چیستایثربی کانال رسمی
6.61K subscribers
6.04K photos
1.27K videos
56 files
2.12K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
#مرتضی_پاشایی
#زنده_یاد
#زنده_صدا

#شیداوصوفی
#داستان
#نمیدانم چرا بعد از قسمت ششم؛ دلم خواست این ترانه
#مرتضی_پاشایی عزیز را بشنوم
...شاید چون حس میکنم چه اتفاقی در این رمان چند روایتی، در حال رخ دادن است....
#دلم به جز تو کسی رو نداره.....
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
دیگه گریه نکرد، فقط حوصله کرد......
@chista_yasrebi
عذر خواهي تهيه كننده “كيميا” از مدير مسئول “كيهان” به‌خاطر تقدیم شماره اخیر روزنامه اش به غلامحسین ساعدی
سینماژورنال: دوشنبه دوم آذرماه روزنامه “صبا” که مدیرمسئول آن محمدرضا شفیعی تهیه کننده تلویزیون و سینما است به روال هر روزه که روزنامه اش را به یکی از هنرمندان تقدیم می‌کند، روزنامه را به غلامحسین ساعدی نویسنده سرشناس ایرانی تقدیم کرد.
به گزارش سینماژورنال تقدیم این روزنامه به ساعدی که یکی از مهمترین آثار سینمای ایران یعنی “گاو” داریوش مهرجویی اقتباسی از یکی از داستانهای اوست اما به مذاق برخی رسانه های اصولگرا و از جمله روزنامه “کیهان” خوش نیامد و آنها همین تقدیر را بهانه ای کردند برای انتقاد از شفیعی که این شبها سریال “کیمیا” را هم روی آنتن دارد.
دامنه انتقادات که رسانه های مختلف اصولگرا و اغلب طیف تندروی آنها را دربرگرفت باعث شد تا محمدرضا شفیعی طی نامه ای به مدیرمسئول روزنامه “کیهان” از درج نام ساعدی و تقدیم روزنامه اش به وی عذرخواهی کند؛ آن هم در شرایطی که ساعدی به غیر از “گاو” در نگارش فیلمنامه آثاری چون “دایره مینا”ی مهرجویی و “آرامش در حضور دیگران” ناصر تقوایی نقش داشته است.
متن کامل نامه شفیعی که نسخه ای از آن در اختیار سینماژورنال قرار گرفته را در ادامه می خوانید:
مدیر مسئول محترم روزنامه کیهان
جناب آقای حسین شریعتمداری
سلام علیکم
احتراماً، پیرو درج مطلبی در خصوص تقدیمی روز دوم آذر ماه روزنامه صبا در شماره ۳۱۳۱۷ آن روزنامه وزین توضیحاتی به عرض می رسد:
درج نام غلامحسین ساعدی در آن شماره یک خطای رسانه ای و بدون تعمد و مورد تایید اینجانب نبوده است. اما اینکه همکاران شما از آثار و مواضع بنده بی اطلاع باشند قابل درک نیست.
تنظیم چنین مطلبی با بی انصافی و کم توجهی به سوابق جای تاسف دارد. نیازی به توضیح عملکرد خود نمی بینم اما این نکته برایم جالب است در زمانی که یک فیلم سینمایی با موضوع انقلاب اسلامی در حال اکران “ماهی سیاه کوچولو” و یک سریال پربیننده تلویزیونی با همین موضوع روی آنتن “کیمیا” دارم با چنین برخوردهایی مواجه می شوم. خداوند به قلم ما و شما تعهد و باور بدون غرض عنایت فرماید.
همیشه موفق باشید.
بعون الله تعالی
مدیر مسئول محمدرضا شفیعی
.



و هنوز درد ادامه دارد......
دکتر غلامحسن ساعدی عزیز
که هم در ایران غریب بودی، هم در فرانسه ...که مجبور به رفتن شدی
.

هم در تهران با لهجه ی آذری ات غریب بودند ،
هم در فرانسه ، با زبان فارسی ات.....
هم قبل از انقلاب ، زندان رفتی و شکنجه دیدی
و هم بعد از انقلاب صدایت کردند ، و دیگر اینجا ، جای ماندنت نبود....
به قول شاملو تو پس از زندان شاه ، دیگر هرگز خوب نشدی!
آنها یک مرد را نشکستند،
غرور او راشکستند!....اعتمادش را شکستند.....
.

