چیستایثربی کانال رسمی
6.38K subscribers
6.06K photos
1.3K videos
57 files
2.14K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
تقدیم به مرد من ؛
هر چند خودش از این تقدیمها خبر ندارد !

#چیستایثربی

برای تمام زنان ایرانی و مردانشان ؛
دوشادوش هم ؛ در کنار یکدیگر ؛
پیش به سوی نور آگاهی.....



#سیمین_غانم


#یک_چیستا_یک_یثربی

@Chista_Yasrebi

https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
عشق عادت نیست
عادت ؛ همه چیز را ویران میکند...
از جمله عظمت دوست داشتن را..

#یک_عاشقانه_آرام
#نادر_ابراهیمی


#چیستایثربی
@Chista_Yasrebi


https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
#بخشی از نمایش
#یک_شب_دیگر_هم_بمان_سیلویا

#نویسنده و #کارگردان :
#چیستایثربی


#نمایش تحسن شده ی فجر 83
بهترین اجرای عمومی سال 84

#سالن_چهارسو و
#جشنواره ی بین المللی فجر سال 83


#کتاب: چند بار توسط #نشر_قطره چاپ شده است....


و اکنون نیز ؛ بار دیگر زیر چاپ است.

خوانش:
#چیستایثربی
#نمایش
#تاتر
#اجرا
#تاتر_شهر


https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#یک_شب_دیگر_هم_بمان_سیلویا


نویسنده و کارگردان
#چیستایثربی

بازی
مهسا مهجور
سام درخشانی
مینو زاهدی
حمید رضا جوکار
الناز تاریخی
موسیقی : نوید گوهری
طراح صحنه :رحیم نوروزی


سالن چهارسو
هشتادو چهار
فجر :هشتادو سه

من صدای بیصدای برف را دوست دارم.....
#چیستایثربی



https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#او_یکزن
#قسمت_صدودوازدهم.
#یک
#چیستایثربی
آخرین قسمت در فضای مجازی
رمان کامل بزودی انشالله

بله آقا! من چیستایثربی هستم.من رمان او_یکزن رو نوشتم.بله!.بعضی از کانالها سعی کردن عوضش کنن.مثلا یه کانالی اصلا شبنم رو ؛عاشق مهرداد نشون داد..احمقانه ست! عاشق شکنجه گرش...در حالی که شبنم مهرداد رو کشت!و عاشق سردار بود...همیشه ! نپرسید آقا؛نمیتونم بگم کدوم کانال!سخیفه!همون کانال که میگه من سود جو ام ؛ و پشتم؛ بد و بیراه میگه!حتی از خانمی که ادمین خودش هم بودو قصه ی مارو؛اون خانم؛ پیشنهاد داده بود ؛ کلی بد گفته!
انقدر ادم مهمی نیست که تو اعترافات من ؛ اسمشو ضبط کنید! موندنی نیست! ناشرم اسمشو میدونه.از این کانالهای دزدی مطالب!فقط بعد از اینکه ضبطو خاموش کردید ؛ اسم کانالو بهتون میگم و یه نکته ی مهم دیگه رو...


نه آقا...کل داستان واقعی نیست ؛ خب من؛نویسنده ام!میرزا بنویس نیستم.تخیل من هم درش سهیمه....شخصیت شهرام نیکان؛ اول واقعا یکی از بازیگرا بود ؛ بعد توسط یه واسطه ازم خواست ادامه ندم!..منم شخصیتشو با چند بازیگر دیگه میکس کردم...نه آقا دلیل خاصی نداشت! نمیدونم! شما که میدونید کیه! پس از خودش بپرسید.من باهاش حرف نمیزنم!..الانم که دیگه کامل؛ شخصیت اون نیست.ترکیبه! بله آقا!تو اعترافاتم نوشتم ؛ببینید.اینجا...بذارید بلند بخونم :فصل آخر:

نوه ی سردار مرده به دنیا آمد.نه ماهگی با چشمان باز ترسیده ؛ در دل مادرش مرده بود؛ انگار خواب وحشتناکی را دیده باشد! دکتر گفت: این عروس سردار؛دیگر هرگز بچه دار نمیشود...رحمش فیبرومهایی دارد که بچه ی خودش راخفه میکند ! چند بار عروس سرداررا خارج و داخل کشور عمل کردند.آن عروس دیگر بچه دار نشد!دو عروس دیگر بچه دار شدند؛ هر دو چند دختر به دنیا آوردند....همه شکل هم...همه شکل صدیقه ی پرورش !زن اول سردار! و کسی نمیدانست چرا ! سردار هرگز نوه ی پسری پیدا نکرد !
مشتعلی یکروز با پیراهنی نازک به کوه زد؛ در حالیکه عکس مهتاب را در دستش گرفته بود و گریه میکرد....دیگر هرگز باز نگشت! خودش جزو کوهستانی شد که مهتابش را همیشه در آن دنبال میکرد! میگفتند هنوز میان یخهاست و انگار از پشت ورقه ی نازک یخ ؛ با چشمان باز خیره به چیزی نگاه میکند که آرزویش را داشته است.مهتاب! در شبهای مهتابی؛کسی از آن کوه بالا نمیرود! شوم میدانند!

