#شیداوصوفی #قسمت_نهم #چیستا_یثربی
برگرفته از اینستاگرام چیستا یثربی
@chista_yasrebi
درزدیم. پیرمرد با تاخیر آمد. دستانش رنگی بود. گفت؛ میدونستم میاین! سر بهار را در تشت آبی خم کرده بود و داشت موهایش را رنگ میزد. بهار در دنیای خودش بود. انگار ما را نمیدید. علی گفت؛ به ما دروغ گفتین! زیاد. به پلیسم همینطور. پیرمرد گفت: بله. پلیس بالاخره پیداش میشه. تا حالا کسی رو دوست داشتین؟ علی سرخ شد. گفتم، سنتونو. گفت: اگه سن واقعیمونو میگفتم یه چیزایی لو میرفت. پرویز پسر ما امسال سی و نه سالش میشه. آرشم هیجده سال. پس حتما دیگه سن ما دستتونه. بهار سیزده سالگی حامله شد. چهارده سالگی پرویزو به دنیا آورد. بچه رو نمیخواستیم. دادیم خانواده مادر بهار. پرویزم زود عروسی کرد و الان آرشو داره. گفتم و سینا... گفت: سینا پسر خانمشه. پسر خودش نیست. الانم که جدا شدن و خانمه آلمانه. سینا رفت سربازی. خارجو دوست نداشت. علی گفت: حالا ماجرای روژان مرادی رو بگید! پرستار خانمتون! گفت؛ پس پیداش کردین؟ علی گفت. نمیکردیم؟ پیرمرد در حالیکه با تشت موهای بهار را میشست گفت؛ تو بیمارستان دیدمش. دختر بی کسی بود. یه مادر بزرگ کور تو کردستان داشت. باهوش بود. فهمید بهار خوشش نمیاد به دلیل ضعف و ترس دکترا از سقط، همه ش تو بیمارستان بستری باشه. بش حقوق بالا پیشنهاد دادم. فقط برای اینکه بیاد خونه ما بمونه و اینجا مراقب بهار باشه. دوست نداشتنم همه فامیل بفمهمن که اون حامله ست. روژان اومد خونه ما. پرستار خوبی بود. صبور. قشنگ. با حوصله. زبون بهارم میفهمید. با هم دوست شدن. تا زایمان بهار. پرویز به دنیا اومد. زود فرستادیمش بره که بهار بش علاقه مند نشه. روژان تهران جایی نداشت. گفتم یه مدت اینجا بمونه تا حال بهار بهتر شه... ناگهان بهار جیغ کشید و رنگها را روی زمین خالی کرد. خواستم بغلش کنم. پیرمرد گفت، بهش دست نزنین. همیشه خوابش که میاد همینه! باید بری بخوابی بهار من. بهار ناله کرد. پیرمرد گفت؛ اونا همه شون رفتن. دیگه هیچوقت برنمیگردن! نترس! به طبقه بالا رفت که موهای بهار را خشک کند و بخواباند. زود برگشت. گفت: شبا بهار قرص میخورد و زود میخوابید. اگه قرص نمیخورد، جیغ میکشید. من اون قرصا رو بش دادم. بعد با روژان میشستیم پای تلویزیون. کم کم صمیمیتر شدیم. عکساشو که دیدید! مثل خواهر بزرگ بهار بود. فقط خیلی باهوش. سی و هفت سالم بود. کم کم به روژان حس پیدا کردم. اونم همینطور. حرف میزدیم. حافظ میخوندیم. کارایی که هیچوقت نمیتونستم با بهار انجام بدم. ازش خواستم عقدش کنم. قبول کرد. دوستم داشت. شب عقد پایین تو اتاق مهمون خوابیدیم. نمیدونستم بهار قرصاشو نخورده و بیداره. ما رو دید. جلوی در اتاق وایساده بود. ترسیدم. میدونستم اتفاق بدی میفته و افتاد! هیچکس مقصر نبود؛ اما یکی باید میرفت...
#ادامه_دارد...
#شیداوصوفی
#داستان
#قسمت_نهم
#چیستایثربی
هرگونه برداشت یا کپی از این داستان بدون ذکر نام نویسنده، ممنوع است.
