دوستان عزیزم؛ همراهان جان
مجبور شدم کانال تلگرامم را سبکتر کنم و برخی پستهای قدیمی را پاک کنم....چون قصه ی بلند
#او_یک_زن
آغاز میشود....
این داستان درباره ی زندگی شخص من نیست!....گرچه من هم در بخشهایی از آن ؛ حضور دارم.درباره ی زندگی یکی از دوستان صمیمی تر از جانم است که قول داده بودم زندگی اش را بنویسم....هر گونه شباهت احتمالی ؛ با افرادی که حدس میزنید ؛ ممکن است تصادفی باشد....چون بسیاری از شخصیتهای داستان وجود دارند...ولی من نمیخواهم نام واقعی آنها را بگویم....و یا به افشاگری بپردازم.فقط میخواهم یک قصه ی خوب تعریف کنم !
داستان را به ارواح نورانی کودکان سقط شده توسط مادرانشان ؛ تقدیم میکنم...کودکانی که آه و نفرینشان ؛ هرگز در این دنیا و آن دنیا؛ از زندگی مادری که او را سقط عمدی کرده است ؛ بیرون نمیرود.....
تولد ما دست خودمان نبود....ولی جان بخشیدن به انسانی دیگر ؛ موهبتی است که خداوند به هر کس نمیدهد و اگر داد ؛ باید شگر گذار بود وگرنه سایه نفرین این قتل و سیاهی ؛ تا آخر عمر با ماست...و جایی گریبانگیرمان خواهد شد.حتی زیر خاک !
قصه به شدت عاشقانه است؛ بنابراین به کسانی که عشقهای پاک رادوست ندارند ؛ توصیه میکنم از اول ؛ قصه را نخوانند که بعد با من دچار مشکل نشوند....گرچه خود شما آنقدر فرهیخته هستید که درباره ی خواندن یا نخواندن یک اثر ؛ تصمیم بگیرید...کسی شما را گول نمیزند!
ما هر شب قصه نداریم...شاید یک شب در میان.....
پستهای عادی من در هر دو پیج اینستاگرامم ؛ در ایام قصه ؛ روال عادی خود را خواهد داشت.....
از #بی_ادبان و پرخاشگران به حرمت شخصی ام ؛ ممنونم که مرا به زودتر نوشتن این قصه ترغیب کردند !
و قصه را تقدیم میکنم به #مادرم......زنی که اجازه داد من به دنیا بیایم و در این مجال کوتاه ؛ خود ؛ دخترکی آسمانی به دنیا تقدیم کنم و بروم......چیز دیگری از ما برجای نمیماند....امیدوارم از خواندن قصه لذت ببرید.
با احترام و عشق به دوستدارانم
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
مجبور شدم کانال تلگرامم را سبکتر کنم و برخی پستهای قدیمی را پاک کنم....چون قصه ی بلند
#او_یک_زن
آغاز میشود....
این داستان درباره ی زندگی شخص من نیست!....گرچه من هم در بخشهایی از آن ؛ حضور دارم.درباره ی زندگی یکی از دوستان صمیمی تر از جانم است که قول داده بودم زندگی اش را بنویسم....هر گونه شباهت احتمالی ؛ با افرادی که حدس میزنید ؛ ممکن است تصادفی باشد....چون بسیاری از شخصیتهای داستان وجود دارند...ولی من نمیخواهم نام واقعی آنها را بگویم....و یا به افشاگری بپردازم.فقط میخواهم یک قصه ی خوب تعریف کنم !
داستان را به ارواح نورانی کودکان سقط شده توسط مادرانشان ؛ تقدیم میکنم...کودکانی که آه و نفرینشان ؛ هرگز در این دنیا و آن دنیا؛ از زندگی مادری که او را سقط عمدی کرده است ؛ بیرون نمیرود.....
تولد ما دست خودمان نبود....ولی جان بخشیدن به انسانی دیگر ؛ موهبتی است که خداوند به هر کس نمیدهد و اگر داد ؛ باید شگر گذار بود وگرنه سایه نفرین این قتل و سیاهی ؛ تا آخر عمر با ماست...و جایی گریبانگیرمان خواهد شد.حتی زیر خاک !
قصه به شدت عاشقانه است؛ بنابراین به کسانی که عشقهای پاک رادوست ندارند ؛ توصیه میکنم از اول ؛ قصه را نخوانند که بعد با من دچار مشکل نشوند....گرچه خود شما آنقدر فرهیخته هستید که درباره ی خواندن یا نخواندن یک اثر ؛ تصمیم بگیرید...کسی شما را گول نمیزند!
ما هر شب قصه نداریم...شاید یک شب در میان.....
پستهای عادی من در هر دو پیج اینستاگرامم ؛ در ایام قصه ؛ روال عادی خود را خواهد داشت.....
از #بی_ادبان و پرخاشگران به حرمت شخصی ام ؛ ممنونم که مرا به زودتر نوشتن این قصه ترغیب کردند !
و قصه را تقدیم میکنم به #مادرم......زنی که اجازه داد من به دنیا بیایم و در این مجال کوتاه ؛ خود ؛ دخترکی آسمانی به دنیا تقدیم کنم و بروم......چیز دیگری از ما برجای نمیماند....امیدوارم از خواندن قصه لذت ببرید.
با احترام و عشق به دوستدارانم
#چیستایثربی
@chista_yasrebi