.ما نمیتوانیم زمان را جلو یا عقب ببریم.
آنچه گذشته ؛ گذشته است.
اما میتوانیم در ذهنمان ؛ در زمان حرکت کنیم ؛ و ببینیم خیلی چیزها از کجا شروع شد!
مثلا من میخواهم به حدود سی سال پیش برگردم.
سی سال پیش ؛ یک دخترک پر شور ؛
که زبان انگلیسی و آلمانی را به طور آکادمیک خوانده است؛ در دانشگاه دولتی ؛ روانشناسی خوانده ؛ شعر میگوید ؛ #نمایشنامه و قصه مینویسد؛ تصمیم میگیرد در کشورش بماند ؛ بنویسد؛ تحقیق کند ؛
شاگرد پرورش دهد و برای کشورش ؛ مفید باشد.
سالهای زیادی این کار را انجام میدهد.
پشیمان نیست.
افسرده هم نیست !
بهتر از ولنگاری و وقت تلف کردن است.
گرچه به طور قطع ؛ رنج زیادی میکشد تا به مرحله ی امروزش برسد
حالا امروز چه دارد؟
#هیچ ! 😶
و این #هیچ خیلی زیباست.
اگر انقدر زحمت نکشیده بود ؛ این " "هیچ" ؛ اکنون انقدر زیبا نبود.
وقتی یک نفر تمام تلاشش را بکند ؛
بارها تحسین شود ؛ جایزه بگیرد ؛ استاد و هنرمند نمونه ی کشور شود؛
خارج نمایشها و کتابهایش جایزه بگیرند. داور بین المللی باشد و شاگردانش فرا ملیتی باشند ؛
و آخرش
#هیچ_به_هیچ .....
این خیلی جالب است!....
نه؟!
شبیه داستانهای#مارکز است...☺️
برای همین یک رمان جذاب شکل میگیرد .
جلد دوم رمان #پستچی ؛ از زبان "علی" است.
این بار علی ؛ که شاهد یا همدم همه ی ماجراها بوده ؛ میخواهد داستان یک نسل و نسلهای بعدش را روایت کند.
این کتاب فقط برای کسانیست که قدرش را میدانند.
من ناچارم این کتاب را با روایت علی بنویسم.
دلیلش را آخر کتاب میفهمید.
اتففاقهای تلخ و شیرین در زندگی هر کس ؛ زیاد رخ میدهند.
آن کس پیروز و جنگجوی واقعی است که:
نه" تلخش" ؛
او را از پا بیاندازد؛
و نه " شیرینش " ؛
خیلی خوشحالش کند.
وقتش ؛ اکنون است.
چون "علی" که چیستا نیست ! که من
ممنوع الکار شود ...
او همه چیز را میداند و اگر تاکنون نگفته ؛ برای این بوده که وقتش الان بوده.
پس علی در پیج من ؛ #پستچی_واقعی را مینویسد.
خوانندگان بخوانند ؛ صدقه دهند و روایت کنند برای نسلهای بعد...
#یاعلی
#قصه
#داستان
#رمان
#کتاب
#نشر
#ناشران
#چاپ
#پستچی_جدید
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#علی
این رنجنامه ی عاشقانه ی چند وجهی ، خیلی باشکوه است .
😄😄😄
https://www.instagram.com/p/CsHO4xFOsoZ/?igshid=NjZiM2M3MzIxNA==
آنچه گذشته ؛ گذشته است.
اما میتوانیم در ذهنمان ؛ در زمان حرکت کنیم ؛ و ببینیم خیلی چیزها از کجا شروع شد!
مثلا من میخواهم به حدود سی سال پیش برگردم.
سی سال پیش ؛ یک دخترک پر شور ؛
که زبان انگلیسی و آلمانی را به طور آکادمیک خوانده است؛ در دانشگاه دولتی ؛ روانشناسی خوانده ؛ شعر میگوید ؛ #نمایشنامه و قصه مینویسد؛ تصمیم میگیرد در کشورش بماند ؛ بنویسد؛ تحقیق کند ؛
شاگرد پرورش دهد و برای کشورش ؛ مفید باشد.
سالهای زیادی این کار را انجام میدهد.
پشیمان نیست.
افسرده هم نیست !
بهتر از ولنگاری و وقت تلف کردن است.
گرچه به طور قطع ؛ رنج زیادی میکشد تا به مرحله ی امروزش برسد
حالا امروز چه دارد؟
#هیچ ! 😶
و این #هیچ خیلی زیباست.
اگر انقدر زحمت نکشیده بود ؛ این " "هیچ" ؛ اکنون انقدر زیبا نبود.
وقتی یک نفر تمام تلاشش را بکند ؛
بارها تحسین شود ؛ جایزه بگیرد ؛ استاد و هنرمند نمونه ی کشور شود؛
خارج نمایشها و کتابهایش جایزه بگیرند. داور بین المللی باشد و شاگردانش فرا ملیتی باشند ؛
و آخرش
#هیچ_به_هیچ .....
این خیلی جالب است!....
نه؟!
شبیه داستانهای#مارکز است...☺️
برای همین یک رمان جذاب شکل میگیرد .
جلد دوم رمان #پستچی ؛ از زبان "علی" است.
این بار علی ؛ که شاهد یا همدم همه ی ماجراها بوده ؛ میخواهد داستان یک نسل و نسلهای بعدش را روایت کند.
این کتاب فقط برای کسانیست که قدرش را میدانند.
من ناچارم این کتاب را با روایت علی بنویسم.
دلیلش را آخر کتاب میفهمید.
اتففاقهای تلخ و شیرین در زندگی هر کس ؛ زیاد رخ میدهند.
آن کس پیروز و جنگجوی واقعی است که:
نه" تلخش" ؛
او را از پا بیاندازد؛
و نه " شیرینش " ؛
خیلی خوشحالش کند.
وقتش ؛ اکنون است.
چون "علی" که چیستا نیست ! که من
ممنوع الکار شود ...
او همه چیز را میداند و اگر تاکنون نگفته ؛ برای این بوده که وقتش الان بوده.
پس علی در پیج من ؛ #پستچی_واقعی را مینویسد.
خوانندگان بخوانند ؛ صدقه دهند و روایت کنند برای نسلهای بعد...
#یاعلی
#قصه
#داستان
#رمان
#کتاب
#نشر
#ناشران
#چاپ
#پستچی_جدید
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#علی
این رنجنامه ی عاشقانه ی چند وجهی ، خیلی باشکوه است .
😄😄😄
https://www.instagram.com/p/CsHO4xFOsoZ/?igshid=NjZiM2M3MzIxNA==
#رمان
#کتاب
#قصه
#داستان
#کتابخوانی
#نوشتن_در_تاریکی
این کتاب برای همه نیست
برای اعضایی است که ثبت نام میکنند.
کانال خصوصی در واتساپ و تلگرام دارد
باید ثبت نام کنید
تلگرام_آیدی ادمین
@ccch999
واتساپ
09122026792
هیچ چیز باارزشی رایگان نیست
احمق بودیم اگر زندگی مان را رایگان برای چیزها و دیگران خرج کردیم.
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
https://www.instagram.com/p/CsnK8oGN7ar/?igshid=MTc4MmM1YmI2Ng==
#کتاب
#قصه
#داستان
#کتابخوانی
#نوشتن_در_تاریکی
این کتاب برای همه نیست
برای اعضایی است که ثبت نام میکنند.
کانال خصوصی در واتساپ و تلگرام دارد
باید ثبت نام کنید
تلگرام_آیدی ادمین
@ccch999
واتساپ
09122026792
هیچ چیز باارزشی رایگان نیست
احمق بودیم اگر زندگی مان را رایگان برای چیزها و دیگران خرج کردیم.
