چیستایثربی کانال رسمی
6.62K subscribers
6.03K photos
1.27K videos
56 files
2.12K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
#او_یکزن
#قسمت_سی_و_پنجم
#چیستا_یثربی


نمیتوانستند مرا به زور ببرند؛ نمیتوانستند رویم اسلحه بکشند، نمیتوانستند پلیس را خبر کنند؛ محیط بانان با تک هلکوپترشان ؛ دور روستای محصور شده در برف، چرخ میزدند و به مردم دارو و آذوقه میرساندند ؛ به جز این با کسی کاری نداشتند ؛ مگر اینکه کسی به طبیعت اسیب میرساند ؛ یا شکار غیر قانونی میکرد؛ پس من محکوم بودم ؛ به طبیعت آسیب رسانده بودم ؛ دست طبیعت را ناخواسته شکسته بودم ؛ و شکار غیر قانونی انجام داده بودم ! به موجودی دل بسته بودم که نمیدانستم چیست! کیست و اصلا نیازی به من دارد؟! دستگیرم میکردند و کردند ! چیستا بلندم کرد ؛ گفت: باید بریم نلی؛ وقتشه! و سهراب به ما گفت: من پیشش میمونم تا دوستاش بیان ؛ بعد میام ؛ به همسر من گفت: به دوستت زنگ بزن بیاد عقبت ؛ آن لحظه که شهرام ؛ از بارانی سیاهش ؛ گوشی اش را بیرون آورد ؛ نگاهی به من کرد.... نگاهی که هزار معنی داشت ؛ شرم ؛ ندامت؛ عشق؛ پشیمانی؛ حسرت! بیشتر از هر لحظه ی دیگر دوستش داشتم ؛ حتی نگذاشتند یک لحظه با هم تنها باشیم...گفتم : میخوام یه چیزی بش بگم ؛ خصوصی!... چیستا گفت: بعدا ! وقت رفتنش؛... فعلا اینجاست ؛ با دست شکسته ؛ جای دوری نمیتونه بره؛ گفتم: میخوام خداحافظی کنم. چیستا گفت:بعدا ؛ وقت رفتنش... میخواستم خم شوم و موهای عروسکی اش را ببوسم و بگویم متاسفم ! اماچهره ی رنگ پریده اش ؛ چنان خیره و غمگین بود که اصلا به من نگاه نمیکرد! به او گفتم: برمیگردم !.... سرش را بلند نکرد. چیستا دستم را میکشید ؛ انگار دخترش بودم ؛ یا فراری... عصبی شدم! دستم را رها کردم ؛ خم شدم و مقابل چشم همه ؛ سر شهرام را بوسیدم ؛ به گریه افتاد...گریه ای معصوم و کودکانه.....همسرم اشک میریخت ؛ بیصدا با پشت دستش؛ اشکهایش را پاک کرد؛ حس کردم لهش کرده اند؛ و یک لحظه ؛ از آن دو ناجی بی وقت ؛ بدم آمد... سهراب با تعجب به من نگاه کرد... گفت: چیکار میکنید نلی خانم؟ نامحرمه! چیستا با خشم ؛ دستم راکشید و برد ؛ میدانستم شهرام هنوز دارد گریه میکند؛ غرورش ؛ مقابل من شکسته بود. مقابل تازه عروسش...و خیلی خودش را کنترل کرده بود که وحشی نشود! در راه با چیستا حرف نزدم. گفت: منم سن تو که بودم ؛ سخت عاشق شدم.خودت میدونی ! علی..... پس فکر نکن نمیفهمم؛ گفتم: چرا همه تون باهاش بدید؟ چیستا گفت: من باش بد نیستم ؛ احتیاج به کمک داره و قبول نمیکنه! خیلی مغروره ! فقط همین! گفتم: واقعا ترنسه؟! یعنی احساسش زنونه ست؟ نمیتونه با زن ازدواج کنه؟ گفت: من دکترش نبودم ؛ گاهی بعد از کار ؛ باهام درددل میکرد... میگفت همیشه دلش میخواسته زن باشه؛ یکی دو بارم رفت خارج... نمیدونم جواب دکترا چی بود ! میگفت به زنا احساسی نداره....مگه نمیبینی چقدر دختردور و برشه؟با همه شون مثل سگه! یه مدت ؛ فقط رازاشو به من میگفت ازش بزرگتر بودم ؛ عاشق مردی بودم و برای اون کبریت بی خطر.... مثل دوست مردش بودم ؛
مثل علیرضا...نه ! کمتر از علیرضا ؛ به اون همه چیزو میگه!... میدونی سهراب ؛ رضایت داد ؛ وگرنه علیرضا ؛ الان گوشه ی زندان بود. میدونستیم بش احتیاج داره؛ تنها دوستشه. از نوجوونی تا حالا....الان میاد ببرتش...گفتم: نه ! داد زدم:تو رو خدا ؛ نه!.. چیستا گفت: چت شده نلی؟...نکنه؟...گفتم: چیستا جان....چیزیم نشده! اما گناه داره....به زور نبرینش!...خواهش میکنم ؛ ته مونده ی غروری رو که به عنوان یه مرد ؛ در وجودش مونده ؛ نشکنید! مجرم که نیست !...انسانه!

#او_یکزن
#قسمت_سی_و_پنجم
#چیستایثربی

#داستان
#داستان_بلند
#پاورقی_اینستاگرامی

برگرفته از پیج رسمی اینستاگرام
#یثربی_چیستا /به انگلیسی



دوستان عزیز؛ اشتراک این قصه با ذکر نام نویسنده و لینک تلگرام او بلامانع است.ممنون که رعایت میفرمایید.

کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi




#کانال_قصه_او_یکزن
برای دوستانی که میخواهند همه ی قسمتها را ؛ پشت هم داشته باشند....

@chista_2
دوستان خواننده ی داستان
#او_یکزن


امشب قسمت جدید داستان ؛ منتشر میشود
..اما به دلایلی تا فردا عصر ؛ روی تلگرام قرار نمیگیرد ؛ و فقط در اینستای رسمی من منتشر میشود/#یثربی_چیستا

علتش هم حجم خشونت این قسمت است.
نخست با فالورها مشورت میکنیم ؛ و عصر فردا ؛ با آگاهی از اینکه کودکان آن را نمیخوانند ؛ روی هر دو تلگرام من منتشر میشود.تلگرام رسمی و تلگرام مخصوص قصه ی
#او_یکزن
@chista_2
کانال مخصوص
#او_یک_زن



@chista_yasrebi
کانال رسمی من
از امشب به دلیل برخی مسایل #محرمانه و وجود
#مزاحمان ؛ تا اخر قصه ؛ فقط در اینستاگرام رسمی من ؛ می آید. قصه در حال اتمام است.دوستان تلگرام کمی صبوری کنند.....قصه که تمام شد. ؛ کلش را روی تلگرام می آورم.تقصیر من نیست! جو جامعه مجازی ما به شدت ؛ بیمار است..نگویید گناه ما چیست اینستاگرام نداریم ؟ گناه من چیست ناسزا بشنوم و با عده ای ؛ بیکار و بیمار طرف شوم؟
کسی که قصه ی مرا دوست دارد ؛ یا صبر میکند یا به اینستاگرام من می آید....ضمنا قول ندادم هر شب قصه داشته باشیم!...خواهشا مرا تحت فشار قرار ندهید.تاثیری ندارد.قصه را خراب نمیکنم........

همین دیروز بچه ها کانالی پبدا کردند که تمام اشعار مرا بی اسم گذاشته بود !!!!! والسلام


#او_یکزن
#از_امشب
#به_دلیل_مزاحمان
و #آزارها در
#پرایوت یا #دایرکت دوستانم
فقط در

#پیچ _اینستاگرام_چیستایثربی
سپاس
#چیستایثربی
#یثربی_چیستا_در_اینستاگرام
.
بذار بگن با رای ما نمایشش اول شد ما که ميدونيم حتی یک رای هم از طرف بعضیها نيومد. بذار بگن اینستا چیستایثربی رو مشهور کرد ما که ميدونيم با سی سال سابقه چه احترامی بین اهالی هنر داشتید و دارید. بذار بگن چیستایثربی زرد نویسه ما که کتاباتونو خونديم و فرق قلم حرفه ای رو خوب ميدونيم. بذار بگن چیستایثربی دنبال بالا بردن فالوره ما که ميدونيم اگه میخواستید هزار راه برای اینکار وجود داشت. بذار بگن پیج تو پیج شده ما که ميدونيم همون پیج دومتونم با اصرار ماها تاحالا نبستید. بذار بگن چیستایثربی داره داستانشو از روی حرفا و ایرادی ما پیش ميبره ما که ميدونيم این کتاب قبلا نوشته شده و مجوز گرفته ولی به دلیل وسواس شما دوباره ویرایش و اديت شده. اصلا بذار هرچي ميخوان بگن ما که چیستایثربی رو خوب شناختیم و عاشق شخصیت، افکار و قلم حرفه ایش هستیم. #عشق

#تارا_و_سارا_مظفریان


هم اکنون در کامنتهای پیج #رسمی اینستاگرام
#چیستایثربی

#یثربی_چیستا(نام پیج رسمی در اینستاگرام)



#توضیح :

پیج دوم /یا #شخصی ؛ فقط برای آن دسته افرادی به وجود آمد که
#فقط _قصه نمیخواستند!

به پستهای متنوع سابق هم ؛ نیاز داشتند ....و گرنه اداره ی دو پیج همزمان ؛ جز وقت گیری و دردسر چیزی نیست ! و کانالها نیز هر کدام ؛ مخاطبان خود را دارند و بنا به درخواست فالورها شکل یافتند.


کسی که فقط قصه میخواهد ؛ بدیهیست که از مطالب دیگر کانال اصلی ؛ گریزان است.
پس برای او کانال
#قصه و برای عده ای نزدیکتر ؛ کانال
#چیستا_وان یا
#دلنوشته_های_شخصی

که ربطی به صفحه ی رسمی ندارد ؛ افتتاح شد.

#با_سپاس

#به_احترام_فالورهای_یکرنگ_و_راستین

@chista_yasrebi
#داش_آکل
#کارگردان : #مسعود_کیمیایی
#نویسنده : #مسعود_کیمیایی
#بازیگران :
#بهروز_وثوقی
#ژاله_علو
#بهمن_مفید
#مری_آپیک
#موسیقی : #اسفندیار_منفرد_زاده
#سال_تولید : 1350
#سکانس_برگزیده

سکانس محبوب من
#عشق_شرقی یک پهلوان

شاهکاری در بازیها
#نگاه
#موسیقی_فیلم
#سوژه بر اساس داستان
#صادق_هدایت

با حس تمام و بی تکرار
#بهروز_وثوقی

وقتی برای اولین بار ؛ پوشیه را کنار میزند و چهره ی معصوم مرجان را میبیند....انگار همان جا ؛ حکم خلاصش صادر میشود! خلاص از دغدغه های این دنیا ؛ و رهایی از زندان جسم ....

گاهی عشق ؛ آدمی را به اوج و عروج میرساند.

برگرفته ازپست اخر
#پیچ_رسمی_اینستاگرام
#یثربی_چیستا


#چیستایثربی
@chista_yasrebi


https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
@Chista_Yasrebi
#ادامه_پست_داستان🔼
بخش دوم قسمت 99
#قسمت_نود_و_نه /بخش دوم
#او_یکزن

خواهران روحانی خوشحال بودند که من پدرم را نمیشناسم ؛ انگار میدانستند که با شناختش ؛ رنج میکشم و رسیدنی در کار نیست! آنها مدام به من محبت میکردند و از پیشرفت درسی من تعریف میکردند !...اما من دیگر پدرم را با گذشته اش میشناختم.
چیزی در من ؛ فرق کرده بود ! آنها هم حس کرده بودند که من فرق کرده ام ؛ اما احترامشان به من ؛ هر لحظه ؛ بیشتر میشد.

دیگر داشتم نا امید میشدم ؛ بعد از جنگ ، پدرم ترفیع پیدا کرده بود و رفتن به مقر او ؛ آن هم ؛ توسط یک مسیحی ؛ ممکن نبود....


همیشه منتظر بودم ؛ هر روز ؛ هر لحظه ...که او اول سراغ من بیاید؛ ولی نیامد! روزی چند بار ؛ داستان رستم و سهراب را میخواندم ؛ دیگر تمام شعر را حفظ شده بودم... دلم شکسته بود ؛ داشتم سعی میکردم از او کینه بگیرم !
اما نتوانستم...نشد !

او پدرم بود ؛ مردی که مثل کوه ؛ نستوه و استوار ؛ زیر آن همه شکنجه ی ناجوانمردانه ؛ زنده مانده بود ! او که اسطوره ی هم بندانش بود ! او که زنده ماند ؛ و بعد به خاطر آرمانهایش ؛ به جنگ رفت...و آنجا هم درخشید ! او که عشق مادرم ؛ صدیقه پرورش بود....

او هر که بود ؛ و هر لقبی که داشت؛ اول پدر من بود ! پدر من ؛ خدایش با من یکیست و خداوند عزیز ؛ هردوی ما را ببخشد ؛ اگر به هم ستم کردیم پدرم ! پدر من و پدر همه ی هم نسلانم که به تو و زخمهایت مدیونیم !...

ما ؛ هر دو ؛ هم را دوست داشتیم و داریم ؛ گرچه هرگز نمیتوانیم ؛ این علاقه ی پدر و پسری را جلوی دیگران نشان دهیم ! تو ؛ موقعیتت فرق کرده ، پدر بزرگوارم ... و من ؛ لباس کشیشی به تن دارم!

بازیهای سرنوشت !..اما همیشه ؛ هر جا که باشم پسر اول تو ؛ و فرزند صدیقه پرورش میمانم !
هستم ؛ و خواهم بود....

راه ما ظاهرا از هم جداست ؛ اما نه راه دلمان ! هر دوی ما برای خدایی زنده ایم و میجنگیم ؛ که فقط یکی هست و نیست جز او ...
پسرت ؛ حسین مجیدی!


#او_یک_زن
#قسمت_نود_و_نه/دو بخشه شد.
#بخش_دوم

#چیستایثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
از پیج رسمی اینستاگرام
#یثربی_چیستا

این کتاب تحت حمایت قانون
#کپی_رایت است.اشتراک گذاری منوط به ذکر نام نویسنده است.

#کانال_داستان_او_یکزن
که همه ی قسمتها پشت هم آمده
@chista_2





https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
@Chista_Yasrebi
#او_یکزن
#ادامه از پست قبل🔼
#ادامه_قسمت_صد_از_پست_قبل
#چیستایثربی
#ادامه_100

یه نقشه دارم.فقط تو می تونی از پسش بر بیای ! اما هیچکی نباید بدونه...کاملا مخفی!

حتی شهرامم ندونه !...میدونم حامله ای ؛ اما قوی هستی...حواسم بت بود این مدت... من بات؛ یه معامله میکنم ! منم رازی رو بت میگم ؛ که یه روز ؛ به دردت میخوره ؛ اما حالا نه... بعد از جریان ایرانه ی لعنتی..
فردا میبینی دختر مهرداد آشغال ؛ نماینده ی مجلسم شد!
...یه ایرانه خانم ؛ ایرانه خانمی ؛ تو محل کار بش میگن ؛ بیا ببین...دلم میخواد تف بندازم تو صورت همه شون!
خودشون عذابای ما رو نکشیدن...

پدر قاتلشو نمیشناسن! و شغل شریف مادرشو...گرچه من با زن فلک زده ی اون مردک ؛ هیچوقت کاری نداشتم...اون سالها ؛ بیمارستان بودم؛ بعدم دیگه بش فکر نکردم ؛ماموریتای مهمتری داشتم....
طرف من ؛ اون نبود...طرف من ؛ کسیه که خون کثیف مهرداد تو رگشه ؛ اما الان ادای دختر پیامبرو ؛ در میاره...من نمیذارم!
به جون بچه م ؛ شبنم نیستم ؛ اگه بذارم!...

باید برام یه کاری کنی...
بین خودمون میمونه ! یه راز زنونه! باشه؟...

#او_یک_زن
#قسمت_صدم
#چیستایثربی

#داستان
#رمان
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی
#یثربی_چیستا

هر گونه اشتراک گذاری؛ منوط به ذکر نام نویسنده است.ممنون که به نویسندگان ؛ احترام میگذارید.

#کانال_داستان_او_یکزن
@chista_2



https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
قسمت102
اکنون روی پیج اینستاگرام_اصلی
#یثربی_چیستا

تا در فرصتی مناسب برای کانال ادیت و آماده شود.چون در حال رفتن به محل کار میباشم.

#چیستایثربی

@Chista_Yasrebi

https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig