرزند را بکُشد.»
ابلیس گفت : «وی میگوید که خدای فرموده است.»
هاجَر گفت: «اگر خدای فرموده است، تن و جانِ فرزندِ من فِدایِ فرمانِ خدای باد!»
ابلیس از او نومید گشت، از پسِ اسماعیل بدوید، گفت «ای نادان، پدر تو را به کُشتن میبَرَد.»
وی گفت: «پدرِ من از آن مهربانتر است که چنین کند.»
گفت: «وی چنین دعوی کند که مرا خدای فرموده.»
اسماعیل گفت «هزار جانِ من فِدایِ فرمانِ خدای باد!»
ابراهیم او را میبُرد تا آنجا که قُربانگاه است. پس خوابِ خویش او را بگفت.
گفت «یا پدر، بکُن هرچه تو را فرمودهاند - که یابی مرا، اگر خدای خواهد، از شکیبایان.»
پس اسماعیل گفت :
«ای پدر، تو را به سه چیز وصیّت کنم: یکی آن که مرا دست و پای سخت ببندی، نباید که در حَرَّتِ مگر دست یا پای باز زنم، قطرهای از خون من بر تو آید، آن بیحُرمتی بُوَد. دیگر آن که مرا بر روی افگنی، مبادا که چشمِ تو بر رویِ من آید، دستِ تو کار نکند به کُشتنِ من، آنگه در فرمانِ خدای تقصیر افتد. سه دیگر آن که مادرم را از حالِ من خبر نکنی، زیرا که دلِ مادر تُنُکتر باشد، مبادا که جَزَع کند، مُزدِ این قُربان از وی بشود.»
پس ابراهیم کارد بر گلویِ پسر نهاد. هرچند میکشید. نمیبُرید.
و آن آن بود که جبرئیل بیامد، کارد را بر پشت گردانید.
و آن آن بود که در آن ساعت، فِرشتگانِ آسمانها بر وی نَظاره میکردند؛ غُلغُل از میانِ فریشتگان برآمد که :
«بار خدایا، گفتی که من از همه رویِ زمین ابراهیم را به خُلَّت برگزیدم. اکنون، میبینی که فرزنِد خویش را به دست خود گلو باز میبُرد.»
#جبرئیل میگوید من در آن وقت زیرِ عرش بودم. دانستم که خدای ابراهیم را #دریابد.
منتظرِ فرمان میبودم. تا ابراهیم کارد بر گلویِ فرزند نهاد. آن وقت، امر آمد که
#أدرک_خلیلی
من به یک پر زدن، پنجاه هزار ساله راه مثلاً، از بُطنانِ عرش به ابراهیم رسیدم، کاردِ او را بگرفتم و بر پُشت گردانیدم تا #نبرید....
و گفتهاند که خدای گلویِ اسماعیل را رویین گردانید تا نبُرَد و کارد بر آن کار نکند...
و فِدا فرستاد خدای در آن ساعت، قُربانیای بزرگ:
در آن حال، ابراهیم نگاه کرد، گوسپندی دید از هوا پدید آمد چون اُشتُرِ بُختی فَربه و در پیشِ ابراهیم بخُفت، بند از دست و پایِ اسماعیل برخاست و بر دست و پایِ کَبش افتاد.
ابراهیم او را قُربان کرد، در مِنا و نشان آن در مَذبَح به جای است و سنّتِ قربان در آن موضع تا دامنِ قیامت باقی است.
پس اسماعیل را گفت «دعا کن - که دعای تو مُستجاب است....
#چیستایثربی
#تفسیر_عتیق_نیشابوری
#ذبح_اسماعیل
#ابوبکر_عتیق_نیشابوری
معروف به سور آبادی
#مفسر_قرآن_قرن_پنجم_هجری_قمری
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
تفسیر #عتیق_نیشابوری از قربانی کردن #اسماعیل:
#قصه_ذبح_اسماعیل
وقتی این مطلب زا میخواندم ؛ دیدم چقدر این مراسم ؛ شبیه فیلم یا تاتر توصیف شده است....
ابراهیم اسماعیل را گفت:
«ای پسرک، من به خواب دیدم که تو را گلو باز میبُریدمی. بنگر تا چه بینی و چه خواهی کرد: جَزَع یا صبر.»
در اَخبار است که چون ابراهیم آن خواب بدید، دیگر روز مادرِ اسماعیل را گفت که :
«او را بیارای - که مهمانِ دوستی خواهم رفت.»
هاجَر او را جامعه نو پوشانید و موی او را شانه کرد و سُرمه کشید و از پیِ ابراهیم کرد.
ابلیس آمد و هاجَر را گفت: «ای نادان، ابراهیم پسرت را میبَرَد تا بکُشد.»
هاجر گفت: «ابراهیم نه آن پدری ست که فرزند را بکُشد.»
ابلیس گفت : «وی میگوید که خدای فرموده است.»
هاجَر گفت: «اگر خدای فرموده است، تن و جانِ فرزندِ من فِدایِ فرمانِ خدای باد!»
ابلیس از او نومید گشت، از پسِ اسماعیل بدوید، گفت «ای نادان، پدر تو را به کُشتن میبَرَد.»
وی گفت: «پدرِ من از آن مهربانتر است که چنین کند.»
