@Chista_Yasrebi
یادداشت دوستان بر کتاب
#پستچی در پیجهایشان
با سپاس از توجه عموم ؛ از هر سنی به این کتاب ....
یادداشت خانم نازنین⬇️
می خواستم داد بزنم دوستت دارم . کودکانه بود . خودش می دانست . عشق اتفاقی ست که دلت را بهاری می کند و بهار من به جان او هم ریخته بود . دستش را جلو آورد . گفت :" دست بدیم ؟" خنده ام گرفت . دست برای چی ؟ گفت :" به هم قول بدیم هر اتفاقی که برای هر کدوم مون بیافته ، اون یکی باید زندگی کنه . جای هر دومون . مثل حرف محسن ." دستم را جلو بردم . جهان ایستاد . دستش گرم و سوزان ، دست من سرد و لرزان . گریه ام گرفت . یعنی داشت می رفت ؟ سرم را روی سینه اش گذاشتم . معذب بود . اما اشک من که روی پیراهنش ریخت ، یادش آمد که عاشق ترینش کنارش ایستاده و گریه می کند . حاضر بودم بمیرم اما سحر نرسد . دستش را دور گردنم انداخت گفت :" بیینمت " گفتم :" باز می خوای خداحافظی کنی ؟" گفت :" نه " و پیشانی ام را بوسید . سوختم . دستانش را بوسیدم . گفت :" نکن خاتون " گفتم :" این دست ها نوازش کردن بلده . این دست ها ماشه کشیدن بلده . دستای پیک منه ." اشک عشقش را ندیده بودم که دیدم . گفتم :" برمی گردی ، می دونم .
پ ن : آنقدر بغض دارم که اگر از ترس اطرافم نبود آزادانه رهایش میکردم تا صدایم به ناکجا آبادها برود . خدای من شکرت که مراجعه کننده ای نداشتم تا اشک های منو ببینه و حتما خنده ای بر من بکنه . خدایا به جبران تمام روزهایی که حالم بد بود الان حالم خوب است و سبک . دلم میخواد بدووم در امتداد یک مسیر بی پایان . راه بی پایانی میخواهم برای نرسیدن . راهی که هنگام دویدن اشک هایم را رها رها رها رها رها کنم . جمله ی آخر را می گویم و اون اینکه : انقلابی نو در تمام عاشقانه هایی که دیده بودم و خوانده . عاشقانه ای که خواندش چند ساعت بیشتر زمان نبرد ولی ولی ولی درکش زمان ها میبرد ز م ا ن ه ا
چیستا یثربی خوب تر از هر خوبی عاشقانه هایت پردوام تر از هر وقتی @yasrebi_chista
همین
تمام
والسلام
نقطه ته خط #نازنین_فروغی
#پستچی#چیستا_یثربی#نشر_قطره#رمان_کوتاه#رمان#داستان_ایرانی#داستان_های_فارسی#ادبیات_داستانی#ادبیات#عاشقانه_ای_جاویدان
#سپاس از توجه شما
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
. https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
یادداشت دوستان بر کتاب
#پستچی در پیجهایشان
با سپاس از توجه عموم ؛ از هر سنی به این کتاب ....
یادداشت خانم نازنین⬇️
می خواستم داد بزنم دوستت دارم . کودکانه بود . خودش می دانست . عشق اتفاقی ست که دلت را بهاری می کند و بهار من به جان او هم ریخته بود . دستش را جلو آورد . گفت :" دست بدیم ؟" خنده ام گرفت . دست برای چی ؟ گفت :" به هم قول بدیم هر اتفاقی که برای هر کدوم مون بیافته ، اون یکی باید زندگی کنه . جای هر دومون . مثل حرف محسن ." دستم را جلو بردم . جهان ایستاد . دستش گرم و سوزان ، دست من سرد و لرزان . گریه ام گرفت . یعنی داشت می رفت ؟ سرم را روی سینه اش گذاشتم . معذب بود . اما اشک من که روی پیراهنش ریخت ، یادش آمد که عاشق ترینش کنارش ایستاده و گریه می کند . حاضر بودم بمیرم اما سحر نرسد . دستش را دور گردنم انداخت گفت :" بیینمت " گفتم :" باز می خوای خداحافظی کنی ؟" گفت :" نه " و پیشانی ام را بوسید . سوختم . دستانش را بوسیدم . گفت :" نکن خاتون " گفتم :" این دست ها نوازش کردن بلده . این دست ها ماشه کشیدن بلده . دستای پیک منه ." اشک عشقش را ندیده بودم که دیدم . گفتم :" برمی گردی ، می دونم .
پ ن : آنقدر بغض دارم که اگر از ترس اطرافم نبود آزادانه رهایش میکردم تا صدایم به ناکجا آبادها برود . خدای من شکرت که مراجعه کننده ای نداشتم تا اشک های منو ببینه و حتما خنده ای بر من بکنه . خدایا به جبران تمام روزهایی که حالم بد بود الان حالم خوب است و سبک . دلم میخواد بدووم در امتداد یک مسیر بی پایان . راه بی پایانی میخواهم برای نرسیدن . راهی که هنگام دویدن اشک هایم را رها رها رها رها رها کنم . جمله ی آخر را می گویم و اون اینکه : انقلابی نو در تمام عاشقانه هایی که دیده بودم و خوانده . عاشقانه ای که خواندش چند ساعت بیشتر زمان نبرد ولی ولی ولی درکش زمان ها میبرد ز م ا ن ه ا
چیستا یثربی خوب تر از هر خوبی عاشقانه هایت پردوام تر از هر وقتی @yasrebi_chista
همین
تمام
والسلام
نقطه ته خط #نازنین_فروغی
#پستچی#چیستا_یثربی#نشر_قطره#رمان_کوتاه#رمان#داستان_ایرانی#داستان_های_فارسی#ادبیات_داستانی#ادبیات#عاشقانه_ای_جاویدان
#سپاس از توجه شما
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
. https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