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
https://www.instagram.com/p/CsnK8oGN7ar/?igshid=MTc4MmM1YmI2Ng==
امشب قسمت دوم #رمان
#نوشتن_در_تاریکی
در کانالهای خاص خود
منتشر میشود
#داستان یکی زندگی نگونبختانه راستین
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
آیدی ادمین جهت ثبت نام
@ccch999
#نوشتن_در_تاریکی
در کانالهای خاص خود
منتشر میشود
#داستان یکی زندگی نگونبختانه راستین
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
آیدی ادمین جهت ثبت نام
@ccch999
#رمان
#داستان
#کتاب
#کتابخوانی
#رمان_نویسان
#رمان_ایرانی
ادمین کانال رمان
#نوشتن_در_تاریکی
ترکیب دو #ورژن قبلی/باحضور شخصیت #چیستا که هشت قسمتش را خوانده بودید و حالا جریان سیال ذهن در ترکیب با قصه ای دیگر.....
من این دو ورژن را ترکیب کردم
به هزار دلیل
مهم تر از همه
بعد اجتماعی #قصه
تلگرام
آیدی
@ccch999
و حالا هشت پارت رفته
چهار قسمت
این #پست تا دوازده امشب میماند
و همه چیز معلوم میشود
مخاطب منفعل را دوست ندارم.
حیف قصه است.
نظرات شما تااینجا
🖐🙏🏾❤️
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
https://www.instagram.com/p/Cs8PqaMN-Ej/?igshid=MTc4MmM1YmI2Ng==
#داستان
#کتاب
#کتابخوانی
#رمان_نویسان
#رمان_ایرانی
ادمین کانال رمان
#نوشتن_در_تاریکی
ترکیب دو #ورژن قبلی/باحضور شخصیت #چیستا که هشت قسمتش را خوانده بودید و حالا جریان سیال ذهن در ترکیب با قصه ای دیگر.....
من این دو ورژن را ترکیب کردم
به هزار دلیل
مهم تر از همه
بعد اجتماعی #قصه
تلگرام
آیدی
@ccch999
و حالا هشت پارت رفته
چهار قسمت
این #پست تا دوازده امشب میماند
و همه چیز معلوم میشود
مخاطب منفعل را دوست ندارم.
حیف قصه است.
نظرات شما تااینجا
🖐🙏🏾❤️
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
https://www.instagram.com/p/Cs8PqaMN-Ej/?igshid=MTc4MmM1YmI2Ng==
قسمت پانزدهم داستان #نوشتن_در_تاریکی منتشر شد
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
ادمین کانال
@ccch999
#رمان
#داستان
#قصه
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
ادمین کانال
@ccch999
#رمان
#داستان
#قصه
شاید برخی قاتلان به چهره پیدا نشوند ولی آن قتل و آن#مقتول همیشه به یاد مردم ودر #تاریخ میماند و گاهی تاریخ ساز میشود.
طوری که اگر قاتل معرفی و مجازات میشد ؛ اینطور در اذهان #ملت و حتی ملتها ؛ باقی نمیماند!
دالیای سیاه (به انگلیسی: Black Dahlia)؛
نام مستعاری است که به الیزابت شُرت آمریکایی داده شد
#ElizabethShort
(۲۹ ژوئیه ۱۹۲۴–۱۵ ژانویه ۱۹۴۷)
وی در سال ۱۹۴۷ قربانی قتلی اسرار آمیز شد که پوشش بیسابقه رسانههای خبری را به دنبال داشت.
او را به دلیل چهره رنگ پریده و لباسهای مشکی که میپوشید؛ «دالیای سیاه» میخواندند.
در ۱۵ ژانویه ۱۹۴۷ #جسد اورا ؛ در حالی که از #کمر قطع شده و از خون خالی شده بود ؛ در پارک لیمرت، لس آنجلس، کالیفرنیا پیدا کردند.
قتلِ حل نشده شُرت، منبع گمانه زنیهای گسترده بوده است و منجر به #دستگیری مظنونان بسیار ، و تولید #کتاب ها و فیلمهایی بر اساس #داستان قتل او شده است .
قتل شُرت را ؛ یکی از قدیمیترین موارد قتل حل نشده در تاریخ لس آنجلس میتوان دانست.
