👇
سخت ترین روز برای شروع یا ترک کسی یا کاری، روز دوم است. خاطرات خنجرت میزنند و مدام دنبال دلیل میگردی یا منتظر وقوع معجزه ای هستی!
روز سوم اما فرق دارد. از روز سوم دیگر طبق اصول روانشناختی ، هرگونه سمی ؛ از بدن خارج میشود و دیگر منتظر وقوع اتفاق خاصی نیستی.
میدانی قرار نیست معجزه ای رخ دهد. میدانی خودت هستی و تنها خودت.
آن وقت شاید آدم دیگری شوی،
آدمی بدتر یا بهتر، اما دیگر هرگز آدم قبلی نمیشوی. #هرگز
شاید عده ای، دیگر تو را نشناسند. مهم نیست.
تو سه روز طوفانی را پشت سر گذاشته ای و به قول آن نویسنده ژاپنی:
" کسی که پا به طوفان میگذارد ؛ همان کسی نیست که از طوفان بیرون می آید. "
امروز روز سوم من است.
تغییر کرده ام.
شب بر سنگ لخت و سرد آشپزخانه خوابیدم.
دیگر منتظر شکایت یا الهام گرفتن از چیزی نیستم.
حتی انتظار معجزه ندارم!
خودم را دارم
خودم را قوی تر میکنم.
کلمات بیشتر می آموزم؛
زبانهای بیشتری یاد میگیرم؛
و آدمهای بیشتری را دوست خواهم داشت...
بی چشمداشت
اصلا به آنها نخواهم گفت که دوستشان دارم
ولی حواسم به آنهاست.
دیگر منتظر نیستم کسی به من بگوید قصه ات را بنویس یا ننویس!
یا حق نداری بخشهایی از آن را بنویسی! وگرنه...
منتظر نیستم اعترافهایم را پنهان یا حذف کنم.
دیگر خودم را شماتت نمیکنم که با مردی ازدواج کردم که تا ۳۵ سالگی زیر لحاف بود؛
از ترس رفتن به سربازی...
و حتی پایان نامه ارشدش را رضاعباسی؛ دوستش نوشت.
و درنتیجه تمام خرج خانه ؛حتی پول آژانس ایشان برای دیدن#فلانی؛ روی دوش من بود!
و اگر قانون عفو برای سربازان پیر فراری به او نمیخورد ؛ شاید از ۳۵ سالگی به بعد هم زیر لحاف بود.
یادم است که میگفت غذا را در سینی برای من بیار و خودت برو.من پای تلفنم....
پول تلفن ما در سال ۷۷ (قبضش را دارم)، هفتاد هزار تومان آمده بود.
هفتاد هزار تومان سال هفتادو هفت!!!!!!
یعنی ببینید چقدر ....
یعنی از صبح تا شب با یکی حرف زدن....
قبضش را هنوز دارم...
و من نوزاد بزرگ میکردم و سوگوار پدر بودم و از تلفن بیزارم.
همیشه هستم...
خداحافظ پسر بچه !
اینها نشخوارهای خاطرات ؛ روز دوم من بود در تنهایی مطلق...
روزِ دومِ گذشت.
حالا که روز سوم است
زنی تنها
بر تارک نور ایستاده است...
زنی که دوست داشتنها و نداشتنهای کوچک،
دیگر آزارش نمیدهد.
زنی که رنج ؛ رفیقش است؛ و گاهی دلتنگش میشود...
وقتی که اندوه ؛ به مدت طولانی؛
دستش را لای به لای گیسوانت میکند و طولانی میبوسدت، زیبا میشوی....
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#زن_ایرانی
#آدم_دیگر
https://www.instagram.com/p/Cp0Bi2oNZwS/?igshid=MDJmNzVkMjY=
سخت ترین روز برای شروع یا ترک کسی یا کاری، روز دوم است. خاطرات خنجرت میزنند و مدام دنبال دلیل میگردی یا منتظر وقوع معجزه ای هستی!
روز سوم اما فرق دارد. از روز سوم دیگر طبق اصول روانشناختی ، هرگونه سمی ؛ از بدن خارج میشود و دیگر منتظر وقوع اتفاق خاصی نیستی.
میدانی قرار نیست معجزه ای رخ دهد. میدانی خودت هستی و تنها خودت.
آن وقت شاید آدم دیگری شوی،
آدمی بدتر یا بهتر، اما دیگر هرگز آدم قبلی نمیشوی. #هرگز
شاید عده ای، دیگر تو را نشناسند. مهم نیست.
تو سه روز طوفانی را پشت سر گذاشته ای و به قول آن نویسنده ژاپنی:
" کسی که پا به طوفان میگذارد ؛ همان کسی نیست که از طوفان بیرون می آید. "
امروز روز سوم من است.
تغییر کرده ام.
شب بر سنگ لخت و سرد آشپزخانه خوابیدم.
دیگر منتظر شکایت یا الهام گرفتن از چیزی نیستم.
حتی انتظار معجزه ندارم!
خودم را دارم
خودم را قوی تر میکنم.
کلمات بیشتر می آموزم؛
زبانهای بیشتری یاد میگیرم؛
و آدمهای بیشتری را دوست خواهم داشت...
بی چشمداشت
اصلا به آنها نخواهم گفت که دوستشان دارم
ولی حواسم به آنهاست.
دیگر منتظر نیستم کسی به من بگوید قصه ات را بنویس یا ننویس!
یا حق نداری بخشهایی از آن را بنویسی! وگرنه...
منتظر نیستم اعترافهایم را پنهان یا حذف کنم.
دیگر خودم را شماتت نمیکنم که با مردی ازدواج کردم که تا ۳۵ سالگی زیر لحاف بود؛
از ترس رفتن به سربازی...
و حتی پایان نامه ارشدش را رضاعباسی؛ دوستش نوشت.
و درنتیجه تمام خرج خانه ؛حتی پول آژانس ایشان برای دیدن#فلانی؛ روی دوش من بود!
و اگر قانون عفو برای سربازان پیر فراری به او نمیخورد ؛ شاید از ۳۵ سالگی به بعد هم زیر لحاف بود.
یادم است که میگفت غذا را در سینی برای من بیار و خودت برو.من پای تلفنم....
پول تلفن ما در سال ۷۷ (قبضش را دارم)، هفتاد هزار تومان آمده بود.
هفتاد هزار تومان سال هفتادو هفت!!!!!!
یعنی ببینید چقدر ....
یعنی از صبح تا شب با یکی حرف زدن....
قبضش را هنوز دارم...
و من نوزاد بزرگ میکردم و سوگوار پدر بودم و از تلفن بیزارم.
همیشه هستم...
خداحافظ پسر بچه !
اینها نشخوارهای خاطرات ؛ روز دوم من بود در تنهایی مطلق...
روزِ دومِ گذشت.
حالا که روز سوم است
زنی تنها
بر تارک نور ایستاده است...
زنی که دوست داشتنها و نداشتنهای کوچک،
دیگر آزارش نمیدهد.
زنی که رنج ؛ رفیقش است؛ و گاهی دلتنگش میشود...
وقتی که اندوه ؛ به مدت طولانی؛
دستش را لای به لای گیسوانت میکند و طولانی میبوسدت، زیبا میشوی....
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#زن_ایرانی
#آدم_دیگر
https://www.instagram.com/p/Cp0Bi2oNZwS/?igshid=MDJmNzVkMjY=
👇
سخت ترین روز برای شروع یا ترک کسی یا کاری، روز دوم است. خاطرات خنجرت میزنند و مدام دنبال دلیل میگردی یا منتظر وقوع معجزه ای هستی!
روز سوم اما فرق دارد. از روز سوم دیگر طبق اصول روانشناختی ، هرگونه سمی ؛ از بدن خارج میشود و دیگر منتظر وقوع اتفاق خاصی نیستی.
میدانی قرار نیست معجزه ای رخ دهد. میدانی خودت هستی و تنها خودت.
آن وقت شاید آدم دیگری شوی،
آدمی بدتر یا بهتر، اما دیگر هرگز آدم قبلی نمیشوی. #هرگز
شاید عده ای، دیگر تو را نشناسند. مهم نیست.
تو سه روز طوفانی را پشت سر گذاشته ای و به قول آن نویسنده ژاپنی:
" کسی که پا به طوفان میگذارد ؛ همان کسی نیست که از طوفان بیرون می آید. "
امروز روز سوم من است.
تغییر کرده ام.
شب بر سنگ لخت و سرد آشپزخانه خوابیدم.
دیگر منتظر شکایت یا الهام گرفتن از چیزی نیستم.
حتی انتظار معجزه ندارم!
خودم را دارم
خودم را قوی تر میکنم.
کلمات بیشتر می آموزم؛
زبانهای بیشتری یاد میگیرم؛
و آدمهای بیشتری را دوست خواهم داشت...
بی چشمداشت
اصلا به آنها نخواهم گفت که دوستشان دارم
ولی حواسم به آنهاست.
دیگر منتظر نیستم کسی به من بگوید قصه ات را بنویس یا ننویس!
یا حق نداری بخشهایی از آن را بنویسی! وگرنه...
منتظر نیستم اعترافهایم را پنهان یا حذف کنم.
دیگر خودم را شماتت نمیکنم که با مردی ازدواج کردم که تا ۳۵ سالگی زیر لحاف بود؛
از ترس رفتن به سربازی...
و حتی پایان نامه ارشدش را رضاعباسی؛ دوستش نوشت.
و درنتیجه تمام خرج خانه ؛حتی پول آژانس ایشان برای دیدن#فلانی؛ روی دوش من بود!
و اگر قانون عفو برای سربازان پیر فراری به او نمیخورد ؛ شاید از ۳۵ سالگی به بعد هم زیر لحاف بود.
یادم است که میگفت غذا را در سینی برای من بیار و خودت برو.من پای تلفنم....
پول تلفن ما در سال ۷۷ (قبضش را دارم)، هفتاد هزار تومان آمده بود.
هفتاد هزار تومان سال هفتادو هفت!!!!!!
یعنی ببینید چقدر ....
یعنی از صبح تا شب با یکی حرف زدن....
قبضش را هنوز دارم...
و من نوزاد بزرگ میکردم و سوگوار پدر بودم و از تلفن بیزارم.
همیشه هستم...
خداحافظ پسر بچه !
اینها نشخوارهای خاطرات ؛ روز دوم من بود در تنهایی مطلق...
روزِ دومِ گذشت.
حالا که روز سوم است
زنی تنها
بر تارک نور ایستاده است...
زنی که دوست داشتنها و نداشتنهای کوچک،
دیگر آزارش نمیدهد.
زنی که رنج ؛ رفیقش است؛ و گاهی دلتنگش میشود...
وقتی که اندوه ؛ به مدت طولانی؛
دستش را لای به لای گیسوانت میکند و طولانی میبوسدت، زیبا میشوی....
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#زن_ایرانی
#آدم_دیگر
https://www.instagram.com/p/Cp0Bi2oNZwS/?igshid=MDJmNzVkMjY=
سخت ترین روز برای شروع یا ترک کسی یا کاری، روز دوم است. خاطرات خنجرت میزنند و مدام دنبال دلیل میگردی یا منتظر وقوع معجزه ای هستی!
روز سوم اما فرق دارد. از روز سوم دیگر طبق اصول روانشناختی ، هرگونه سمی ؛ از بدن خارج میشود و دیگر منتظر وقوع اتفاق خاصی نیستی.
میدانی قرار نیست معجزه ای رخ دهد. میدانی خودت هستی و تنها خودت.
آن وقت شاید آدم دیگری شوی،
آدمی بدتر یا بهتر، اما دیگر هرگز آدم قبلی نمیشوی. #هرگز
شاید عده ای، دیگر تو را نشناسند. مهم نیست.
تو سه روز طوفانی را پشت سر گذاشته ای و به قول آن نویسنده ژاپنی:
" کسی که پا به طوفان میگذارد ؛ همان کسی نیست که از طوفان بیرون می آید. "
امروز روز سوم من است.
تغییر کرده ام.
شب بر سنگ لخت و سرد آشپزخانه خوابیدم.
دیگر منتظر شکایت یا الهام گرفتن از چیزی نیستم.
حتی انتظار معجزه ندارم!
خودم را دارم
خودم را قوی تر میکنم.
کلمات بیشتر می آموزم؛
زبانهای بیشتری یاد میگیرم؛
و آدمهای بیشتری را دوست خواهم داشت...
بی چشمداشت
اصلا به آنها نخواهم گفت که دوستشان دارم
ولی حواسم به آنهاست.
دیگر منتظر نیستم کسی به من بگوید قصه ات را بنویس یا ننویس!
یا حق نداری بخشهایی از آن را بنویسی! وگرنه...
منتظر نیستم اعترافهایم را پنهان یا حذف کنم.
دیگر خودم را شماتت نمیکنم که با مردی ازدواج کردم که تا ۳۵ سالگی زیر لحاف بود؛
از ترس رفتن به سربازی...
و حتی پایان نامه ارشدش را رضاعباسی؛ دوستش نوشت.
و درنتیجه تمام خرج خانه ؛حتی پول آژانس ایشان برای دیدن#فلانی؛ روی دوش من بود!
و اگر قانون عفو برای سربازان پیر فراری به او نمیخورد ؛ شاید از ۳۵ سالگی به بعد هم زیر لحاف بود.
یادم است که میگفت غذا را در سینی برای من بیار و خودت برو.من پای تلفنم....
پول تلفن ما در سال ۷۷ (قبضش را دارم)، هفتاد هزار تومان آمده بود.
هفتاد هزار تومان سال هفتادو هفت!!!!!!
یعنی ببینید چقدر ....
یعنی از صبح تا شب با یکی حرف زدن....
قبضش را هنوز دارم...
و من نوزاد بزرگ میکردم و سوگوار پدر بودم و از تلفن بیزارم.
همیشه هستم...
خداحافظ پسر بچه !
اینها نشخوارهای خاطرات ؛ روز دوم من بود در تنهایی مطلق...
روزِ دومِ گذشت.
حالا که روز سوم است
زنی تنها
بر تارک نور ایستاده است...
زنی که دوست داشتنها و نداشتنهای کوچک،
دیگر آزارش نمیدهد.
زنی که رنج ؛ رفیقش است؛ و گاهی دلتنگش میشود...
وقتی که اندوه ؛ به مدت طولانی؛
دستش را لای به لای گیسوانت میکند و طولانی میبوسدت، زیبا میشوی....
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#زن_ایرانی
#آدم_دیگر
https://www.instagram.com/p/Cp0Bi2oNZwS/?igshid=MDJmNzVkMjY=