حالا بقیه داستان مرا به روایت نلی بخوانید.فصل آخر رمانم...

هفت سال گذشت...چیستا عوض شده! بیشتر وقتها به گوشی اش چسبیده و انگار همیشه منتظر یک خبر است! دایم چیزی را گم میکند.دنبالش میگردد و یادش میاید چیزهای زیاد دیگری را گم کرده....پدرش؛مادرش؛استادش...

دختر من و شهرام امسال؛ پیش دبستانی میرود.نه شکل من است ؛ نه پدرش! میگویند شکل عموی من ؛نوید است.همان پسر قهرمان که آذر یا همان علیرضا؛ و حسین را از زندان فراری داد و زیر چکمه های مهرداد کشته شد.همان که به او میگفتند ضاله!در حالی که اوهم خدایی داشت..ومهرداد سالها بعد به شبنم اعتراف کرده بود ؛نوید وقت جان دادن گفته بود: خدا!دختر ما شکل عموی من ؛ یعنی نوید شد.درست مثل سیبی که از وسط نصف کرده باشند.

ایرانه و علیرضا با عشق عروسی کردند؛ اما خیلی سختی کشیدند.هیچکس درد ترنسها را در ایران نمیفهمد! دو سه سال اول مشکل زیادی نداشتند ؛اما بعد از سه سال ؛ در محیط کار ایرانه؛ فهمیدند علیرضا عمل کرده و قبلا اسمش آذر و زن صوری شهرام بوده.....ایرانه را با سابقه ی درخشان کاری؛ بیرون کردند؛ به اسم نیروی مازاد! ایرانه و علیرضا از ایران رفتند...آخرین خبری که از آنها دارم این است که هردو یک انجمن خصوصی زده اند؛برای دفاع از تمام اقلیتهای دینی؛ جنسیتی؛نژادی و...

سهراب ؛ مدتی در کما بود ،وقتی به هوش آمد ؛ وماجرای مرگ مادرش را براثر باز شدن غده ی بدخیم سرطانش شنید؛ به پدر پیتر گفت :او جای من مرد.میدانی پدر؛ همیشه از بچگی خواب دیده بودم که از بیست و هفت سالگی درخت میشوم....وقتی آن مرد ؛ سرم را به درخت کوبید؛ گفتم :تمام شد!درخت شدم...اما مادرم گل داد و شکوفه داد و رفت...کو تا درخت شدن من!
پیتر نذر کرده بود او را به عنوان فرزند خوانده اش بپذیرد.سهراب محیط بان ماند؛هنوز هم هست.فقط با پیتر ؛ یا همان حسین ؛ رفت و آمد دارد.سالهاست کسی او را ندیده ؛ازدواج هم نکرده است.

سردار خیلی پیر و خسته شده...یک بار به من و شهرام گفت:علیرضا از چیستا حلالیت خواست؟گفتیم نمیدانیم!چطور؟گفت:سالهایی که چیستا نبود؛ حتی یک فیس بوک نداشت؛ سالهای سخت؛ علیرضا از او شکایت کرده و چه پرونده ای برایش ساخته بودند!.چیستا بخاطر آبروی دخترش در هیچ دادگاهی ظاهر نشد.در خانه نشست؛ و فقط گفت: من ساداتم!
مسلمان و عاشق وطنم.. خدا ؛وکیل من است؛هم او کافیست...حالا هر چقدر میخواهید بایکوتم کنید.من ایران میمانم...نان مرا خدا میدهد!
اما شبنم..مدتها روی تخت بود.سردار خانه ای برای او ؛ زهرا و مهتاب گرفت که هر سه
#او_یکزن/
#سه
#پارت اخر قسمت 112
#اخرین قسمت مجازی....جزییات انشالله در رمان

#معتبرترین_نسخه

این نسخه ؛ صحیح تر از اینستاگرام من است.اجازه ها را نداشتم.....
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🍀🌹🍀🍀🍀🍀

چند بار در عمرم ؛ این جمله را ؛ شنیده بودم....گفتم: باشه ؛ بلند شدم بروم؛ گفت:این همون چیستایثربی هجده ساله ی تند و فرزه که الان این جوری آروم و خمیده راه میره؟ گفتم.:به موقعش... اون چیستای پستچی هم برمیگرده اقا...به موقعش....شاید بعد از او ؛ یکزن!خسته ام.....

گفت:راستی کدومشون بود؟ اسم کتاب اشاره به کدومشون داشت؟..گفتم:همه ی زنای سرزمینم آقا..همه ی ما #او_یکزنیم....همه ی زنان ایران؛ هر کجا که باشند؛ یک سرزمینند.....
روز خوش....دم در دفترش ایستاده بود و دور شدن مرا نگاه میکرد...سهراب دم در منتظرم بود..چرا یک لحظه حس کردم پسرم است؟....پسری که هرگز نداشتم؟!

...کار خدا را چه دیدی.!..شاید
یک روز قرار است پسرم شود...

#او_یکزن
#قسمت_صد_و_دوازدهم
#چیستایثربی
پایان نسخه مجازی
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی
#اینستاگرام_چیستایثربی🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿





دوستان قبلا هم بارها گفتم :مجبور شدم بعضی از سالهارا با جرح و تعدیلاتی بنویسم ! حلال کنید.تاریخ تکرار میشود و مجبور بودم.....🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿


#پایان نسخه ی مجازی
رمان کامل درکتاب چاپ شده....🌿🌿🌿🌿🌿
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀

دوستان اگر #یک_کلمه از این قسمت داستان را با تغییر دیدید بدانید #کانال_مزاحم_مرا پیدا کرده اید.شما آنگاه پس از خدا ؛ از سمت من وکیلید!...من جان دادم برای نوشتن این رمان در قالبی انسانی ؛ تاریخی و جامعه نگارانه ؛ و هم نسل امروزی پسند ! ....طوری که دهه ی هفتادیها به بعد هم بخوانند....

112 شب باهم بودیم و من چند برابر آن را ؛ فکر میکردم ؛ مینوشتم و پاره میکردم...اول باید جوانان این دهه را به اصل تاریخی داستان علاقه مند میکردم و این راه و روش خودش را میخواست....درود بر تمام
#آزادمردان و زنان دیروز ؛ امروز و فردای وطنمان....
#ایران
#مادرمان.....

لطفا حواشی اتفاقات بعدی و حتی آدرس آن کانال خاطی را به من نگویید....خودم میدانم!🌿🌿🌿🌿🌿🌿


#اشتراک_گذاری با ذکر امانتداری
فقط با #نام_نویسنده🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿


کانال اصلی داستانهای #او_یکزن و خواب گل سرخ🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿

@chista_2

مرسی از صبوری تان....همراهان صبورتر از شهریار هزار و یک شب......منتظر "خواب گل سرخ " تاتر من؛ و اتفاقات خوب بعدی برای خودتان باشید.#چیستا.....که دوستتان دارد❤️
گاهی خدا ...
با دستِ تو...
دستِ دیگر بندگانش را میگیرد...
با زبان تو،
گره کار بنده ای را باز میکند...
با قدم تو،
مشکلی را حل میکند....
وقتی دستی را به یاری میگیری...
بدان که در آن زمان دستِ دیگر تو،
در دست خداست...
اجازه دهید کلماتتان …
باعث قوت قلب دیگران شود ،
الهام بخش شان باشد …
و مسیرشان را روشن کند .
اجازه دهید اعمالتان …
زنجیرهای دیگران را باز کند .
اجازه دهید دست هایتان …
چشم بند را از دید دیگران کنار بزند‌...
#سپاس_بی_پایان بانوی قصه گو، سپاس بخاطر 112شب تفکر...
112شب نوشتن...
112شب خستگی...
112شب بی خوابی...
#سپاس_بی_کران بخاطر توجه به نسل ما...
خدا قوت.با آرزوی بهترینها برای شما بهترین بنده معبود...
دوستدار شما
#یک_دوست_دهه_هفتادی...
#آوا


#چیستایثربی

ممنونم عزیزم.نسل ما یاد گرفت که با آسیب زندگی کنه.شما یاد نگیرید......آسیب ببینید.اما دوباره بلند شوید.....مرهم بر زخم خود ؛ بگذارید و خوب بشید ؛سرافراز باشید.... بی آسیب زندگی کنید.برای نسل شما و آواها و نیایشهاست که مینویسم.....#چیستا


@Chista_Yasrebi


. https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
@chista_yasrebi من صدای بیصدای برف را دوست دارم___از نمایش
#یک شب دیگر هم بمان #سیلویا

از صفحه دیگران
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebiداغ داغ
قبل تعطیلات ولادت چاپ شد.
#چاپ_دوم نمایش موفق و جایزه گرفته
#یک_شب_دیگر_هم_بمان_سیلویا
#چیستایثربی
#نشر_قطره
#کتابفروشیها و قطره.آنلاین و حضوری
من صدای بیصدای برف را دوست دارم
#گردنبند_پستچی هم وارد بازار شد !


#یک_هدیه_عاشقانه برای کسی که دوستش داریم و میخواهیم روزی معنای واقعی عشق را بفهمد ؛ حتی اگر فرزندانمان باشد...


#پدن_گالری
#گردنبند در اندازه ی رومانتویی
#دستساز
#پستچی

کتاب بخوانیم
کتاب بپوشیم


#چیستایثربی

@chista_yasrebi_official