چیستایثربی کانال رسمی
6.39K subscribers
6.06K photos
1.29K videos
56 files
2.14K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
#فقط_به_خاطر_من
#سالن_چهارسو
#پارسال
#این_موقع
#فروردین و
#اردیبهشت
#نودوچهار
#تاتر
#نمایش


#نویسنده و
#کارگردان:
#چیستایثربی


زن-آقا اگه من شماره کارت ملی و کد پستیمو یادم بره؛ یعنی بزهکارم؟ من هشتاد تا کتاب نوشتم...اسممو سرچ کنید!

مرد-اونا مهم نیست.کد ملی؟!



#پرخاشگری_در_جامعه_کافیست!

پیش به سوی ادب و احترام برای همدیگر....

#چیستایثربی
@chista_yasrebi
انتخاب برترین نمایش سال 1394 از میان 6 نمایش برگزیده طی دوره های پیشین نظرسنجی صورت گرفته است . در دوره های پیشین شما مخاطبین عزیز نمایش های برگزیده ی خود را انتخاب کردید و حاصل شش نمایش شد .که نمایش من
#فقط به خاطر_من
هم جزو انها بود.حالا مرحله ی نهایی رای گیری است.اگر دوست دارید به کار من
فقط به خاطر من
رای دهید مراحل زیر را انجام دهید.پیشاپیش سپاسگزارم.


 فقط به خاطر من ( چیــستا یثــربی )
.
*توضیح ضروری : برای رای دادن حتما باید به وبسایت تئاتر فستیوال مراجعه کنید و رای خود را ثبت کنید وگرنه ثبت نمیشود Theaterfestival.ir

#چیستایثربی

@chista_yasrebi
#فقط_به_خاطر_من

#نویسنده و #کارگردان
#چیستایثربی

#اجرا
#چهارسو.17 فروردین 94

#بازی:مسعودخواجه وند.مارال مختاری.الهه ابوطالبی

#تحسین شده ی منتقدین در جشنواره ی فجر

اگر ساعت سه نیمه شب ، با پیژامه و دمپایی ؛ بدون پول و کلید و کارت شناسایی ؛ پشت در خانه ی خودت بمانی و شماره ی کارت ملی ات را هم حفظ نباشی ؛ و آیفون هم، خراب باشد وسیم تلفن راهم ؛قبلا کشیده باشی ؛ که اهالی خانه بیدار نشوند ؛ چه میکنی ؟ چه میتوانی بکنی ؟

داستان دردناک هویت انسان امروز
آیا
#هویت ما
#فقط
#کارت_ملی ماست؟ و یا خاطراتی که برای انسانهای دیگر از خود به جای میگذاریم ؟ و یا کارهایی که کرده ایم و میکنیم؟

رایگیری هم اکنون
فقط به سایت
www.theaterfestival.ir

بروید و جلوی نمایش
#فقط به خاطر من
را تیک بزنید و کلمه ی
#ثبت را در پایین کلیک کنید.


نمایش ما ؛ در زمان مرده ای اجراشد.حتی روزنامه هاو خبرگزاریها از تعطیلات عید باز نگشته بودند ؛ و تاتر شهر در حال بازسازی بود..... هیچکس خبر نداشت و کسی تهران نبود....اما شما اکنون خبر دارید ! ...اکنون تا راس دوازده شب که نتایج آرا اعلام میشود ؛ شما فرصت دارید....
با سپاس از دوستیهای خاطره ساز و دوستان پر خاطره.......دوستانی که یاد و نامشان از خاطر انسان نمیرود....


#چیستایثربی
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi

پلیس : خانم اعتراف کن میخواستی دخترتو بکشی ؛ شایدم خودتو!..هردوتونو!....

زن_من ؟ نه!....من عاشق دخترمم....

پلیس:پس چرا اون ساعت شب؛ گازو باز گذاشته بودی؟

زن-میخواستم برای ناهار فرداش عدسی بپزم....الان؛ حالش خوبه؟

پلیس_قرار نیست شما سوال کنین!

زن_اگه صبح بلند شه ببینه من نیستم؛ نگران میشه ؛ میترسه.....
بذارید یه تلفن بزنم مدرسه ش....

پلیس:شما کد ملی و پستیت یادت نیست! .....
همسایه ها هیچکدوم نشناختنت!...حق استفاده از تلفنو نداری!مگه وکیل بگیری....اونم بعد از معاینات روانپزشک ما!....

زن_من فقط یه نویسنده ی ساده ام....
سرم ؛ تو لاک خودمه....سه نصفه شب آشغالا رو خالی میکنم؛ تا کسی منو نبینه...چرا باید کسی منو بشناسه؟

پلیس: این جوابیه که همه ی مجرما میدن...
"چرا باید کسی ما رو بشناسه!"......خودتو به موش مردگی نزن خانم!.....ما مدرک داریم!

زن_مدرک؟

پلیس: بله!....همسایه ها؛ حتی حسن آقا ؛ سوپریتون شهادت داده تو دیوونه ای! با خودت حرف میزنی! همیشه هم؛ سر صد تومن دو ساعت باش چونه میزنی! تو تعادل روانی نداری....سایکو سوشیال سادسیسمی! خودشیفته ی بی پدر و مادر ...لباساشو!....ابله روانی ؛کفش لنگه به لنگه میپوشه!.....


زن_خدایا.....تو این شهر ؛ یه همزبون پیدا نمیشه؟!.....

#فقط_به_خاطر_من...
#فجر نود و سه
#اجرای_عمومی :بهار نود و چهار

#چیستایثربی


با
#درد
نوشته شد...

بازیگرانم با درد اجرایش کردند..

مردم با درد دیدند....هم.خندیدند ؛ هم گریستند....
.
آخرین مهلت رای گیری.راس دوازده شب امشب....دوازده امشب؛ نتیجه در همین سایت اعلام میشود.

www.theaterfestival.ir
#نمایش
#فقط_به_خاطر_من
#ویدیو
#کلیپ
#فقط_به_خاطر_من...
#مرجان_فرساد


ساخت کلیپ:یار باوفا
#سبا_ادیب عزیز

#چیستایثربی

تو این شهر یه همدرد؛ پیدا نمیشه......متن نمایش
@chista_yasrebi
بخشی از موریک زنده ی نمایش
#فقط به خاطر من
با صدای خوب
#الهه_ابو_طالبی
در نقش دختر زن نویسنده
#چیستایثربی
wws.theaterfestival.ir


تا دوازده شب وقت برای رای دادن هست.دوازده نتایج اعلام میشود
#چیستایثربی
#فقط_به_خاطر_من
موسیقی ورود تماشاگر به نمایش
#فقط_به_خاطر_من
#چیستایثربی
که انتهای نمایش الهه ابوطالبی ؛ با صدای خوبش در نقش دختر زن نویسنده در سی سالگی؛ آن را بی موزیک با صدای خودش میخواند
#چیستایثربی
#فقط_به_خاطر_من...
از کانال جدید من و دوستم
#کانال
#عشق

برای
#اهل_دلان

#فقط_درباره_عشق
همراه دست نوشته های شما ...

@maryppopins
Chista Yasrebi:
Chista Yasrebi:
#او_یکزن
#قسمت_هفتادوششم
#چیستا_یثربی

علیرضا گفت:برگشته، زن بیچاره؛ گفتم :کی؟ گفت:شبنم! کارش همینه.هر بار که میاد؛ یه دختر بچه رو میدزده برای مهتاب!میخواستیم وارد غارشویم ؛ دیدیم سهراب بیرون آمد. یک چشمش را گرفته بود.گفت:زنه وحشی بود؛ نمیدونم کجا قایم شده بود؛ یه دفعه از پشت ناخنشو کرد تو صورتم... داشت چشممو در میاورد! علیرضا گفت:الان خوبی؟سهراب گفت: اگه کور نشده باشم آره! این روانی بچه رو دزدیده!من بچه رو دیدم ؛ گذاشتین بره؟

علیرضا گفت: پلیس محلی؛ پایین تپه ؛ منتظرشه. بار اولش نیست که! فکر میکنه باید به خواهرش ؛ یعنی همون دخترخاله ش مهتاب ؛ یه دختر کوچولو هدیه بده تا حال مهتاب خوب شه. هر بار میاد اینجا سه دختر بچه رو میدزده....چند روز میده مهتاب...تا مهتاب قکر کنه بچه شه ؛ و سرش گرم شه....دیگه اهالی ده عادت کردن....بعد دوسه روز میان بچه شونو پس میگیرن.اما گاهی هم بچه هایی گم شده که تقصیر این نبوده....اما گردن شبنم افتاده!

گفتم:خودشم تو این ده مونده؟ گفت:نه! هیچکس نمیدونه اون کجاست و چیکار میکنه! فقط گاهی پیداش میشه؛ یه راست میره سراغ مهتاب؛ درو میبندن؛ حرف میزنن؛ حتی شهرام نتونسته بفهمه چی میگن! بعدم دزدی بچه ؛ برای آروم کردن مهتاب! میخواد به مهتاب بگه بچه شو پیدا کرده!..بعدش غیب میشه ؛ تا یه مدت دیگه ! میدونی اهالی ده ؛ اونو مثل به شبح میبینن.مثل زنی که وجود نداره.... یه قوم و خویش دور، یه سایه.....سهراب ؛ تلفنی به پلیس زد؛

گفت:ظاهرا پایین تپه گرفتنش؛ بچه ؛ حالش خوبه؛ من باید برم!
گفتم:پس امشب برنمیگردی؟! سهراب گفت:نگران چیستا خانمم! شهرام ؛ به هر حال بچه ی اینجاست.اما چیستا خانم اینجا ؛ جایی رو نمیشناسه!

علیرضا گفت: من جای تو بودم ؛ زیاد نمیگشتم! هر جا هستن شهرام مراقبشه!
گفتم: از کجا میدونی با همن؟


عصبی شده بودم، علیرضا گفت: آدمای بیکار فقط حرف در میارن...رابطه ی اونا کاریه! خب کار دارن باهم دیگه !

گفتم :شهرام از اول میگفت از چیستا خوشش نمیاد؛ چیستام میگفت؛ بعد اون شب آکواریوم ،رابطه ی کاریشون تموم شده! یعنی هر دو به من دروغ گفتن؟علیرضا گفت: "نمیدونم!"...."من از کجا بدونم؟!"

و این کلمه باعث شد ؛ مطمین شوم همه چیز را میداند! اما هرگز به من و سهراب نخواهد گفت؛سهراب رفت؛ با علیرضا به سمت خانه راه افتادیم؛ گفت:چرا خمیده راه میری؟ گفتم: دلم درد گرفته ؛ یعنی کجان؟ اتفاقی نیفتاده باشه....الان حالم بد میشه!


گفت: اگه بت بگم کجان ؛ حالت بدتر میشه که !گفتم : کجان؟ بگو ! گفت:خونه ی ما ! حاجی سپندان کوچک! شهرام احتمالا به زور بردتش ؛ چون ساعت چیستا پاره شده؛ مهتاب وقتی خیلی حالش بد میشه ؛ فقط چیستا قلقشو میدونه.نمیدونم چیکار میکنه ...من که هیچوقت ندیدم!....

گفتم: وا ؛ پس چرا گوشیاشونو جواب نمیدن؟ گفت: شهرام دلش نمیخواد کسی مادرشو ؛ تو حال حمله ببینه ؛ حتی سهراب! اون خونه پر سرداب و زیر زمینه...میتونی یه لشکر آدمو توش مخفی کنی.شهرامم یه اتاق مخفی ته باغ داره....پشت پیچکا....عمرا سهراب بتونه ؛ بین اون همه سرداب و زیرزمین و انباری ؛ کسی رو توی اون خونه پیدا کنه! ...

گفتم : یعنی مهتاب و شبنم هر دو تعادل روانی ندارن؟ گفت: یکیشون داره ؛ و یکیشون گاهی نداره!


شبنم حالش خوبه ؛ حتی بچه دزدیشم اگاهانه و رو سیاسته؛ برای آروم کردن خواهر خونده ش.... ولی مهتاب ؛ گاهی دچار توهمه! از بعد از سقط شروع شد.

شبنم؛ هر جا هست ؛ کارش مهمه ؛ ولی ما نمیدونیم ! نمیخوایمم بدونیم...

گفتم :چقدر راز تو این خانواده ست! گفت :راز وقتی رازه ؛ که دنبالش بگردی؛ ؛ اگه بی خیالش شی ؛ دیگه راز نیست...

گفتم: خب ؛ راستی...نگفتی جایزه ت از نزولخوره چی بود؟!

گفت: میخواست منو عقد پیشکارش کنه ! فکرشو بکن! میگفت بچه ت صاحب پدر میشه! باید خدارو هم شکر کنی! کدوم بچه؟ یه دروغی گفته بودم حامله ام ! تا به عنوان زن ؛ نزدیکم نشه! پیشکارش کی بود؟ یه مرتیکه تریاکی مفنگی پیزوری ؛ که جز خوردن و خوابیدن کاری بلد نبود.منم قبول کردم ! البته ظاهرا !...

دوستان این قصه را چون 75 قسمت روی تلگرام اوردم ؛ و مخاطب خود را پیدا کرده و کانال جدا دارد ؛ مجبورم تا اخر روی تلگرام هم بیاورم. قصه ها ی بعدی را فقط در اینستاگرامم می آورم.....



#او_یک_زن
#قسمت_هفتاد_و_ششم
#چیستایثربی

#داستان_بلند
#ادبیات
#رمان
#داستان

#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی اینستاگرام
#چیستایثربی

اشتراک گذاری این قصه #فقط با ذکر
#نام_نویسنده مجاز است.
این کتاب تحت حمایت قانون
#کپی_رایت قرار دارد.


#کانال_رسمی_چیستایثربی

@chista_yasrebi



#کانال_داستان_او_یکزن

@chista_2



برای کسانی که میخواهند همه ی قسمتها را پشت هم داشته باشند.
Chista Yasrebi:


#او_یکزن
#قسمت_هفتاد_و_هفتم
#چیستا_یثربی

نمیخوابم ؛ روی پله ایوان نشسته ام. علیرضا ؛ طبقه بالا خواب است، برف میبارد. عبایم را نپوشیده ام ؛ گاهی بلند میشوم و بین برفها راه میروم و به جای پای کوچک خودم در برفها نگاه میکنم.یاد لبخند شهرام می افتم ؛ یک تکه برف برمیدارم ؛ روی گونه ی تبدارم میگذارم ؛ خنک نمیشوم ؛ میسوزم !...

حالا یاد روزی میافتم که باهم در چاله ی برف ؛ افتاده بودیم؛ دست راستش درد میکرد؛ با دست چپش ؛ موهایم را از روی صورتم ؛ کنار زد. چشمانش ؛ نور بهار را در خود جمع کرده بود ؛ بدون آن همه سبز ؛ جهان را میخواستم چه کنم؟!

علیرضا خسته بود ؛ بدون شام به طبقه بالا رفت و خوابید ؛ حتی عبایم را نپوشیدم؛ حتی از گرگها و کفتارها نترسیدم ؛ حتی از خودم نترسیدم ! به سمت ده راه افتادم ! میلرزیدم ؛ اما سرما آزارم نمیداد. باید میدیدمش. یا امشب یا حسی در، درونم میگفت: دیگه هیچوقت!...تا ده راه طولانی بود؛ اما از دور چراغهای روشنش را که دیدم ؛ انگار جهان روشن شد.انگار شهرام دستم را گرفت و کنار خودش نشاند، انگار سرم را روی شانه اش گذاشتم و گریه کردم...انگار دیگر ؛ هیچ چیزی حس نمیکردم.نه درد و نه سرما ؛ بدنم کرخت شده بود.حسی شبیه مرگ ؛ به درون پیراهن خیسم خزید.از دور؛ گلدسته ی مسجدشان را که دیدم ؛ فهمیدم با خانه ی آنها زیاد فاصله ندارم. پیرمردی کنار آتش نشسته بود.شاید مشتعلی بود.دیگر چیزی نمیدیدم!
گفتم : خونه ی حاجی؟ گفت؛ همینه! آهسته شنیدم،"خیس شدی که! الان سینه پهلو میکنی!..."و به در کوبید؛

مردی میانه سال ؛ در را باز کرد. تا مرا دید؛ داد زد:؛ شهرام ! آمد ؛ با کت بلندش ؛ موهایش آشفته بود؛ مثل شب و روز من که با هم ؛ یکی شده بود! به من که رسید؛ در آغوشش ؛ بیهوش شدم؛ به هوش که آمدم ؛ روی تختی خوابیده بودم و میلرزیدم... چیستا دستمال نمدار را روی پیشانی و شقیقه هایم میگذاشت:

داد زدم: شهرام؟!

گفت:اینجام، و لبه تخت باریک نشست؛ دستم را گرفت و گفت:چرا بی لباس؟ چرا اینجوری؟!

گفتم : نفهمیدم چطوری اومدم ؛ فقط باید میامدم ! گفت: حال مادرم خوب نبود عزیزم !....

گفتم:میدونم؛ شبنمو دیدم! علیرضا؛ خیلی چیزا رو گفت...
شهرام گفت: نه ! تو شبنمو ندیدی! گفتم : اون زنو دیدم با شال سیاهی که تا روی چشماش کشیده بود پایین... ؛

بچه تو بغل! گفت:مادر من بود ! اونه که دختر بچه های مردمو میدزده! علیرضا میترسید ؛ بت بگه. میترسید از خانواده من بترسی! مثل همه! همه ی اهالی این ده....اگه به احترام حاجی سپندان نبود ؛ مادرمو تا حالا ؛ بیرون کرده بودن...مادرمم ؛ جایی به جز اینجا نمیاد؛ چون فکر میکنه ؛ بچه ش هنوز اینجاست....زن ؛ توی غار ؛ مادر من بود! دختربچه ها را میدزده ؛ گاهی یادش میره ؛ کجا قایم کرده ! و بعد که یادش میاد ؛ میره پیش اونا..... صدمه ای بشون نمیزنه!...این سومین بارشه ؛ وگرنه ؛ حاجی سپندان حواسش بش هست.....

گفتم: ماجرا چیه؟! حس میکنم ؛ تو تاریکی راه میرم ؛ یکی به من بگه ماجرا چیه؟

آن دو ؛ نگاهی به هم کردند. چیستا گفت: علیرضا ؛ یا آذر خانم چهارده ساله ؛ شبنمو برای حاجی نزولخوره ؛ جابجا کرد ؛ ولی دیگه؛ اون شبنم نبود! شبیه خودش نبود.شبیه هیچی نبود؛ یه عروسکی بود که کوکش تموم شده باشه...شبح یه آدم بود ! از اون به بعد ؛ شبنم یه آدم دیگه شد...من دیدمش تو بیمارستان! موقعی که کارآموز بودم ؛ هنوز شهرامو نمیشناختم....


#او_یک_زن
#قسمت_هفتاد_و_هفتم
#چیستایثربی

#داستان
#داستان_بلند
#رمان
#ادبیات


#پاورقی_اینستاگرامی

برگرفته از پیج دسمی
#اینستاگرام_چیستا_یثربی


اشتراک گذاری این داستان
#فقط با ذکر
#نام_نویسنده مجاز است.

این کتاب؛ تحت حمایت قانون کپی رایت است.

#کانال_رسمی_چیستایثربی

@chista_yasrebi


#کانال_داستان_او_یکزن
برای کسانی که میخواهند همه ی قسمتها را پشت هم داشته باشند.
@chista_2
بار پنجم است که این ترانه
#نانسی_سیناترا به نام
#بنگ_بنگ از کانال
#چیستایثربی پخش میشود...


چیستایثربی وقتی این کانال را در زمان نیمه های
#پاورقی_پستچی افتتاح کرد و بدون هیچ تبلیغ و تبادلی خیلی زود به 180 کا رسید ؛ کانال را با همین ترانه افتتاح کرد و سپس بارها به درخواست دوستان ؛ دوباره آن رامنتشر کرد !

اکنون هم به #درخواست دوستان ؛
#باز_پخش مجدد شده است. این ترانه ؛ موسیقی فیلم
#بیل را بکش
است...که
#چیستایثربی؛
#موسیقی_نمایش آخرش کرد...
و در بروشور هم ؛ اشاره شده است...

#نمایش
#فقط_بخاطر_من


و یکی از بازیگران ؛
خانم #الهه ابو طالبی با صدای خوب خود ؛ این ترانه را #زنده روی صحنه ؛ اجرا میکرد ؛ و باز از این لحاظ ؛ چیستایثربی ؛
#سنت_شکنی کرده بود !

ترانه ای به این دشواری ؛ بدون موسیقی! و تنها به یاری توان گلوی بازیگری ؛ که اولین بار تجربه ی صحنه داشت و خواننده هم نبود !...و انصافا بخوبی هم از عهده ی خواست کارگردانش برآمد ؛ و مردم ؛ بسیار از این قسمت نمایش استقبال کردند....

در اجرای #فجر و #عمومی ؛ شما نبودید و ندیدید.فجر 93
چیستایثربی اصلا #اینستاگرام نداشت!

او از دنیای مجازی #بیزار بود ؛ نود کتاب داشت و سی اجرا و آن همه فیلمنامه و سریال...اما #فیس_بوک نداشت !


این کار درهمان #فجر93 از دید مردم ومنتقدان ؛ #بالاترین_آرای_مردمی را کسب کرد!همان موقع و همان جا...شما نبودید ! که رای داده باشید !

تاتر مثل زندگی است
دیگر تکرار نمیشود !

مثل قصه هایی که چیستایثربی ؛ برای #شما مینوشت و کانالهای سارق و بی حرمت و یا پیجهای هتاک و فحاش ؛ چنان آزارش دادند که.... او فقط یک پیج رسمی اینستاگرام داشت .همین با تعدادی علاقه مند به آثارش....که آن پیج هم دخترش برایش ساخته بود...

او حتی هنوز یک ریال بابت #پستچی که جزء #پرفروشترینهاست ؛ نگرفته است.... که اگر بگیرد ؛ حق مولف است....اما هنوز نگرفته است.او دنبال پول نبود و #شهرت هم ؛ از نوجوانی داشت...او دنبال ارتباط مستقیم و زنده و پر طپش با مخاطبانش بود.....

اما گاهی #تهوع ژان پل سارتری ؛ حتی به آدمهای خلاقی چون چیستایثربی هم حاکم میشود!

تهوع از تشنج آفرینی ؛ دورویی ؛ اکانت سازی ؛ اهانت؛ تهمت ؛ #دروغ ؛ برهم زدن روابط خانوادگی....و تمام تلاشها برای ننوشتن او....!
و خداوند ما #بصیر است....


گمانم اگر چیزی را ؛ دوست داریم ؛ هرگز در برابر آسیبش نباید خاموش بمانیم...دست کم ابراز میکردیم....

@chista_yasrebi
بذار بگن با رای ما نمایشش اول شد ما که ميدونيم حتی یک رای هم از طرف بعضیها نيومد. بذار بگن اینستا چیستایثربی رو مشهور کرد ما که ميدونيم با سی سال سابقه چه احترامی بین اهالی هنر داشتید و دارید. بذار بگن چیستایثربی زرد نویسه ما که کتاباتونو خونديم و فرق قلم حرفه ای رو خوب ميدونيم. بذار بگن چیستایثربی دنبال بالا بردن فالوره ما که ميدونيم اگه میخواستید هزار راه برای اینکار وجود داشت. بذار بگن پیج تو پیج شده ما که ميدونيم همون پیج دومتونم با اصرار ماها تاحالا نبستید. بذار بگن چیستایثربی داره داستانشو از روی حرفا و ایرادی ما پیش ميبره ما که ميدونيم این کتاب قبلا نوشته شده و مجوز گرفته ولی به دلیل وسواس شما دوباره ویرایش و اديت شده. اصلا بذار هرچي ميخوان بگن ما که چیستایثربی رو خوب شناختیم و عاشق شخصیت، افکار و قلم حرفه ایش هستیم. #عشق

#تارا_و_سارا_مظفریان


هم اکنون در کامنتهای پیج #رسمی اینستاگرام
#چیستایثربی

#یثربی_چیستا(نام پیج رسمی در اینستاگرام)



#توضیح :

پیج دوم /یا #شخصی ؛ فقط برای آن دسته افرادی به وجود آمد که
#فقط _قصه نمیخواستند!

به پستهای متنوع سابق هم ؛ نیاز داشتند ....و گرنه اداره ی دو پیج همزمان ؛ جز وقت گیری و دردسر چیزی نیست ! و کانالها نیز هر کدام ؛ مخاطبان خود را دارند و بنا به درخواست فالورها شکل یافتند.


کسی که فقط قصه میخواهد ؛ بدیهیست که از مطالب دیگر کانال اصلی ؛ گریزان است.
پس برای او کانال
#قصه و برای عده ای نزدیکتر ؛ کانال
#چیستا_وان یا
#دلنوشته_های_شخصی

که ربطی به صفحه ی رسمی ندارد ؛ افتتاح شد.

#با_سپاس

#به_احترام_فالورهای_یکرنگ_و_راستین

@chista_yasrebi
لینک کانال شب
برای تعقیب اخبار ؛ عکسها ؛ و فیلمهای پشت صحنه نمایش ما
#شب
#فقط
ده شب
@chista_yasrebi

تلگرام رسمی از امشب به مسایل #روانشناسی؛ #ادبی و #تحلیل مسایل روز جامعه ؛ از دیدگاه هنری و ادبی ؛ اختصاص خواهد یافت...

با احترام
#چیستایثربی
اینجا مطالب کپی نخواهید خواند

#روانشناسی_سلامت
چگونه زندگی بهتری داشته باشیم

#فقط_در_کانال_اصلی_تلگرام
#چیستایثربی

https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
تا شب که قصه در #اینستاگرام_من
#فقط منتشر میشود ؛ صبر میکنم.....

بسیار.... بماند
#چیستایثربی
در این کانال🔼🔼🔼🔼🔼
فقط قصه های من از جمله
#خواب_گل_سرخ ؛ پشت هم می آید


#فقط_قصه
#چیستا_دو


#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chistaa_2