چیستایثربی کانال رسمی
6.41K subscribers
6.05K photos
1.29K videos
56 files
2.13K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
#شیداو صوفی/هفتادو یکم/#چیستا_یثربی

برگرفته از اینستاگرام رسمی
#چیستا_یثربی
@yasrebi_chista

فکر نمیکردم هنوز همان طور مانده باشد.اتاقهای سپید بیمارستان را میگویم... به اتاق چهارم که رسیدیم؛ صوفی وارد شد.گفت:بیا تو ! روی تخت ؛ کسی خوابیده بود.اول فقط موی سپیدش را دیدم.گفت: این بمانیه! گفتم ؛پس اون خانم که من دیدم؟...گفت :گفتم این بمانیه و من به تو دروغ نمیگم....از خودش بپرس! زن ؛ خواب بود.صورت آرامی داشت.شاید حدود شصت ساله.گفت: مردای دو خانواده محترم ،بعد از جریان تجاوز ؛دور هم جمع شدن و باهم به این نتیجه رسیدن که برای اینکه منصور ؛ تک وارث خانواده باقی بمونه ؛ و گند موضوع تجاوز جمشید مشکاتم ؛ سر و صدایی به پا نکنه؛ بگن بمانی مریض روحی بوده....اثباتش سخت نبود.کافی بود یه پول درشت بدن پزشک قانونی تا حکم محجوری بگیرن.همه چیزو میشه خرید. بیماری روانی که سهله...زندگیشو ازش گرفتن! بچه شو...از مشکات کثیف؛ حامله شد.بهار؛ بچه ی مشکاته.
تو دیدیش...تو خونه یا بازجویی...موهاش قرمزه...البته الان دیگه بیشترش باید سفید شده باشه...مشکات موهای دخترشو رنگ میکنه....مثلا میخواد پدری کنه ابله !

یه مدت مشکات فراری شد.بهار خواهرزاده منصور بود.مجبور شد یه مدت نگهش داره..اما بعد مشکاتو تهدید کرد که اگه از خارج نیاد از سهم پول و جیره ی خاندان ؛ خبری نیست.دختر مشکاتو بش پس داد.الکی...به اسم اینکه زنشه!....اما دخترش بود، مشکاتم حرفی نزد. چاره ای نداشت...باید دخترشو بزرگ میکرد.بهار از ده سالگی تا حالا ؛ به اسم زن مشکات تو خونه ی اونه...اما همه میدونن دخترشه...گفتم : بمانی هیچی نگفت؟صوفی خندید: کدوم زن این خونه میتونست حرف بزنه؟یا اصلا چیزی بدونه؟ مادرش تا پای جون ؛ ازش مراقبت کرد.غزال...تو همون زیرزمین چنگیز...اما بعد، سرطان گرفت و مرد. بمانی بیست و پنج سالش بود که آوردنش اینجا...پیرزن چشمانش را باز کرد و به من خیره شد.گفتم :سلام.گفت : پدر؛ مادرت خوبن؟ گفتم :مگه میشناسیشون؟ گفت:نه..ولی حتما داری.گفتم :شما چی؟گفت: پدرم...نمیدونم .یادم نمیاد....اما مادرم موهای بور قشنگی داشت با دستای گرم ....و دوباره چشمانش را بست....صوفی گفت:زنی که جای بمانی بت نشون دادن ؛...فقط کارگر منصوره. مستخدم اونجاست.سنشم از بمانی کمتره....گفتم :پس بمانی هم از ارثش محروم شد؛ هم نام خانوادگی ؛هم بچه ش.گفت : بله و چنگیز وقتی فهمید اشتباه کرده که دیگه دیر بود...منصور جیره ی همه اون افرادو میداد.میدونی ؛ چنگیز قبل از مرگش ؛ تقریبا تمام اموالو به اسم منصور کرده بود که خیالش راحت باشه...وقتی میبینه که منصور حتی از خونه ی خودشم بیرونش میکنه ؛ پشیمون میشه.. میخواست بره و بمانی رو از بیمارستان بیرون بیاره؛ که اون مهمونی کذایی رو ترتیب دادن....اولین گلوله رو به پای پدرش ؛ خود منصور زد! هیچ کدوم از زنا شلیک نکردن. فقط مردا...گفتم :بهار میدونه مادرش؟ گفت:بهار مریضه.گاهی میدونه.گاهی نمیدونه...درست نمیدونم چشه....اما من تصمیم گرفتم انتقام غزال و بمانی رو از تموم خانواده بگیرم. یه همدست میخواستم ؛ به آرش گفتم....قبول کرد...گفتم :برادرت؟ گفت :آرش پسر مشکاته! مشکات و روژان موذی....آرش میشه برادر بهار !;گاهی تو خونه ما بود؛ گاهی مشکات.آرش برادر من نیست! ما همو دوست داریم..../ادامه دارد.