اکنون با آن همه آثار به یاد ماندنی ، رمان ، نمایشنامه ، و فیلمنامه هایی چون
#گاو
#دایره_مینا
#آرامش _در_حضور_دیگران
#واهمه_های_بی_نام_و_نشان
#چشم_در_برابر_چشم
#آی_بی_کلاه/#آی_با_کلاه
#چوب_بدستهای_ورزیل و.......
باید مزارت غریب افتاده در پرلاشز فرانسه ، کنار صادق هدایت باشد....واز هنوز از اینکه استاد مسلم نوشتن و پزشکی بی نظیر بودی که حتی فقرا را رایگان درمان میکردی ، بترسند....به گونه ای که حتی یک شماره روزنامه را نتوان به تو تقدیم کرد.....تو که نیستی ! تو که دیگر خطری نداری.، هرگز جز زبان تند و صریح آذری ات خطری نداشتی !....همه ما درجوانی ممکن است عضو حزب و سازمانی شویم....ولی انسانیت تو، نوشتنت و مظلومیتت، برایشان مهم نیست؟ تو ایرانی بودی و تا آخر عمر خواستی برای ایران بنویسی، و وقتی به تو گفتند چرا به زبان فرانسه نمینویسی؟... فریاد کشیدی.....
.
به قول نویسنده ای:چه فرقی میکند کجای این دنیا باشی.زبانت را که نفهمند، همه جا غریبه ای.....حتی کشور خودت !.....
ای نویسنده ی خوب، ای پزشک مهربان؛ ای آواره ، ای خانه به دوش ، ای رنج کشیده از زخمهای زندان شاه....به قول خودت...حتی اگر تو را خفه کنند، فریاد تو رانمی توانند خفه کنند ! نامه ای که از زندان برای برادرت نوشتی.....تو زیر خاک هم فریاد خواهی کشید
و چقدر
#با_عظمت
بودی که هنوز حتی از آوردن نامت میترسند.از روح بزرگی که داشتی.....
تو مال ما بودی.دکتر و نویسنده ی دلسوز ما..و ما فراموش نمیکنیم..این را بدان..درباره ات مینویسیم و فیلم میسازیم.اینجا.آنجا.خارج از کشور....نیستی که آنقدر عذاب بکشی که به قول اکبر رادی عزیز ، مثل رتیلی ته شیشه بیندازنت ! و مدام مجبور شوی خودت را بگزی....نیستی و میبینی که دوستت داریم.حتی جوانانی که فقط یک بار فیلم گاو را دیده اند!....
ما به تو افتخار میکنیم و میدانیم طوفانی که از زمان شاه شروع شد و تو را شکست ، آنقدر ادامه داشت که در 54 سالگی ، باعث خونریزی داخلی ناگهانی تو و مرگت شد......54 سال دکتر!.....54 سال امیدت را از دست ندادی که درست میشود ، که دوباره قلم به دست م
یگیری و
#فارسی مینویسی!
ما امید تو را ارث میبریم
ما دوستت داریم
ما نگهبان امید تو هستیم
چه باک اگر روزنامه ای نخواهد که هنوز پس از سالها ؛ در روزسفر ابدی ات ، نامی از تو بیاید و شماره ای به تو تقدیم شود.....
ما تمام شماره های روزنامه های فردا را به نام تو میخریم و میخوانیم :
روحت نور، دکتر غلامحسین ساعدی عزیز ما

ای
#مظلوم
ای
#طوفان
ای
#آرامش_در_حضور_دیگران
ای
#ایرانی_بی_وطن......
#دوستت_داریم
و یادمان نمی رود نام نمایشت را :
#چشم_در_برابر_چشم