@chista_yasrebi
برگرفته از اینستاگرام چیستا یثربی
@chista_yasrebi
درزدیم. پیرمرد با تاخیر آمد. دستانش رنگی بود. گفت؛ میدونستم میاین! سر بهار را در تشت آبی خم کرده بود و داشت موهایش را رنگ میزد. بهار در دنیای خودش بود. انگار ما را نمیدید. علی گفت؛ به ما دروغ گفتین! زیاد. به پلیسم همینطور. پیرمرد گفت: بله. پلیس بالاخره پیداش میشه. تا حالا کسی رو دوست داشتین؟ علی سرخ شد. گفتم، سنتونو. گفت: اگه سن واقعیمونو میگفتم یه چیزایی لو میرفت. پرویز پسر ما امسال سی و نه سالش میشه. آرشم هیجده سال. پس حتما دیگه سن ما دستتونه. بهار سیزده سالگی حامله شد. چهارده سالگی پرویزو به دنیا آورد. بچه رو نمیخواستیم. دادیم خانواده مادر بهار. پرویزم زود عروسی کرد و الان آرشو داره. گفتم و سینا... گفت: سینا پسر خانمشه. پسر خودش نیست. الانم که جدا شدن و خانمه آلمانه. سینا رفت سربازی. خارجو دوست نداشت. علی گفت: حالا ماجرای روژان مرادی رو بگید! پرستار خانمتون! گفت؛ پس پیداش کردین؟ علی گفت. نمیکردیم؟ پیرمرد در حالیکه با تشت موهای بهار را میشست گفت؛ تو بیمارستان دیدمش. دختر بی کسی بود. یه مادر بزرگ کور تو کردستان داشت. باهوش بود. فهمید بهار خوشش نمیاد به دلیل ضعف و ترس دکترا از سقط، همه ش تو بیمارستان بستری باشه. بش حقوق بالا پیشنهاد دادم. فقط برای اینکه بیاد خونه ما بمونه و اینجا مراقب بهار باشه. دوست نداشتنم همه فامیل بفمهمن که اون حامله ست. روژان اومد خونه ما. پرستار خوبی بود. صبور. قشنگ. با حوصله. زبون بهارم میفهمید. با هم دوست شدن. تا زایمان بهار. پرویز به دنیا اومد. زود فرستادیمش بره که بهار بش علاقه مند نشه. روژان تهران جایی نداشت. گفتم یه مدت اینجا بمونه تا حال بهار بهتر شه... ناگهان بهار جیغ کشید و رنگها را روی زمین خالی کرد. خواستم بغلش کنم. پیرمرد گفت، بهش دست نزنین. همیشه خوابش که میاد همینه! باید بری بخوابی بهار من. بهار ناله کرد. پیرمرد گفت؛ اونا همه شون رفتن. دیگه هیچوقت برنمیگردن! نترس! به طبقه بالا رفت که موهای بهار را خشک کند و بخواباند. زود برگشت. گفت: شبا بهار قرص میخورد و زود میخوابید. اگه قرص نمیخورد، جیغ میکشید. من اون قرصا رو بش دادم. بعد با روژان میشستیم پای تلویزیون. کم کم صمیمیتر شدیم. عکساشو که دیدید! مثل خواهر بزرگ بهار بود. فقط خیلی باهوش. سی و هفت سالم بود. کم کم به روژان حس پیدا کردم. اونم همینطور. حرف میزدیم. حافظ میخوندیم. کارایی که هیچوقت نمیتونستم با بهار انجام بدم. ازش خواستم عقدش کنم. قبول کرد. دوستم داشت. شب عقد پایین تو اتاق مهمون خوابیدیم. نمیدونستم بهار قرصاشو نخورده و بیداره. ما رو دید. جلوی در اتاق وایساده بود. ترسیدم. میدونستم اتفاق بدی میفته و افتاد! هیچکس مقصر نبود؛ اما یکی باید میرفت...
#ادامه_دارد...
#شیداوصوفی
#داستان
#قسمت_نهم
#چیستایثربی
هرگونه برداشت یا کپی از این داستان بدون ذکر نام نویسنده، ممنوع است.
@chista_yasrebi
دوستان خواننده
#شیداوصوفی
دیشب دو قسمت هشت و نه با هم همزمان منتشر شد
اما در سایتهای قصه فقط
#قسمت_نهم را میبینیم!
انگار که کسی
#قسمت_هشت را ندیده است!!.....
تقاضا داریم که قسمتهای
#هشتم و
#نهم
را که به هم وابسته هستند ؛ با هم منتشر کنید و مخاطبان نیز باهم بخوانند
با سپاس
#چیستایثربی
#شیداوصوفی
#داستان
@chista_yasrebi
#شیداوصوفی
دیشب دو قسمت هشت و نه با هم همزمان منتشر شد
اما در سایتهای قصه فقط
#قسمت_نهم را میبینیم!
انگار که کسی
#قسمت_هشت را ندیده است!!.....
تقاضا داریم که قسمتهای
#هشتم و
#نهم
را که به هم وابسته هستند ؛ با هم منتشر کنید و مخاطبان نیز باهم بخوانند
با سپاس
#چیستایثربی
#شیداوصوفی
#داستان
@chista_yasrebi
داستان شیدا و صوفی را تا امروز، اینجا بخوانید/ متن این داستان هر روز در سایت صدای اقتصاد تکمیل خواهد شد. /چیستا یثربی بعد از موج داستان پستچی در شبکههای اجتماعی، حالا داستان جدید شیدا و صوفی را روز به روز منتشر میکند.
