چیستایثربی کانال رسمی
6.4K subscribers
6.05K photos
1.29K videos
56 files
2.14K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
❤️💗یک #داستان کوتاه

#دختر

درست نمیدانم از کجا شروع شد!
یادم میآید در رختخوابم خوابیده بودم
روی زمین
روی تشکم
سالهاست نمیتوانم روی تخت بخوابم

نوری مرا بیدار کرد
نور سرخ رنگی بود از اتاق روبرو...

من هرگز چراغ خواب قرمز نداشتم!

باید بلند میشدم
باید میدیدم آن نور چیست!

صدای وزوزی داخل خانه پبچیده بود.
من سالها بود به آن اتاق روبرو نرفته بودم.
گمانم از زمان طلاقم به بعد.
هزاران سال پیش!

هر جور خاک و خاشاک و موجود مزاحمی میتوانست در آن اتاق باشد !

بخصوص خاطرات خطرناک...
ولی باید می رفتم.

صدای وزوز ؛ مثل پازازیت رادیو در خانه پیچیده بود
و مرا یاد فیلمهای جنگی دهه شصت انداخت.

نور سرخ قطع نمیشد.
نوری کوچک؛
مثل یک شعله ی کبریت‌ یا یک زخم.

در اتاق نیمه باز بود.
بازش کردم.

یک بی سیم کودکانه جلوی در اتاق افتاده بود ؛

با نور سرخ چراغش و صدای وزوز و پازایت از آن میامد.

این بی‌سیم اسباب بازی را در پنج سالگی دخترم برایش خریده بودم.

بیست و دو سال پیش...
عمری بود!

اصلا شهری که دخترم الان در آن است نمیدانم کجاست...

بی سیم را در کودکی اش گم کرده بودیم

اماحالا اینجا بود و باطری داشت !

بعد از ۲۲ سال!
آن را برداشتم.

گفتم : الو....دخترم تویی؟

صدای کودکانه ای گفت :
من یه دختر شش ساله ام‌ ایرانی ام‌‌‌‌‌‌‌...
اما شناسنامه ندارم.


گفتم : اسمت چیه ؟
گفت : اسمم دختره....همین!
و ادامه داد :

من میدونم تو مریض شدی.
شاید حرفت رو باور نکنن.

ولی بهشون حرفهامو بگو
تو کارِت نوشتنه
اینا رو بنویس‌...

بگو من میخوام سال بعد برم مدرسه.
دوست دارم درس بخونم
خدا بهم زندگی داده
میخوام زنده بمونم

من روی خط مرزی زندگی میکنم
بگو انقدر منو نکشن!

هر روز من و خواهر برادرامو میکشن...
و فرداش با درد ؛ دوباره زنده میشیم

آماده ی یه جور مرگ دیگه !

بگو منم آدمم.

یه دختر بلوچ که فقط میخواد زندگی کنه ؛
درس بخونه ، شاد باشه

نه اینکه هر روز بمیره.

اینها رو به تو گفتم ؛

چون میدونم هر چقدر مریض باشی ؛ نویسنده ای؛
دل خودت هم شکسته و حرفام رو مینویسی.

آخرش گفت :

بهشون بگو خدای همه ی ما یکیست.
خدا جان داده....
چرا جان ما را میگیرید؟!

چرا هر روز ما را میکشید؟!

صدا قطع شد
و آن نور سرخ‌‌‌‌‌...

بی‌سیم کودکی دخترم را روی میز گذاشتم .
و تا این را ننوشتم ؛ میدانستم خوابم نخواهد رفت.

ماجرای امشب به همین سادگی بود...

آیا " دختر " فردا هم میمیرد؟

آیا هر صبح باید بمیرد؟
آیا نجات نزدیک نیست ؟!

#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستا

#داستانک
#داستان_کوتاه

#بلوچ
#بلوچستان
https://www.instagram.com/p/C2QyHgECZ8s/?igsh=d2s1ZXAyejNheTYz