#چیستایثربی
@chista_yasrebi
مرا ببوس
مرا ببوس عنوان تصنیف محبوب نیمه اول قرن ۲۰ میلادی در ایران است.[۱] اثری با صدای «حسن گلنراقی»، شعر از «حیدر رقابی»، ساخت آهنگ «مجید وفادار» در دستگاه اصفهان، همراه با ویلون «پرویز یاحقی» و پیانوی «مشیر همایون شهردار» از ترانه‌های موسیقی ایرانی است. شعر «مرا ببوس» در مجموعه شعری از «حیدر رقابی» به نام «آسمان اشک» در سال ۱۳۲۹ در «انتشارات امیرکبیر» به چاپ رسید. در سال ۱۳۳۵ در فیلمی با صدای خواننده نه چندان مشهوری به نام«پروانه» به اجرا در آمد که چندان مورد توجه قرار نگرفت. سپس در در سال‌های سیاه پس از کودتای ۲۸ مرداد، که نهضت ملی مردم ایران را برای مدتی متوقف کرد و امیدها را به یاسی فراگیر بدل ساخت، و در ایامی که در میدان‌های اعدام، قهرمانان، مرگ را به سینهٔ مردم‌دوستی و شجاعت سپر می‌کردند، ترانهٔ «مرا ببوس» برای نخستین بار از رادیو ایران پخش شد. اینبار این ترانه و آهنگ بسیار مورد استقبال قرار گرفت و سال‌ها و نسل‌ها ذهن و زبان مردم به‌ویژه جوانان را به زمزمهٔ مکرر خود واداشت.
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
تاریخ انتشار خبر : ۰۹ آبان ۱۳۹۲ - ۱۴:۴۷

از خواب تا مهتاب چيستا يثربي منتشر شد
مجموعه نمایشنامه «از خواب تا مهتاب» تازه‌ترین اثر چیستا یثربی نویسنده نمایشنامه‌نویس و کارگردان تئاتر از سوی موسسه انتشارات کتاب نیستان راهی کتابفروشی‌ها شد.

به گزارش باشگاه خبرنگاران، این اثر که در برگیرنده پنج نمایشنامه کوتاه یثربی است، به طور عمده با موضوع و پس زمینه جنگ و نگاه انسان‌شناختی بر آن نوشته شده است و به خوبی می‌توان در آن به دنبال دغدغه‌هاي همیشگی مولف در سایر آثار نمایشی و داستانی‌اش مبنی بر واکاوی هویت انسان در معرض جنگ دست پیدا کرد.

«از خواب تا مهتاب» به عنوان یک اثر نمایشی مکتوب از چند نقطه نظر اثری در خور اعتنا به شمار می‌رود. نخستین مورد، بدون شک به سابقه فعالیت و قلم یثربی به عنوان صاحب این اثر باز می‌گردد. نویسنده در این اثر، در مقام یک متخصص روانشناسی با تحلیلی که از بطن و انگاره‌های ذهنی مخاطبانش برای مواجهه با دفاع مقدس و یک روایت داستانی در مورد آن دارد؛ اقدام به تالیف نمایشنامه‌هایی کرده که از فضای عمدتاً کلیشه‌زدگی و تعریفی همیشگی آثار ادب و نمایشی در حوزه دفاع مقدس گریزان بوده و سعی دارد با استفاده از برخی شگردهای تکنیکی در روایت و نیز به کار بستن عنصر تخیل به شکلی که بتواند ناخودآگاه مخاطب را تحت تاثیر قرار دهد، به استقبال مخاطب برود.

تعبیر برخاستن برخی از افراد از زیر خاک که در نمایشنامه اول از آنها یاد شده است از همین جنس نگاه نشأت می گیرد و در ادامه و در نمایشنامه دوم نیز به نوعی به مکاشفه درونی از سوی شخصیت‌های حاضر در داستان برای نقب زدن به جنگی که روزی روزگاری در آن حضور داشته‌اند تبدیل می‌شود.

