@Chista_Yasrebi
غلامحسین ساعدی خاموش نیست
اینکه ساعدی خاموش شده است واقعیت ندارد. زیرا ساعدی همچنان در همه یادها و در مبارزات فرهنگی هر که علیه فرهنگ کشان حاکم مینویسد زنده است. چرا که صدای او در گوش همه طنینانداز است که گفت: «جاپای ما در ذهن همه دنیا باید باقی بماند. اگر این کار را نکنیم مردهایم ؛ و اگر این کار را بکنیم، تیر خلاص به مغز عفن و پوسیده دیکتاتورها زده ایم و اگر این کار را نکنیم مردهایم. آرام ننشینیم. لحظهیی آرام ننشینیم. خموشید خموشید خموشی دم مرگ است. در این راه بمانید که خاموش نمیرید».
#غلامحسن_ساعدی
#روانپزشک
#نمایشنامه_نویس
#رمان_نویس
#مبارز_سیاسی
#زندان و شکنجه در زمان شاه
اجبار به ترک وطن وممنوع الکاری ؛ بعد از انقلاب
خونریزی داخلی ناگهانی در حدود 50 سالگی
مرگ:
#پاریس_در_غربت
#مزار
گورستان پرلاشز کنار صادق هدایت
#تولد :#1314تبریز
مرگ:
#1364_دوم آذر_پاریس
غلامحسین ساعدی خاموش نیست
اینکه ساعدی خاموش شده است واقعیت ندارد. زیرا ساعدی همچنان در همه یادها و در مبارزات فرهنگی هر که علیه فرهنگ کشان حاکم مینویسد زنده است. چرا که صدای او در گوش همه طنینانداز است که گفت: «جاپای ما در ذهن همه دنیا باید باقی بماند. اگر این کار را نکنیم مردهایم ؛ و اگر این کار را بکنیم، تیر خلاص به مغز عفن و پوسیده دیکتاتورها زده ایم و اگر این کار را نکنیم مردهایم. آرام ننشینیم. لحظهیی آرام ننشینیم. خموشید خموشید خموشی دم مرگ است. در این راه بمانید که خاموش نمیرید».
#غلامحسن_ساعدی
#روانپزشک
#نمایشنامه_نویس
#رمان_نویس
#مبارز_سیاسی
#زندان و شکنجه در زمان شاه
اجبار به ترک وطن وممنوع الکاری ؛ بعد از انقلاب
خونریزی داخلی ناگهانی در حدود 50 سالگی
مرگ:
#پاریس_در_غربت
#مزار
گورستان پرلاشز کنار صادق هدایت
#تولد :#1314تبریز
مرگ:
#1364_دوم آذر_پاریس
من یک زن بیوه را میشناسم که شش سال است روی دریا و در کشتی است ؛
به محض اینکه کشتی به آخرین اسکله ی مقصدش میرسد ؛ خانواده اش بلیت مقصد جهانی بعدی را به او میدهند...
خوبی اش این است که وقتی در دریا بمیری ؛ کاپیتان جسدت را میاندازد توی دریا و دیگر خانواده ات نمیخواهد برایت هزینه کند....و مراسم کفن و دفن برگزار کنند !...
#ایزابل_آلنده
#امریکای_لاتین
#رمان_نویس.متولد 1942
ترجمه
#معصومه_عسکری
#دیالوگ_خوب
#جمله
#مونولوگ
#چیستایثربی
خرافه ای در میان مردم برخی اقوام آمریکای لاتین هست که میگویند حضور زن بیوه در خانه شگون ندارد.
#آلنده با هنرنمایی در این چند جمله ؛ #بیمعنایی و طنز تلخ این باور را ؛ به تصویر کشیده است.
#بیشتر_بخوانیم ؛ یعنی
بیشتر
#زندگی_میکنیم
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
به محض اینکه کشتی به آخرین اسکله ی مقصدش میرسد ؛ خانواده اش بلیت مقصد جهانی بعدی را به او میدهند...
خوبی اش این است که وقتی در دریا بمیری ؛ کاپیتان جسدت را میاندازد توی دریا و دیگر خانواده ات نمیخواهد برایت هزینه کند....و مراسم کفن و دفن برگزار کنند !...
#ایزابل_آلنده
#امریکای_لاتین
#رمان_نویس.متولد 1942
ترجمه
#معصومه_عسکری
#دیالوگ_خوب
#جمله
#مونولوگ
#چیستایثربی
خرافه ای در میان مردم برخی اقوام آمریکای لاتین هست که میگویند حضور زن بیوه در خانه شگون ندارد.
#آلنده با هنرنمایی در این چند جمله ؛ #بیمعنایی و طنز تلخ این باور را ؛ به تصویر کشیده است.
#بیشتر_بخوانیم ؛ یعنی
بیشتر
#زندگی_میکنیم
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
@chista_yasrebi
#غزاله_علیزاده
#رمان_نویس معاصرفقید
دعواها و جنجالهای امسال بر سر داوری فیلم فجر؛که هرسال هم وجود دارد؛مرا یاد این جمله انداخت؛پس من چه بگویم که تاترم اصلا در
#فجرنبود!آنهم در شب فجر!
#غزاله_علیزاده
#رمان_نویس معاصرفقید
دعواها و جنجالهای امسال بر سر داوری فیلم فجر؛که هرسال هم وجود دارد؛مرا یاد این جمله انداخت؛پس من چه بگویم که تاترم اصلا در
#فجرنبود!آنهم در شب فجر!
ادامه داستان
#درس از
#ساعدی ؛ ادامه از پست بالا....🔼
پارچه دیگری را از گونی بیرون کشید و دهانش را بست و تکه دیگری را از زیر چانه رد کرد و روی ملاج گره زد . بعد دستها را کنار بدن صاف کرد . تعدادی پنبه از کیسه بیرون کشید و لای پاها گذاشت و شست پاها را با طنابی به هم بست و بعد بی آن که کمکی داشته باشد جنازه را در پارچه پیچید و بالا و پایین پارچه را گره زد و با لبخند گفت : « کارش تمام شد . »
اشاره کرد و دو پیر مرد وارد خرابه شدند و جسد را برداشتند و داخل یکی از گودالها انداختند و گودال را از خاک انباشتند و بیرون رفتند . معلم دهن دره ای کرد و پرسید : « کسی یاد گرفت ؟ »
عده ای دست بلند کردیم . بقیه ترسیده بودند و معلم گفت : « آن ها که یاد گرفته اند بیایند جلو . »
بلند شدیم و رفتیم جلو . معلم می خواست به بیرون خرابه اشاره کند که دست و پایش را گرفتیم و روی تخته سنگ خواباندیم . تا خواست فریاد بزند گلویش را گرفتیم و پیچاندیم . روی سینهاش نشستیم و با مشت محکمی فک پایینش را به فک بالا دوختیم . روی چشمهایش پنبه گذاشتیم و بستیم . دهانش را به ملاجش دوختیم و لختش کردیم و پنبه لای پاهایش گذاشتیم . شست پاهایش را با طناب به هم گره زدیم و کفن پیچش کردیم و بعد بلندش کردیم و پرتش کردیم توی گودال بزرگی و خاک رویش ریختیم و همه زدیم بیرون . ناظم و پیرمردها نتوانستند جلو ما را بگیرند . راننده کامیون پشت فرمان نشست و همه سوار شدیم . وقتی از بیراهه ای به بیراهه ای دیگر م یپیچیدیم آفتاب خاموش شده بود . گل میخ چند ستاره بالا سر ما پیدا بود و ماه از گوشه ای ابرو نشان می داد .
تابستان 62
#غلامحسین_ساعدی
#روانپزشک
#نمایشنامه_نویس
#رمان_نویس
#داستان_کوتاه
کانال
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#درس از
#ساعدی ؛ ادامه از پست بالا....🔼
پارچه دیگری را از گونی بیرون کشید و دهانش را بست و تکه دیگری را از زیر چانه رد کرد و روی ملاج گره زد . بعد دستها را کنار بدن صاف کرد . تعدادی پنبه از کیسه بیرون کشید و لای پاها گذاشت و شست پاها را با طنابی به هم بست و بعد بی آن که کمکی داشته باشد جنازه را در پارچه پیچید و بالا و پایین پارچه را گره زد و با لبخند گفت : « کارش تمام شد . »
اشاره کرد و دو پیر مرد وارد خرابه شدند و جسد را برداشتند و داخل یکی از گودالها انداختند و گودال را از خاک انباشتند و بیرون رفتند . معلم دهن دره ای کرد و پرسید : « کسی یاد گرفت ؟ »
عده ای دست بلند کردیم . بقیه ترسیده بودند و معلم گفت : « آن ها که یاد گرفته اند بیایند جلو . »
بلند شدیم و رفتیم جلو . معلم می خواست به بیرون خرابه اشاره کند که دست و پایش را گرفتیم و روی تخته سنگ خواباندیم . تا خواست فریاد بزند گلویش را گرفتیم و پیچاندیم . روی سینهاش نشستیم و با مشت محکمی فک پایینش را به فک بالا دوختیم . روی چشمهایش پنبه گذاشتیم و بستیم . دهانش را به ملاجش دوختیم و لختش کردیم و پنبه لای پاهایش گذاشتیم . شست پاهایش را با طناب به هم گره زدیم و کفن پیچش کردیم و بعد بلندش کردیم و پرتش کردیم توی گودال بزرگی و خاک رویش ریختیم و همه زدیم بیرون . ناظم و پیرمردها نتوانستند جلو ما را بگیرند . راننده کامیون پشت فرمان نشست و همه سوار شدیم . وقتی از بیراهه ای به بیراهه ای دیگر م یپیچیدیم آفتاب خاموش شده بود . گل میخ چند ستاره بالا سر ما پیدا بود و ماه از گوشه ای ابرو نشان می داد .
