چیستایثربی کانال رسمی
6.4K subscribers
6.05K photos
1.29K videos
56 files
2.14K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
سلطان محمود از "طلحک"پرسید :
فکر میکنی جنگ و نزاع ؛چگونه بین مردم آغاز می شود ؟

طلحک گفت :ای پدر سوخته !!!

سلطان گفت :توهین میکنی؟؟؟.....سر از بدنت جدا خواهم کرد!
طلحک خندید وگفت :

#جنگ اینگونه آغاز میشود...کسی #غلطی میکند و کسی به غلط
#جواب میدهد....


#از متن نمایش :
#اینستاگرام
#در_حال_تهیه
#چیستا_یثربی
#نقل_قول_از
#عبید_زاکانی
#شاعرو
#حکایت_نویس_طنز_پرداز
#قرن_هشتم_هجری_قمری

#نمایش_اینستاگرام
#بزودی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
وردکی خر گم کرده بود گرد شهر می گشت و شکر می گفت گفتند چرا شکر می کنی گفت از بهر آنکه بر خر ننشسته بودم و گر نه من نیز امروز چهارم روز بودی که گم شده بودمی
#عبید_زاکانی
#حکایت_نویس
#طنز_پرداز

این داستان من است که مدام جنس گم میکنم....اگر بدانید ؛.....خودم رادر ترمینال فرودگاه جا گذاشتم !.....

@chista_yasrebi
#داستان_کوتاه
#حکایت_بانتیجه
#صادق_هدایت

خوانش
#چیستایثربی



#چیستایثربی
@chista_yasrebi

نقد این داستان و داستان تولستوی ؛ نوبت بعد....اما میتوانید برداشتها و نظرات خود را درباره ی داستان ؛ در پیجها بنویسید.رسمی و پیج دوم
یکی اسبی به عاریت خواست گفت اسب دارم اما سیاه هست گفت مگر اسب سیاه را سوار نشاید شد گفت چون نخواهم داد همین قدر بهانه بس است.

#حکایت
#عبید_زاکانی
حکایت برخی دوستان

@chista_yasrebi
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺


حاکم نیشابور شمس الدین طبیب را گفت من هضم طعام نمی توانم کرد! تدبیر چه باشد؟ گفت : هضم کرده بخور!
#عبید_زاکانی

حکایت جوانان ماست که دنبال کار میگردند و از همان ابتدا ، از آنها رزومه ی کاری یک فرد میانسال را میخواهند ! آن هم یک فرد میانسال کار کشته!


آخر این جوان ؛ چقدر زمان داشته است که اصلا رزومه ای داشته باشد ؟!

باید به انسانها ؛ فرصت داد و قابلیتهایشان را امتحان کرد.

#هضم_کرده_بخور ؛ سر بچه های خودتان هم ؛ یکروز می آید ! نترسید ؛ هر کاری در این دنیا میکنیم ، جای دوری نمیرود !

#عبید_زاکانی
#حکایت_نویس
#طنز_پرداز قرن هشتم هجری قمری
#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chistaa_yasrebii
#حکایت_قدیمی
منسوب به #سعدی


شاعری در ستایش خواجه ای بخیل قصیده ای گفت و برایش خواند اما هیچ پاداشی دریافت نکرد. یک هفته صبر کرد و باز هم خبری نشد. قطعه ای سرود که در آن تقاضای خود را به صراحت گفته بود اما خواجه توجهی نکرد. پس از چند روز خواجه را در شعری دیگر نکوهش کرد؛ اما باز هم اعتنایی نکرد. شاعر رفت و بر درخانه خواجه نشست.

خواجه بیرون آمد و او را دید که با آرامش خاطر نشسته است، گفت: ای بی حیا! ستایش کردی، تقاضا کردی و سپس نکوهش کردی، هیچ فایده ای نداشت دیگر به چه امیدی در اینجا نشسته ای؟ شاعر گفت: به امید اینکه بمیری و مرثیه ای هم برایت بگویم! خواجه خندید و پاداشی نیکو به او بخشید.


#حکایات_کهن
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chista_yasrebi_original
یک #حکایت پاییزی
برای اینکه به کمک و یاری غریبه ها و خارجیها دل نبندیم
و روی پای خودمان بایستیم.

.
.

پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت، سربازی را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد. از او پرسید: «آیا سردت نیست؟ نگهبان گفت: «چرا، ای پادشاه! اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.»
پادشاه گفت: «من الان به درون قصر می‌روم و می‌گویم یک لباس گرم برایت بیاورند.

نگهبان خوشحال شد و از پادشاه تشکّر کرد. امّا پادشاه به‌محض اینکه وارد قصر شد، وعده‌اش را فراموش کرد.
صبح روز بعد، جسد یخ زده‌ی نگهبان را در حوالی قصر پیدا کردند، در‌حالی‌که روی دیوار کنارش با خطی ناخوانا نوشته شده بود: «ای پادشاه! من هر شب با همین لباس کم، سرما را تحمل می‌کردم! اما وعده‌ی لباسِ گرمِ تو مرا از پای در آورد!

#پایان

🩷🩷🩷🩷🩷🩷🩷

وصف روزگارِجهان ماست.
خودمان را #قوی کنیم
هر کس خودش را

کسی از بیرون و #خارج ؛ دلش برای ما نمی سوزد...‌.

#اینستاگرام
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#چیستا
🩷
🩷

.
.
https://www.instagram.com/p/CyG1LNxsu19/?igshid=MTc4MmM1YmI2Ng==
🤍🤍🤍داستان کوتاهی از احمد شاملو

زنده به گور کردن مردی در بلخ

مسافری در شهر بلخ جماعتی را دید که مردی زنده را در تابوت انداخته و به سوی گورستان می‌برند و آن بیچاره مرتب داد و فریاد می‌زند و خدا و پیغمبر را به شهادت می‌گیرد که « والله، بالله من زنده‌ام! چطور می‌خواهید مرا به خاک بسپارید؟»

اما چند ملا که پشت سر تابوت هستند، بی توجه به حال و احوال او رو به مردم کرده و می‌گویند: « پدرسوخته ی ملعون دروغ می‌‌گوید. مُرده !»

مسافر حیرت زده حکایت را پرسید. گفتند: «این مرد فاسق و تاجری ثروتمند و بدون وارث است. چند مدت پیش که به سفر رفته بود، چهار شاهد عادل خداشناس در محضر قاضی بلخ شهادت دادند که ُمرده و قاضی نیز به مرگ او گواهی داد. پس یکی از مقدسین شهر زنش را گرفت و یکی دیگر اموالش را تصاحب کرد. حالا بعد از مرگ برگشته و ادعای حیات می کند. حال آنکه ادعای مردی فاسق در برابر گواهی چهار عادل خداشناس مسموع و مقبول نمی‌افتد. این است که به حکم قاضی به قبرستانش می‌بریم، زیرا که دفن میّت واجب است و معطل نهادن جنازه شرعا ً جایز نیست!»

نویسنده: #شاملو

چقدر این قصه ی شاملو برایم آشناست!
انگار هر روز ؛ به نوعی شاهد آن هستیم......

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی

#داستان
#قصه
#داستان_کوتاه
#حکایت
#دلنوشته
#وصف_حال
#خبر
.
https://www.instagram.com/p/C2mON3tu_i1/?igsh=MXN6ajdybWNvY21mbA==