نمایشنامه «زنی برای همیشه» از این مجموعه بر مبنای یک داستان واقعی مبنی بر تعطیلی مدارس اسلامی در منطقه بوسنی تالیف شده است که می‌تواند در نوع خود نمونه قابل توجهی از ظهور یک نگاه سوبژکتیو به پدیده‌ای انسانی و رئال به شمار آید که در سال‌های نه چندان دور کنار گوش بخش زیادی از مخاطبان این اثر رخ داده و احتمالاً بسیاری از آنها یا نامی از آن نشنیده‌اند و یا به سادگی از کنارش گذشته‌اند.....چیستایثربی در سال 83نمایش زنی برای همیشه را با جسارت روی صحنه برد کاری که کسی در آن دوران نمیکرد و همه درباره موضوعات اجتماعی داخل ایران مینوشتند....و بسیاری از منتقدان در تعجب بودند ، چرا یثربی درباره بوسنی و مدارس و دانشگاههای اسلامی آن نوشته است.این کار در سالن مهر با بازی مهسامهجور،حمیدرضا هدایتی و سمیه عسکری اجرا رفت و انچنان مورد استقبال قرار گرفت که دو سال بعد یعنی 85 هم دوباره در فرهنگسرای نیاوران اجرا رفت.....موسیقی کار زنده و بسیار تاثیرگزار بود و مهدی عبدلی با صدای خاص خود؛ دعای نور را برای اولین بار در قالب تصنیف سوگواری ارایه داد.....
#نمایشی درباره
#بوسنی

#سال83
که کسی درباره بوسنی اطلاعاتی نداشت و نمایشی نمینوشت.
چبستایثربی هرگز دلیل نوشتنش را در مورد بوسنی فاش نکرد....اما تمام مدیران حوزه های هنری و فکری کشور به دیدن این نمایش نشستند.کسی دلیلش را نمیدانست....
و حالا دو سال است که کتاب چاپ شده است...و هنوز زنی برای همیشه تنها نمایشی است که مستقیم به فعالیتهای مخفی زنان مسلمان بوسنی در جنگ با صربها اشاره دارد.....
...
#نشر_نیستان
عنوان_کتاب
#از_خواب_تا_مهتاب
#شامل_پنج_نمایش
_نمایش
#یثربی

#چیستایثربی
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi کد خبر مربوط به مطلب بالا درباره اولین نمایش اجرا شده چیستایثربی/درباره بوسنی/هشتاد و سه/زنی برای همیشه/حالا پس از یازده سال
#قسمت_هفتم#شیداوصوفی#چیستایثربی
پیرمردنفسی کشید.انگار رازبزرگی از سینه اش،برداشته شده بود.گفت:از اون به بعدبا هم اینجا زندگی میکنیم.مثل یه پدر و دختر.من میتونستم اونو به فرزندی قبول کنم ، ولی اجازه ندادن! شرطش این بودکه زن داشته باشم...حالام فکر میکنم پدرشم.هر چی بخوادبراش میگیرم.هر کاربخوادبراش میکنم.اما نمیذارم اینجا کسی مزاحمش بشه.الان دیگه شصت و پنج سالمه.اون فقط چهل و دو.... هنوز یه بچه شش ساله ست.من مراقبشم...گفتم چه جوری؟! این چه حس پدریه که دخترشو حامله میکنه؟اون زن، یه بچه داره.پدر آرش!چطور تونستی؟بعدم که بچه شو ازش جدا کردی!چشمان پیرمرد کدرشد...گفت ؛ گم شو برو بیرون ! تو هم مثل بقیه نفهمی.شما الاغا هیچی نمیفهمین! اون مثل دختر من بود.عاشقشم... اما نه اون عشق کثیفی که شما فکر میکنید! ترسیدم.ولی میدانستم که من هم باید داد بزنم...عشق کثیف؟ قانونا شوهرش بودی! میتونستی ازش بچه بخوای.اما قول داده بودی!به مادرت و مادر اون قول داده بودی بش دست نزنی!... بعدم همه جا شایع کردی مرده! نمیدونم چه جوری!نمیدونم کیو جای بهار،تو اون قبر گذاشتی؟اما لعنت به هر چی وسوسه ست.چرا فکر میکنی پاکی؟ نوه ت داره اعدام میشه ! من میدونم صوفی رو نکشته ! شاید بیهوشش کرده،اما قتل ،کار اونی بوده که ماشینو انداخته تو دره!جنازه جوری لت و پاره که نمیشه شناساییش کرد.اعتراف کن وآرشو نجات بده! آستین مرا گرفت.گمشو برو بیرون! تو هم عین اون پلیسای احمقی ! من نمیدونم اون دخترکجا رفت؟ازجون من چی میخواین؟بهار از این صداها میترسه.گفتم ،بهار از خیلی چیزا میترسه ولی نمیگه! یکیش از خود تو ! اگه ازت نمیترسید از من نمیخواست ببرمش بیرون! هیچوقت فکر کردی اونم دوستت داره یا نه؟دستمو ول کن...خودم دارم میرم.گفت : برو به جهنم ! دیگه هم اینجا پیدات نشه.در خانه را که باز کردم،بهار از پشت شانه ام راگرفت.منم ببر! تو رو خدا! گفتم برمیگردم میبرمت.گفت؛ دیره.اون دختره رو اذیت کرد،منم اذیت میکنه.گفتم، میام بهار.کسی اذیتت نمیکنه.قول میدم.در ماشین علی می لرزیدم.گفت؛چقدر گفتم این شغل برا یه خانم...گفتم:علی؟....هیچی!..گفت؛ چی؟گفتم؛ حالم بده.کاش میتونستی بغلم کنی!سکوت کرد.سرعت ماشین رازیادکرد.انگار میخواست عالم و آدم را زیر کند.گفتم :برو عکاسی.بعدم فعلا خداحافظ.چیزی نگفت.شبیه پلنگ زخم خورده ای بودکه چیزی نمبیند.به سرعت وارد عکاسی شدم. پرویز، پدرآرش روزنامه میخواند.با ورودتند من ترسید...؟چی شده؟ گفتم میدونستی مادرت زنده ست؟گفت بله.اون مریضه.گفتم کیا میدونن؟گفت؛فقط من! تصادفی فهمیدم.....یه رازه!.. گفتم آقا؛ اون زن اونجا حبسه.مادرت!گفت،مادرم خطرناکه!بایدحبس باشه،وگرنه آدم میکشه!پدرم بدبخته!یه عاشق بدبخت! یه عاشق محکوم.....

#شیداوصوفی
#قسمت_هفتم
#داستان
#ادامه_دارد
#چیستایثربی

@chista_yasrebi
@chista_yasrebi وقتی اولین سری قصه های جزیره/نوشته لوسی ماد مونت گومری را از کانادا خریدم یکی از بهترین ترجمه های من شروع شد.کتابی برای همه
@chista_yasrebi دیروز تصادفا مسعود خواجه وند، بازیگر آخرین نمایشم را دیدم.میدانید چه چیز تاتریها را دوست دارم؟ صبوری و قضاوت نکردنشان را
14، 20:36
یه روزی دنیا خوب بود و آروم بود
واسه زندگی همه چی آسون بود
هرکی کارشو میکرد ، حالشو میبرد
تکلیف روزاش معلوم بود
یکی اومد گفت حالش بده
قلبشو انگاری توفان زده
یکیو میخواد اسمش لیلیه
آره درسته مجنون بود
داد میزد میگفت وضعش بده
آخ اگه لیلی جوابش رو نده
میمیره و داغون میشه همه گفتن
پاشو واسه مرد اینکارا بده
زیره لب هی میگفت لیلی
اگه نداشت به من هیچ میلی
ظرفمو شیکوند چرا ظرف منو
ای وای لیلی ، آخ لیلی

آی لیلی آی لیلی لیلی
آی لیلی آی لیلی لیلی
آی لیلی آی لیلی لیلی
آی لیلی آی آی لیلی

از اون روزا گذشت و مجنون غم کشید
از اون گذشت و نوبت به من رسید
هی ترسیدم آخرم اومد
بلای لیلی سرم اومد
با خودم میگفتم مجنون کجا من کجا
عشق بازیه بابا من کجا زن کجا
هی معن کردم سرم اومد
ریغه رحمت تا آخرم اومد
این سری لیلی با گونه های پروتزی
بوی عطرو کلمات فانتزی
منه احمقم مجنون و شیدا
واسه عشقش مور مورو گز گزی
هرچی میگفت میگفتم ای جونم بشی
با خودش می گفت بذار دیوونم بشی
یه کاری کنم ربتو یاد کنی
بفهمی لیلی کیه بری فریاد کنی
تا دنیا دنیاست لیلی همینه
مجنون بزرگ ترین احمق زمینه
لیلیه منم رفت این قصه تکرار شد
الهی این لیلی خیر نبینه

آی لیلی آی لیلی لیلی
آی لیلی آی لیلی لیلی
آی لیلی آی لیلی لیلی
آی لیلی آی آی لیلی
دوستان ، برخی اشعار سینا حجازی شاید در وهله اول، غریب جلوه کنند!...مثل همین ترانه "لیلی" که دقیق نمیدانم شاعرش خود حجازی است یا دیگری.اما چیزی که برای من جالب است ، نقد جامعه ی ظاهرا پست مدرنی است که در سطر سطر این اشعار وجود دارد ، و مرا یاد فضای گروتسک می اندازد.ترکیبی از طنز و وحشت.... البته نقد روابط و تفکرات به اصطلاح مدرن امروز ! که گاهی به جای مدرنیته به توحش می رسد !...فقط لیلی را با لبها و گونه های پروتزی تجسم کنید ! خواننده، بهتر از توصیفات این ترانه نمیتوانست ، نقد خود را به روابط سطحی امروز به جای عشقهای عمیق گذشته نشان دهد. این ویژگی در ترانه سرایی و خواندن ، شاید سبک مورد علاقه من که عاشق فرهاد و سیمین غانم و داریوش و نوری و فروغی هستم ، نباشد.اما برای جامعه ی جوان ، چند وجهی و متکثر امروزی ، شاید تلنگری باشد !....بیهوده نیست که آثار حجازی مجوز رسمی پخش در ایران گرفته است....
او با زبان خود جوانان با آنها حرف میزند.اگر مسخره می کنند ، او هم مسخره میکند.اگر ناله میکنند ؛ او هم به طنز ناله می کند!....کاری که خیلی از ما در مکالمه با جوانانمان بلد نیستیم ! شعری پست مدرن در فضایی گروتسک ! تلفیق وحشت و طنز...این جامعه ی امروز ماست....
#چیستایثربی
#ترانه
#شعر_مدرن
#سینا_حجازی
#لیلی
@chista_yasrebi
سلام.
الاني كه دارم براتون مينويسم اشك جلوي ديدم رو گرفته. ببخشيد كه نميتونم مثل خودتون زيبا و راحت احساسمو بيان كنم. فقط بعد از اينكه داستانتونو خوندم ياد اولين روزي افتادم كه اومدم اداره نمايش شما براي من نقش طلا رو توضيح دادين گفتين عاشقه. خداي من. من و پارتنرم كه اسمشون تو خاطرم نيست روي صندلي نشسته بوديم و يه تكه نان بربري تو دسته من بود و داشتيم ديالوگا رو تمرين ميكرديم شما به ما گفتيد بابا مثلا شما عاشقيد با همين يه تكه نون با هم عشق بازي كنيد بدون اينكه بخواييد هي به هم نگاه كنيد من اصلا درك نكردم مگه ميشه اخه به هم نگاه نكنيم و با يه نون تو دستمون عشق بديم به هم الان ميفهمم اون احساسو الان ميفهمم كه اگر عاشق باشي زمان و مكان برات بي معني ترين كلمات دنيا ميشن خداي من كاش با اين عشق زودتر اشنا ميشدم ديگه راحتتون نميذاشتم و هر روز سر تمرين ميخواستم بيشتر برام بگيد چون حتي با شنيدنش هم حال ادم خوب ميشه و عاشق
هليا امامي بازيگر.
.
.@chista_yasrebi
#تاک
#سیاوش_قمیشی
ترانه :
#مسعود_هوشمند
#تنظیم :
#ایمان_فروتن
#آهنگساز :
#سیاوش_قمیشی
تقدیم به همه تاکهایی که بر قلب ما، قد می کشند....مثل فرزندانمان...
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#شیداوصوفی #قسمت_هشتم #چیستا_یثربی
برگرفته از اینستاگرام چیستا یثربی
@chista_yasrebi