#برایان_دی_پالما ،؛ #فیلم کوکب سیاه را براساس #قتل او ساخته است ؛ که بازیگران معروفی چون #اسکارلت_جوهانسون و #هیلاری_سوانک ؛ در آن بازی میکنند ودر سال 2006 ,اکران شد.
الیزابت یک پیشخدمت ساده و صمیمی بود ؛ که تازه داشت تلاش میکرد بازیگر شود.
قاتل الیزابت، و دلیل مثله کردن او و دو نیم کردنش؛ در حالی که بدنش از خون ؛ تخلیه شده بود، هرگز پیدا نشد.
همین از او یک #نماد_فرهنگی از بیعدالتی ساخت.
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#چیستا
#قتل
#فیلم_سینمایی
#روزنامه_نگاری
#chistayasrebi
#chista_yasrebi
#novelist
#screenwriter
#books
#movies
https://www.instagram.com/p/CwLl8Dvxw7t/?igshid=MTc4MmM1YmI2Ng==
طوری که اگر قاتل معرفی و مجازات میشد ؛ اینطور در اذهان #ملت و حتی ملتها ؛ باقی نمیماند!
دالیای سیاه (به انگلیسی: Black Dahlia)؛
نام مستعاری است که به الیزابت شُرت آمریکایی داده شد
#ElizabethShort
(۲۹ ژوئیه ۱۹۲۴–۱۵ ژانویه ۱۹۴۷)
وی در سال ۱۹۴۷ قربانی قتلی اسرار آمیز شد که پوشش بیسابقه رسانههای خبری را به دنبال داشت.
او را به دلیل چهره رنگ پریده و لباسهای مشکی که میپوشید؛ «دالیای سیاه» میخواندند.
در ۱۵ ژانویه ۱۹۴۷ #جسد اورا ؛ در حالی که از #کمر قطع شده و از خون خالی شده بود ؛ در پارک لیمرت، لس آنجلس، کالیفرنیا پیدا کردند.
قتلِ حل نشده شُرت، منبع گمانه زنیهای گسترده بوده است و منجر به #دستگیری مظنونان بسیار ، و تولید #کتاب ها و فیلمهایی بر اساس #داستان قتل او شده است .
قتل شُرت را ؛ یکی از قدیمیترین موارد قتل حل نشده در تاریخ لس آنجلس میتوان دانست.
#برایان_دی_پالما ،؛ #فیلم کوکب سیاه را براساس #قتل او ساخته است ؛ که بازیگران معروفی چون #اسکارلت_جوهانسون و #هیلاری_سوانک ؛ در آن بازی میکنند ودر سال 2006 ,اکران شد.
الیزابت یک پیشخدمت ساده و صمیمی بود ؛ که تازه داشت تلاش میکرد بازیگر شود.
قاتل الیزابت، و دلیل مثله کردن او و دو نیم کردنش؛ در حالی که بدنش از خون ؛ تخلیه شده بود، هرگز پیدا نشد.
همین از او یک #نماد_فرهنگی از بیعدالتی ساخت.
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#چیستا
#قتل
#فیلم_سینمایی
#روزنامه_نگاری
#chistayasrebi
#chista_yasrebi
#novelist
#screenwriter
#books
#movies
https://www.instagram.com/p/CwLl8Dvxw7t/?igshid=MTc4MmM1YmI2Ng==
#وقت_عاشقی
#رمان
#قصه
#داستان
اثر جدیدی از
#چیستا_یثربی
تو بارانی
به قدر یک لیوان ؛ از تو بنوشم ؛
کافیست...
#چیستایثربی
ادمین جهت #رمان
وقت عاشقی
تلگرام
آیدی
@ccch999
#زندگی درد دارد...دردت را به جان میکشم...
.
.
💙💚🤍🤍🤍
https://www.instagram.com/reel/CzHcHF2S0dX/?igshid=MTc4MmM1YmI2Ng==
#رمان
#قصه
#داستان
اثر جدیدی از
#چیستا_یثربی
تو بارانی
به قدر یک لیوان ؛ از تو بنوشم ؛
کافیست...