گفت: «وی چنین دعوی کند که مرا خدای فرموده.»
اسماعیل گفت «هزار جانِ من فِدایِ فرمانِ خدای باد!»
ابراهیم او را میبُرد تا آنجا که قُربانگاه است. پس خوابِ خویش او را بگفت.
گفت «یا پدر، بکُن هرچه تو را فرمودهاند - که یابی مرا، اگر خدای خواهد، از شکیبایان.»
پس اسماعیل گفت :
«ای پدر، تو را به سه چیز وصیّت کنم: یکی آن که مرا دست و پای سخت ببندی، نباید که در حَرَّتِ مگر دست یا پای باز زنم، قطرهای از خون من بر تو آید، آن بیحُرمتی بُوَد. دیگر آن که مرا بر روی افگنی، مبادا که چشمِ تو بر رویِ من آید، دستِ تو کار نکند به کُشتنِ من، آنگه در فرمانِ خدای تقصیر افتد. سه دیگر آن که مادرم را از حالِ من خبر نکنی، زیرا که دلِ مادر تُنُکتر باشد، مبادا که جَزَع کند، مُزدِ این قُربان از وی بشود.»
پس ابراهیم کارد بر گلویِ پسر نهاد. هرچند میکشید. نمیبُرید.
و آن آن بود که جبرئیل بیامد، کارد را بر پشت گردانید.
و آن آن بود که در آن ساعت، فِرشتگانِ آسمانها بر وی نَظاره میکردند؛ غُلغُل از میانِ فریشتگان برآمد که :
«بار خدایا، گفتی که من از همه رویِ زمین ابراهیم را به خُلَّت برگزیدم. اکنون، میبینی که فرزنِد خویش را به دست خود گلو باز میبُرد.»
#جبرئیل میگوید من در آن وقت زیرِ عرش بودم. دانستم که خدای ابراهیم را #دریابد.
منتظرِ فرمان میبودم. تا ابراهیم کارد بر گلویِ فرزند نهاد. آن وقت، امر آمد که
#أدرک_خلیلی
من به یک پر زدن، پنجاه هزار ساله راه مثلاً، از بُطنانِ عرش به ابراهیم رسیدم، کاردِ او را بگرفتم و بر پُشت گردانیدم تا #نبرید....
و گفتهاند که خدای گلویِ اسماعیل را رویین گردانید تا نبُرَد و کارد بر آن کار نکند...
و فِدا فرستاد خدای در آن ساعت، قُربانیای بزرگ:
در آن حال، ابراهیم نگاه کرد، گوسپندی دید از هوا پدید آمد چون اُشتُرِ بُختی فَربه و در پیشِ ابراهیم بخُفت، بند از دست و پایِ اسماعیل برخاست و بر دست و پایِ کَبش افتاد.
ابراهیم او را قُربان کرد، در مِنا و نشان آن در مَذبَح به جای است و سنّتِ قربان در آن موضع تا دامنِ قیامت باقی است.
پس اسماعیل را گفت «دعا کن - که دعای تو مُستجاب است....
#چیستایثربی
#تفسیر_عتیق_نیشابوری
#ذبح_اسماعیل
#ابوبکر_عتیق_نیشابوری
معروف به سور آبادی
#مفسر_قرآن_قرن_پنجم_هجری_قمری
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
.
وقتی به گام آخر رسیدی
دیگر به عقب نگاه نکن!
باز بنایی؟
شاید این آخرین بار باشد.
شاید دیگر به این خانه ی اجدادی که در آن به دنیا آمدم برنگردم
#تفسیر آزاد
زیاد هم ، دنبال معنای قطعی در هیچ بخش زندگی نباشید!
یک روز صبح بلند میشوید ؛
میبینید:
عشقتان ؛
دلیل زندگی تان ؛
برای ابد از این دیار رفت....
#زندگی پیش بینی ناپذیر است
و هیچ تصویر و لحظه ای معنای قطعی القاء نمیکند.
به قول #شکسپیر
" مهم آماده بودن است" و بس
🤍💙🤍
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#چیستا
#جملات
#مینیمال
#موسیقی
#زمستان
#ویوالدی
#chistayasrebi
#chista_yasrebi
#minimal
.
.
https://www.instagram.com/reel/C0E3Iamr3M5/?igshid=MTRhZmU1ODE2NA==
وقتی به گام آخر رسیدی
دیگر به عقب نگاه نکن!
باز بنایی؟
شاید این آخرین بار باشد.
شاید دیگر به این خانه ی اجدادی که در آن به دنیا آمدم برنگردم
#تفسیر آزاد
زیاد هم ، دنبال معنای قطعی در هیچ بخش زندگی نباشید!
یک روز صبح بلند میشوید ؛
میبینید:
عشقتان ؛
دلیل زندگی تان ؛
برای ابد از این دیار رفت....
#زندگی پیش بینی ناپذیر است
و هیچ تصویر و لحظه ای معنای قطعی القاء نمیکند.
به قول #شکسپیر
" مهم آماده بودن است" و بس
🤍💙🤍
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#چیستا
#جملات
#مینیمال
#موسیقی
#زمستان
#ویوالدی
#chistayasrebi
#chista_yasrebi
#minimal
.
.
https://www.instagram.com/reel/C0E3Iamr3M5/?igshid=MTRhZmU1ODE2NA==