تلفن مدام زنگ میزد. نمیخواستم گوشی را بردارم. حوصله کسی را نداشتم. پرویز گفته بود حال مادرش بد است. پیرمرد گفته بود آنها با هم خوشبختند. بهار میخواست با من فرار کند و علی مرا بغل نکرده بود! حتی یک کلمه آرامش بخش نگفته بود! سرم را بسته و روی کاناپه دراز کشیده بودم. دخترم داشت مشق مینوشت. پرسید، هفتاد منهای چهل و دو چند میشه؟ از جا پریدم. خدایا چهل و دو! یعنی شش سال بزرگتر از من! مگه آدم میتونه تو اون سن نوه بزرگ داشته باشه؟ چرا پیرمرد حرف سنشان را زده بود؟ چرا به من دروغ گفته بود، بیشتر موهای بهار مشکی بود. یعنی واقعا چهل و دو ساله بود؟ پس آرش هجده ساله! چطور پلیس متوجه نشده بود؟ به همکارم که مشاور اداره پلیس بود زنگ زدم. گفت، صبر کن ببینم؛ آره از لحاظ شناسنامه ای درسته. میشه چهل و دو سالش؛ اما به عقل جور در نمیاد. گفتم، ممکنه شناسنامه تقلبی باشه. گفت؛ کپی ش پیش منه. اصلشو میگیرم چک کنن. گفتم؛ آرش چطوره؟ گفت، غذا نمیخوره. هر کی تو راهرو رد میشه، فکر میکنه اومدن ببرنش. دیشب دیدمش. بهش گفتم چرا اعتراف کردی؟ گفت؛ طناب درد داره؟ اول مهره گردن میشکنه. مگه نه؟ بعد بالا آورد. فردا میفرستمش بهداری. راستی حاج علیت اینجا بود! تو آرشیو. گفتم مطمینی مریم؟ اون کارش این پرونده ها نیست! هنوز گوشی را قطع نکرده بودم علی زنگ زد؛ وقت داری یه سری ببینمت؟ -دراز کشیدم. تازه جلو دخترم که.. گفت؛ یه دقیقه میام دم در. مهمه. وقتی میگفت مهمه، قلبم میلرزید. پیاده شد. به چشمان هم نگاه نکردیم. گفت؛ تو روژان میشناسی؟ پرستار بیمارستانی بوده که بهار اونجا برای بارداریش میرفته. گفتم؛ تو پرونده ها اسمی ازش نبود. گفت روژان مرادی. از کردستان اومده بوده کارآموزی. سی و نه سال پیش گم میشه چون شاکی نداشته پرونده مختومه اعلام شد. گفتم؛ خب. خیلیا عروسی میکنن. از ایران میرن. دیگه ردی هم تو محل کار ازشون نیست! گفت پرونده های قدیمی بیمارستانو میدیدم. اون یه شبه ناپدید شده! پرستار مخصوص بهار بوده. اول فکر میکنن رفته شهرش. به پلیسم گم شدنشو خبر میدن؛ اما سی و نه سال گذشته! گفتم، تقرییا همسن پرویز! گفت؛ عکسشو ببین! موی مشکی. چشم درشت، اما چیزی مرا ترساند. خیلی شکل بهار بود! حتی نوع نگاهش. گفتم روژان، پرستار بهار بوده. بهار چهارده سالگی حامله شده. مشکات، شوهر بهار، روژان رو با دستمزد بالا گول میزنه و به اسم پرستار خصوصی میاره خونه بهار از بیمارستان میترسیده. بچه به دنیا میاد و روژان چی میشه؟ گوشی زنگ زد. مریم بود. شناسنامه جعلیه. بهار 52 سالشه. علی گفت؛ بریم- کجا؟ روژانو پیدا کنیم. همه چیزو میدونه. حتی جریان صوفی رو. اون تو خونه ی اوناست. مطمینم. حتی فکر میکنم دیدمش! پشت پنجره!...

#ادامه_دارد...
#شیداوصوفی
#داستان
#قسمت_هشتم
#چیستایثربی
هرگونه برداشت یا کپی از این داستان بدون ذکر نام نویسنده، ممنوع است.

@chista_yasrebi