#چیستایثربی
ادمین جهت #رمان
وقت عاشقی
تلگرام
آیدی
@ccch999
#زندگی درد دارد...دردت را به جان میکشم...
.
.
💙💚🤍🤍🤍
https://www.instagram.com/reel/CzHcHF2S0dX/?igshid=MTc4MmM1YmI2Ng==
#جوان_روی_ویلچر
#داستانک
#چیستا
🤍🤍🤍🤍
.
پسره روی ویلچر بود. میخواست بره اونور خیابون. ماشینها و موتورها امان نمیدادند.
خواستم کمکش کنم.
خیلی قاطع گفت: نه!
بیشتر از بیست و پنج سال نداشت.
گفتم: قصدم کمک بود.
گفت: پارسال بود. همین خیابون. همین موقع...
اون موقع راه میرفتم.
وقتی گفتن دیگه نمیتونی راه بری ؛
یکسال خودم رو تو اتاقم حبس کردم...
بعد از یکسال ؛ امروز اولین روزه آمدم بیرون.
باخودم میگم:
یا الان یا هیچوقت.
باید این خیابون رو رد شم.
تنهایی...
چون همیشه کسی نیست که کمک کنه.
پارسال که کسی نبود.
ساعتها کنار خیابون بودم...
و کسی منو بیمارستان نبرد.
شاید هیچوقت کسی نباشه جز خودم.
دیدمش ...
به سختی از خیابان رد شد.
شاید خیلی طول کشید.
ولی شد...
پیروز شد.
نفسی عمیق از درد و حس فتح کشید.
قهرمان تسلیم ناپذیر جوان ؛ جهان جدیدش را ؛
شروع کرده بود...
او نمیخواست تسلیم شود ؛
حتی روی ویلچر...
حتی همه ی عمر نشسته ...
روح او ایستاده بود.
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#داستان
#داستانک
#flashficton
#shortstory
#chistayasrebi
#chista_yasrebi
https://www.instagram.com/p/CzlJn9gujXb/?igshid=MXQ1NWt0NG1hZnF5Zw==
#داستانک
#چیستا
🤍🤍🤍🤍
.
پسره روی ویلچر بود. میخواست بره اونور خیابون. ماشینها و موتورها امان نمیدادند.
خواستم کمکش کنم.
خیلی قاطع گفت: نه!
بیشتر از بیست و پنج سال نداشت.
گفتم: قصدم کمک بود.
گفت: پارسال بود. همین خیابون. همین موقع...
اون موقع راه میرفتم.
وقتی گفتن دیگه نمیتونی راه بری ؛
یکسال خودم رو تو اتاقم حبس کردم...
بعد از یکسال ؛ امروز اولین روزه آمدم بیرون.
باخودم میگم:
یا الان یا هیچوقت.
باید این خیابون رو رد شم.
تنهایی...
چون همیشه کسی نیست که کمک کنه.
پارسال که کسی نبود.
ساعتها کنار خیابون بودم...
و کسی منو بیمارستان نبرد.
شاید هیچوقت کسی نباشه جز خودم.
دیدمش ...
به سختی از خیابان رد شد.
شاید خیلی طول کشید.
ولی شد...
پیروز شد.
نفسی عمیق از درد و حس فتح کشید.
قهرمان تسلیم ناپذیر جوان ؛ جهان جدیدش را ؛
شروع کرده بود...
او نمیخواست تسلیم شود ؛
حتی روی ویلچر...
حتی همه ی عمر نشسته ...
روح او ایستاده بود.
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#داستان
#داستانک
#flashficton
#shortstory
#chistayasrebi
#chista_yasrebi
https://www.instagram.com/p/CzlJn9gujXb/?igshid=MXQ1NWt0NG1hZnF5Zw==
شماره را با ترس و لرز میگیرم.
کسی آن طرف برمیدارد...
تا صدای مرا میشنود،
میگوید:
چیستا؟!
میگویم:
بله، سلام.
میگوید:
خب بالاخره چی شد! رمان" آوا " رو تموم نکردی؟
میگویم:
ببین!
