چیستایثربی کانال رسمی
6.59K subscribers
6.04K photos
1.27K videos
56 files
2.12K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت96
#چیستا_یثربی
#قصه
#داستان
#داستان_دنباله_دار
#پاورقی
#رمان
#کتاب
#چیستایثربی

#قسمت_نود_و_ششم

یاسر مقابل ما راه می رود، ناگهان می ایستد و می گوید:
اینجوری نمیشه، بچه بازیه!
هیچکدوم از شما حرف نمی زنید!
منم وقت اضافه ندارم!

دایی سعید می گوید:
برای چی مارو تو این خونه جمع کردی و وادارمون می کنی جلوی تو حرف بزنیم؟به تو چه که ما چی تو زندگیمون داشتیم و چی نداشتیم؟!
می خوای هر کدوم از ما، یه گلوله خالی کنیم تو مغزت؟
یا اونقدر بزنیمت که دیگه نتونی بلند شی!
اگه تا حالا هم کاری نکردیم، به احترام روژانو بوده!

یاسر می گوید:
جالبه! یعنی من انقدر مَرد بدبختی ام که پشت زنم پناه گرفتم؟
دورتادور این خونه، پر از مواد منفجره ست!
چند تا از مردای من، اون پشتن، که اگه یکی از شما خواست فرار کنه، دخل همه بیاد.

بناز می گوید:
چقدر بدبختی!
مثلا می خوای چی گیر بیاری!
فامیلای قدیم خودتو، دور هم جمع کردی، که مواد منفجره، سرشون بترکونی؟!
اونم وسط زلزله؟ وقتی مردم، انقدر به کمک احتیاج دارن!
روزای اول که شنیدم اومدی اینجا و داری برای پیدا کردن زخمیا، کمک می کنی، یه کم بهت امیدوار شدم... نگو دنبال آوا میگشتی!
خیر ندیده... همون چموش دیوونه ای هستی که بودی!

یاسر به او خیره می شود:
تو حرف نزن بناز!
نوبت تو یکی نرسیده!

مقابل سارا می ایستد...

_شروع کن سارا!
تو دختر راستگویی هستی، بگو.
چرا این مرد، همیشه به تو اصرار می کرد که از تو بچه ای نداره؟!
تا همین چند روز پیش...
همه شنیدن که می گفت تو توهُم داری!

سارا لحظه ای مکث می کند...

_ما جلوی مردم قرار گذاشتیم که همیشه...

_مردم؟! کدوم مردم؟
الان که همه می دونن شما بچه دارین!
چرا اون می خواد نشون بده بهمن از خون اون نیست؟
بخاطر دختر سید سمیع؟
خب سید سمیع... درسته! قطبشه، مرادشه.
وقتی دخترِ خودشو، بهش پیشنهاد میده، اون که نمی تونه بگه نه!
سارا تو می دونستی...!

سارا می گوید:
یه عقد صوری بود، اون اصلا دوستش نداشت، بهش دست نمی زد، حتی باهاش یه جا نمی خوابید!
اونا هیچوقت بچه دار نشدن!
اینارو خودش بهم گفت.
می دونستم‌ رو‌ اجباره. برای اینکه مملکتشو حفظ کنه...

_مزخرف نگو سارا!
هر زنی ناراحت میشه شریک داشته باشه، حتی خدا شریک‌ دوست نداره!
بیست بار، برای اینکه بچه دار بشن رفتن دکتر!
این‌ عقدِ صوریه؟
مَردت، از دختر سید سمیع بچه می خواست!
برای همینه که نباید می فهمیدن یه بچه از یه زن کرد عراقی داره.

حالا مهم تر از همه...
می خوام خودت بگی چرا پسرت گم شده؟

_من از کجا بدونم؟

_بهمن عصبانیه! چرا؟

_نمی دونم!
پسر ماست! به تو چه ربطی داره مرد؟

یاسر‌ می خندد...

_تو هنوز طرف شوهرتو میگیری زن عاشق؟!
تو هنوز بین پسرت و شوهرت، طرف این مردرو می گیری؟...
بهمن درست می گفت!
بناز، بیشتر به فکرشه!

بناز می گوید:
به تو مربوط نیست!

یاسر به مادرم‌ نگاه می کند‌...

_شما چی خانم رحمانی؟
همه چیزو که می دونید!
غیرتتون، هنوز اجازه نمیده حرف بزنید؟


#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت96
#قسمت_نود_و_ششم
#رمان
#پاورقی
#داستان_دنباله_دار
#داستان_ایرانی
نویسنده
#چیستا_یثربی



https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ

کانال رسمی چیستایثربی
بالای صفحه ادرس کانال چند قصه من سنجاق شده است
#چیستایثربی