چیستایثربی کانال رسمی
6.4K subscribers
6.05K photos
1.29K videos
56 files
2.14K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
#او_یکزن
#قسمت_صد_و_یک
#چیستایثربی

مگر میشد در چشمهای شبنم نگاه کرد و قانع نشد؟مگر میشد دربرابر شبنم ؛ و قاطعیتش مقاومت کرد؟ من یک دختر هجده ساله بودم ؛ و شخصیتی مثل شبنم تابه حال؛ ندیده بودم ؛ برای نسل من او غریبه ؛ مرموز و جذاب بود ؛ شاید الگو نبود ؛ ولی رشک برانگیز بود! مگر میشد به او گفت؛ نه؟
قبول کردم ؛من کار او را انجام میدادم ؛ او هم بعدا رازی را به من میگفت ! شبنم رفت؛ چیزی به شهرام نگفتم ؛ صبح شنبه ؛ میدانستم شهرام با تهیه کننده اش قراردارد. از رختخواب ؛ بلند نمیشد ؛ کم مانده بود ؛ آب سرد رویش بریزم! کمی برف در یقه اش ریختم !گفت: تو چته امروز؟ همیشه التماس میکردی من دیرتر برم ؟ گفتم : وا ! ...اون مال روزای اول عشق و عاشقی بود ! بش میگن دوران ماقبل اتفاق یا دوران لوس کردن خود! گفت:یعنی حالا مثلا دیگه لوس نیستی؟
گفتم: نخیر ! فعلا لوسه تویی؛که نمیری جواب آزمایشامونو بدی ؛ عقدنامه رو بگیری! هی امروز؛ فردا میکنی.

من شهر یه عالمه کار دارم؛ تاریخ کارت بانکیم گذشته؛ صد تا کاردیگه هم دارم ؛ سر راهت لطفا منم برسون!
گفت:باشه؛ ولی خل شدی یه کم ؛ راست میگن که که زن حامله خطرناکه؟! هر چقدرم؛ کار داشته باشی واسه چی برف تو تن آدم میریزی؟ یه بار دیگه این کارو کنی؛ من کوه رو با بهمنش میریزم تو تنت...ببینم میخوای چیکار کنی !گفتم: خب ؛ من حالا هیچی بت نمیگم؛ یه روز بچه م جوابتو میده! درحالیکه لقمه اش را میخورد ؛ لپم را کشید و گفت: قربون بچه ت؛ مادر کوچولو! اگه ایشونم زبون مادرشو به ارث ببره که واویلای من! باید فرار کنم! گفتم کاش هوش و زیبایی باباشو به ارث ببره! بخصوص چشماشو! لباشم خوبه ! ای...میشه گفت؛ بابا خوش تیپه!
گفت: لوسم نکن دیگه! برمیگردم تو رختخوابا ! شماهم همینطور! گفتم : نه جون مادرت ! ادارات دولتی تا سه ؛ بیشتر؛جواب نمیدن؛ صد جا کار دارم؛ یه سرم میخوام برم دکتر؛برای نتیجه آزمایش خونم و چک آپ.
به شهر رسیدیم ؛راهمان جداشد. جلوی مطب پیاده شدم ؛ دور که شد؛ فوری دربست گرفتم : بهزیستی!
ایرانه خانم...فامیلش لازم نبود بیان شود!مثل علیا حضرت آنجا بود! ازحراست دم در میشناختنش تا همه آدمها و کارمندان!
_ وقت قبلی دارید؟
گفتم :نه؛ آشناشونم ! منشی عینکش را جا به جا کرد؛ گفت: بگم کی اومده؟ گفتم : بگین از طرف خانواده سپندان! هنوز حرفم را تمام نکرده بودم؛ انگار موی جن آتش زده بودند؛ یک دفعه محترم شدم!
برایم چای و شکلات آوردند؛گفتند سرد است و بخاری برقی آوردند!کم مانده بود خانم منشی پشتم را ماساژ دهد! مرا به سمت اتاق ایرانه؛ اسکورت کردند! کار ایرانه خانم ؛بررسی و طبقه بندی پرونده ی مددجویان بود ؛ یادداشتهایی هم ؛از پرونده ها برمیداشت؛ ظاهرا آموزشها ی دیگری هم میدید که من هنوز نمیدانستم.
سبزه ؛ بانمک ؛ چشم و ابرو مشکی ؛ محجبه؛ شبیه خورشید خانمهای نقاشی های قدیمی ؛ اماخیلی لاغر...
خواست با من دست دهد ؛ عمدی دست ندادم؛ مو به مو دستورات فرمانده ام؛ شبنم را اجرا میکردم؛ گفته بود :
"بایدحس کنه که تو ؛ بالاتر و قویتری! حتی اگر از نظر سنی ؛ کوچکترباشی ! حس قدرتت را به او انتقال بده! "

گفتم ؛ علیرضا؛ پسر خاله مه؛ خیلی به شما پیامک میده...تعریفتونو کرده! گفتم بیام خودم ببینم!
گفت: لطف دارن؛ اما درباره ی شما ؛ تا حالا با من حرفی نزدن! گفتم : چرا بزنه؟عروس خانم شمایید! ما خانواده ی بزرگی هستیم !