من باید آخرش دو تا از قهرمانهای اصلی رو میکشتم. تمام عوامل داستان ایجاب میکرد...
دلم نمیخواست!
میگوید :
اگه نویسنده مطمئنه که قهرمانهای اصلی به دلایلی منطقی میمیرن ، خب باید بمیرن...
_چی؟ گفتی منطق؟! ..... عصبی شدم.
درباره ی موضوع #مرگ ؛ هیچ منطقی ؛ جوابگو نیست!
من از کجا بدونم که قصه میتونست طور دیگری هم تمام بشه؟
شاید میتونست پایان دیگری هم داشته باشه... هر قصه ای میتونه.....
شاید میشد جلوی مرگ عده ای را گرفت.
قطع کردم.....
🤍🤍🤍
یک نویسنده، تقدیر و سرنوشت شخصیتهایش را میشناسد، پس هیچوقت به آنها خیانت نمیکند.
می گذارد سرنوشتشان را با شرافت و سلحشوری پذیرا شوند. اما نویسنده ؛ خدا نیست.
راستی خدا چطور ؟
ما چطور ؟
ما این اطمینان را از کجا به دست بیاوریم؟
برای ما هیچ اطمینانی نیست!
نه ما
نه برای نویسنده ......
و نه هیچ قدرت دیگری به جز خودش ؛
اما خودش میداند و خودش که :
میشود جلوی خیلی از مرگهای زود هنگام را گرفت.
چه در #داستان
چه در زندگی واقعی....
من واقعا به #شک رسیدم
و این شک برایم مقدس است.
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#چیستا
#داستان
#رمان
#رمان_نویس
#جملات
#دیالوگ
#مرگ
#کشتار
#اعدام
#جنگ
عکس،: با "شادی قدیریان"
هنرمند عزیز
در نمایشگاه عکاسی اخیرش
همراه دوستان
https://www.instagram.com/p/C0_wfL2Ons4/?igshid=NTM1NmNjNWFlNw==
کسی آن طرف برمیدارد...
تا صدای مرا میشنود،
میگوید:
چیستا؟!
میگویم:
بله، سلام.
میگوید:
خب بالاخره چی شد! رمان" آوا " رو تموم نکردی؟
میگویم:
ببین!
من باید آخرش دو تا از قهرمانهای اصلی رو میکشتم. تمام عوامل داستان ایجاب میکرد...
دلم نمیخواست!
میگوید :
اگه نویسنده مطمئنه که قهرمانهای اصلی به دلایلی منطقی میمیرن ، خب باید بمیرن...
_چی؟ گفتی منطق؟! ..... عصبی شدم.
درباره ی موضوع #مرگ ؛ هیچ منطقی ؛ جوابگو نیست!
من از کجا بدونم که قصه میتونست طور دیگری هم تمام بشه؟
شاید میتونست پایان دیگری هم داشته باشه... هر قصه ای میتونه.....
شاید میشد جلوی مرگ عده ای را گرفت.
قطع کردم.....
🤍🤍🤍
یک نویسنده، تقدیر و سرنوشت شخصیتهایش را میشناسد، پس هیچوقت به آنها خیانت نمیکند.
می گذارد سرنوشتشان را با شرافت و سلحشوری پذیرا شوند. اما نویسنده ؛ خدا نیست.
راستی خدا چطور ؟
ما چطور ؟
ما این اطمینان را از کجا به دست بیاوریم؟
برای ما هیچ اطمینانی نیست!
نه ما
نه برای نویسنده ......
و نه هیچ قدرت دیگری به جز خودش ؛
اما خودش میداند و خودش که :
میشود جلوی خیلی از مرگهای زود هنگام را گرفت.
چه در #داستان
چه در زندگی واقعی....
من واقعا به #شک رسیدم
و این شک برایم مقدس است.
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#چیستا
#داستان
#رمان
#رمان_نویس
#جملات
#دیالوگ
#مرگ
#کشتار
#اعدام
#جنگ
عکس،: با "شادی قدیریان"
هنرمند عزیز
در نمایشگاه عکاسی اخیرش
همراه دوستان
https://www.instagram.com/p/C0_wfL2Ons4/?igshid=NTM1NmNjNWFlNw==
قسمت پنجم. رمان#وقت_عاشقی.