#شیداوصوفی
#قسمت_هفتاد_و_یکم
#چیستایثربی
#داستان
#ادامه_دارد

هر گونه برداشت یا باز نشر این قصه ؛به شکل مکتوب یا صوتی با ذکر نام نویسنده و لینک تلگرام یا اینستاگرام او مجاز است.
@chista_yasrebi
#شیداوصوفی
#قسمت_هفتادوسوم
#چیستایثربی/برگرفته از اینستاگرام یثربی.به آدرس
@yasrebi_chista

خوابم ؟ حتما خواب میبینم.....خواب میبینم که عده ای جادوگر ؛ مثل جادوگران مکبث دور مرا گرفته اند و مدام عربده میکشند :معذرت بخواه؛ معذرت بخواه....زبانهای خون آلودشان از لای دندانهای نیششان پیداست...بیدار میشوم...صوفی بالای سرم نشسته است.میگوید:چرا من ؟ میگویم :چون شبیه خودم بودی.فقط خدا کند داستانت؛ مثل داستان من تمام نشود...از روز اولی که خبر را در روزنامه خواندم..میدانستم کشته نشدی.میدانستم جایی زنده هستی و منتظری من پیدایت کنم و قصه ات را بنویسم...کاری که برای من، کسی نکرد.
گفت:پدرم؛ اردشیر اونقدرا که فکر میکنی بد نیست.گفتم :میدونم.آدم بده ی این قصه ؛ یکی دیگه ست.کسی که گاهی دلم براش میسوخت.فکر میکردم چه آدم خوبیه ! اینکه آدم تظاهر کنه مرده ؛ چقدر ظاهرا همه چی رو آسون میکنه...هم طلبکارا غیب میشن.هم هر خلافی دلت میخواد انجام میدی...هم تنها وارث ذکور میمونی.چون واقعا نمردی! پس چنگیز قبل از مرگش همه چیزو به اسم منصور کرده بود که ازش هم خیالش راحت بشه که کل ثروت اجدادی دست پسرشه.هم مالیات ارث و رشوه به دولت نمیدن!نمیدونست منصور اولین کسی رو که از خونه اجدادی بیرون میکنه ؛ پدرشه!...انتقام سمانه؛عقده های بچگی؛هر چی....به چنگیز میگه از اون خونه برو بیرون! چنگیز بزرگ با اون همه ثروت یه مدت تو آلونک مش حسن زندگی میکنه....تا شب مهمونی....که میخواد به همه اعلام کنه بمانی دختر واقعیشه و میخواد اونو از بیمارستان بیاره بیرون...و منصور گلوله رو میزنه به پای پدرش! تو اون اتاق مردای دیگه ای هم بودن.جمشید مشکات دومین گلوله رو میزنه.وگرنه از جیره خوری منصور دیگه خبری نیست...اما گلوله سوم که چنگیزو میکشه....صوفی گفت:کار پدر من نبود! اردشیر اقتداری هیچوقت خودشو جزو اون خانواده ی نزول خور نمیدونست....گفتم :میدونم....کار مازیار مشکات بود.پسر کوچیک مشکات....وحشی ترین بچه ی خانواده....پدر تو گلوله نمیزنه.صوفی گفت :منصور با سمانه عروسی کرد.اون به عشقش رسید.سمانه به آرزوی دیرینه ش برای انتقام.هم منصورو وادار کرد که پدرشو بکشه ؛ هم با تولد دوقلوها مادر وارث شد.گفتم :دو قلوها؟ گفت: پرویز و روژان،دو قلو ان.بچه های سمانه و منصور.گفتم ؛ پس وارث بعدی این خاندان احتمالا یا پرویزه..صوفی گفت :یا آرش!پسر مشکات..گرچه ما پول کثیف اونا رو نمیخوایم.اما اونا باید انتقام پس بدن..گفتم :میدونم گناهاشون زیاده.ولی...انتقام چه چیزایی؟ گفت :غزال.پدر غزال.بمانی بیچاره که همه ی عمرش به اسم محجور؛ تو بیمارستان گذشت؛ بهار بیکس که مریضش کردن.و بعد ؛کسی که بدبخت ترین آدم این خاندانه!ادامه دارد..
#شیداو صوفی
#چیستایثربی
#داستان
#ادامه_تا_لحطاتی_دیگر
هر گونه اشتراک گذاری منوط به دکر نام.نویسنده و لینک تلگرام یا اینستاگرام اوست
@chista_yasrebi
ممنون از لطف دوستان درباره کتاب سخت
#شیداو صوفی

#چیستایثربی
کانال رسمی
@chista_yasrebi