زنان در عاشقی؛
دست تمام جهان را از پشت می بندند...
و بعد دیگر مردی نمی ماند؛
که دستشان را بگیرد؛
و بگوید:
دوستت دارم!...
زنان در عاشقی؛
از بس که می دوند؛ زمین می خورند؛
و آنقدر دردشان می آید؛
که حواسشان نیست
مردی کنارشان ایستاده؛
تا بگوید:
دوستت دارم...
#چیستا_یثربی
Les femmes;
Comme les amoureuses;
Sont les plus forts des êtres...
Et après;
Il n'y aura plus aucun homme;
Ceux qui prennent leurs mains;
Et leur disent:
Je t'aime!...
Les femmes;
Comme les amoureuses;
Tant qu'elles courent; Elles tombent toujours;
Et elles auront telles douleurs;
Qu'elles ne comprennent jamais
A côté de chaque femme ; se trouve un homme;
Pour dire:
Je t'aime...
#چیستا_یثربی
#شعر_معاصر #شاعران
#چیستایثربی
#ترجمه #فرانسه #مهسا_آقاجری
#شعر_دو_زبانه
@chista_yasrebi
دست تمام جهان را از پشت می بندند...
و بعد دیگر مردی نمی ماند؛
که دستشان را بگیرد؛
و بگوید:
دوستت دارم!...
زنان در عاشقی؛
از بس که می دوند؛ زمین می خورند؛
و آنقدر دردشان می آید؛
که حواسشان نیست
مردی کنارشان ایستاده؛
تا بگوید:
دوستت دارم...
#چیستا_یثربی
Les femmes;
Comme les amoureuses;
Sont les plus forts des êtres...
Et après;
Il n'y aura plus aucun homme;
Ceux qui prennent leurs mains;
Et leur disent:
Je t'aime!...
Les femmes;
Comme les amoureuses;
Tant qu'elles courent; Elles tombent toujours;
Et elles auront telles douleurs;
Qu'elles ne comprennent jamais
A côté de chaque femme ; se trouve un homme;
Pour dire:
Je t'aime...
#چیستا_یثربی
#شعر_معاصر #شاعران
#چیستایثربی
#ترجمه #فرانسه #مهسا_آقاجری
#شعر_دو_زبانه
@chista_yasrebi
.
.
خیلی بلد نیستم خوب باشم ؛
.خیلی بلد نیستم مهربان باشم ؛
خیلی بلد نیستم عاشق باشم......
.
.
اما تو را که میبینم ؛
جهان سرسره میشود و من کودک....
.
سر میخورم ؛ سر میخورم ؛
تا تنگ آغوشت......
.
#محرمانه
#چیستا_یثربی
.
.
#چیستایثربی
#شعر_عاشقانه
#شعر_نو
#شعر_معاصر
#شاعران
.
.
@chista_yasrebi
.
خیلی بلد نیستم خوب باشم ؛
.خیلی بلد نیستم مهربان باشم ؛
خیلی بلد نیستم عاشق باشم......
.
.
اما تو را که میبینم ؛
جهان سرسره میشود و من کودک....
.
سر میخورم ؛ سر میخورم ؛
تا تنگ آغوشت......
.
#محرمانه
#چیستا_یثربی
.
.
#چیستایثربی
#شعر_عاشقانه
#شعر_نو
#شعر_معاصر
#شاعران
.
.
@chista_yasrebi
مرا سوار قطار یکطرفه نکن و نگو انشالله میرسی
بلیت دو سمته برایم بگیر
و بگو انشالله میرسیم !
#چیستایثربی
#شعر_معاصر
Don’t get me on the one way train and don’t say you reach hopefully.
Get the return ticket for me;
And say:
We reach hopefully.
@chista_yasrebi
بلیت دو سمته برایم بگیر
و بگو انشالله میرسیم !
#چیستایثربی
#شعر_معاصر
Don’t get me on the one way train and don’t say you reach hopefully.
Get the return ticket for me;
And say:
We reach hopefully.
@chista_yasrebi
. .
.
..
.
برای #چیستا_یثربی .
شعری از
#استاد
#ناصر_شمس
برگرفته از پست امروز اینستاگرام ایشان
در این گردونه زندان
نه دنبال نفس میگردم
نه آن صحنی که علم گردم
به بی تایی،
به دنیایت
من آن بیگانه ام
که در رنگ آیینه ات
نقش خودبینی و
در چشم من
بینی
روی دیگر.
من آن همخوانم
که می خوانم به شادی
به تکرار لحنی ته نشین،
جامانده
از گورکنم
ز خوشحالی واپسین تیشه ها،
با لباسی گل منگولی
در نمناکی گورم.
#ناصرشمس.
پ.ن.برشی اززندگی و وصف الحال اینروزهای بانو چیستا یثربی توسط،حقیر
پ.ن.من همیشه احساس می کنم گورکن من با آواز و زمزمه مشغول گور کندن خواهد .همچنان که مردنم او را ناراحت نخواهد کرد لباس،شاد اورا نیزبدل نمی گیرم
استاد#ناصرشمس عزیز.کلماتت متبرک باد در روز بیدلی من.....خداوند ؛ گنجینه کلمانش را همیشه به رویت باز نگهدارد.جایی از حضرت علی "ع" خواندم :
انسان؛ به میزانی که انسانتر است ؛ تنهاتر میشود.....
.
گمانم این روزها ؛یکی از آزمونهای سخت زندگی ام را طی میکنم.درود و سپاس تا بیکران افق و سرمد بر شما و بر همه ی دوستان دور و نزدیک ؛ که مرا حمایت کردند و میکنند.
ما همه از یک#خانواده_ایم
#چیستا_یثربی
#شعر_معاصر
#ناصرشمس
هم اکنون در پیج استاد که#بنده_نوازی کردند و این شعر را برای این روزهای #من سرودند....وصف حال این روزهای خاکستری من.....سپاس
#شعر ی
#وصف_حال_این_روزهای_چیستا
#استاد_ناصر_شمس
با سپاس فراوان ؛ از جناب شمس برگرفته ازپست امروز اینستاگرام ایشان.....
..........این شعر؛ یکی از بهترین هدایای زندگی من بود!
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
.
..
.
برای #چیستا_یثربی .
شعری از
#استاد
#ناصر_شمس
برگرفته از پست امروز اینستاگرام ایشان
در این گردونه زندان
نه دنبال نفس میگردم
نه آن صحنی که علم گردم
به بی تایی،
به دنیایت
من آن بیگانه ام
که در رنگ آیینه ات
نقش خودبینی و
در چشم من
بینی
روی دیگر.
من آن همخوانم
که می خوانم به شادی
به تکرار لحنی ته نشین،
جامانده
از گورکنم
ز خوشحالی واپسین تیشه ها،
با لباسی گل منگولی
در نمناکی گورم.
#ناصرشمس.
پ.ن.برشی اززندگی و وصف الحال اینروزهای بانو چیستا یثربی توسط،حقیر
پ.ن.من همیشه احساس می کنم گورکن من با آواز و زمزمه مشغول گور کندن خواهد .همچنان که مردنم او را ناراحت نخواهد کرد لباس،شاد اورا نیزبدل نمی گیرم
استاد#ناصرشمس عزیز.کلماتت متبرک باد در روز بیدلی من.....خداوند ؛ گنجینه کلمانش را همیشه به رویت باز نگهدارد.جایی از حضرت علی "ع" خواندم :
انسان؛ به میزانی که انسانتر است ؛ تنهاتر میشود.....
.
گمانم این روزها ؛یکی از آزمونهای سخت زندگی ام را طی میکنم.درود و سپاس تا بیکران افق و سرمد بر شما و بر همه ی دوستان دور و نزدیک ؛ که مرا حمایت کردند و میکنند.
ما همه از یک#خانواده_ایم
#چیستا_یثربی
#شعر_معاصر
#ناصرشمس
هم اکنون در پیج استاد که#بنده_نوازی کردند و این شعر را برای این روزهای #من سرودند....وصف حال این روزهای خاکستری من.....سپاس
#شعر ی
#وصف_حال_این_روزهای_چیستا
#استاد_ناصر_شمس
با سپاس فراوان ؛ از جناب شمس برگرفته ازپست امروز اینستاگرام ایشان.....
..........این شعر؛ یکی از بهترین هدایای زندگی من بود!
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
چشمانت
همیشه دوشنبه بود.
و هفته ی من؛ دوشنبه نداشت...
چشمانت را از کدام روز دیگر بخواهم
که حسودی نکند؟...
چشمانت همیشه دوشنبه است
و تقویم من/ دوشنبه ها تعطیل عمومی است...
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
Tes yeux
Toujours étaient comme le lundi
Et ma semaine;
Elle n'avait jamais le lundi...
Comment puis-je demander tes yeux à un autre jour?
Même sans jalouser...
Tes yeux...
Sont toujours le lundi
Et dans mon calandrier;
Tous les lundis sont les vacances...
#چیستا_یثربی
#شعر_نو
#شعر_معاصر_ایران
#شعر_شپید
#دو_شنبه
ا
#ترجمه
#فرانسه
#مهسا_آقاجری
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
همیشه دوشنبه بود.
و هفته ی من؛ دوشنبه نداشت...
چشمانت را از کدام روز دیگر بخواهم
که حسودی نکند؟...
چشمانت همیشه دوشنبه است
و تقویم من/ دوشنبه ها تعطیل عمومی است...
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
Tes yeux
Toujours étaient comme le lundi
Et ma semaine;
Elle n'avait jamais le lundi...
Comment puis-je demander tes yeux à un autre jour?
Même sans jalouser...
Tes yeux...
Sont toujours le lundi
Et dans mon calandrier;
Tous les lundis sont les vacances...
#چیستا_یثربی
#شعر_نو
#شعر_معاصر_ایران
#شعر_شپید
#دو_شنبه
ا
#ترجمه
#فرانسه
#مهسا_آقاجری
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
شعری برای جوانی و
#اهواز
این بازار و خیابان ؛ که هنوز خوابیده.....
.
یا من زود آمده ام ؛
یا تو دیر آمده ای ؛
یا هرگز قرار نبود که همدیگر را ببینیم!
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#شاعران_زن
#شعر_نو
#شعر_عاشقانه
#شعر_معاصر_ایران
#شاعران .
#عکس:#بازارامام_اهواز
Ce bazar;
Cette rue;
Toujours dormis,
Sois que je sois venue trop tôt;
Sois que tu es venu trop tard;
Ou peut-être,
Nous ne nous verrions jamais...!
#چیستایثربی
#شعر_دو_زبانه
#ترجمه #فرانسه #مهسا_آقاجری
#ادبیات
#فرانسه
@chista_yasrebi
#اهواز
این بازار و خیابان ؛ که هنوز خوابیده.....
.
یا من زود آمده ام ؛
یا تو دیر آمده ای ؛
یا هرگز قرار نبود که همدیگر را ببینیم!
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#شاعران_زن
#شعر_نو
#شعر_عاشقانه
#شعر_معاصر_ایران
#شاعران .
#عکس:#بازارامام_اهواز
Ce bazar;
Cette rue;
Toujours dormis,
Sois que je sois venue trop tôt;
Sois que tu es venu trop tard;
Ou peut-être,
Nous ne nous verrions jamais...!
#چیستایثربی
#شعر_دو_زبانه
#ترجمه #فرانسه #مهسا_آقاجری
#ادبیات
#فرانسه
@chista_yasrebi
تو به من نگاه میکردی
و من فکر میکردم ؛
" باید عشق باشد"....
تو به من نگاه میکردی....
مثل ببری در کمین ؛
که به شکار خود مینگرد....
و به من گفتی :
"این جنگ است..."
همیشه خیره نگاه کردن ؛
عاشقانه نیست.....
#چیستایثربی
#شعر_معاصر
@chista_yasrebi
و من فکر میکردم ؛
" باید عشق باشد"....
تو به من نگاه میکردی....
مثل ببری در کمین ؛
که به شکار خود مینگرد....
و به من گفتی :
"این جنگ است..."
همیشه خیره نگاه کردن ؛
عاشقانه نیست.....
#چیستایثربی
#شعر_معاصر
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi
تشنگی هایش سیرابم میکرد ؛
و هر بار عزیمتش ؛
بشارت گنجی بود ؛
و دردی که هر بار مرا به دنیا می آورد....
تا دوباره بزرگ شوم ؛
و تا دیداری دیگر ؛
وقت برای مردن بود
واین راز سترگ انتظار بود....
جرعه ای از او ؛
برای وضوی جهان ؛ بس بود ؛
و او
تکبیر بلند من بود ؛
که باید شنیده میشد ؛
صدای تکبیر تا دورها میرفت ؛
و او تکبیر بلند من بود که می آمد ؛
و جهان
به قدمهایش ؛ تسبیح میشد.....
#چیستایثربی
#عشق_سبز
#شعر_معاصر_ایران
تشنگی هایش سیرابم میکرد ؛
و هر بار عزیمتش ؛
بشارت گنجی بود ؛
و دردی که هر بار مرا به دنیا می آورد....
تا دوباره بزرگ شوم ؛
و تا دیداری دیگر ؛
وقت برای مردن بود
واین راز سترگ انتظار بود....
جرعه ای از او ؛
برای وضوی جهان ؛ بس بود ؛
و او
تکبیر بلند من بود ؛
که باید شنیده میشد ؛
صدای تکبیر تا دورها میرفت ؛
و او تکبیر بلند من بود که می آمد ؛
و جهان
به قدمهایش ؛ تسبیح میشد.....
#چیستایثربی
#عشق_سبز
#شعر_معاصر_ایران
@chista_yasrebi
#شعر_معاصر
#بس_کن
#شاعر:
#چیستایثربی
#دکلمه:
#کاظم_ساکت
تقدیم به قربانیان خاموش جهان
#چیستایثربی
#شعر_معاصر
#بس_کن
#شاعر:
#چیستایثربی
#دکلمه:
#کاظم_ساکت
تقدیم به قربانیان خاموش جهان
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
یک خاطره ی کوچک
#یاد_استاد
#دکتر_قیصر_امین_پور
در دستشویی؛ به دیوار تکیه داده بودم.... گریه میکردم..تحملم تمام شده بود.....
به دستشویی رفته بودم ؛ تا کسی اشکم را نبیند.
من مجله ی #سروش_هفتگی ؛ معاون دبیر هنری بودم؛ تازه هجده سالم شده بود!
در واقع ؛ چهارده صفحه در هفته ؛ مطالب ادبی و هنری را شخصا و بدون کمک فرد دیگری ؛ باید پیدا ؛ ویرایش و چاپ میکردم....
باز معاون بیکار و بهانه گیر مجله به من گیر داد و از ویرایشم غلط گرفت ؛ و لحنش بسیار توهین آمیز بود !....مثل همیشه! ....
در حالی که اصلا ویرایش بلد نبود!
چشم دیدن مرا نداشت!
با #دمپایی در اداره راه میرفت ! یک دختر هجده ساله ؛ معاون دبیر بخش ادب و هنر !
چه غلطها از دید او !.....
و چون خود دبیر بخش من ؛ شغل ثابت دیگری در بنیاد فارابی داشت ؛ بیشتر کارها به عهده ی من بود...
از دستشویی بیرون آمدم...داشتم با دستمال چشمهای خیسم را پاک میکردم. ناگهان استادم را دیدم!
#قیصر عزیز که سردبیر #سروش_نوجوان بود و من کارمند آنها نبودم....و حتی طبقه ی ما در اداره ؛ متفاوت بود!
همیشه؛ همه چیز را حس میکرد !
هیچ چیز نپرسید : فقط گفت : بعضی آدمها فقط میخواهند حرفی زده باشند ؛ کم ارزشتر از آنند که بخاطرشان روزت راخراب کنی!...اما یک خواهش دارم....
گفتم : بله استاد؟
گفت : تو در دانشگاه ؛ خیلی ساده و متین میایی ؛ میتوانم خواهش کنم اینجا رژ پر رنگ نزنی ؟!
اینها ؛ این کارهای ساده ی تو را بهانه میکنند!...بهانه دستشان نده ! نگذار با این بهانه ها ؛ جلوی خلاقیتت را بگیرند !
گفتم : استاد ؛ برای لجبازی با اینها ؛ رژ میزنم !
گفت : لجبازی ات را در آثارت بریز ؛ جایی بریز که حاصلی برایت داشته باشد ؛ نه بدتر اعصابت را خرد کند!...
همان شب ؛ شعر #چند_اتفاق_ساده را نوشتم شعری که خیلی سر و صدا به پا کرد و چندین جا تقدیر شد ؛ و برای خواندنش از من در مراسم ؛ دعوت میکردند....
پدرم هم تعجب کرده بود ؛ گفت : اینو چه جوری نوشتی؟! خیلی خوبه!....
ولی یادت نره ؛ اول درس...#روانشناسی!...
منبع الهامم در آن شعر #استادم بود !
دیگر هرگز در ادارات دولتی ؛ رژ پر رنگ نزدم! هر بار از چیزی ؛ عصبانی شدم ؛ به جایش #شعر_گفتم....یا #قصه نوشتم....
#مرسی_استاد
تو جاودانی و ما از یاد میرویم....
#چیستا_یثربی
روز رهاییت از زندان تن مبارک ! حالا تو نفس جهانی...
#چیستایثربی
#شعر_معاصر_ایران
#خاطرات
#قیصر_امین_پور
#چند_اتفاق_ساده
از پیج رسمی
#اینستاگرام_چیستا_یثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
یک خاطره ی کوچک
#یاد_استاد
#دکتر_قیصر_امین_پور
در دستشویی؛ به دیوار تکیه داده بودم.... گریه میکردم..تحملم تمام شده بود.....
به دستشویی رفته بودم ؛ تا کسی اشکم را نبیند.
من مجله ی #سروش_هفتگی ؛ معاون دبیر هنری بودم؛ تازه هجده سالم شده بود!
در واقع ؛ چهارده صفحه در هفته ؛ مطالب ادبی و هنری را شخصا و بدون کمک فرد دیگری ؛ باید پیدا ؛ ویرایش و چاپ میکردم....
باز معاون بیکار و بهانه گیر مجله به من گیر داد و از ویرایشم غلط گرفت ؛ و لحنش بسیار توهین آمیز بود !....مثل همیشه! ....
در حالی که اصلا ویرایش بلد نبود!
چشم دیدن مرا نداشت!
با #دمپایی در اداره راه میرفت ! یک دختر هجده ساله ؛ معاون دبیر بخش ادب و هنر !
چه غلطها از دید او !.....
و چون خود دبیر بخش من ؛ شغل ثابت دیگری در بنیاد فارابی داشت ؛ بیشتر کارها به عهده ی من بود...
از دستشویی بیرون آمدم...داشتم با دستمال چشمهای خیسم را پاک میکردم. ناگهان استادم را دیدم!
#قیصر عزیز که سردبیر #سروش_نوجوان بود و من کارمند آنها نبودم....و حتی طبقه ی ما در اداره ؛ متفاوت بود!
همیشه؛ همه چیز را حس میکرد !
هیچ چیز نپرسید : فقط گفت : بعضی آدمها فقط میخواهند حرفی زده باشند ؛ کم ارزشتر از آنند که بخاطرشان روزت راخراب کنی!...اما یک خواهش دارم....
گفتم : بله استاد؟
گفت : تو در دانشگاه ؛ خیلی ساده و متین میایی ؛ میتوانم خواهش کنم اینجا رژ پر رنگ نزنی ؟!
اینها ؛ این کارهای ساده ی تو را بهانه میکنند!...بهانه دستشان نده ! نگذار با این بهانه ها ؛ جلوی خلاقیتت را بگیرند !
گفتم : استاد ؛ برای لجبازی با اینها ؛ رژ میزنم !
گفت : لجبازی ات را در آثارت بریز ؛ جایی بریز که حاصلی برایت داشته باشد ؛ نه بدتر اعصابت را خرد کند!...
همان شب ؛ شعر #چند_اتفاق_ساده را نوشتم شعری که خیلی سر و صدا به پا کرد و چندین جا تقدیر شد ؛ و برای خواندنش از من در مراسم ؛ دعوت میکردند....
پدرم هم تعجب کرده بود ؛ گفت : اینو چه جوری نوشتی؟! خیلی خوبه!....
ولی یادت نره ؛ اول درس...#روانشناسی!...
منبع الهامم در آن شعر #استادم بود !
دیگر هرگز در ادارات دولتی ؛ رژ پر رنگ نزدم! هر بار از چیزی ؛ عصبانی شدم ؛ به جایش #شعر_گفتم....یا #قصه نوشتم....
#مرسی_استاد
تو جاودانی و ما از یاد میرویم....
#چیستا_یثربی
روز رهاییت از زندان تن مبارک ! حالا تو نفس جهانی...
#چیستایثربی
#شعر_معاصر_ایران
#خاطرات
#قیصر_امین_پور
#چند_اتفاق_ساده
از پیج رسمی
#اینستاگرام_چیستا_یثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