#داستان#قصه
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
ادمین کانال وقت عاشقی
@ccch999
#داستان#قصه
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
ادمین کانال وقت عاشقی
@ccch999
❤️💗یک #داستان کوتاه
#دختر
درست نمیدانم از کجا شروع شد!
یادم میآید در رختخوابم خوابیده بودم
روی زمین
روی تشکم
سالهاست نمیتوانم روی تخت بخوابم
نوری مرا بیدار کرد
نور سرخ رنگی بود از اتاق روبرو...
من هرگز چراغ خواب قرمز نداشتم!
باید بلند میشدم
باید میدیدم آن نور چیست!
صدای وزوزی داخل خانه پبچیده بود.
من سالها بود به آن اتاق روبرو نرفته بودم.
گمانم از زمان طلاقم به بعد.
هزاران سال پیش!
هر جور خاک و خاشاک و موجود مزاحمی میتوانست در آن اتاق باشد !
بخصوص خاطرات خطرناک...
ولی باید می رفتم.
صدای وزوز ؛ مثل پازازیت رادیو در خانه پیچیده بود
و مرا یاد فیلمهای جنگی دهه شصت انداخت.
نور سرخ قطع نمیشد.
نوری کوچک؛
مثل یک شعله ی کبریت یا یک زخم.
در اتاق نیمه باز بود.
بازش کردم.
یک بی سیم کودکانه جلوی در اتاق افتاده بود ؛
با نور سرخ چراغش و صدای وزوز و پازایت از آن میامد.
این بیسیم اسباب بازی را در پنج سالگی دخترم برایش خریده بودم.
بیست و دو سال پیش...
عمری بود!
اصلا شهری که دخترم الان در آن است نمیدانم کجاست...
بی سیم را در کودکی اش گم کرده بودیم
اماحالا اینجا بود و باطری داشت !
بعد از ۲۲ سال!
آن را برداشتم.
گفتم : الو....دخترم تویی؟
صدای کودکانه ای گفت :
من یه دختر شش ساله ام ایرانی ام...
اما شناسنامه ندارم.
گفتم : اسمت چیه ؟
گفت : اسمم دختره....همین!
و ادامه داد :
من میدونم تو مریض شدی.
شاید حرفت رو باور نکنن.
ولی بهشون حرفهامو بگو
تو کارِت نوشتنه
اینا رو بنویس...
بگو من میخوام سال بعد برم مدرسه.
دوست دارم درس بخونم
خدا بهم زندگی داده
میخوام زنده بمونم
من روی خط مرزی زندگی میکنم
بگو انقدر منو نکشن!
هر روز من و خواهر برادرامو میکشن...
و فرداش با درد ؛ دوباره زنده میشیم
آماده ی یه جور مرگ دیگه !
بگو منم آدمم.
یه دختر بلوچ که فقط میخواد زندگی کنه ؛
درس بخونه ، شاد باشه
نه اینکه هر روز بمیره.
اینها رو به تو گفتم ؛
چون میدونم هر چقدر مریض باشی ؛ نویسنده ای؛
دل خودت هم شکسته و حرفام رو مینویسی.
آخرش گفت :
بهشون بگو خدای همه ی ما یکیست.
خدا جان داده....
چرا جان ما را میگیرید؟!
چرا هر روز ما را میکشید؟!
صدا قطع شد
و آن نور سرخ...
بیسیم کودکی دخترم را روی میز گذاشتم .
و تا این را ننوشتم ؛ میدانستم خوابم نخواهد رفت.
ماجرای امشب به همین سادگی بود...
آیا " دختر " فردا هم میمیرد؟
آیا هر صبح باید بمیرد؟
آیا نجات نزدیک نیست ؟!
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستا
#داستانک
#داستان_کوتاه
#بلوچ
#بلوچستان
https://www.instagram.com/p/C2QyHgECZ8s/?igsh=d2s1ZXAyejNheTYz
#دختر
درست نمیدانم از کجا شروع شد!
یادم میآید در رختخوابم خوابیده بودم
روی زمین
روی تشکم
سالهاست نمیتوانم روی تخت بخوابم
نوری مرا بیدار کرد
نور سرخ رنگی بود از اتاق روبرو...
من هرگز چراغ خواب قرمز نداشتم!
باید بلند میشدم
باید میدیدم آن نور چیست!
صدای وزوزی داخل خانه پبچیده بود.
من سالها بود به آن اتاق روبرو نرفته بودم.
گمانم از زمان طلاقم به بعد.
هزاران سال پیش!
هر جور خاک و خاشاک و موجود مزاحمی میتوانست در آن اتاق باشد !
بخصوص خاطرات خطرناک...
ولی باید می رفتم.
صدای وزوز ؛ مثل پازازیت رادیو در خانه پیچیده بود
و مرا یاد فیلمهای جنگی دهه شصت انداخت.
نور سرخ قطع نمیشد.
نوری کوچک؛
مثل یک شعله ی کبریت یا یک زخم.
در اتاق نیمه باز بود.
بازش کردم.
یک بی سیم کودکانه جلوی در اتاق افتاده بود ؛
با نور سرخ چراغش و صدای وزوز و پازایت از آن میامد.
این بیسیم اسباب بازی را در پنج سالگی دخترم برایش خریده بودم.
بیست و دو سال پیش...
عمری بود!
اصلا شهری که دخترم الان در آن است نمیدانم کجاست...
بی سیم را در کودکی اش گم کرده بودیم
اماحالا اینجا بود و باطری داشت !
بعد از ۲۲ سال!
آن را برداشتم.
گفتم : الو....دخترم تویی؟
صدای کودکانه ای گفت :
من یه دختر شش ساله ام ایرانی ام...
اما شناسنامه ندارم.
گفتم : اسمت چیه ؟
گفت : اسمم دختره....همین!
و ادامه داد :
من میدونم تو مریض شدی.
شاید حرفت رو باور نکنن.
ولی بهشون حرفهامو بگو
تو کارِت نوشتنه
اینا رو بنویس...
بگو من میخوام سال بعد برم مدرسه.
دوست دارم درس بخونم
خدا بهم زندگی داده
میخوام زنده بمونم
من روی خط مرزی زندگی میکنم
بگو انقدر منو نکشن!
هر روز من و خواهر برادرامو میکشن...
و فرداش با درد ؛ دوباره زنده میشیم
آماده ی یه جور مرگ دیگه !
بگو منم آدمم.
یه دختر بلوچ که فقط میخواد زندگی کنه ؛
درس بخونه ، شاد باشه
نه اینکه هر روز بمیره.
اینها رو به تو گفتم ؛
چون میدونم هر چقدر مریض باشی ؛ نویسنده ای؛
دل خودت هم شکسته و حرفام رو مینویسی.
آخرش گفت :
بهشون بگو خدای همه ی ما یکیست.
خدا جان داده....
چرا جان ما را میگیرید؟!
چرا هر روز ما را میکشید؟!
صدا قطع شد
و آن نور سرخ...
بیسیم کودکی دخترم را روی میز گذاشتم .
و تا این را ننوشتم ؛ میدانستم خوابم نخواهد رفت.
ماجرای امشب به همین سادگی بود...
آیا " دختر " فردا هم میمیرد؟
آیا هر صبح باید بمیرد؟
آیا نجات نزدیک نیست ؟!
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستا
#داستانک
#داستان_کوتاه
#بلوچ
#بلوچستان
https://www.instagram.com/p/C2QyHgECZ8s/?igsh=d2s1ZXAyejNheTYz
قسمت هشتم #رمان
#وقت_عاشقی
در کانال خصوصی اش منتشر شد
ادمین کانال این#داستان
@ccch999
اثر جدید
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#وقت_عاشقی
در کانال خصوصی اش منتشر شد
ادمین کانال این#داستان
@ccch999
اثر جدید
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی