چیستایثربی کانال رسمی
6.39K subscribers
6.06K photos
1.3K videos
57 files
2.14K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
🤍🤍🤍🤍 قهرمان من ؛ #مونا_مهرجویی است.
قهرمان من یک دختر هفده ساله است.

سن و سال ؛ بی معنیست‌..‌..

هر روز دارم از منش و رفتارهای او ؛ بیشتر یاد میگیرم
و تحمل باوقار و زیبای دردش‌‌..‌.

دردی که میدانم خواب را از او گرفته است‌ ؛
و به رویش نمی آورد‌...

قهرمان من از این پس #مونا_مهرجویی است.
باید در کتابهای درسی از او نوشت‌‌.....

رمان #وقت_عاشقی را به او تقدیم میکنم

مگر میشود چنین معصومانه رفت ؟
مگر میشود چنین باوقار و استوار ؛ تحمل کرد؟

#قهرمان_من
#استاد_من
" مونا مهرجویی "

دخترِ عزیزان ما

#داریوش_مهرجویی
#وحیده_محمدی_فر

مونا جان ؛ فکر نکن نمیدانیم!

بدبختی این است که به هزار دلیل ؛ خودمان را به ندانستن زدیم.....

یکروز آفتاب حقیقت خواهد تابید و
زمانه ؛ قاضی عادلیست

و
تو

سربلندی بانوی جوان
و باعث افتخار پدر و مادرت
که ما ؛ همه دوستشان داشتیم و خواهیم داشت....

قهرمان من💥🙏🏾🙏🏾🙏🏾🙏🏾

.

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#چیستا
https://www.instagram.com/p/C0J2U8cubTN/?igshid=MTRhZmU1ODE2NA==
کمی تنفس میان قسمتهای قصه

این قسمت جزء قصه #وقت_عاشقی نیست
حس من است:
آمدم قسمت بعدی را بگذارم ، یک نفر انگار دستم را گرفت و گفت : از این جلوتر نرو !
گفتم: ولم کن....قصه مانده
گفت: هر جا به علت ترسهایت میرسیدی؛قصه را رها میکردی...نباید ادامه دهی ؛
مگر علی کنارت باشد‌.
گفتم: علی فعلا نیست‌.
گفت: تو فقط وقتی او زیر آسمان تهران است ؛ میتوانی بنویسی.

گفتم: نه.الان فرق کرده‌‌‌‌‌‌‌‌‌...من دخترم را میخواهم.
دارم مینویسم که پیدایش کنم
صدا گفت:
تو هرگز جریان آب لجنِ استخر متل قو ؛ نحوه ی ترسناک و پردرد مرگ پدرت ؛
گرسنگی کودکی ات در یک خانواده ی مولتی میلیاردر ؛ و بیرون شدنت از خانه را نمینویسی!
خیلی چیزهای دیگر را هم نمینویسی.
آن بیماری سخت را نمینویسی که آن دخترِگفتار درمان؛ که فالوئرت بود در تو پدید آورد ؛
و چهار سال است از این بیماری رهایی نداری‌‌‌‌‌‌‌‌.‌‌‌‌‌
جریان معاونت هنری و پشت پرده ی ممنوع الکاری ات‌‌‌‌‌‌‌.‌..
صدای "زوجتک نفسی" کارگردانت...
که داشت یادت میداد مثلا‌!!

تو نمینویسی...
نباید بنویسی!

گفتم : پس مردم چگونه حقیقت را دریابند ؟
گفت: به وقتش در می یابند.
هنوز تیزی آن کاتر روی گردنت است چیستا!
تو رها نشدی!
تو نمینویسی!
چرا قصه ی جدید را شروع کردی؟
تو ایران زندگی میکنی.
از مهاجرت بیزاری.
عاشق ایرانی.
چطور به عواقبش فکر نکردی؟

گفتم: ایران منم...ایرانی منم.
هر بلایی سر من و دوستانم آمده باشد؛ سر هر کس میتواند بیاید.
بگذار مردم بدانند ؛
و آگاه باشند
و مثل منِ ساده دل ؛ آسیب نبینند.
گفت:
دخترت چه میخواهد؟
گفتم:
حقیقت را...
حتما حقیقت را...

هر جای دنیا که باشد ؛ حقیقت یک  مادر نویسنده ی 
دو قطبی شیدا را‌‌‌‌‌.
یک روان نژند بی پناه را‌.‌.‌.

مادری که دوست داشت دخترش ؛ پتو را رویش بیندازد ، وگرنه خوابش نمیبُرد.
نویسنده ای بی تکیه گاه که دوست داشت دخترش ؛ مادرش باشد.
دخترم این بار حقیقت را خواهد شنید.

هنوز دستهایم از کراهت عقده های مردی درد میکند که در حد جنون مرا میزد و دنده هایم را له میکرد ؛
هنوز دوست دارم منش بانوی جوانی چون #مونا_مهرجویی را داشتم.
من هنوز
عاشقم
هنوز
عاشق دخترک
صدا گفت :
پس علی چه میشود ؟
گفتم :
بی علی ؛ مگر میشود قصه نوشت ؟
او می آید
در این قصه
در خواب من
در هق هق گریه هایم
خودش را خواهد رساند
خودش را به قصه خواهد رساند‌
در گریز خود خواسته ی من از او.
او میآید
و اولِ اگاهی ؛ نترسیدن است
نمیترسم
تا بااین قصه
رسالت آگاهی رسانی یک نویسنده را تمام کنم
صدا رفت.
آدم عاشق که باشد ؛
  دریا دریا اشک
غرقش نمیکند
شناگر میشود.

#چیستا_یثربی
https://www.instagram.com/p/C1pj6mnrLoA/?igsh=NTM1NmNjNWFlNw==