تابستان 62
#غلامحسین_ساعدی
#روانپزشک
#نمایشنامه_نویس
#رمان_نویس
#داستان_کوتاه
کانال
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
خب دوستان ....
خواهشهای و تقاضای شما را برای انتشار مجدد
#داستان_دو_قسمتی
#غار
در پبج رسمی اینستاگرامم خواندم . قطعا چون بایگانی شده ، خیلیها هنوز نخوانده اند
دو تذکر واجب :
اگر اکنون آن دو قسمت را دوباره بگذارم باز تاکید میکنم ، داستان رندگی واقعی خودم نیست ! شاید الهامها و شباهتهایی موجود باشد .پس به من نسبتش ندهید!
با من همدردی نکنید !
دو_ این اتفاق
#تجاوز به حریم روحی یا جسمی یک انسان ، برای هر کس میتواند رخ دهد. این یک داستان مدرن روانشناختی باترکیبی از واقعگرایی جادویی است. در پستهای بعد ، روش مقابله با استرس و پریشانی پس از این واقعه یا
#تروما را به عنوان روانشناس توضیح میدهم.
#چیستا_یثربی
#رمان
#رمان_نویس
#نویسنده
#روانشناس
#چیستایثربی
کانال رسمی
@chista_yasrebi
خواهشهای و تقاضای شما را برای انتشار مجدد
#داستان_دو_قسمتی
#غار
در پبج رسمی اینستاگرامم خواندم . قطعا چون بایگانی شده ، خیلیها هنوز نخوانده اند
دو تذکر واجب :
اگر اکنون آن دو قسمت را دوباره بگذارم باز تاکید میکنم ، داستان رندگی واقعی خودم نیست ! شاید الهامها و شباهتهایی موجود باشد .پس به من نسبتش ندهید!
با من همدردی نکنید !
دو_ این اتفاق
#تجاوز به حریم روحی یا جسمی یک انسان ، برای هر کس میتواند رخ دهد. این یک داستان مدرن روانشناختی باترکیبی از واقعگرایی جادویی است. در پستهای بعد ، روش مقابله با استرس و پریشانی پس از این واقعه یا
#تروما را به عنوان روانشناس توضیح میدهم.
#چیستا_یثربی
#رمان
#رمان_نویس
#نویسنده
#روانشناس
#چیستایثربی
کانال رسمی
@chista_yasrebi
.از هر راهی که بروی ،
من مقابلت ایستاده ام
نه ، شاید
تو مقابلم ایستاده ای!
.
#چیستایثربی
آپارتمان
سکانس معروف #رقص
اثر فیلمساز فرانسوی
#ژیله_میمونی
بابازی
#مونیکابلوچی #مونیکا_بلوچی بازیگر و مدل ایتالیایی
و همسرش در آن زمان
#ونسان_کسل
#موسیقی کلیپ
#لئونارد_کوهن
#کلیپ#موزیک_ویدیو
این دو درسال 1996 ،زمان فیلمبرداری این فیلم باهم ازدواج کردند و 14 سال بعد به شکل توافقی جدا شدند.گرچه پیشنهاد طلاق از سمت مونیکا بود.
داستان فیلم شاید خیلی بدیع و خاص نباشد ،اما ساختار و شکل منحنی وار بیان آن ، خاص است.
#چیستا_یثربی
#چیستا
#سکانس
#فیلم
#سینما
#عشق
#نویسنده
#رمان_نویس
#نمایشنامه
#فیلمنامه
#کتاب
#نقد
#chista_yasrebi
#chistayasrebi
#apartment#movies
#MonicaBellucci#monica_bellucci
#LAppartement
آدرس #پیج_رسمی_چیستایثربی
@yasrebi_chista
@chista_yasrebi.2
پیج دوم من
.
.
.
.
https://www.instagram.com/p/BocWehEBmMoxT0roaOheC62VKz1n5ur6quVk2M0/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=golj6d951khy
من مقابلت ایستاده ام
نه ، شاید
تو مقابلم ایستاده ای!
.
#چیستایثربی
آپارتمان
سکانس معروف #رقص
اثر فیلمساز فرانسوی
#ژیله_میمونی
بابازی
#مونیکابلوچی #مونیکا_بلوچی بازیگر و مدل ایتالیایی
و همسرش در آن زمان
#ونسان_کسل
#موسیقی کلیپ
#لئونارد_کوهن
#کلیپ#موزیک_ویدیو
این دو درسال 1996 ،زمان فیلمبرداری این فیلم باهم ازدواج کردند و 14 سال بعد به شکل توافقی جدا شدند.گرچه پیشنهاد طلاق از سمت مونیکا بود.
داستان فیلم شاید خیلی بدیع و خاص نباشد ،اما ساختار و شکل منحنی وار بیان آن ، خاص است.
#چیستا_یثربی
#چیستا
#سکانس
#فیلم
#سینما
#عشق
#نویسنده
#رمان_نویس
#نمایشنامه
#فیلمنامه
#کتاب
#نقد
#chista_yasrebi
#chistayasrebi
#apartment#movies
#MonicaBellucci#monica_bellucci
#LAppartement
آدرس #پیج_رسمی_چیستایثربی
@yasrebi_chista
@chista_yasrebi.2
پیج دوم من
.
.
.
.
https://www.instagram.com/p/BocWehEBmMoxT0roaOheC62VKz1n5ur6quVk2M0/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=golj6d951khy
Instagram
chista_yasrebi.2چیستایثربی
.از هر راهی که بروی ، من مقابلت ایستاده ام نه ، شاید تو مقابلم ایستاده ای! . #چیستایثربی آپارتمان سکانس معروف #رقص اثر فیلمساز فرانسوی #ژیله_میمونی بابازی #مونیکابلوچی #مونیکا_بلوچی بازیگر و مدل ایتالیایی و همسرش در آن زمان #ونسان_کسل #موسیقی کلیپ #لئونارد_کوهن…
#آوا
#قسمت_اول
رمانی از
#چیستا_یثربی
این رمان، نوشته ی
#چیستایثربی است و تنها در پیج و کانال شخصی خودش ، منتشر میشود.
اشتراک آن، در کانالها و گروهها ، تنها با ذکر نام نویسنده ممکن است. داستان در کانال خواهد آمد و
با صدای خود نویسنده ، خوانش خواهد شد و فایل صوتی خواهد داشت ، آدرس کانال رسمی در بیوی پیج اینستاگرام.
پیشاپیش از همکاری شما عزیزانم ،سپاسگزارم
#چیستا
#نویسنده
#رمان_نویس
#قصه
#داستان
#chista_yasrebi
#novelist
#story
#novel
#Ava
Written by
#chistayasrebi
نمیشد نگاهش کرد !
چشمانش آتش داشت...آدم را میسوزاند ، برای چند زمستان، گرمت میکرد....
اصلا باور نمیکردم به آقا سلیمان گفته میخواهد به خواستگاری من بیاید!
معلم کلاس خواهرم بود.
یکسال از مابزرگتر بودند. پیش دانشگاهی!
اول فکر کردم خواهرم را بامن اشتباه گرفته است ، اما آقا سلیمان تاکید کرد :
آقا معلم گفته آوا... خواهر کوچیکتره که شال قرمز میندازه دور گردنش ...
انگار دنیا را به من داده بودند !
آرزو ، خواهرم میگفت : همچین تحفه ای هم نیست... فقط تیپش گول زنکه ، پولدار هم که نیست!
گفتم: پولشو میخوام چیکار ؟ باسواده!وخوش تیپ! با شخصیت هم که هست.
گفت: احمقی دیگه ! ...
پشیمون میشی . من که خوشحالم از من خواستگاری نکرده! چون اگه آدم به معلمش بگه نه ، ممکنه تو درس ردش کنه! ...
حالا اخلاقاشو از نزدیک که ببینی ، میخوره تو ذوقت. میفهمی!
میدانستم که توی ذوقم نخواهد خورد...
این هفته قرار بود یکروز با اجازه ی پدرم، به خانه مان بیاید تا کمی با این معلم تهرانی آشناشویم ، دل توی دلم نبود.
من فقط هفده سال داشتم و او بیست و پنج سال...
#چیستایثربی
کلی کتاب خوانده بود. از بچه ها شنیده بودم ،
میترسیدم حرف احمقانه ای بزنم، اما میدانستم که من هم بلدم درباره چیزهایی حرف بزنم، مثل جنگ، داعش، ترامپ، کردهای عراق ، ریزگردها ، زلزله و فیلم جدایی نادر از سیمین فرهادی!
همینها فعلا کافی بود... زیاد هم بود، پدرم خوشش نمی آمد آدم زیاد حرف بزند. روز موعود رسید...
#ادامه_دارد
#چیستایثربی
#آوا
#قسمت_اول
https://www.instagram.com/p/BpcryG9n9zo/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=crgkohnbkra5
#قسمت_اول
رمانی از
#چیستا_یثربی
این رمان، نوشته ی
#چیستایثربی است و تنها در پیج و کانال شخصی خودش ، منتشر میشود.
اشتراک آن، در کانالها و گروهها ، تنها با ذکر نام نویسنده ممکن است. داستان در کانال خواهد آمد و
با صدای خود نویسنده ، خوانش خواهد شد و فایل صوتی خواهد داشت ، آدرس کانال رسمی در بیوی پیج اینستاگرام.
پیشاپیش از همکاری شما عزیزانم ،سپاسگزارم
#چیستا
#نویسنده
#رمان_نویس
#قصه
#داستان
#chista_yasrebi
#novelist
#story
#novel
#Ava
Written by
#chistayasrebi
نمیشد نگاهش کرد !
چشمانش آتش داشت...آدم را میسوزاند ، برای چند زمستان، گرمت میکرد....
اصلا باور نمیکردم به آقا سلیمان گفته میخواهد به خواستگاری من بیاید!
معلم کلاس خواهرم بود.
یکسال از مابزرگتر بودند. پیش دانشگاهی!
اول فکر کردم خواهرم را بامن اشتباه گرفته است ، اما آقا سلیمان تاکید کرد :
آقا معلم گفته آوا... خواهر کوچیکتره که شال قرمز میندازه دور گردنش ...
انگار دنیا را به من داده بودند !
آرزو ، خواهرم میگفت : همچین تحفه ای هم نیست... فقط تیپش گول زنکه ، پولدار هم که نیست!
گفتم: پولشو میخوام چیکار ؟ باسواده!وخوش تیپ! با شخصیت هم که هست.
گفت: احمقی دیگه ! ...
پشیمون میشی . من که خوشحالم از من خواستگاری نکرده! چون اگه آدم به معلمش بگه نه ، ممکنه تو درس ردش کنه! ...
حالا اخلاقاشو از نزدیک که ببینی ، میخوره تو ذوقت. میفهمی!
میدانستم که توی ذوقم نخواهد خورد...
این هفته قرار بود یکروز با اجازه ی پدرم، به خانه مان بیاید تا کمی با این معلم تهرانی آشناشویم ، دل توی دلم نبود.
من فقط هفده سال داشتم و او بیست و پنج سال...
#چیستایثربی
کلی کتاب خوانده بود. از بچه ها شنیده بودم ،
میترسیدم حرف احمقانه ای بزنم، اما میدانستم که من هم بلدم درباره چیزهایی حرف بزنم، مثل جنگ، داعش، ترامپ، کردهای عراق ، ریزگردها ، زلزله و فیلم جدایی نادر از سیمین فرهادی!
همینها فعلا کافی بود... زیاد هم بود، پدرم خوشش نمی آمد آدم زیاد حرف بزند. روز موعود رسید...
#ادامه_دارد
#چیستایثربی
#آوا
#قسمت_اول
https://www.instagram.com/p/BpcryG9n9zo/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=crgkohnbkra5
Instagram
yasrebi_chistaچیستایثربی
#آوا _ #آواقسمتاول رمانی از #چیستا_یثربی . این رماننوشته ی#چیستایثربی است و تنها در پیج و کانال شخصی خودش ، منتشر میشود. اشتراک آندر کانالها و گروهها ، تنها با ذکر نام نویسنده ممکن است. داستان در #کانال_رسمی خواهد آمد و هر بار ، با صدای خود نویسنده ،…
بذار باور کنم یه تکیه گاهم
برای غربت یه مرد عاشق
ترانه
#مرد_من
بانو
#سیمین_غانم
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستا
#رمان_نویس
#قصه نویس
#داستان نویس
شاعر
#نمایشنامه_نویس
#کلیپ
#موسیقی
#موزیک_ویدیو
شعر
#ایرج_جنتی_عطایی
موسیقی و تنظیم
#بابک_بیات
جمعی از بهترینها
برای ساخت و اجرای یک #ترانه
#هنرمندان_ایرانی
متن ترانه ی ماندگار "مرد من"
از سیمین غانم
ترانه سرا
ایرج جنتی عطایی
بگو ای مرد من ای از تبار هر چه عاشق
بگو ای در تو جاری خون روشن شقایق
بگو ای سوخته ای بی رمق ای کوه خسته
بگو ای با تو داغ عاشقای دل شکسته
بگو با من بگو از درد و داغت
بذار مرحم بذارم روی زخمات
بذار بارون اشک من بشوره
غبار عصه ها رو از سراپات
بذار سر روی شونم گریه سر کن
از اون شب گریه های تلخ هق هق
بذار باور کنم یه تکیه گاهم
برای غربت یه مرد عاشق
رها از خستگی های همیشه باورم کن
بذار تا خالی سینم برات آغوش باشه
برهنه از لباس غصه های دور و دیرین
بذار تا بوسه های من برات تن پوش باشه
تو با شعر اومدی عاشقتر از عشق
چراغی با تو بود از جنس خورشید
کدوم طوفان چراغ رو زد روی سنگ
کتاب شعر رو از دست تو دزدید
بگو ای مرد من ای مرد عاشق
کدوم چله از این کوچه گذر کرد
هنوز باغچه برامون گل نداده
کدوم پاییز زمستون رو خبر کرد
بذار سر روی شونم گریه سر کن
از اون شب گریه های تلخ هق هق
بذار باور کنم یه تکیه گاهم
برای غربت یه مرد عاشق
کامل کلیپ در #کانال_رسمی_من
لینک در بیوی پیج.
#chista_yasrebi
#chistayasrebi
#iranian_artists
https://www.instagram.com/p/BpnaLUwgR0h/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=z5ml17z9j8ym
برای غربت یه مرد عاشق
ترانه
#مرد_من
بانو
#سیمین_غانم
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستا
#رمان_نویس
#قصه نویس
#داستان نویس
شاعر
#نمایشنامه_نویس
#کلیپ
#موسیقی
#موزیک_ویدیو
شعر
#ایرج_جنتی_عطایی
موسیقی و تنظیم
#بابک_بیات
جمعی از بهترینها
برای ساخت و اجرای یک #ترانه
#هنرمندان_ایرانی
متن ترانه ی ماندگار "مرد من"
از سیمین غانم
ترانه سرا
ایرج جنتی عطایی
بگو ای مرد من ای از تبار هر چه عاشق
بگو ای در تو جاری خون روشن شقایق
بگو ای سوخته ای بی رمق ای کوه خسته
بگو ای با تو داغ عاشقای دل شکسته
بگو با من بگو از درد و داغت
بذار مرحم بذارم روی زخمات
بذار بارون اشک من بشوره
غبار عصه ها رو از سراپات
بذار سر روی شونم گریه سر کن
از اون شب گریه های تلخ هق هق
بذار باور کنم یه تکیه گاهم
برای غربت یه مرد عاشق
رها از خستگی های همیشه باورم کن
بذار تا خالی سینم برات آغوش باشه
برهنه از لباس غصه های دور و دیرین
بذار تا بوسه های من برات تن پوش باشه
تو با شعر اومدی عاشقتر از عشق
چراغی با تو بود از جنس خورشید
کدوم طوفان چراغ رو زد روی سنگ
کتاب شعر رو از دست تو دزدید
بگو ای مرد من ای مرد عاشق
کدوم چله از این کوچه گذر کرد
هنوز باغچه برامون گل نداده
کدوم پاییز زمستون رو خبر کرد
بذار سر روی شونم گریه سر کن
از اون شب گریه های تلخ هق هق
بذار باور کنم یه تکیه گاهم
برای غربت یه مرد عاشق
کامل کلیپ در #کانال_رسمی_من
لینک در بیوی پیج.
#chista_yasrebi
#chistayasrebi
#iranian_artists
https://www.instagram.com/p/BpnaLUwgR0h/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=z5ml17z9j8ym
#ترانه
#صدای_سکوت
سلام تاریکی
سلام ای دوست قدیمی من ،
آمده ام دوباره با تو ، حرف بزنم ...
💚💚❤💚💛💛🧡💚💙💙
ما مردم جالبی هستیم .
هر وقت ، زمین و زمان به ما ، فشار
می آورد ،
به هم نزدیکتر میشویم ...
ما حاکمان نمونه نداریم ،
ولی در تاریخ خودمان ، عاشقان نمونه داریم ...
عاشقانی که میتوان در رکاب آنها زیست ،
و در رکاب آنها مرد ...
قبل از مرگ ، زندگی کنیم !
عاشق وطن باشیم ،
و اگر لازم شد ،
به خاطرش ،
با تمام تاریکیهای جهان ،
مواجه شویم ،
چشم در چشم ،
بی ترس و شک ...
سلحشورانه و بی اندوه ، .
ما بیشک ، میراث دار عاشقان این
خاکیم !...
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستا
#رمان نویس
#نمایشنامه نویس
#روانشناس
#صدای_سکوت
#سیمون و #گارفانکل
#chista_yasrebi
پیج دوم اینستاگرام من
#song
#soundofsilence
#simongarfunkel
#chistayasrebi
آدرس پیج #رسمی #اینستاگرام من این است :
@yasrebi_chista
https://www.instagram.com/p/Bp0v2pph_bx/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1v6hc1gn6zw9q
#صدای_سکوت
سلام تاریکی
سلام ای دوست قدیمی من ،
آمده ام دوباره با تو ، حرف بزنم ...
💚💚❤💚💛💛🧡💚💙💙
ما مردم جالبی هستیم .
هر وقت ، زمین و زمان به ما ، فشار
می آورد ،
به هم نزدیکتر میشویم ...
ما حاکمان نمونه نداریم ،
ولی در تاریخ خودمان ، عاشقان نمونه داریم ...
عاشقانی که میتوان در رکاب آنها زیست ،
و در رکاب آنها مرد ...
قبل از مرگ ، زندگی کنیم !
عاشق وطن باشیم ،
و اگر لازم شد ،
به خاطرش ،
با تمام تاریکیهای جهان ،
مواجه شویم ،
چشم در چشم ،
بی ترس و شک ...
سلحشورانه و بی اندوه ، .
ما بیشک ، میراث دار عاشقان این
خاکیم !...
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستا
#رمان نویس
#نمایشنامه نویس
#روانشناس
#صدای_سکوت
#سیمون و #گارفانکل
#chista_yasrebi
پیج دوم اینستاگرام من
#song
#soundofsilence
#simongarfunkel
#chistayasrebi
آدرس پیج #رسمی #اینستاگرام من این است :
@yasrebi_chista
https://www.instagram.com/p/Bp0v2pph_bx/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1v6hc1gn6zw9q
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
#آوا
#قسمت_اول
رمانی از
#چیستا_یثربی
این رمان، نوشته ی
#چیستایثربی است و تنها در پیج و کانال شخصی خودش ، منتشر میشود.
اشتراک آن، در کانالها و گروهها ، تنها با ذکر نام نویسنده ممکن است. داستان در کانال خواهد آمد و
با صدای خود نویسنده ، خوانش خواهد شد و فایل صوتی خواهد داشت ، آدرس کانال رسمی در بیوی پیج اینستاگرام.
پیشاپیش از همکاری شما عزیزانم ،سپاسگزارم
#چیستا
#نویسنده
#رمان_نویس
#قصه
#داستان
#chista_yasrebi
#novelist
#story
#novel
#Ava
Written by
#chistayasrebi
نمیشد نگاهش کرد !
چشمانش آتش داشت...آدم را میسوزاند ، برای چند زمستان، گرمت میکرد....
اصلا باور نمیکردم به آقا سلیمان گفته میخواهد به خواستگاری من بیاید!
معلم کلاس خواهرم بود.
یکسال از مابزرگتر بودند. پیش دانشگاهی!
اول فکر کردم خواهرم را بامن اشتباه گرفته است ، اما آقا سلیمان تاکید کرد :
آقا معلم گفته آوا... خواهر کوچیکتره که شال قرمز میندازه دور گردنش ...
انگار دنیا را به من داده بودند !
آرزو ، خواهرم میگفت : همچین تحفه ای هم نیست... فقط تیپش گول زنکه ، پولدار هم که نیست!
گفتم: پولشو میخوام چیکار ؟ باسواده!وخوش تیپ! با شخصیت هم که هست.
گفت: احمقی دیگه ! ...
پشیمون میشی . من که خوشحالم از من خواستگاری نکرده! چون اگه آدم به معلمش بگه نه ، ممکنه تو درس ردش کنه! ...
حالا اخلاقاشو از نزدیک که ببینی ، میخوره تو ذوقت. میفهمی!
میدانستم که توی ذوقم نخواهد خورد...
این هفته قرار بود یکروز با اجازه ی پدرم، به خانه مان بیاید تا کمی با این معلم تهرانی آشناشویم ، دل توی دلم نبود.
من فقط هفده سال داشتم و او بیست و پنج سال...
کلی کتاب خوانده بود. از بچه ها شنیده بودم ،
میترسیدم حرف احمقانه ای بزنم، اما میدانستم که من هم بلدم درباره چیزهایی حرف بزنم، مثل جنگ، داعش، ترامپ، کردهای عراق ، ریزگردها ، زلزله و فیلم جدایی نادر از سیمین فرهادی!
همینها فعلا کافی بود... زیاد هم بود، پدرم خوشش نمی آمد آدم زیاد حرف بزند. روز موعود رسید...
#ادامه_دارد
#چیستایثربی
#آوا
#قسمت_اول
https://www.instagram.com/p/BpcryG9n9zo/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=crgkohnbkra5
#قسمت_اول
رمانی از
#چیستا_یثربی
این رمان، نوشته ی
#چیستایثربی است و تنها در پیج و کانال شخصی خودش ، منتشر میشود.
اشتراک آن، در کانالها و گروهها ، تنها با ذکر نام نویسنده ممکن است. داستان در کانال خواهد آمد و
با صدای خود نویسنده ، خوانش خواهد شد و فایل صوتی خواهد داشت ، آدرس کانال رسمی در بیوی پیج اینستاگرام.
پیشاپیش از همکاری شما عزیزانم ،سپاسگزارم
#چیستا
#نویسنده
#رمان_نویس
#قصه
#داستان
#chista_yasrebi
#novelist
#story
#novel
#Ava
Written by
#chistayasrebi
نمیشد نگاهش کرد !
چشمانش آتش داشت...آدم را میسوزاند ، برای چند زمستان، گرمت میکرد....
اصلا باور نمیکردم به آقا سلیمان گفته میخواهد به خواستگاری من بیاید!
معلم کلاس خواهرم بود.
یکسال از مابزرگتر بودند. پیش دانشگاهی!
اول فکر کردم خواهرم را بامن اشتباه گرفته است ، اما آقا سلیمان تاکید کرد :
آقا معلم گفته آوا... خواهر کوچیکتره که شال قرمز میندازه دور گردنش ...
انگار دنیا را به من داده بودند !
آرزو ، خواهرم میگفت : همچین تحفه ای هم نیست... فقط تیپش گول زنکه ، پولدار هم که نیست!
گفتم: پولشو میخوام چیکار ؟ باسواده!وخوش تیپ! با شخصیت هم که هست.
گفت: احمقی دیگه ! ...
پشیمون میشی . من که خوشحالم از من خواستگاری نکرده! چون اگه آدم به معلمش بگه نه ، ممکنه تو درس ردش کنه! ...
حالا اخلاقاشو از نزدیک که ببینی ، میخوره تو ذوقت. میفهمی!
میدانستم که توی ذوقم نخواهد خورد...
این هفته قرار بود یکروز با اجازه ی پدرم، به خانه مان بیاید تا کمی با این معلم تهرانی آشناشویم ، دل توی دلم نبود.
من فقط هفده سال داشتم و او بیست و پنج سال...
کلی کتاب خوانده بود. از بچه ها شنیده بودم ،
میترسیدم حرف احمقانه ای بزنم، اما میدانستم که من هم بلدم درباره چیزهایی حرف بزنم، مثل جنگ، داعش، ترامپ، کردهای عراق ، ریزگردها ، زلزله و فیلم جدایی نادر از سیمین فرهادی!
همینها فعلا کافی بود... زیاد هم بود، پدرم خوشش نمی آمد آدم زیاد حرف بزند. روز موعود رسید...
#ادامه_دارد
#چیستایثربی
#آوا
#قسمت_اول
https://www.instagram.com/p/BpcryG9n9zo/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=crgkohnbkra5
Instagram
yasrebi_chistaچیستایثربی
#آوا _ #آواقسمتاول رمانی از #چیستا_یثربی . این رماننوشته ی#چیستایثربی است و تنها در پیج و کانال شخصی خودش ، منتشر میشود. اشتراک آندر کانالها و گروهها ، تنها با ذکر نام نویسنده ممکن است. داستان در #کانال_رسمی خواهد آمد و هر بار ، با صدای خود نویسنده ،…