http://www.sedayeeghtesad.ir/News/33977.html
@sedayeeghtesad
@chista_yasrebi
http://www.sedayeeghtesad.ir/News/33977.html
@sedayeeghtesad
@chista_yasrebi
http://www.asriran.com/fa/news/432113/%D8%AA%D8%AC%D8%B1%D8%A8%D9%87-%D8%AC%D8%AF%DB%8C%D8%AF-%D8%AF%D8%B1-%D9%81%D8%B6%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%AC%D8%A7%D8%B2%DB%8C-%D9%BE%D8%A7%D9%88%D8%B1%D9%82%DB%8C-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%AA%D9%84%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D9%85
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi
Asriran
تجربه جدید در فضای مجازی: پاورقی داستانی در تلگرام
تلگرام میتواند نه تهدید کتاب که یاریرسان آن باشد و نویسندگان می توانند با استفاده مثبت از آن به رونق کتاب و فرهنگ کمک کنند.
نخست » اجتماعی
تجربه جدید در فضای مجازی: پاورقی داستانی در تلگرام
تلگرام میتواند نه تهدید کتاب که یاریرسان آن باشد و نویسندگان می توانند با استفاده مثبت از آن به رونق کتاب و فرهنگ کمک کنند.
عصر ایران؛ سروش بامداد- فضای مجازی و گروههای موبایلی در شبکه تلگرام این روزها تحت تاثیر داستان «پستچی» نوشته چیستا یثربی است که به صورت پاورقی منتشر میشود و کانال شخصی او در تلگرام پذیرای دهها هزار کاربر شده که با شور و اشتیاق این داستان را دنبال میکنند.
این روزها درباره کتاب و کتابخوانی هم زیاد میشنویم و این جمله که «ایرانیها کتاب نمیخوانند» یا « کم کتاب میخوانند».
استقبال گسترده از این داستان اما نشان میدهد که اتفاقا هم نویسنده خوب داریم و هم خواننده پای کار.
منتها اگر قرار باشد نویسنده به جای نوشتن و تولید و ابراز خلاقیت برای دریافت مجوز هروله یا التماس کند و به خاطر کلمات مورد توبیخ قرار گیرد و دست آخر کتاب مثله شده با تیراژ 1000 نسخه روانه بازار شود و عایدیِ مادی چندانی هم نبرد جای چندانی برای خلاقیت باقی نمی ماند اما از این طرف هم باید مراعات شود نه این که تصور کنند فضای مجازی بی در و پیکر است و خوشبختانه در این داستان میبینیم که نویسنده همه اصول را رعایت کرده است.
خانم یثربی نامی کاملا آشنا درعرصه تئاتر است و به اصرار دیگران به عرصه نویسندگی بازگشت. او مدت ها به کارگردانی میپرداخت اما چند سال قبل مدیران مرکز هنرهای نمایشی از او خواستند وقت خود را بیشتر صرف نویسندگی کند چون در این عرصه با کاستیهای فراوانی رو به رو هستیم و نویسنده توانا نیز پذیرفت و ثمرات آن را نیز مشاهده میکنیم.
چیستا یثربی فوق لیسانس روانشناسی خود را از دانشگاه الزهرا گرفته و در همین دانشگاه نیز به عنوان مدرس مشغول شد و بعد مدرک دکتری خود را نیز از تورنتو کانادا گرفت اما ایران را و فرهنگ ایرانی را دوست دارد و برای مردم مینویسد.
با این که سالهایی نیز در خارج از کشور به سر برده اما نوشتههای او با هنجارهای ایران کاملا انطباق دارد و نیاز به ممیزی و سانسور ندارد.
به بهانه اتفاق فرخندهای که این روزها در فضای مجازی شاهد هستیم این نکات را هم میتوان یادآور شد:
تجربه جدید در فضای مجازی: پاورقی داستانی در تلگرام
تلگرام میتواند نه تهدید کتاب که یاریرسان آن باشد و نویسندگان می توانند با استفاده مثبت از آن به رونق کتاب و فرهنگ کمک کنند.
عصر ایران؛ سروش بامداد- فضای مجازی و گروههای موبایلی در شبکه تلگرام این روزها تحت تاثیر داستان «پستچی» نوشته چیستا یثربی است که به صورت پاورقی منتشر میشود و کانال شخصی او در تلگرام پذیرای دهها هزار کاربر شده که با شور و اشتیاق این داستان را دنبال میکنند.
این روزها درباره کتاب و کتابخوانی هم زیاد میشنویم و این جمله که «ایرانیها کتاب نمیخوانند» یا « کم کتاب میخوانند».
استقبال گسترده از این داستان اما نشان میدهد که اتفاقا هم نویسنده خوب داریم و هم خواننده پای کار.
منتها اگر قرار باشد نویسنده به جای نوشتن و تولید و ابراز خلاقیت برای دریافت مجوز هروله یا التماس کند و به خاطر کلمات مورد توبیخ قرار گیرد و دست آخر کتاب مثله شده با تیراژ 1000 نسخه روانه بازار شود و عایدیِ مادی چندانی هم نبرد جای چندانی برای خلاقیت باقی نمی ماند اما از این طرف هم باید مراعات شود نه این که تصور کنند فضای مجازی بی در و پیکر است و خوشبختانه در این داستان میبینیم که نویسنده همه اصول را رعایت کرده است.
خانم یثربی نامی کاملا آشنا درعرصه تئاتر است و به اصرار دیگران به عرصه نویسندگی بازگشت. او مدت ها به کارگردانی میپرداخت اما چند سال قبل مدیران مرکز هنرهای نمایشی از او خواستند وقت خود را بیشتر صرف نویسندگی کند چون در این عرصه با کاستیهای فراوانی رو به رو هستیم و نویسنده توانا نیز پذیرفت و ثمرات آن را نیز مشاهده میکنیم.
چیستا یثربی فوق لیسانس روانشناسی خود را از دانشگاه الزهرا گرفته و در همین دانشگاه نیز به عنوان مدرس مشغول شد و بعد مدرک دکتری خود را نیز از تورنتو کانادا گرفت اما ایران را و فرهنگ ایرانی را دوست دارد و برای مردم مینویسد.
با این که سالهایی نیز در خارج از کشور به سر برده اما نوشتههای او با هنجارهای ایران کاملا انطباق دارد و نیاز به ممیزی و سانسور ندارد.
به بهانه اتفاق فرخندهای که این روزها در فضای مجازی شاهد هستیم این نکات را هم میتوان یادآور شد:
به بهانه اتفاق فرخندهای که این روزها در فضای مجازی شاهد هستیم این نکات را هم میتوان یادآور شد:
- نخست این که چنان که گفته شد مردم میخوانند اما اگر فضا فراهم باشد. وقتی دل و دماغی برای نویسنده باقی نماند و نگران باشد که فلان روزنامه خاص انواع و اقسام اتهامات را متوجه کتاب او و خود او و اجداد و نیاکان او کند و به خاطر کلماتی که بر زبان یکی از شخصیت های داستان جاری شده به این و آن باید توضیح دهد چگونه میتوان انتظار داشت کار خلاقه ای تولید شود؟ به تعبیر حافظ «کی شعرِ تر انگیزد خاطر که حزین باشد».
- با ظهور نرمافزارهای پیامرسان و خصوصا گروهها و کانالهای تلگرامی این نگرانی درگرفت که آخرین نفسهای کتاب و کتابخوانی نیز به شماره میافتد. اکنون اما آنچه تهدید انگاشته میشد به فرصت بدل شده است. به جای لطیفهها و مطالب عادی بخشی از کاربران به مدد نرم افزارهای پیام رسان در حال خواندن داستان هستند.
- تا کتابی یا مجلهای منتشر میشود که در آن مطلبی به مذاق برخی خوش نمیآید وزیر ارشاد را دعوت میکنند که چرا این مطلب منتشر شده. اما حالا چه کار میخواهند بکنند؟ اگر مطلبی را نپسندند آیا وزیر ارتباطات را دعوت میکنند؟! اگر وزیر ارشاد باید بابت هر چه در نشریات درج می شود باید پاسخگو باشد لابد وزیر ارتباطات هم به خاطر میلیونها کلمه که در فضای تلگرام رد و بدل میشود باید توضیح دهد که البته می دانیم شدنی نیست!
- از کتابی که با هزار دردسر و نهایتا در هزار شماره منتشر می شود عایدی چندانی دست نویسنده را نمی گیرد. داستان منتشره مورد اشاره هم به رایگان در اختیار کاربران قرار میگیرد و نویسنده هم وجهی مطالبه نکرده اما تصور کنید و فقط تصور کنید قرار باشد 100 هزار نفر هر کدام یک هزار تومان بپردازند. مجموع آن سر به 100 میلیون تومان میزند. با این حساب کافی است نویسنده ای چند جلد کتاب بنویسد و در فضای مجازی منتشر کند و از خوانندگان بخواهد وجهی واریز کنند. شک نکنید که تحول شگرفی رخ خواهد داد. شاید صنعت نشر احیا نشود اما نویسندگان نفسی می کشند؛ چه نفسی. در این مورد خاص البته مطلقا بحث پولی مطرح نشده و نیازی نیست برگ مالیات صادر شود!
نویسندگان و شاعران بسیاری هستند که در صف انتظار دریافت مجوز قرار دارند و تازه اگر به این توفیق دست یابند باید سراغ این ناشر و آن ناشر برود تا آیا در هزار نسخه منتشر می کند یا نه. اکنون اما چه اتفاقی افتاده؟ یک داستان که حاصل ذهن خلاقه یک نویسنده شاخص و برجسته است بیواسطه به مخاطب عرضه شده و تعداد خوانندگان و مخاطبان دهها برابر شمارگان معمول است. البته بهتر آن است که بخشی از کتاب در فضای مجازی انتشار یابد و بقیه یا متن کامل و اصل را در کتاب چاپی بخوانند اما این امر مستلزم آن است که روند اعطای مجوز از حالت فعلی به درآید.
از این گفتار دو نتیجه مد نظر است: نخست این که تلگرام میتواند نه تهدید کتاب و نویسنده که یاریرسان آن باشد و دیوار ممیزی ترک برداشته و می توان به جای اندیشیدن صرف به برخورد می توان اعتماد کرد. همان گونه که خانم چیستا یثربی چون در این مملکت زندگی میکند و اصول و باورهایی دارد بی تهدید و داغ و درفش هم رعایت میکند و جا دارد دیگران نیز از این الگوی اخلاقی و سیاسی تبعیت کنند.
نکتهای دیگر: واقعا اگر روزی محمود دولتآبادی تصمیم بگیرد «زوال کلنل» را در کانال خود در تلگرام منتشر کند چه اتفاقی رخ خواهد داد؟ این بحث را بگذاریم و بگذاریم و بقیه داستان «پستچی» را بخوانیم.
نویسندگان شاخص ایرانی به چنان بلوغی رسیدهاند که بدون نظارت و ممیزی هم خود رعایت کنند و خوانندگان و کاربران هم علاقه خود به داستان و ادبیات را این گونه ابراز میکنند. تعداد کاربران این کانال واقعا قابل توجه و بلکه افتخار است...
#عصر_ایران
#پستچی
#داستان
#کتابخوانی_در_تلگرام
#ترویج_کتابخوانی
#چیستایثربی
#نخستین_بانی_این_حرکت
#انتشار_مجازی کتابی که هنوز منتشر نشده است
#آشتی_با_خواندن
#asriran
@chista_yasrebi
- نخست این که چنان که گفته شد مردم میخوانند اما اگر فضا فراهم باشد. وقتی دل و دماغی برای نویسنده باقی نماند و نگران باشد که فلان روزنامه خاص انواع و اقسام اتهامات را متوجه کتاب او و خود او و اجداد و نیاکان او کند و به خاطر کلماتی که بر زبان یکی از شخصیت های داستان جاری شده به این و آن باید توضیح دهد چگونه میتوان انتظار داشت کار خلاقه ای تولید شود؟ به تعبیر حافظ «کی شعرِ تر انگیزد خاطر که حزین باشد».
- با ظهور نرمافزارهای پیامرسان و خصوصا گروهها و کانالهای تلگرامی این نگرانی درگرفت که آخرین نفسهای کتاب و کتابخوانی نیز به شماره میافتد. اکنون اما آنچه تهدید انگاشته میشد به فرصت بدل شده است. به جای لطیفهها و مطالب عادی بخشی از کاربران به مدد نرم افزارهای پیام رسان در حال خواندن داستان هستند.
- تا کتابی یا مجلهای منتشر میشود که در آن مطلبی به مذاق برخی خوش نمیآید وزیر ارشاد را دعوت میکنند که چرا این مطلب منتشر شده. اما حالا چه کار میخواهند بکنند؟ اگر مطلبی را نپسندند آیا وزیر ارتباطات را دعوت میکنند؟! اگر وزیر ارشاد باید بابت هر چه در نشریات درج می شود باید پاسخگو باشد لابد وزیر ارتباطات هم به خاطر میلیونها کلمه که در فضای تلگرام رد و بدل میشود باید توضیح دهد که البته می دانیم شدنی نیست!
- از کتابی که با هزار دردسر و نهایتا در هزار شماره منتشر می شود عایدی چندانی دست نویسنده را نمی گیرد. داستان منتشره مورد اشاره هم به رایگان در اختیار کاربران قرار میگیرد و نویسنده هم وجهی مطالبه نکرده اما تصور کنید و فقط تصور کنید قرار باشد 100 هزار نفر هر کدام یک هزار تومان بپردازند. مجموع آن سر به 100 میلیون تومان میزند. با این حساب کافی است نویسنده ای چند جلد کتاب بنویسد و در فضای مجازی منتشر کند و از خوانندگان بخواهد وجهی واریز کنند. شک نکنید که تحول شگرفی رخ خواهد داد. شاید صنعت نشر احیا نشود اما نویسندگان نفسی می کشند؛ چه نفسی. در این مورد خاص البته مطلقا بحث پولی مطرح نشده و نیازی نیست برگ مالیات صادر شود!
نویسندگان و شاعران بسیاری هستند که در صف انتظار دریافت مجوز قرار دارند و تازه اگر به این توفیق دست یابند باید سراغ این ناشر و آن ناشر برود تا آیا در هزار نسخه منتشر می کند یا نه. اکنون اما چه اتفاقی افتاده؟ یک داستان که حاصل ذهن خلاقه یک نویسنده شاخص و برجسته است بیواسطه به مخاطب عرضه شده و تعداد خوانندگان و مخاطبان دهها برابر شمارگان معمول است. البته بهتر آن است که بخشی از کتاب در فضای مجازی انتشار یابد و بقیه یا متن کامل و اصل را در کتاب چاپی بخوانند اما این امر مستلزم آن است که روند اعطای مجوز از حالت فعلی به درآید.
از این گفتار دو نتیجه مد نظر است: نخست این که تلگرام میتواند نه تهدید کتاب و نویسنده که یاریرسان آن باشد و دیوار ممیزی ترک برداشته و می توان به جای اندیشیدن صرف به برخورد می توان اعتماد کرد. همان گونه که خانم چیستا یثربی چون در این مملکت زندگی میکند و اصول و باورهایی دارد بی تهدید و داغ و درفش هم رعایت میکند و جا دارد دیگران نیز از این الگوی اخلاقی و سیاسی تبعیت کنند.
نکتهای دیگر: واقعا اگر روزی محمود دولتآبادی تصمیم بگیرد «زوال کلنل» را در کانال خود در تلگرام منتشر کند چه اتفاقی رخ خواهد داد؟ این بحث را بگذاریم و بگذاریم و بقیه داستان «پستچی» را بخوانیم.
نویسندگان شاخص ایرانی به چنان بلوغی رسیدهاند که بدون نظارت و ممیزی هم خود رعایت کنند و خوانندگان و کاربران هم علاقه خود به داستان و ادبیات را این گونه ابراز میکنند. تعداد کاربران این کانال واقعا قابل توجه و بلکه افتخار است...
#عصر_ایران
#پستچی
#داستان
#کتابخوانی_در_تلگرام
#ترویج_کتابخوانی
#چیستایثربی
#نخستین_بانی_این_حرکت
#انتشار_مجازی کتابی که هنوز منتشر نشده است
#آشتی_با_خواندن
#asriran
@chista_yasrebi
#نخستین_جشنواره_مجازی
#آذرماه_نود_و_چهار
#خانه_هنرمندان
#اختتامیه_مراسم
#مجری:
#پیمان_شیخی
#چیستایثربی
#برگزیده_رشته_شبکه_های_اجتماعی
#تصویر_روز_اختتامیه
#چیستایثربی
بیش از هر چیز از مخاطبانم سپاسگزارم، که مرا خواندند.که کتاب خواندند...که کنار هم دور همی خواندیم....#چیستا
@chista_yasrebi
#آذرماه_نود_و_چهار
#خانه_هنرمندان
#اختتامیه_مراسم
#مجری:
#پیمان_شیخی
#چیستایثربی
#برگزیده_رشته_شبکه_های_اجتماعی
#تصویر_روز_اختتامیه
#چیستایثربی
بیش از هر چیز از مخاطبانم سپاسگزارم، که مرا خواندند.که کتاب خواندند...که کنار هم دور همی خواندیم....#چیستا
@chista_yasrebi
#جان_مریم
#محمد_نوری
#زنده_یاد و
#زنده_صدا
#کلیپ
#تقدیم به تمام کسانی که از یاد برده ایم
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#محمد_نوری
#زنده_یاد و
#زنده_صدا
#کلیپ
#تقدیم به تمام کسانی که از یاد برده ایم
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
چطوري چالش و پيام عشق ورزي رو توي اينستايهويي راه انداختي!!! به خدا لنگه نداري. خيلي خانومي. خدا حفظت كنه و أنشالله همه كسايي رو كه دوست داري برات نگه داره. انگار رسالت شما خيلي بالا تره از ترغيب مردم به كتابخوانيه . فرهنگ ميسازي! شما ژنرالي و آرتش چيستا پشتته! دوستت دارم❤️
شكوفه
#خوانندگان_صفحه_چیستا
به مناسبت راه انداختن
#چالش_عشق در صفحه ی اینستاگرامش
#امشب
#یکشنبه
@chista_yasrebi
شكوفه
#خوانندگان_صفحه_چیستا
به مناسبت راه انداختن
#چالش_عشق در صفحه ی اینستاگرامش
#امشب
#یکشنبه
@chista_yasrebi
می بینم که نصف شبی کلا کبریت زدین به فتیله ملت که برن عشق بدبخت مادرمردشون رو زاورا کنن!!! حال گیرم که فهمیدن یکی عاشقشونه!!! بابا ملت باید صبح پاشن برن سر کار! آخه مردم آزاری تا چه حد!!!!حالا شما خودت خواب نداری یعنی نباید بگذاری مردم یه شب آرامش داشته باشن ؟؟ یه شب "پستچی" نصفه شب میاد، یه شب شیدا و صوفی سروکلشون تازه ۳ صبح پیدا میشه، حالا هم که ملت چهار صبحی باید برن لاو بترکونن..... 😈😈😈😁😁😁😁 خودمونیم که خیلی خیلی کیف کردم از این حرکت! 😋😋یعنی عاشقتم دکتر!!!
#طرفدار_صفحه_ات
@chista_yasrebi
#طرفدار_صفحه_ات
@chista_yasrebi
برای عاشقترین خالق "پستچی"
باید با چیستا یثربی نازنین بود تا بتوان او را شناخت....نه با نوشته هایش...نه با کارهایش...و نه با عاشقانه هایش شناخت چیستا کار ناقص و عبثی است...بازیگرش بودم...آن هم در آخرین کارش –"فقط به خاطر من"- ...افتخاری بود و سعادتی حضور در کار بانویی که سالها نوشته هایش را خوانده بودم...چند ماه تمرین و شاید بهتر است بگویم "زندگی"...و نهایت اجرایی غریب و ناتمام...حرف از "فقط به خاطر من" نیست...روی سخنم داستان اینروزهای "پستچی" است و باز بهتر است بگویم زندگی عاشقانه "چیستا"...عاشقانه ای که خیلی ها را اینروزها درگیر خودش کرد...در زمانه ای که عاشقی کردن و عاشق ماندن مدتهاست از دل آدمیانش بال گشوده پستچی چیستا "های" گرمی است بر دستان یخ زده ای که سالهاست گرمای عاشقی را فراموش کرده اند..."پستچی" را که خواندم لحظه لحظه تمرینات نمایش جلوی چشمانم رژه رفت...بارها گفته ام کار با چیستا سختی و لذت خاص خودش را دارد...بانویی خلاق و جسور که "درام" را در لحظه می آفریند و هیچگاه فرصت تکراری بودن اثر را به تو نمیدهد چرا که سرشار از خلاقیت و نوآوری است...از اردیبهشت 94 ماهها است که میگذرد و "فقط به خاطرمن" هم مثل بقیه کارها خاطره شد...اما حالا به شهودی تازه در این اثر رسیدم...حالا که مرور میکنم دیالوگهایم را...."اگه بگم دوستت دارم؟؟"..."هرشب از پنجره می بینمت"..."اول تو بگو" و تاکید چیستا بر عاشقانه بیان شدن کلمه "تو"..."من باید برم..."...."همین فردا"...دیالوگهایی شاعرانه که روح و جانم را قلقلک می داد...و حالا میفهمم حرف چیستا را که مدام می گفت: "مسعود عاشقانه تر بگو...در نیومده...باید عاشقی کنی..." شاید تمام این دیالوگها بارها از زبان چیستا و حاج علی برای یکدیگر بیان شده و با هربار گفتن من تمام خاطرات عاشقانه برای چیستای نازنین زنده میشد در اتاق تمرین شماره 24 اداره تئاتر...اما حالا میفهمم عاشقانه گفتن و عاشقی کردن من کجا و چیستا و حاج علی کجا....؟؟؟ حال میفهمم معنای روبان قرمز را بر کیسه زباله زن نمایش "فقط به خاطر من"....حرف زیاد است و نمیخواهم زیاده بگویم...چند شب پیش بعد از ماهها فرصتی شد برای دیدار دوباره بانو چیستا یثربی نازنین...کسی که تا چند وقت پیش به دور از فضای مجازی و تکنولوژی زندگی میکرد و اینروزها و شبها تمام عاشقانه هایش را با دستان توانایش و قلب عاشقش بر روی همان گوشی موبایلش تایپ میکند تا ما هم شریک عاشقانه هایش شویم...باورم نمیشد...فکر میکردم کسی را استخدام کرده که برایش نوشته هایش را تایپ میکند...اما وقتی گوشی موبایلش را نشانم داد با آن صفحه تاچ معیوبش واقعا دیگر حرفی برای گفتن نداشتم...در این روزگاری که اینهمه برای هم بی تفاوت شده ایم بانویی عاشقانه و تنها به حرمت طرفداران و مردم سرزمینش بدون هیچ اجر و مزدی اینچنین قلمش را روانه فضای مجازی کرده است...درود بر شرفت و هزار آفرین بر همتت که با وجود تمام گزندها و نیشها و تهمتها و...همچنان عاشقی می کنی و ثابت کرده ای که..."هنوزم میشه عاشق شد هنوزم حال من خوبه...ببین دنیا پر از رنگه هنوزم "عشق" محبوبه
ارادتمند: "مسعود خواجه وند"
#نمایش
#بازیگر_نمایش
#فقط_به_خاطر_من
#اجرا :
#فروردین 94
#نویسنده و
#کارگردان :
#چیستایثربی
#بازیگران:
#مسعود_خواجه_وند
#مارال_مختاری
#الهه_ابوطالبی
#دستیار_کارگردان:
#مسعود_توحید_لو
#عکس:
#مهرداد_مسیحا
#سالن_چهارسو
#تاتر_شهر
#یادداشت_بازیگر
#مسعود_خواجه_وند
#درباره_کارگردانش
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
باید با چیستا یثربی نازنین بود تا بتوان او را شناخت....نه با نوشته هایش...نه با کارهایش...و نه با عاشقانه هایش شناخت چیستا کار ناقص و عبثی است...بازیگرش بودم...آن هم در آخرین کارش –"فقط به خاطر من"- ...افتخاری بود و سعادتی حضور در کار بانویی که سالها نوشته هایش را خوانده بودم...چند ماه تمرین و شاید بهتر است بگویم "زندگی"...و نهایت اجرایی غریب و ناتمام...حرف از "فقط به خاطر من" نیست...روی سخنم داستان اینروزهای "پستچی" است و باز بهتر است بگویم زندگی عاشقانه "چیستا"...عاشقانه ای که خیلی ها را اینروزها درگیر خودش کرد...در زمانه ای که عاشقی کردن و عاشق ماندن مدتهاست از دل آدمیانش بال گشوده پستچی چیستا "های" گرمی است بر دستان یخ زده ای که سالهاست گرمای عاشقی را فراموش کرده اند..."پستچی" را که خواندم لحظه لحظه تمرینات نمایش جلوی چشمانم رژه رفت...بارها گفته ام کار با چیستا سختی و لذت خاص خودش را دارد...بانویی خلاق و جسور که "درام" را در لحظه می آفریند و هیچگاه فرصت تکراری بودن اثر را به تو نمیدهد چرا که سرشار از خلاقیت و نوآوری است...از اردیبهشت 94 ماهها است که میگذرد و "فقط به خاطرمن" هم مثل بقیه کارها خاطره شد...اما حالا به شهودی تازه در این اثر رسیدم...حالا که مرور میکنم دیالوگهایم را...."اگه بگم دوستت دارم؟؟"..."هرشب از پنجره می بینمت"..."اول تو بگو" و تاکید چیستا بر عاشقانه بیان شدن کلمه "تو"..."من باید برم..."...."همین فردا"...دیالوگهایی شاعرانه که روح و جانم را قلقلک می داد...و حالا میفهمم حرف چیستا را که مدام می گفت: "مسعود عاشقانه تر بگو...در نیومده...باید عاشقی کنی..." شاید تمام این دیالوگها بارها از زبان چیستا و حاج علی برای یکدیگر بیان شده و با هربار گفتن من تمام خاطرات عاشقانه برای چیستای نازنین زنده میشد در اتاق تمرین شماره 24 اداره تئاتر...اما حالا میفهمم عاشقانه گفتن و عاشقی کردن من کجا و چیستا و حاج علی کجا....؟؟؟ حال میفهمم معنای روبان قرمز را بر کیسه زباله زن نمایش "فقط به خاطر من"....حرف زیاد است و نمیخواهم زیاده بگویم...چند شب پیش بعد از ماهها فرصتی شد برای دیدار دوباره بانو چیستا یثربی نازنین...کسی که تا چند وقت پیش به دور از فضای مجازی و تکنولوژی زندگی میکرد و اینروزها و شبها تمام عاشقانه هایش را با دستان توانایش و قلب عاشقش بر روی همان گوشی موبایلش تایپ میکند تا ما هم شریک عاشقانه هایش شویم...باورم نمیشد...فکر میکردم کسی را استخدام کرده که برایش نوشته هایش را تایپ میکند...اما وقتی گوشی موبایلش را نشانم داد با آن صفحه تاچ معیوبش واقعا دیگر حرفی برای گفتن نداشتم...در این روزگاری که اینهمه برای هم بی تفاوت شده ایم بانویی عاشقانه و تنها به حرمت طرفداران و مردم سرزمینش بدون هیچ اجر و مزدی اینچنین قلمش را روانه فضای مجازی کرده است...درود بر شرفت و هزار آفرین بر همتت که با وجود تمام گزندها و نیشها و تهمتها و...همچنان عاشقی می کنی و ثابت کرده ای که..."هنوزم میشه عاشق شد هنوزم حال من خوبه...ببین دنیا پر از رنگه هنوزم "عشق" محبوبه
ارادتمند: "مسعود خواجه وند"
#نمایش
#بازیگر_نمایش
#فقط_به_خاطر_من
#اجرا :
#فروردین 94
#نویسنده و
#کارگردان :
#چیستایثربی
#بازیگران:
#مسعود_خواجه_وند
#مارال_مختاری
#الهه_ابوطالبی
#دستیار_کارگردان:
#مسعود_توحید_لو
#عکس:
#مهرداد_مسیحا
#سالن_چهارسو
#تاتر_شهر
#یادداشت_بازیگر
#مسعود_خواجه_وند
#درباره_کارگردانش
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#سنت_شکنی در
#موسیقی
#از بین بردن
#پیشداوری_تماشاگران
#تبدیل_موسیقی_کلاسیک به
#مدرن
#غافلگیری_تماشاگران
#خلاقیت
#ویولنسل_به_مثابه_ابزاری_برای
#تمام_سازهای_مدرن
#نو_آوری
و نوآوری و سنت شکنی همیشه بهای خود را دارد.....
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#موسیقی
#از بین بردن
#پیشداوری_تماشاگران
#تبدیل_موسیقی_کلاسیک به
#مدرن
#غافلگیری_تماشاگران
#خلاقیت
#ویولنسل_به_مثابه_ابزاری_برای
#تمام_سازهای_مدرن
#نو_آوری
و نوآوری و سنت شکنی همیشه بهای خود را دارد.....
#چیستایثربی
@chista_yasrebi