گفت:شما خانم؟ گفتم:طوبی! پاسخی که شبنم دستور داده بود؛ بگویم...گفت: اسم مادر منم ؛ طوبی بود! لحظه ای ساکت شد و به فکر رفت ؛ دستورات فرمانده اجرا میشد و با اس ام اس به ایشان اطلاع داده میشد...گفتم : راستش یه مشکل خصوصی داشتم ؛ فکرکردم شاید شما؛ به دلیل کارتون، بتونین کمکم کنین ؛ اما علیرضا نباید بفهمه! هیچکدوم از اعضای خانواده ی ما نباید بفهمن ! گفت: ولی من مددکار نیستم هنوز! کار آموزم اینجا!
-بهتر! پس راحتتر میگم...عکس سلفی خودم؛شهرام و علیرضا را در برف نشانش دادم! و چند عکس صمیمانه ی دیگر را که روزهای شادی مان گرفته بودیم.گفتم :
میبینین! سه تامون فامیلیم! یه جورایی پسر خاله؛ دختر خاله !
من شونزده سالگی شوهرکردم؛ اما نمیدونستم اون مرد؛ چه جور آدمیه ؛عقدمون غیابی بود؛ فرستادنم استرالیا ! بعد فهمیدم شوهرم ؛ تو کار کثیف مواد و آدم فروشیه! و پدرشم زمان شاه، ساواکی بوده! خودشم چی بگم...اسمش مهرداده ؛ جمع همه ی خلافا...به زنای مردم تجاوز میکنه؛ آدما رو به باندای مافیایی میفروشه و مثل یه هیولا؛ باعث ازهم پاشیدن خانواده ها میشه.اس ام اس شبنم آمد! چند بار اسم "مهرداد" رو بگو ! گفتم: از دست مهرداد ؛ فرار کردم؛ با هزار بدبختی؛...میدونید که بی پول و پارتی آسون نیست؛اما یکی رو گول زدم منو بیاره ایران.بی طلاق رسمی!

گفت: چه بدشانسی! انگار همه ی اینا رو قبلا خواب دیدم ؛ یه کابوس وحشتناک که هی تکرار میشه!
#ادامه
#پست_بعد⬇️
@Chista_Yasrebi

#او_یکزن
#ادامه_پست_صدویک
#ادامه_پست_قبل🔼
#ادامه101/دوبخشه
#چیستایثربی

ایرانه گفت :چه بد شانسی ! شمام گیر چه موجودی افتادین!

گفتم : اومده ایران دنبالم ! میره سراغ تک تک اعضای خانواده...نباید تا طلاق رسمی نگرفتم ؛ پیدام کنه؛ خطرناکه! خیلی چیزا راجع به مهرداد و کاراش میدونم....
و در دلم از خدا معذرت خواستم که بخاطر نقشه ی شبنم ؛ مهرداد دیوانه ای را ؛ شوهر خودم جلوه دادم ؛ و از شوهر سابقم ؛ در دلم ؛ حلالیت خواستم ؛ چون این فقط ؛ یک نقشه بود که سناریوی آن را شبنم نوشته بود!
من فقط بازیگرش بودم و حرفهای او را تکرار میکردم...!

شوهر واقعی من در استرالیا ؛ گرچه عصبی ؛ خسیس و پرخاشگر بود ؛ ولی آدم فروش و موادی نبود ! اتفاقا شغل آبرومندی هم داشت...
ادامه دادم : علیرضا گفت: اینجا ؛ گاهی دخترای فراری رو نگه میدارین ؛ وقتی جایی ندارن...میخوام قایمم کنین؛ فقط چند روز ! با تعجب به من نگاه کرد.
هنوز همه چیز برایش عجیب بود ؛ دختر باهوشی بود ؛ ولی به نظرم ؛ کمی ساده تر از سنش...

به فرمانده شبنم پیامک دادم : من حرفهای شما رو گفتم ؛ داره فکر میکنه...
حرف زدن با شهرام ؛ یادتون نره بانو ! نمیخوام از همین اول ؛ بش دروغ بگم ؛ یادتون باشه قول دادید!... اون عشقمه... خواهش میکنم این عشق رو با کینه های گذشته خراب نکنید !

من ماموریتمو تا اینجا درست انجام دادم...شبنم نوشت: دختره قبول کرد؟ پیامک دادم : الان میگم...نوشت: اکی...منتظرم!
ایرانه گفت :شمام اهل اس ام اسیا !...مثل علیرضا...لبخند زدم ؛ گفتم : تنها راه ارتباط یه فراریه....الان...خب چی شد؟ میتونم بمونم ؟!

#او_یک_زن
#قسمت_صد_و_یک
#قسمت101
#دو_بخش
#چیستایثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی
#اینستاگرام_چیستایثربی
Yasrebi_chista instagram

داستان متعلق به
#چیستا_یثربی و #ناشر است.اشتراک گذاری آن منوط به ذکر نام نویسنده است.
#کانال_داستان_او_یکزن
که همه ی قسمتها پشت هم آمده است.
@chista_2

@Chista_Yasrebi

https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig