#پستچی#قسمت_اول
چهارده ساله که بودم ؛ عاشق پستچی محل شدم.خیلی تصادفی رفتم در را بازکنم ونامه را بگیرم،او پشتش به من بود.وقتی برگشت قلبم مثل یک بستنی، آب شد و زمین ریخت! انگار انسان نبود، فرشته بود!قاصد و پیک الهی بود ، از بس زیبا و معصوم بود!شایدهجده نوزده سالش بود.نامه را داد.با دست لرزان امضا کردم و آنقدر حالم بد بود که به زور خودکارش را از دستم بیرون کشید و رفت.از آن روز، کارم شد هر روز برای خودم نامه نوشتن و پست سفارشی!تمام خرجی هفتگی ام،برای نامه های سفارشی می رفت.تمام روز گرسنگی می کشیدم، اما هر روز؛ یک نامه سفارشی برای خودم می فرستادم ،که او بیاید و زنگ بزند، امضا بخواهد، خودکارش را بدهد و من یک لحظه نگاهش کنم و برود.
تابستان داغی بود.نزدیک یازده صبح که می شد، می دانستم الان زنگ میزند! پله ها را پرواز میکردم و برای اینکه مادرم شک نکند ،میگفتم برای یک مجله مینویسم و آنها هم پاسخم را میدهند.حس میکردم پسرک کم کم متوجه شده است.آنقدر خودکاردر دستم می لرزید که خنده اش میگرفت.هیچ وقت جز سلام و خداحافظ،حرفی نمیزد.فقط یک بار گفت:چقدر نامه دارید!خوش به حالتان !و من تا صبح آن جمله را تکرار میکردم و لبخند میزدم و به نظرم عاشقانه ترین جمله ی دنیا بود.چقدر نامه دارید..خوش به حالتان!
عاشقانه تر از این جمله هم بود؟!
تااینکه یکروز وقتی داشتم امضا میکردم،مرد همسایه فضول محل،از آنجا رد شد.مارا که دید، زیر لب گفت:دختره ی بی حیا...ببین باچه ریختی اومده دم در،شلوارشو!
متوجه شدم که شلوارم کمی کوتاه است.جوراب نپوشیده بودم و قوزک پایم بیرون بود.آنقدر یک لحظه غرق شلوار کهنه ام شدم که نفهمیدم پیک آسمانی من،طرف را روی زمین خوابانده وباهم گلاویز شده اند!مگر پیک آسمانی هم کتک میزند؟مردم آنها را از هم جدا کردند.از لبش،خون می آمد و می لرزید.موهای طلاییش هم کمی خونی بود.یادش رفت خودکار را پس بگیرد.نگاه زیرچشمی انداخت و رفت.کمی جلوتر موتور پلیس ایستاده بود.همسایه ی شاکی،گونه اش را گرفته بود وفریاد می زد.از ترس،در را بستم.احساس یک خیانتکار ترسو راداشتم !روز بعد پستچی پیری آمد.به اوگفتم،آن آقای قبلی چه شد؟گفت: بیرونش کردند!
بیچاره خرج مادر مریضش را میداد.به خاطر یک دعوا!
دیگر چیزی نشنیدم.اوبه خاطر من،دعوا کرد!کاش عاشقش نشده بودم !از آن به بعد هر وقت صبح ها،صدای زنگ در میشنوم ،به دخترم میگویم:من باز میکنم!
سالهاست که با آمدن اینترنت،پستچی ها گم شده اند.دخترم یکروز گفت:یک جمله عاشقانه بگو.لازم دارم!
گفتم:چقدر نامه دارید.خوش به حالتان!
دخترم فکر کرد دیوانه ام!
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#کتاب
#پستچی
#نشر_قطره
#فیدیبو
کتاب صوتی
نوین کتاب گویا
https://www.instagram.com/p/CTXsdnMM5QN/?utm_medium=share_sheet
چهارده ساله که بودم ؛ عاشق پستچی محل شدم.خیلی تصادفی رفتم در را بازکنم ونامه را بگیرم،او پشتش به من بود.وقتی برگشت قلبم مثل یک بستنی، آب شد و زمین ریخت! انگار انسان نبود، فرشته بود!قاصد و پیک الهی بود ، از بس زیبا و معصوم بود!شایدهجده نوزده سالش بود.نامه را داد.با دست لرزان امضا کردم و آنقدر حالم بد بود که به زور خودکارش را از دستم بیرون کشید و رفت.از آن روز، کارم شد هر روز برای خودم نامه نوشتن و پست سفارشی!تمام خرجی هفتگی ام،برای نامه های سفارشی می رفت.تمام روز گرسنگی می کشیدم، اما هر روز؛ یک نامه سفارشی برای خودم می فرستادم ،که او بیاید و زنگ بزند، امضا بخواهد، خودکارش را بدهد و من یک لحظه نگاهش کنم و برود.
تابستان داغی بود.نزدیک یازده صبح که می شد، می دانستم الان زنگ میزند! پله ها را پرواز میکردم و برای اینکه مادرم شک نکند ،میگفتم برای یک مجله مینویسم و آنها هم پاسخم را میدهند.حس میکردم پسرک کم کم متوجه شده است.آنقدر خودکاردر دستم می لرزید که خنده اش میگرفت.هیچ وقت جز سلام و خداحافظ،حرفی نمیزد.فقط یک بار گفت:چقدر نامه دارید!خوش به حالتان !و من تا صبح آن جمله را تکرار میکردم و لبخند میزدم و به نظرم عاشقانه ترین جمله ی دنیا بود.چقدر نامه دارید..خوش به حالتان!
عاشقانه تر از این جمله هم بود؟!
تااینکه یکروز وقتی داشتم امضا میکردم،مرد همسایه فضول محل،از آنجا رد شد.مارا که دید، زیر لب گفت:دختره ی بی حیا...ببین باچه ریختی اومده دم در،شلوارشو!
متوجه شدم که شلوارم کمی کوتاه است.جوراب نپوشیده بودم و قوزک پایم بیرون بود.آنقدر یک لحظه غرق شلوار کهنه ام شدم که نفهمیدم پیک آسمانی من،طرف را روی زمین خوابانده وباهم گلاویز شده اند!مگر پیک آسمانی هم کتک میزند؟مردم آنها را از هم جدا کردند.از لبش،خون می آمد و می لرزید.موهای طلاییش هم کمی خونی بود.یادش رفت خودکار را پس بگیرد.نگاه زیرچشمی انداخت و رفت.کمی جلوتر موتور پلیس ایستاده بود.همسایه ی شاکی،گونه اش را گرفته بود وفریاد می زد.از ترس،در را بستم.احساس یک خیانتکار ترسو راداشتم !روز بعد پستچی پیری آمد.به اوگفتم،آن آقای قبلی چه شد؟گفت: بیرونش کردند!
بیچاره خرج مادر مریضش را میداد.به خاطر یک دعوا!
دیگر چیزی نشنیدم.اوبه خاطر من،دعوا کرد!کاش عاشقش نشده بودم !از آن به بعد هر وقت صبح ها،صدای زنگ در میشنوم ،به دخترم میگویم:من باز میکنم!
سالهاست که با آمدن اینترنت،پستچی ها گم شده اند.دخترم یکروز گفت:یک جمله عاشقانه بگو.لازم دارم!
گفتم:چقدر نامه دارید.خوش به حالتان!
دخترم فکر کرد دیوانه ام!
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#کتاب
#پستچی
#نشر_قطره
#فیدیبو
کتاب صوتی
نوین کتاب گویا
https://www.instagram.com/p/CTXsdnMM5QN/?utm_medium=share_sheet
به گزارش ایسنا، مهرداد خدیر در یادداشتی در عصر ایران نوشت: «۲۰ سال پیش فیدل کاسترو، رهبر فقید کوبا، به تهران آمد. سیدحسن خمینی جوان هم با او ملاقات کرد و کاسترو از یادگار امام شخصا دعوت کرد به کوبا سفر کند. هر چند حال و هوای اوایل انقلاب تغییر کرده و نیروهای چپ از فضای عمومی کنار رفته بودند اما کاسترو همچنان شخصیتی جذاب بود و خاص ایران هم نبود. از نمادهای قرن بیستم تنها معدودی پا به قرن ۲۱ گذاشته بودند و کاسترو یکی از آنان بود.
جایی خواندم یا شنیدم که چندی بعد سیدحسن خمینی به کوبا میرود. آمریکای لاتین سرزمین شادی و نوشخواری و رقص و موسیقی است و فیدل میدانست که نوادۀ رهبر فقید ایران در لباس روحانیت شیعه را نسبتی با این امور نیست و به گونهای دیگر باید باید برای او خاطره بسازد. از این رو در همان شبی که دیدار کردند از مهمان خود خواست فردا صبح هم حتما به دفتر او بروند چون غافلگیر خواهند شد.
سید حسن و همراهان نمیدانستند داستان از چه قرار است اما بامداد روز بعد هم رفتند و دیدند فیدل کاسترو مهمان دارد و به قول مهران مدیری در همین دورهمی آن هم چه مهمانی: گابریل گارسیا مارکز، بزرگترین نویسندۀ نیمۀ دوم قرن بیستم.
کاسترو که دریافته بود سیدحسن خمینی به ادبیات و کلمات بسیار علاقهمند است، آن دو را با هم آشنا میکند.
صحبتها گل انداخته بود و در آن میانه یکی از ایرانیان حاضر برای آن که عمق علاقه به مارکز را یادآور شود با شعف گفت: خود من در این سفر کتابی از شما همراه آوردهام! مارکز اما به جای آن که مشعوف و مسرور شود، ناگهان روی ترش کرد و از دستیار و مدیر برنامۀ خود پرسید: مگر ما برای ترجمه به زبان فارسی هم قرارداد داریم؟
فضای گفتوگو تغییر کرد و کتاب را آوردند و پیدا بود که کپیرایت ندارد. هر قدر توضیح دادند که ایران به قانون بینالمللی «حق انحصاری نشر اثر» یا کپیرایت نپیوسته (که به موجب آن ناشران امتیاز ترجمه را باید خریداری کنند)، برای او پذیرفتنی نبود و ترجمه بدون اجازۀ ناشر اصلی را خلاف مقررات و اخلاق و عرف جهانی توصیف کرد و هر قدر گفته میشود منحصر به آثار شما نیست و کل ترجمهها در ایران چنین است، قبح داستان کم نمیشد که بیشتر میشد!
غرض این است که یادآوری شود تا چه حد رعایتنکردن این موضوع نزد تولیدکنندگان آثار فرهنگی ناپسند و در عرصۀ جهانی شگفتآور و قابل پیگیری است.
#پستچی را بدون نام نوبسنده و ناشر
به اشتراگ نمیگذاریم
هیجتاتری را نباید بدون حق تالیف نوبسنده کار کنیم
برای دکلمه پستچی ؛ باید از نویسنده اجازه قبلی بگیریم
و....
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
یک استوری #جایزه_دار دراینستا گذاسته ام
به استوریهایم سربزنید
جایی خواندم یا شنیدم که چندی بعد سیدحسن خمینی به کوبا میرود. آمریکای لاتین سرزمین شادی و نوشخواری و رقص و موسیقی است و فیدل میدانست که نوادۀ رهبر فقید ایران در لباس روحانیت شیعه را نسبتی با این امور نیست و به گونهای دیگر باید باید برای او خاطره بسازد. از این رو در همان شبی که دیدار کردند از مهمان خود خواست فردا صبح هم حتما به دفتر او بروند چون غافلگیر خواهند شد.
سید حسن و همراهان نمیدانستند داستان از چه قرار است اما بامداد روز بعد هم رفتند و دیدند فیدل کاسترو مهمان دارد و به قول مهران مدیری در همین دورهمی آن هم چه مهمانی: گابریل گارسیا مارکز، بزرگترین نویسندۀ نیمۀ دوم قرن بیستم.
کاسترو که دریافته بود سیدحسن خمینی به ادبیات و کلمات بسیار علاقهمند است، آن دو را با هم آشنا میکند.
صحبتها گل انداخته بود و در آن میانه یکی از ایرانیان حاضر برای آن که عمق علاقه به مارکز را یادآور شود با شعف گفت: خود من در این سفر کتابی از شما همراه آوردهام! مارکز اما به جای آن که مشعوف و مسرور شود، ناگهان روی ترش کرد و از دستیار و مدیر برنامۀ خود پرسید: مگر ما برای ترجمه به زبان فارسی هم قرارداد داریم؟
فضای گفتوگو تغییر کرد و کتاب را آوردند و پیدا بود که کپیرایت ندارد. هر قدر توضیح دادند که ایران به قانون بینالمللی «حق انحصاری نشر اثر» یا کپیرایت نپیوسته (که به موجب آن ناشران امتیاز ترجمه را باید خریداری کنند)، برای او پذیرفتنی نبود و ترجمه بدون اجازۀ ناشر اصلی را خلاف مقررات و اخلاق و عرف جهانی توصیف کرد و هر قدر گفته میشود منحصر به آثار شما نیست و کل ترجمهها در ایران چنین است، قبح داستان کم نمیشد که بیشتر میشد!
غرض این است که یادآوری شود تا چه حد رعایتنکردن این موضوع نزد تولیدکنندگان آثار فرهنگی ناپسند و در عرصۀ جهانی شگفتآور و قابل پیگیری است.
#پستچی را بدون نام نوبسنده و ناشر
به اشتراگ نمیگذاریم
هیجتاتری را نباید بدون حق تالیف نوبسنده کار کنیم
برای دکلمه پستچی ؛ باید از نویسنده اجازه قبلی بگیریم
و....
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
یک استوری #جایزه_دار دراینستا گذاسته ام
به استوریهایم سربزنید
اگر ناگهان در دنیای معمولی ات ؛ زلزله ای رخ دهد و تبدیل به موجودی شوی که نمیخواهی یا نمیخواستی ؛ آنوقت باید خودت را با شرایط جدید ؛ سازگار کنی.
باید قوانین دنیای جدید را بیاموزی.
دنیای غولها و جادوگران.
بقا ؛ قانون حیات است.
من اگر تبدیل به موجودی شوم که باید برای بقاء و زندگی بجنگم ؛ قطعا میجنگم.
حتی اگر کارهایی کنم که قبلا اصلا تصورش را نمیکردم !
گاهی زمانه آدم را بیرحم میکند.
اما در اعماق دلم ؛ هنوز به روشنی، مومنم.
میجنگم و میجنگم،
تا آن روشنای زیر ابر ؛ روزی تجلی کند،
و باور دارم که روزی چنین میشود.
در دنیای سراسر بیرحمی ؛ فقط نباید لبخند زد.
گاهی باید قوانین بیرحمی را هم یاد گرفت.
برای بقاء ؛ تمام آموزه ها به درد میخورد.
برای همین سریال #جادوگر را با علاقه میبینم.
#thewitcher
ضمنا، بیماری ناشناخته ای پیدا کرده ام!
هنوز میدانم نام بیماری چیست.
پستچی ها میترسند به در خانه ی ما بیایند!
اینها شبیه پستچیهای نسل من نیستند!
همه برای خودشان ، تیپ و شمایل یک بازیگر حرفه ای را دارند.
اصلا گیج شده ام.
نمیدانم چرا هر روز یک فرد جدید می آید!
پستچی خودمان چه شد؟!
چرا همه، بسته را میدهند و فرار میکنند؟
حالا مثل قدیم نیست که باید با خودکار امضاء کنیم ؛ باید با انگشت ؛ روی موبایلشان امضاء کنیم!
انگار میخواهند به زور موبایل را ، از زیر دستم بکشند و بگریزند.
همه ی اینها از وقتی شروع شد که اداره پست ؛ چند عدد#کتاب پستچی، از من خرید که به پستچیهایش هدیه دهد.
تا اسمم را میگویم، برق میگیردشان!
یکی از آنها که از ماشینش پیاده هم نشد!
او یکی ماشین داشت ؛ نه موتور .
مجبور شدم بروم کنار شیشه ی ماشین ؛ روی گوشی اش امضاء کنم.
چنان پا را روی گاز گذاشت وگریخت، انگار مار دیده است!
نکند همه ی اینها فکر میکنند من بیکار خانه نشسته ام ؛ عاشق پستچی ها شوم؟
باید ببینم این بیماری چیست!
من چرا دلم میخواهد با آنها حرف بزنم؟
آیا بیمارم؟
یا نسل پستچی ها،خیلی عجول شده اند!
تا میایم نامشان را بپرسم ؛ میگریزند!
آخر من بدون نام ؛ چگونه سلام دهم؟
چگونه با آدمها حرف بزنم ؟
چگونه در جامعه ای که دیگر نمیشناسم ، منتظرجوانهای عزیزی بمانم که پیام آورِ ما هستند ؟
من بدون نگاه و نام افراد،حس میکنم وجود ندارم.
تازگیها هر بار که#پستچی میاید؛ فکر میکنم نامرئی ام!
تا میگویم :" ببخشید ؛ نام شماچیست ؟"
انگار عاشقانه ترین جمله ای است که در عمرشان شنیده اند!
لبخندی میزنند ؛ و با موتور یا ماشینشان میگریزند!
"ببخشید ، نام شما چیست؟"
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
موسیقی کلیپ
انتخاب خودم
#موسیقی
#میشل_استروگف
https://www.instagram.com/p/CU7ekpCjBVn/?utm_medium=share_sheet
باید قوانین دنیای جدید را بیاموزی.
دنیای غولها و جادوگران.
بقا ؛ قانون حیات است.
من اگر تبدیل به موجودی شوم که باید برای بقاء و زندگی بجنگم ؛ قطعا میجنگم.
حتی اگر کارهایی کنم که قبلا اصلا تصورش را نمیکردم !
گاهی زمانه آدم را بیرحم میکند.
اما در اعماق دلم ؛ هنوز به روشنی، مومنم.
میجنگم و میجنگم،
تا آن روشنای زیر ابر ؛ روزی تجلی کند،
و باور دارم که روزی چنین میشود.
در دنیای سراسر بیرحمی ؛ فقط نباید لبخند زد.
گاهی باید قوانین بیرحمی را هم یاد گرفت.
برای بقاء ؛ تمام آموزه ها به درد میخورد.
برای همین سریال #جادوگر را با علاقه میبینم.
#thewitcher
ضمنا، بیماری ناشناخته ای پیدا کرده ام!
هنوز میدانم نام بیماری چیست.
پستچی ها میترسند به در خانه ی ما بیایند!
اینها شبیه پستچیهای نسل من نیستند!
همه برای خودشان ، تیپ و شمایل یک بازیگر حرفه ای را دارند.
اصلا گیج شده ام.
نمیدانم چرا هر روز یک فرد جدید می آید!
پستچی خودمان چه شد؟!
چرا همه، بسته را میدهند و فرار میکنند؟
حالا مثل قدیم نیست که باید با خودکار امضاء کنیم ؛ باید با انگشت ؛ روی موبایلشان امضاء کنیم!
انگار میخواهند به زور موبایل را ، از زیر دستم بکشند و بگریزند.
همه ی اینها از وقتی شروع شد که اداره پست ؛ چند عدد#کتاب پستچی، از من خرید که به پستچیهایش هدیه دهد.
تا اسمم را میگویم، برق میگیردشان!
یکی از آنها که از ماشینش پیاده هم نشد!
او یکی ماشین داشت ؛ نه موتور .
مجبور شدم بروم کنار شیشه ی ماشین ؛ روی گوشی اش امضاء کنم.
چنان پا را روی گاز گذاشت وگریخت، انگار مار دیده است!
نکند همه ی اینها فکر میکنند من بیکار خانه نشسته ام ؛ عاشق پستچی ها شوم؟
باید ببینم این بیماری چیست!
من چرا دلم میخواهد با آنها حرف بزنم؟
آیا بیمارم؟
یا نسل پستچی ها،خیلی عجول شده اند!
تا میایم نامشان را بپرسم ؛ میگریزند!
آخر من بدون نام ؛ چگونه سلام دهم؟
چگونه با آدمها حرف بزنم ؟
چگونه در جامعه ای که دیگر نمیشناسم ، منتظرجوانهای عزیزی بمانم که پیام آورِ ما هستند ؟
من بدون نگاه و نام افراد،حس میکنم وجود ندارم.
تازگیها هر بار که#پستچی میاید؛ فکر میکنم نامرئی ام!
تا میگویم :" ببخشید ؛ نام شماچیست ؟"
انگار عاشقانه ترین جمله ای است که در عمرشان شنیده اند!
لبخندی میزنند ؛ و با موتور یا ماشینشان میگریزند!
"ببخشید ، نام شما چیست؟"
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
موسیقی کلیپ
انتخاب خودم
#موسیقی
#میشل_استروگف
https://www.instagram.com/p/CU7ekpCjBVn/?utm_medium=share_sheet
دوستان عزیزم
از لطف تکتک شما به خودم سپاسگزارم. ❤
تولد من اتفاق خاصی نبود و نیست
جز لمس تجاربی که فقط در این دنیا میشود تجربه کرد.
رنج ؛ شادی
عشق ؛ ناکامی
دانستن ؛ آگاهی
و مرگ چیزی نیست به جز ادامه ی همه ی اینها در فضایی دیگر
..
من شش سال پیش؛ در چنین زمانی ؛ مشغول نگارش #رمان #پستچی بودم؛
اکنون رها هستم و بخدا شاد.
دیگر تمام جوانان میهن من ، پستچی خبرهای خوب و بد و #پیک_الهی هستند...نه فقط یکنفر.....
اگر بعد از افتادن ؛ زود برخاستی ،
قهرمانی ...
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#بیستو هفتم_مهر ۱۴۰۰
https://www.instagram.com/p/CVNzJXusFim/?utm_medium=share_sheet
از لطف تکتک شما به خودم سپاسگزارم. ❤
تولد من اتفاق خاصی نبود و نیست
جز لمس تجاربی که فقط در این دنیا میشود تجربه کرد.
رنج ؛ شادی
عشق ؛ ناکامی
دانستن ؛ آگاهی
و مرگ چیزی نیست به جز ادامه ی همه ی اینها در فضایی دیگر
..
من شش سال پیش؛ در چنین زمانی ؛ مشغول نگارش #رمان #پستچی بودم؛
اکنون رها هستم و بخدا شاد.
دیگر تمام جوانان میهن من ، پستچی خبرهای خوب و بد و #پیک_الهی هستند...نه فقط یکنفر.....
اگر بعد از افتادن ؛ زود برخاستی ،
قهرمانی ...
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#بیستو هفتم_مهر ۱۴۰۰
https://www.instagram.com/p/CVNzJXusFim/?utm_medium=share_sheet
درسته که دانلود و پی دی اف دزدی در کانالها خیلی زیاده امادراین شرایط افتخار منه #پستچی ما داره میرسه به چاپبیستم .این افتخار را با شماشریکم
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
کار خونه فقط باعشق معنی میده
وگرنه خَل میشم
هر جا رو تمیز میکنم
یه جا دیگه کثیفه
آشپزخونه ؛ تنور دیوه...
ته نداره
راه فرار هم نداره !
فقط عشق ، باعث میشه آدم هی بروبه ؛ بپزه؛ بشوره....
عشق
حتی به فرزندت....
دیگه چی بگم؟
روم نمیشه بقیه شو بگم .....
شما فهمیدید چی میگم ....
اینم از خصوصی ترین لحظات من
نوددرصد #پستچی ؛ #نمایشنامه ها
و بقیه ... اینجا ، نوشته شد
و نودرصد قصه های کتاب #داستان #سلام_خانم_جنیفر_لوپز را اینجا الهام گرفتم!
😅😂😁😀
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#آشپزخانه
#کار_خانه
#کدبانو
#خانهداری
#خانه_داری بی ارج و مزد
#کار_تمام_وقت
#زنانه
#زن
#مادرانه
#زنان
#زنان_مستقل_توانمند
#موسیقی
#آشتی
#نوش_آفرین
#موزیک_ویدئو 😄
#ویدئو
#chistayasrebi
#chista_yasrebi
https://www.instagram.com/chistayasrebiofficialpage/tv/CXa6b26DyvH/?utm_medium=share_sheet
وگرنه خَل میشم
هر جا رو تمیز میکنم
یه جا دیگه کثیفه
آشپزخونه ؛ تنور دیوه...
ته نداره
راه فرار هم نداره !
فقط عشق ، باعث میشه آدم هی بروبه ؛ بپزه؛ بشوره....
عشق
حتی به فرزندت....
دیگه چی بگم؟
روم نمیشه بقیه شو بگم .....
شما فهمیدید چی میگم ....
اینم از خصوصی ترین لحظات من
نوددرصد #پستچی ؛ #نمایشنامه ها
و بقیه ... اینجا ، نوشته شد
و نودرصد قصه های کتاب #داستان #سلام_خانم_جنیفر_لوپز را اینجا الهام گرفتم!
😅😂😁😀
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#آشپزخانه
#کار_خانه
#کدبانو
#خانهداری
#خانه_داری بی ارج و مزد
#کار_تمام_وقت
#زنانه
#زن
#مادرانه
#زنان
#زنان_مستقل_توانمند
#موسیقی
#آشتی
#نوش_آفرین
#موزیک_ویدئو 😄
#ویدئو
#chistayasrebi
#chista_yasrebi
https://www.instagram.com/chistayasrebiofficialpage/tv/CXa6b26DyvH/?utm_medium=share_sheet
خبرهای خوب در راهند
#پستچی
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
خبرهای خوب واقعی
https://www.instagram.com/tv/CYvKuf2Kg1G/?utm_medium=share_sheet
#پستچی
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
خبرهای خوب واقعی
https://www.instagram.com/tv/CYvKuf2Kg1G/?utm_medium=share_sheet
💙💙💙
دوست داشتنت؛ معنی روزها بود،
من چه خوشبخت بودم
با عمری که دوست داشتنت ؛
به من بخشید...
#نداشتن هایم ؛ چه زیبا شد ....
❤❤❤
#پستچی
#آخرین_کتاب_یک_عشق
بزودی
آنچه آغاز ندارد ؛ نپذیرد انجام
#عالیجناب#حافظ
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#نویسنده #کتاب پستچی
@chistayasrebiofficialpage
خواننده :امیر #حسام_رهنورد
#موسیقی
#نیکان
تنظیم موسیقی
ملودی : برزو_ذاکری
#ترانه : #امیر_علی_رادی
میکس : میلاد_فرهودی
#کلیپ
#سکانس
#سینما
#فیلم
#ویدیو برگرفته از
از #فیلم_سینمایی
#گرگ_و_میش
#کریستین_استوارت
#رابرت_پتینسون
#کتاب
#رمان
#رمان_عاشقانه
#رمان_خوانی
#کتابخوانی
#نشر_قطره
@ghatrehpub
فیدیبو
#کتاب_صوتی
#نوین_کتاب_گویا
https://www.instagram.com/p/CZay9rXqbFr/?utm_medium=share_sheet
دوست داشتنت؛ معنی روزها بود،
من چه خوشبخت بودم
با عمری که دوست داشتنت ؛
به من بخشید...
#نداشتن هایم ؛ چه زیبا شد ....
❤❤❤
#پستچی
#آخرین_کتاب_یک_عشق
بزودی
آنچه آغاز ندارد ؛ نپذیرد انجام
#عالیجناب#حافظ
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#نویسنده #کتاب پستچی
@chistayasrebiofficialpage
خواننده :امیر #حسام_رهنورد
#موسیقی
#نیکان
تنظیم موسیقی
ملودی : برزو_ذاکری
#ترانه : #امیر_علی_رادی
میکس : میلاد_فرهودی
#کلیپ
#سکانس
#سینما
#فیلم
#ویدیو برگرفته از
از #فیلم_سینمایی
#گرگ_و_میش
#کریستین_استوارت
#رابرت_پتینسون
#کتاب
#رمان
#رمان_عاشقانه
#رمان_خوانی
#کتابخوانی
#نشر_قطره
@ghatrehpub
فیدیبو
#کتاب_صوتی
#نوین_کتاب_گویا
https://www.instagram.com/p/CZay9rXqbFr/?utm_medium=share_sheet
#نداشتن یکی از سختترین#رمان های من است
نه به خاطر سوژه آن که به موضوع مرگو معنای زندگی میپردازد، بلکه به خاطر سبک نگارش و ساختار ادبی آن.
نداشتن،دو راوی دارد.چیستاولیلی؛ هر دو نویسنده،با تفاوت سنی حدود پانزده سال هردو هوشمندو از جهاتی ،شبیه هم واز جهاتی ضد هم،اما بادو زندگی کاملا متفاوت!لیلی مجرد،چیستا مطلقه بایک فرزند.چیستاالگوی جوانی لیلی بوده،ولی اکنون چیستا حس میکند که لیلی دیگر قبولش ندارد!اما چرا نوشتن این رمان آنقدر برای من سخت است؟وهر بار بعد از نوشتن آن باید آرامبخش بخورم! شاید علتش اینست که وقتی من،#چیستا_یثربی هستم و نداشتن را مینویسم،بسیار راحتم.چون خودم هستم و یکی از ویژگیهای من راحتی در زندگینامه نویسی است. شما پستچی را خوانده اید، شیدا و صوفی را هم...و میدانید من اصلا از افشای رازهای زندگی خود؛ باکی ندارم!
حتی اگر به آنها پروبال دهم وبا تخیل ترکیب کنم،که مگر میشود در ادبیات چنین نکرد؟
بهقول #پروست،نوددرصد ادبیات تخیل و ده درصد واقعیت است،ولی ما طوری جلوه میدهیم که همه فکرکنند،کلش واقعی است!حالا یک حقیقت را به شما اعتراف کنم:من وقتی راوی چیستا هستم، داستاننداشتن،خیلی تند پیش میرود،وقتی لیلی میشوم،تمام منتقدان زندگی ام میشوم و از دید تمام منتقدان چیستا باید بنویسم.لیلی مرا دوست دارد، الگوی جوانی اش بودم،زیباست وباهوش، اوهم مینویسدودر شرایطی بزرگ شده که من بزرگ نشدم و آن شرایط یک خانواده گرم و صمیمی بوده،آنهم روبروی سفارت ایتالیا!همانجا که فکر میکند ممکن است در یک جهان موازی سر از فلورانس درآورد!
من وقتی لیلی میشوم وبه عنوان راوی دوم، قصه را جلو میبرم،تمام صدای منتقدانم،از کودکی در گوشم صدا میکند.حتی کسانی مثل دخترم،مادرم و کسانیکه مرا دوست داشتند.دیشب جمله ای در متن بودکه چیستا ناخن نمیکارد،هایلایت نمیکند؛دوست پسر ندارد. خب من بارها هایلایت کردم،بارها،گیسم رابافت آفریقایی کردم،ناخن نه!دوست ندارم.درمورد دوست پسر یاهمسر، یک مسئله ی خصوصی است!ولی من دوست پسر را در روابط جنسی، معنی نمیکنم.بدیهی است که من تعهدی به عشقم دارم،که شما میدانید.البته اگر #پستچی را خواندهاید!
اماهمانطور که علی؛ یک زندگی خصوصی دارد، من هم دارم ودوستانی.دوست شدن به معنای این نیست که رفیقه آنها شوم!ولی در مقاطعی؛کمکهایی کردند.لیلی نمیداند،یامیداند،اما ناگهان،صدای تمام #منتقدان چیستا میشود.زن همسایه؛خانواده من،خواهر برادری که فراموششان کرده ام،مادری که هرگز از من راضی نمیشود،حتی دخترم!
راوی لیلی باشد؛نوشتن خیلی سخت میشود!
من برچسبها رادوست ندارم.
و قضاوت شدن را
#موسیقی
گروه
#دوئت
شعر: محسن نعیمی
تنظیم : کیوان حبیب زاده
خوانندگان: سمیراپسندیده، هلیا محمدی
ویولنسل : کیوان حبیب زاده
گیتار: نوید زمردی
صدابردار:علی چاووشی
میکس و مسترینگ: امید نیکبین
ضبط: استودیو بل
تدوین :محمد علی پور
https://www.instagram.com/p/CZo7CTfD_K2/?utm_medium=share_sheet
نه به خاطر سوژه آن که به موضوع مرگو معنای زندگی میپردازد، بلکه به خاطر سبک نگارش و ساختار ادبی آن.
نداشتن،دو راوی دارد.چیستاولیلی؛ هر دو نویسنده،با تفاوت سنی حدود پانزده سال هردو هوشمندو از جهاتی ،شبیه هم واز جهاتی ضد هم،اما بادو زندگی کاملا متفاوت!لیلی مجرد،چیستا مطلقه بایک فرزند.چیستاالگوی جوانی لیلی بوده،ولی اکنون چیستا حس میکند که لیلی دیگر قبولش ندارد!اما چرا نوشتن این رمان آنقدر برای من سخت است؟وهر بار بعد از نوشتن آن باید آرامبخش بخورم! شاید علتش اینست که وقتی من،#چیستا_یثربی هستم و نداشتن را مینویسم،بسیار راحتم.چون خودم هستم و یکی از ویژگیهای من راحتی در زندگینامه نویسی است. شما پستچی را خوانده اید، شیدا و صوفی را هم...و میدانید من اصلا از افشای رازهای زندگی خود؛ باکی ندارم!
حتی اگر به آنها پروبال دهم وبا تخیل ترکیب کنم،که مگر میشود در ادبیات چنین نکرد؟
بهقول #پروست،نوددرصد ادبیات تخیل و ده درصد واقعیت است،ولی ما طوری جلوه میدهیم که همه فکرکنند،کلش واقعی است!حالا یک حقیقت را به شما اعتراف کنم:من وقتی راوی چیستا هستم، داستاننداشتن،خیلی تند پیش میرود،وقتی لیلی میشوم،تمام منتقدان زندگی ام میشوم و از دید تمام منتقدان چیستا باید بنویسم.لیلی مرا دوست دارد، الگوی جوانی اش بودم،زیباست وباهوش، اوهم مینویسدودر شرایطی بزرگ شده که من بزرگ نشدم و آن شرایط یک خانواده گرم و صمیمی بوده،آنهم روبروی سفارت ایتالیا!همانجا که فکر میکند ممکن است در یک جهان موازی سر از فلورانس درآورد!
من وقتی لیلی میشوم وبه عنوان راوی دوم، قصه را جلو میبرم،تمام صدای منتقدانم،از کودکی در گوشم صدا میکند.حتی کسانی مثل دخترم،مادرم و کسانیکه مرا دوست داشتند.دیشب جمله ای در متن بودکه چیستا ناخن نمیکارد،هایلایت نمیکند؛دوست پسر ندارد. خب من بارها هایلایت کردم،بارها،گیسم رابافت آفریقایی کردم،ناخن نه!دوست ندارم.درمورد دوست پسر یاهمسر، یک مسئله ی خصوصی است!ولی من دوست پسر را در روابط جنسی، معنی نمیکنم.بدیهی است که من تعهدی به عشقم دارم،که شما میدانید.البته اگر #پستچی را خواندهاید!
اماهمانطور که علی؛ یک زندگی خصوصی دارد، من هم دارم ودوستانی.دوست شدن به معنای این نیست که رفیقه آنها شوم!ولی در مقاطعی؛کمکهایی کردند.لیلی نمیداند،یامیداند،اما ناگهان،صدای تمام #منتقدان چیستا میشود.زن همسایه؛خانواده من،خواهر برادری که فراموششان کرده ام،مادری که هرگز از من راضی نمیشود،حتی دخترم!
راوی لیلی باشد؛نوشتن خیلی سخت میشود!
من برچسبها رادوست ندارم.
و قضاوت شدن را
#موسیقی
گروه
#دوئت
شعر: محسن نعیمی
تنظیم : کیوان حبیب زاده
خوانندگان: سمیراپسندیده، هلیا محمدی
ویولنسل : کیوان حبیب زاده
گیتار: نوید زمردی
صدابردار:علی چاووشی
میکس و مسترینگ: امید نیکبین
ضبط: استودیو بل
تدوین :محمد علی پور
https://www.instagram.com/p/CZo7CTfD_K2/?utm_medium=share_sheet
این متن از من نیست
من اگه بودم جمله فلوبر یا یکی از نویسندگان دیگر را مینوشتم
_آیا شماخوشبختید؟
_خوشبخت بودم که نمی نوشتم...
نوشتن درد دارد
بی برو برگرد !
فقط حال شما در " آوا " یا " خواب گل سرخ " خراب میشد ؛ ببینید حال من چه میشد.
حرفه ای که کسی به عنوان حرفه نمیشناسد.
حرفه ای پر از مرور خاطرات و انزوا
میدانید بالاترین آمار خودکشی در جهان ؛ از آنِ نویسندگان بوده است؟!
همه خود را نویسنده میدانند
اما
نویسنده ی واقعی اثرش باقی میماند.
او تیزبین است .
قلمش رسا و زیباست
و دنیا را آنگونه تصویر میکشد که باید باشد...
اما کم کم بشدت تنها و منزوی میشود!
رهایش میکنند ،
چون پرده از چهره ها برمیدارد
با شخصیت دروغین آدمها و حتی خودش ؛ چالش دارد
و مردم دوست ندارند چهره ی واقعی خود را ببینند؛ یا کسی دیگر آن را ببیند و درونشان را واکاوی کند.
و اما درباره #پستچی
اولین عشق هرگز از یاد آدم نمیرود
قرار نبود رمان شود!
حتی دخترم ؛ مادرم و خانواده ام چیزی از این ماجرا نمیدانستند
جز پدر خدا بیامرزم....
عشق خاصی بود؛
عشقی که مرا از معشوق بی نیاز کرد
دوست داشتنش ؛ رسم زندگیِ من است.
گاهی برخی #دوست_داشتن ها ؛ حرمت دارد...
حتی بخاطر حفظ حرمتش باید دروغ گفت....
منظورم را که میفهمید !
هر چه بودم و هر کاری کردم ؛ پشیمان نیستم.
من همینم ...
یاعلی
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
https://www.instagram.com/p/CaLSWbYsOHxtAmVuuJc6YfI0ovREntbeKKfWLM0/?utm_medium=share_sheet
من اگه بودم جمله فلوبر یا یکی از نویسندگان دیگر را مینوشتم
_آیا شماخوشبختید؟
_خوشبخت بودم که نمی نوشتم...
نوشتن درد دارد
بی برو برگرد !
فقط حال شما در " آوا " یا " خواب گل سرخ " خراب میشد ؛ ببینید حال من چه میشد.
حرفه ای که کسی به عنوان حرفه نمیشناسد.
حرفه ای پر از مرور خاطرات و انزوا
میدانید بالاترین آمار خودکشی در جهان ؛ از آنِ نویسندگان بوده است؟!
همه خود را نویسنده میدانند
اما
نویسنده ی واقعی اثرش باقی میماند.
او تیزبین است .
قلمش رسا و زیباست
و دنیا را آنگونه تصویر میکشد که باید باشد...
اما کم کم بشدت تنها و منزوی میشود!
رهایش میکنند ،
چون پرده از چهره ها برمیدارد
با شخصیت دروغین آدمها و حتی خودش ؛ چالش دارد
و مردم دوست ندارند چهره ی واقعی خود را ببینند؛ یا کسی دیگر آن را ببیند و درونشان را واکاوی کند.
و اما درباره #پستچی
اولین عشق هرگز از یاد آدم نمیرود
قرار نبود رمان شود!
حتی دخترم ؛ مادرم و خانواده ام چیزی از این ماجرا نمیدانستند
جز پدر خدا بیامرزم....
عشق خاصی بود؛
عشقی که مرا از معشوق بی نیاز کرد
دوست داشتنش ؛ رسم زندگیِ من است.
گاهی برخی #دوست_داشتن ها ؛ حرمت دارد...
حتی بخاطر حفظ حرمتش باید دروغ گفت....
منظورم را که میفهمید !
هر چه بودم و هر کاری کردم ؛ پشیمان نیستم.
من همینم ...
یاعلی
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
https://www.instagram.com/p/CaLSWbYsOHxtAmVuuJc6YfI0ovREntbeKKfWLM0/?utm_medium=share_sheet
چهارده ساله بودم که یک نفر در خانه مان را زد.
فقط یک پستچی ساده نبود،دانشجوی عمران که به انقلاب فرهنگی برخورده بودودرس را رها کرده ومیخواست کمک خرج مادرش باشد.چهارده ساله بودم که باعلی برای خودمان در ایران یک مدینه فاضله ساختیم.علی،همان پسرک معروف پستچی#گیشا، که همه او را یادشان است.
مدینه فاضله،یعنی جایی که لذت ببری؛ زندگی کنی، افتخارکنی،بچه هایت را بزرگ کنی و ببالی که در این خاک آرام بگیری.
و حالا همه ی آرزوها از من گرفته شده. نه برای اینکه پول آرد یا ماکارانی بالا رفته،
برای اینکه حرمت انسان از بین رفته!
من به عنوان یک نویسنده ،که سی و هفت سال از عمرم؛ نوشتم اینجا صحبت نمیکنم.
سیزده ساله بودم سروش،
کیهان بچه ها،زنان؛همشهری،همه جا مطلب میدادم.یاسردبیر بودم.
70 کتاب دارم که خودتان بارها کاندیدجایزه کردید!جایی نمیگویم!
هشت بارجایزه اول متن فجر و بارها کارگردانی اول...
جایزه پروین اعتصامی،تندیس اول گفتگوی بین تمدنها،دهها بار داوری،ده ها جایزه دیگر،جایزه بهترین نمایشنامه نویس بعداز انقلاب!
تدریس مدام در دانشگاه.
شما#حرمت مرا،امروز #شکستید!
شما وقتی به من میگویید ضامن، چک کارمندی!میدانید من ندارم، ومیدانید هرگز یک تومن از شما وام نگرفتم و
میدانم شما، آقا، چقدر وام گرفتید!برگه اش پیش مناست! فکرنکنیدازکجا میدانم؟من روزنامه نگارم.
علی در #پستچی_دو،مجبور شد قصه را به آن شکل تمام کند، ماتحت فشار شدیدی بودیم.بعدهابه ماگفتند،بگویید،علی مرده!
قبول نکردم!گفتند بگوجسدش را پیدا نکردیم واین خاکستررا به نشانه او گذاشتیم، قبول نکردیم.
نه،علی اینگونه نیست.ویرانش کردید!
او نمرده،شما آزارش دادید،تیمارستانش بردید!
گریخت وحالابرگشته!
برگشته،تااز مردمش،حمایت کند،او شوهر من نیست!
پدردخترمهم،که تایم کوتاهی همسر من بود،درکلاب هاوس زندگی میکند!چه پدری!
او #مدیون من است.همانگونه برادری که وصیت نامه پدرم را رو نکرد ،آن دفترخانه،پلمب شد و وصیت نامه مخدوش اعلام شد!
وازآن همه زمین ،خانه و مال پدری..هیچ به من نرسید!همین هم ،که در آن هستم، سه دنگش را ازخواهرم؛خریده ام.
این آقا هم ،مدیون من است.من یک روز؛ اینها را برای دخترش و همگان، کامل نشر میدهم.
در #رمان ابدی.
یک روز،دخترش میفهمد که با چه کسانی محشور است.اگر درک یک قصه تلخ واقعی راداشته باشد.
برخی دخترعموهای من ایرانند و میبینندکه من چهمیکشم!از اینستاگرام خواستم بیرون بیایم؛
چون من#دختر_خوشبخته نیستم!حالا افشاگرم!
حالا معترضم، حالا عاصی ام و شما شغلها و زندگی ام راگرفتید و شمایک جواب به من بدهکارید!
چرا طرف ظلمرا گرفتید؟
شما که از رشوه ها؛ اختلاس؛ شر خرها ؛ تهدیدهای مدام و عملی شده و جعل اطلاع داشتید.....خودتان گفتید ۱۵ سال حبس به او خورده....چه شد ؟ حبس را خرید ؟
شرفتان را چقدر فروختید؟
به اندازه دردِ دندان مادرم ،که نمیتوانم دندانپزشک ببرمش ، ارزش داشت ؟
#چیستا_یثربی
https://www.instagram.com/p/CdmGmKVq12T/?igshid=MDJmNzVkMjY=
فقط یک پستچی ساده نبود،دانشجوی عمران که به انقلاب فرهنگی برخورده بودودرس را رها کرده ومیخواست کمک خرج مادرش باشد.چهارده ساله بودم که باعلی برای خودمان در ایران یک مدینه فاضله ساختیم.علی،همان پسرک معروف پستچی#گیشا، که همه او را یادشان است.
مدینه فاضله،یعنی جایی که لذت ببری؛ زندگی کنی، افتخارکنی،بچه هایت را بزرگ کنی و ببالی که در این خاک آرام بگیری.
و حالا همه ی آرزوها از من گرفته شده. نه برای اینکه پول آرد یا ماکارانی بالا رفته،
برای اینکه حرمت انسان از بین رفته!
من به عنوان یک نویسنده ،که سی و هفت سال از عمرم؛ نوشتم اینجا صحبت نمیکنم.
سیزده ساله بودم سروش،
کیهان بچه ها،زنان؛همشهری،همه جا مطلب میدادم.یاسردبیر بودم.
70 کتاب دارم که خودتان بارها کاندیدجایزه کردید!جایی نمیگویم!
هشت بارجایزه اول متن فجر و بارها کارگردانی اول...
جایزه پروین اعتصامی،تندیس اول گفتگوی بین تمدنها،دهها بار داوری،ده ها جایزه دیگر،جایزه بهترین نمایشنامه نویس بعداز انقلاب!
تدریس مدام در دانشگاه.
شما#حرمت مرا،امروز #شکستید!
شما وقتی به من میگویید ضامن، چک کارمندی!میدانید من ندارم، ومیدانید هرگز یک تومن از شما وام نگرفتم و
میدانم شما، آقا، چقدر وام گرفتید!برگه اش پیش مناست! فکرنکنیدازکجا میدانم؟من روزنامه نگارم.
علی در #پستچی_دو،مجبور شد قصه را به آن شکل تمام کند، ماتحت فشار شدیدی بودیم.بعدهابه ماگفتند،بگویید،علی مرده!
قبول نکردم!گفتند بگوجسدش را پیدا نکردیم واین خاکستررا به نشانه او گذاشتیم، قبول نکردیم.
نه،علی اینگونه نیست.ویرانش کردید!
او نمرده،شما آزارش دادید،تیمارستانش بردید!
گریخت وحالابرگشته!
برگشته،تااز مردمش،حمایت کند،او شوهر من نیست!
پدردخترمهم،که تایم کوتاهی همسر من بود،درکلاب هاوس زندگی میکند!چه پدری!
او #مدیون من است.همانگونه برادری که وصیت نامه پدرم را رو نکرد ،آن دفترخانه،پلمب شد و وصیت نامه مخدوش اعلام شد!
وازآن همه زمین ،خانه و مال پدری..هیچ به من نرسید!همین هم ،که در آن هستم، سه دنگش را ازخواهرم؛خریده ام.
این آقا هم ،مدیون من است.من یک روز؛ اینها را برای دخترش و همگان، کامل نشر میدهم.
در #رمان ابدی.
یک روز،دخترش میفهمد که با چه کسانی محشور است.اگر درک یک قصه تلخ واقعی راداشته باشد.
برخی دخترعموهای من ایرانند و میبینندکه من چهمیکشم!از اینستاگرام خواستم بیرون بیایم؛
چون من#دختر_خوشبخته نیستم!حالا افشاگرم!
حالا معترضم، حالا عاصی ام و شما شغلها و زندگی ام راگرفتید و شمایک جواب به من بدهکارید!
چرا طرف ظلمرا گرفتید؟
شما که از رشوه ها؛ اختلاس؛ شر خرها ؛ تهدیدهای مدام و عملی شده و جعل اطلاع داشتید.....خودتان گفتید ۱۵ سال حبس به او خورده....چه شد ؟ حبس را خرید ؟
شرفتان را چقدر فروختید؟
به اندازه دردِ دندان مادرم ،که نمیتوانم دندانپزشک ببرمش ، ارزش داشت ؟
#چیستا_یثربی
https://www.instagram.com/p/CdmGmKVq12T/?igshid=MDJmNzVkMjY=
چرا من در توصیفاتم از کلمه ی #کوتوله که منظور مشخصا کوتوله ی فکری است ، و #پیر_دختر نمی توانم استفاده کنم،
ولی #داستایفسکی می تواند؟
چشمها را باید شست جور دیگر باید دید...
حتما از آوردن آن کلمات دلایل ضمنی و فرامتنی خاصی داشتم.
خودم عقلم می رسد که کلمات بار عاطفی حتی فرسایشی دارند و گاهی زودتر از گلوله می کشند.
شما کجا بودید وقتی بجای رمان اسم
رمان
#پستچی ؛
؛ اسم دیگری را دشمنانم با استفاده از اسم
" آلت تناسلی" می گفتند؟! در پیج من ؟
چرا آن موقع دفاع نکردید؟
کجا بودید ؟!
.
اصلا چرا فکر میکنید نویسنده ؛
موقع خشم باید ادبی صحبت کند؟
جمعش کنید خواهشا
اگر #بالزاک و #داستایفسکی اجازه دارند ؛ من هم دارم.
و مارکز گفته است هر کلمه را در جای مناسبش
استفاده کنید...
مثل یک روزنامه نگار باشید!
هر کلمه ای حق ادا شدن دارد
از هیچ کلمه ای خجالت نکشید
جز کلمات بیشرفی و فساد
#مارکز بالای ۸۰ بار در قصه هایش و نوشته ها
لغت #پیر_دختر را به کار برده
اصلا چرا فکر می کنید ؛ عصبیت یک نویسنده هم باید ادبی باشد؟
ما در #برره زندگی می کنیم
افعال معکوس
جمعش کنید!
ایراد بیهوده خواهش میکنم نگیرید.
راستی
#کوتوله و #پیر_دختر کاش باهم ازدواج کنند.
کوتولوی قصه ی ما که بارها عروسی کرده این ۶۲ ساله را هم بگیرد راحت شویم
والله🤣🤣🤣
بااحترام
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
ولی #داستایفسکی می تواند؟
چشمها را باید شست جور دیگر باید دید...
حتما از آوردن آن کلمات دلایل ضمنی و فرامتنی خاصی داشتم.
خودم عقلم می رسد که کلمات بار عاطفی حتی فرسایشی دارند و گاهی زودتر از گلوله می کشند.
شما کجا بودید وقتی بجای رمان اسم
رمان
#پستچی ؛
؛ اسم دیگری را دشمنانم با استفاده از اسم
" آلت تناسلی" می گفتند؟! در پیج من ؟
چرا آن موقع دفاع نکردید؟
کجا بودید ؟!
.
اصلا چرا فکر میکنید نویسنده ؛
موقع خشم باید ادبی صحبت کند؟
جمعش کنید خواهشا
اگر #بالزاک و #داستایفسکی اجازه دارند ؛ من هم دارم.
و مارکز گفته است هر کلمه را در جای مناسبش
استفاده کنید...
مثل یک روزنامه نگار باشید!
هر کلمه ای حق ادا شدن دارد
از هیچ کلمه ای خجالت نکشید
جز کلمات بیشرفی و فساد
#مارکز بالای ۸۰ بار در قصه هایش و نوشته ها
لغت #پیر_دختر را به کار برده
اصلا چرا فکر می کنید ؛ عصبیت یک نویسنده هم باید ادبی باشد؟
ما در #برره زندگی می کنیم
افعال معکوس
جمعش کنید!
ایراد بیهوده خواهش میکنم نگیرید.
راستی
#کوتوله و #پیر_دختر کاش باهم ازدواج کنند.
کوتولوی قصه ی ما که بارها عروسی کرده این ۶۲ ساله را هم بگیرد راحت شویم
والله🤣🤣🤣
بااحترام
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
از گذشته ی خود ؛ یک خانه با کاغذدیواریهای نقاشیهای جهان را به یاد میاورم ،
یک فواره و شمشاد ؛
دخترکی با ماهی کوچکش؛ که در رویا به دریا پیوست ،
و یک مرد که از میان قصه های اساطیری ؛ آمده بود.
نمیخواهم غمگین باشم ..
یا نا امید.
آن دخترک گیسو سیاه ؛ ماهی سرخ کوچک و آن مردِ گندمزارهای دور دست ؛ همه ی زندگیِ من بودند.
چه زندگی کوچک زیبایی!
همه ی آن ؛ در سه روز جا میگیرد.
در سه کلمه ❤️❤️❤️
" انسان به میزانی که انسان تر است ؛ تنهاتر میشود ؛"
و من هر چقدر زمان میگذرد ؛ به اندوه گذشته ام بیشتر میخندم و در نهایت :
"من هم چیزی ندیدم جز زیبایی....*"
جمله ی معروف #زینب؛
وقتی سر بریده ی برادرش #حسین را به او نشان دادند...
چه میتوانست مقابل چشم پر خونِ دشمن بگوید ؛
از این زیباتر و پر معناتر ؟!....
زندانیهای ما ؛ فیلمسازان ؛ اساتید ؛ فعالان مدنی ؛ خیالتان جمع :
ما جای ضربه ها و کبودیها را ندیدیم ؛
ما چیزی ندیدیم به جز زیبایی !......
و به جز استواری باوقار....
#سپیده_رشنو
#سپیده_قلیان
#جعفر_پناهی
#محمد_رسول_اف
#نسرین_ستوده
و آنها که هستند و آنها که ذرات وجودشان دیگر ؛ همآغوش باد است.
و دیگران ...
آخرین جمله ی فیلم #دیگران
از قول :
#نیکول_کیدمن...
#این_خانه_مال_ماست
" این خانه ی ماست..."
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
ماهی زیبای دخترم ؛ که اکنون در دریای آبی آسمانهاست ؛
و تولد منِ مهر ماهی ؛ چند سال پیش ؛ که در بستر بیماری گذشت،
و پس از آن ؛ #پستچی را نوشتم......
#کتاب پستچی را...
و در پایان ؛ براستی ؛ حرف دیگری نیست!
به #خانه مان برویم....
#chistayasrebi
#chista_yasrebi
https://www.instagram.com/p/ChNZaonrhiN/?igshid=MDJmNzVkMjY=
یک فواره و شمشاد ؛
دخترکی با ماهی کوچکش؛ که در رویا به دریا پیوست ،
و یک مرد که از میان قصه های اساطیری ؛ آمده بود.
نمیخواهم غمگین باشم ..
یا نا امید.
آن دخترک گیسو سیاه ؛ ماهی سرخ کوچک و آن مردِ گندمزارهای دور دست ؛ همه ی زندگیِ من بودند.
چه زندگی کوچک زیبایی!
همه ی آن ؛ در سه روز جا میگیرد.
در سه کلمه ❤️❤️❤️
" انسان به میزانی که انسان تر است ؛ تنهاتر میشود ؛"
و من هر چقدر زمان میگذرد ؛ به اندوه گذشته ام بیشتر میخندم و در نهایت :
"من هم چیزی ندیدم جز زیبایی....*"
جمله ی معروف #زینب؛
وقتی سر بریده ی برادرش #حسین را به او نشان دادند...
چه میتوانست مقابل چشم پر خونِ دشمن بگوید ؛
از این زیباتر و پر معناتر ؟!....
زندانیهای ما ؛ فیلمسازان ؛ اساتید ؛ فعالان مدنی ؛ خیالتان جمع :
ما جای ضربه ها و کبودیها را ندیدیم ؛
ما چیزی ندیدیم به جز زیبایی !......
و به جز استواری باوقار....
#سپیده_رشنو
#سپیده_قلیان
#جعفر_پناهی
#محمد_رسول_اف
#نسرین_ستوده
و آنها که هستند و آنها که ذرات وجودشان دیگر ؛ همآغوش باد است.
و دیگران ...
آخرین جمله ی فیلم #دیگران
از قول :
#نیکول_کیدمن...
#این_خانه_مال_ماست
" این خانه ی ماست..."
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
ماهی زیبای دخترم ؛ که اکنون در دریای آبی آسمانهاست ؛
و تولد منِ مهر ماهی ؛ چند سال پیش ؛ که در بستر بیماری گذشت،
و پس از آن ؛ #پستچی را نوشتم......
#کتاب پستچی را...
و در پایان ؛ براستی ؛ حرف دیگری نیست!
به #خانه مان برویم....
#chistayasrebi
#chista_yasrebi
https://www.instagram.com/p/ChNZaonrhiN/?igshid=MDJmNzVkMjY=
این عکس ؛ زمستان هزار و سیصد و نودو سه انداخته شده.درست چند روز قبل از اینکه اکانت اینستاگرام من ساخته شود!میدانید که قبل از آن، هیچ فعالیت مجازی نداشتم. کاری برای کسی کردم. پولی را برایش زنده کردم؛ یکگوشی معمولی هوشمند به من هدیه داد و دخترم،بی اجازه؛ این اکانت را ساخت و طفلکی بدجور توبیخ شد!
نه اینستاگرام میخواستم ؛ نه فضای مجازی.حتی پسوردم را فقط دخترم میدانست.
اما به دلیل درونگرایی زیاد ، و کلا نوع شخصیتم که از جماعت، گریزپاست،اولین برخورد شما برایم جالب بود.
نمیدانستید صفحه فیک است یا واقعا مالِ من است! آهسته می آمدید و اسم آثارم را در ادبیات ؛ تاتر و فیلمنامه میاوردید ؛ تا من تایید کنم خودمم...
و پیج واقعی است!
و این اولین برخورد نزدیک من ؛ با مخاطبم بود.
شاید برخی از شما؛ یادشان باشد
شاید شور نوشتن رمان#پستچی یادتان باشد.
همیشه سعی کردم روی #عشق ؛ #آگاهی و #زندگی غنی تاکید کنم.
چیزهایی که به آن اعتقاد دارم.
شما کمک کردید این کار را اینجا هم بکنم!
این شال عکس، بعدها توسط یکنفر قیچی و ریز ریز شد. عبایی که تنم است، همان سال به کسی بخشیدم.از رنگش خوشش میامد؛
و من عاشق هم سلیقه ها در لباس هستم.همانجا در خیابان در آوردم و به او دادم.
عینکی که چشمم است ؛ روی صحنه تاتر شکست
و دیگر با جوش دادن هم درست نشد؛ روی صورتم کج میایستاد
و اصلا نمیدانم کجاست
اما شما هستید!
من هستم ؛
و هیچکس نمی تواند ما را از هم جدا کند.
چون من هم نوشتن را دوست دارم ؛ هم شما را.
این را همه میدانند!
من زنده نیستم که زندگی کنم،
زنده ام ؛ چون حتما دلیلی داشته؛ دلیلی که نمیدانم!
وگرنه بعد از کوچ استادم ؛ دکتر#قیصر_امین_پور ؛ دیگر اصلا دلم نمیخواست زنده باشم و هر کاری به عقلم رسید کردم که نباشم.
اما قسمت این بود که باشم؛
برایتان بنویسم،
گاهی مادر بیمارم را ببینم ؛
و اگر میتوانم برایش کار کوچکی کنم.
و از خیلی چیزها ؛ مثل واژگونه شدن ارزشها رنج بکشم.
هر جا که باشم ؛ هر جا که بروم ؛ یا برده شوم؛
ارزشهای من تغییر نمیکنند.
دنیا برای #الفت و تماشای زیبایی آفریده شده است ؛ و اگر زیبایی را نمیبینیم ؛ دلیل نمیشود که نیست!
دنبالش میگردیم...
ماجراجویی برای کشف خوبیها را دوست دارم.
نوشتن برای شما و غذا پختن با دستپخت افتضاحم را برای دلبر بانوی کوچک،دوست دارم؛
و شکر میکنم دخترم به حرفم گوش نداد و اکانتم را پاک نکرد.
و شکر میکنم امروز هم در جواب خواسته من،این کار را نکرد.
چون شما هستید!
و هیچ چیز به اندازه ی شما واقعی و اصیل نیست
#دوستتان_دارم
#چیستا_یثربی
https://www.instagram.com/p/ClPZIfxr9PT/?igshid=ZTA1ZTQyMGU=
نه اینستاگرام میخواستم ؛ نه فضای مجازی.حتی پسوردم را فقط دخترم میدانست.
اما به دلیل درونگرایی زیاد ، و کلا نوع شخصیتم که از جماعت، گریزپاست،اولین برخورد شما برایم جالب بود.
نمیدانستید صفحه فیک است یا واقعا مالِ من است! آهسته می آمدید و اسم آثارم را در ادبیات ؛ تاتر و فیلمنامه میاوردید ؛ تا من تایید کنم خودمم...
و پیج واقعی است!
و این اولین برخورد نزدیک من ؛ با مخاطبم بود.
شاید برخی از شما؛ یادشان باشد
شاید شور نوشتن رمان#پستچی یادتان باشد.
همیشه سعی کردم روی #عشق ؛ #آگاهی و #زندگی غنی تاکید کنم.
چیزهایی که به آن اعتقاد دارم.
شما کمک کردید این کار را اینجا هم بکنم!
این شال عکس، بعدها توسط یکنفر قیچی و ریز ریز شد. عبایی که تنم است، همان سال به کسی بخشیدم.از رنگش خوشش میامد؛
و من عاشق هم سلیقه ها در لباس هستم.همانجا در خیابان در آوردم و به او دادم.
عینکی که چشمم است ؛ روی صحنه تاتر شکست
و دیگر با جوش دادن هم درست نشد؛ روی صورتم کج میایستاد
و اصلا نمیدانم کجاست
اما شما هستید!
من هستم ؛
و هیچکس نمی تواند ما را از هم جدا کند.
چون من هم نوشتن را دوست دارم ؛ هم شما را.
این را همه میدانند!
من زنده نیستم که زندگی کنم،
زنده ام ؛ چون حتما دلیلی داشته؛ دلیلی که نمیدانم!
وگرنه بعد از کوچ استادم ؛ دکتر#قیصر_امین_پور ؛ دیگر اصلا دلم نمیخواست زنده باشم و هر کاری به عقلم رسید کردم که نباشم.
اما قسمت این بود که باشم؛
برایتان بنویسم،
گاهی مادر بیمارم را ببینم ؛
و اگر میتوانم برایش کار کوچکی کنم.
و از خیلی چیزها ؛ مثل واژگونه شدن ارزشها رنج بکشم.
هر جا که باشم ؛ هر جا که بروم ؛ یا برده شوم؛
ارزشهای من تغییر نمیکنند.
دنیا برای #الفت و تماشای زیبایی آفریده شده است ؛ و اگر زیبایی را نمیبینیم ؛ دلیل نمیشود که نیست!
دنبالش میگردیم...
ماجراجویی برای کشف خوبیها را دوست دارم.
نوشتن برای شما و غذا پختن با دستپخت افتضاحم را برای دلبر بانوی کوچک،دوست دارم؛
و شکر میکنم دخترم به حرفم گوش نداد و اکانتم را پاک نکرد.
و شکر میکنم امروز هم در جواب خواسته من،این کار را نکرد.
چون شما هستید!
و هیچ چیز به اندازه ی شما واقعی و اصیل نیست
#دوستتان_دارم
#چیستا_یثربی
https://www.instagram.com/p/ClPZIfxr9PT/?igshid=ZTA1ZTQyMGU=
Instagram
Instagram
.......
او را ملاقات کن
در حالتی که فقیر باشی
او را ملاقات کن
در حالتی که غنی باشی
او را ملاقات کن
وقتی شاد هستی
او را ملاقات کن
وقتی که غمگینی
#کتاب
#معراج_السعاده
استاد#احمد_نراقی
هم اکنون : در اتاقی تاریک
عکس:
یکروز روشن
۲۶ سال پیش
#خیابان_فلسطین_شمالی
یک
#خانه
که با باد رفت...
از بهترین روزهای عمرم....
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
و دیگر ....
در پناه نور
آن مرد ابله با زنی ...
گریخت.
شما به انها به اسم #جمعیت_خیریه؛ پول میدادید.
او حتی قبل رفتن از ایران ؛ از دخترش خداحافظی نکرد!
دخترش ؛ روزها بعد فهمید که آنها بدون خداحافظی رفته اند و
و این پدر ابله ؛
حتی اکنون
نمیداند چه بلای#فاجعه_بار ی بر سر دخترش آمده است!
و با خیال راحت ؛ مراسم عید گرفته یا سخنرانی های تو خالی میکند و.....
من مرگ را به تنهایی زیسته ام
با مادری بیمار ؛
و دخترکی که دیگر هرگز ؛ سخن نمیگوید....
لعنت خداوند بر چنین پدری و خاندانش!
و به همین دلیل فعلا از #مجازی میروم.
#یادباد خاطرات مجازی و #رمان
#پستچی که
قبل از ناشر؛
شماخواندید......
همین جا
یاد باد
#چیستا
🖐💖💜🖐🖐🖐🖐🖐🖐🖐🖐🖐
دوستان خانم چیستا یثربی؛ فعلا به دلایلی؛ دسترسی به اینترنت ؛ فیلتر شکن ؛ و حتی چیزهای ساده تری ندارند.
برایشان نور بخواهید
متن را دیکته کردند ؛ من ادمینشان هستم ؛ متن را با عکسی که در گوشی داشتم؛ گذاشتم.
🗨🗨🗨🗨
او را ملاقات کن
در حالتی که فقیر باشی
او را ملاقات کن
در حالتی که غنی باشی
او را ملاقات کن
وقتی شاد هستی
او را ملاقات کن
وقتی که غمگینی
#کتاب
#معراج_السعاده
استاد#احمد_نراقی
هم اکنون : در اتاقی تاریک
عکس:
یکروز روشن
۲۶ سال پیش
#خیابان_فلسطین_شمالی
یک
#خانه
که با باد رفت...
از بهترین روزهای عمرم....
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
و دیگر ....
در پناه نور
آن مرد ابله با زنی ...
گریخت.
شما به انها به اسم #جمعیت_خیریه؛ پول میدادید.
او حتی قبل رفتن از ایران ؛ از دخترش خداحافظی نکرد!
دخترش ؛ روزها بعد فهمید که آنها بدون خداحافظی رفته اند و
و این پدر ابله ؛
حتی اکنون
نمیداند چه بلای#فاجعه_بار ی بر سر دخترش آمده است!
و با خیال راحت ؛ مراسم عید گرفته یا سخنرانی های تو خالی میکند و.....
من مرگ را به تنهایی زیسته ام
با مادری بیمار ؛
و دخترکی که دیگر هرگز ؛ سخن نمیگوید....
لعنت خداوند بر چنین پدری و خاندانش!
و به همین دلیل فعلا از #مجازی میروم.
#یادباد خاطرات مجازی و #رمان
#پستچی که
قبل از ناشر؛
شماخواندید......
همین جا
یاد باد
#چیستا
🖐💖💜🖐🖐🖐🖐🖐🖐🖐🖐🖐
دوستان خانم چیستا یثربی؛ فعلا به دلایلی؛ دسترسی به اینترنت ؛ فیلتر شکن ؛ و حتی چیزهای ساده تری ندارند.
برایشان نور بخواهید
متن را دیکته کردند ؛ من ادمینشان هستم ؛ متن را با عکسی که در گوشی داشتم؛ گذاشتم.
🗨🗨🗨🗨
این پتوی یک نوزاد بود
حدود ۲۷ سال پیش....
من هنوز و هر روز ، مراقب این پتو هستم
برخی چیزها را نمیشود دور ریخت.
آدم بمیرد ؛ شرف دارد......
کاش کمی شرف داشتم ؛
و مرده بودم ....
از مریم عزیز ممنونم ؛ که وقت گرگ و میش ؛ به او زنگ زدم
و مرا به بیمارستان رساند.
دکتر گوشی را از من گرفته.
الان به دروغ گفتم باید برای رییسم پیام بگذارم.
رییس ؟
کدام رییس ؟!!!!
بگذریم....
اکنون می آیند و گوشی را میگیرند.
اکنون
صدای پایشان را میشنوم...
پتو را در ساکم پنهان کرده ام
خودم را هم در تاریکی ....
عشق این نیست
که
یک
نفر
به تو بگوید :
"چقدر نامه دارید؛ خوش به حالتان...."
رمان #پستچی
عشق راستین این است
که
یک
نفر
بگوید
هیچ نامه ندارید
هیچ پیامی
هیچ تلفنی ندارید
و هنوز امید دارید و زنده اید !
خوش به حالتان ....
#چیستا_یثربی
#چیستا_یثربی
دکتر آمد.....
#تمام
_________
😮💨
https://www.instagram.com/p/Crm5hIkMJiq/?igshid=MDJmNzVkMjY=
حدود ۲۷ سال پیش....
من هنوز و هر روز ، مراقب این پتو هستم
برخی چیزها را نمیشود دور ریخت.
آدم بمیرد ؛ شرف دارد......
کاش کمی شرف داشتم ؛
و مرده بودم ....
از مریم عزیز ممنونم ؛ که وقت گرگ و میش ؛ به او زنگ زدم
و مرا به بیمارستان رساند.
دکتر گوشی را از من گرفته.
الان به دروغ گفتم باید برای رییسم پیام بگذارم.
رییس ؟
کدام رییس ؟!!!!
بگذریم....
اکنون می آیند و گوشی را میگیرند.
اکنون
صدای پایشان را میشنوم...
پتو را در ساکم پنهان کرده ام
خودم را هم در تاریکی ....
عشق این نیست
که
یک
نفر
به تو بگوید :
"چقدر نامه دارید؛ خوش به حالتان...."
رمان #پستچی
عشق راستین این است
که
یک
نفر
بگوید
هیچ نامه ندارید
هیچ پیامی
هیچ تلفنی ندارید
و هنوز امید دارید و زنده اید !
خوش به حالتان ....
#چیستا_یثربی
#چیستا_یثربی
دکتر آمد.....
#تمام
_________
😮💨
https://www.instagram.com/p/Crm5hIkMJiq/?igshid=MDJmNzVkMjY=
.ما نمیتوانیم زمان را جلو یا عقب ببریم.
آنچه گذشته ؛ گذشته است.
اما میتوانیم در ذهنمان ؛ در زمان حرکت کنیم ؛ و ببینیم خیلی چیزها از کجا شروع شد!
مثلا من میخواهم به حدود سی سال پیش برگردم.
سی سال پیش ؛ یک دخترک پر شور ؛
که زبان انگلیسی و آلمانی را به طور آکادمیک خوانده است؛ در دانشگاه دولتی ؛ روانشناسی خوانده ؛ شعر میگوید ؛ #نمایشنامه و قصه مینویسد؛ تصمیم میگیرد در کشورش بماند ؛ بنویسد؛ تحقیق کند ؛
شاگرد پرورش دهد و برای کشورش ؛ مفید باشد.
سالهای زیادی این کار را انجام میدهد.
پشیمان نیست.
افسرده هم نیست !
بهتر از ولنگاری و وقت تلف کردن است.
گرچه به طور قطع ؛ رنج زیادی میکشد تا به مرحله ی امروزش برسد
حالا امروز چه دارد؟
#هیچ ! 😶
و این #هیچ خیلی زیباست.
اگر انقدر زحمت نکشیده بود ؛ این " "هیچ" ؛ اکنون انقدر زیبا نبود.
وقتی یک نفر تمام تلاشش را بکند ؛
بارها تحسین شود ؛ جایزه بگیرد ؛ استاد و هنرمند نمونه ی کشور شود؛
خارج نمایشها و کتابهایش جایزه بگیرند. داور بین المللی باشد و شاگردانش فرا ملیتی باشند ؛
و آخرش
#هیچ_به_هیچ .....
این خیلی جالب است!....
نه؟!
شبیه داستانهای#مارکز است...☺️
برای همین یک رمان جذاب شکل میگیرد .
جلد دوم رمان #پستچی ؛ از زبان "علی" است.
این بار علی ؛ که شاهد یا همدم همه ی ماجراها بوده ؛ میخواهد داستان یک نسل و نسلهای بعدش را روایت کند.
این کتاب فقط برای کسانیست که قدرش را میدانند.
من ناچارم این کتاب را با روایت علی بنویسم.
دلیلش را آخر کتاب میفهمید.
اتففاقهای تلخ و شیرین در زندگی هر کس ؛ زیاد رخ میدهند.
آن کس پیروز و جنگجوی واقعی است که:
نه" تلخش" ؛
او را از پا بیاندازد؛
و نه " شیرینش " ؛
خیلی خوشحالش کند.
وقتش ؛ اکنون است.
چون "علی" که چیستا نیست ! که من
ممنوع الکار شود ...
او همه چیز را میداند و اگر تاکنون نگفته ؛ برای این بوده که وقتش الان بوده.
پس علی در پیج من ؛ #پستچی_واقعی را مینویسد.
خوانندگان بخوانند ؛ صدقه دهند و روایت کنند برای نسلهای بعد...
#یاعلی
#قصه
#داستان
#رمان
#کتاب
#نشر
#ناشران
#چاپ
#پستچی_جدید
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#علی
این رنجنامه ی عاشقانه ی چند وجهی ، خیلی باشکوه است .
😄😄😄
https://www.instagram.com/p/CsHO4xFOsoZ/?igshid=NjZiM2M3MzIxNA==
آنچه گذشته ؛ گذشته است.
اما میتوانیم در ذهنمان ؛ در زمان حرکت کنیم ؛ و ببینیم خیلی چیزها از کجا شروع شد!
مثلا من میخواهم به حدود سی سال پیش برگردم.
سی سال پیش ؛ یک دخترک پر شور ؛
که زبان انگلیسی و آلمانی را به طور آکادمیک خوانده است؛ در دانشگاه دولتی ؛ روانشناسی خوانده ؛ شعر میگوید ؛ #نمایشنامه و قصه مینویسد؛ تصمیم میگیرد در کشورش بماند ؛ بنویسد؛ تحقیق کند ؛
شاگرد پرورش دهد و برای کشورش ؛ مفید باشد.
سالهای زیادی این کار را انجام میدهد.
پشیمان نیست.
افسرده هم نیست !
بهتر از ولنگاری و وقت تلف کردن است.
گرچه به طور قطع ؛ رنج زیادی میکشد تا به مرحله ی امروزش برسد
حالا امروز چه دارد؟
#هیچ ! 😶
و این #هیچ خیلی زیباست.
اگر انقدر زحمت نکشیده بود ؛ این " "هیچ" ؛ اکنون انقدر زیبا نبود.
وقتی یک نفر تمام تلاشش را بکند ؛
بارها تحسین شود ؛ جایزه بگیرد ؛ استاد و هنرمند نمونه ی کشور شود؛
خارج نمایشها و کتابهایش جایزه بگیرند. داور بین المللی باشد و شاگردانش فرا ملیتی باشند ؛
و آخرش
#هیچ_به_هیچ .....
این خیلی جالب است!....
نه؟!
شبیه داستانهای#مارکز است...☺️
برای همین یک رمان جذاب شکل میگیرد .
جلد دوم رمان #پستچی ؛ از زبان "علی" است.
این بار علی ؛ که شاهد یا همدم همه ی ماجراها بوده ؛ میخواهد داستان یک نسل و نسلهای بعدش را روایت کند.
این کتاب فقط برای کسانیست که قدرش را میدانند.
من ناچارم این کتاب را با روایت علی بنویسم.
دلیلش را آخر کتاب میفهمید.
اتففاقهای تلخ و شیرین در زندگی هر کس ؛ زیاد رخ میدهند.
آن کس پیروز و جنگجوی واقعی است که:
نه" تلخش" ؛
او را از پا بیاندازد؛
و نه " شیرینش " ؛
خیلی خوشحالش کند.
وقتش ؛ اکنون است.
چون "علی" که چیستا نیست ! که من
ممنوع الکار شود ...
او همه چیز را میداند و اگر تاکنون نگفته ؛ برای این بوده که وقتش الان بوده.
پس علی در پیج من ؛ #پستچی_واقعی را مینویسد.
خوانندگان بخوانند ؛ صدقه دهند و روایت کنند برای نسلهای بعد...
#یاعلی
#قصه
#داستان
#رمان
#کتاب
#نشر
#ناشران
#چاپ
#پستچی_جدید
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#علی
این رنجنامه ی عاشقانه ی چند وجهی ، خیلی باشکوه است .
😄😄😄
https://www.instagram.com/p/CsHO4xFOsoZ/?igshid=NjZiM2M3MzIxNA==
انکار یک #نام ؛ تاکید روی آن نام است
و تاریخ قاضی عادلیست
و مردم....
شما قادر به حذف تاریخی نویسنده ی مردمی نیستید
و خدا به تنهایی کافیست..
خوشحالم هشت قسمت رمان #وقت_عاشقی
منتشر شده است آن را تمام میکنم.....
تا بفهمیم
داستان من از کجا شروع شد و به کجا رسید!
و نوشتن رمان #پستچی و اول شدن آن در جشن کتاب سال ۹۴ و ترجمه ی آن به چندین زبان ؛
چرا همکاران تاتری مرا چنین ترساند که هنوز پس از ده سال ؛ از بردن نام جوایز و حتی نام خودم ؛ حناق میگیرند ؛ واهمه دارند و چنین الکن
می شوند که حقیقت اول شدن مرا بخاطر دو کتابم در جشنهای خانه تاتر انکار میکنند....
حذف یک نفر در نام ؛ حذف او از حافظه ی مردم نیست!
و نه حذف از حافظه ی تاریخ ادبی ایران....
کاش این را میفهمیدید.
دو کتاب من برنده ی #جشن_نمایشنامه_نویسان خانه هنرمندان شده است که حتی نامی از آن و نویسنده اش برده نشد!
آخرین پری کوچک دریایی_ نشر قطره
عاشقانه تا هشت بشمار_ انتشارات نمایش
زیاد نترسید !
من همه چیز را در رمان #وقت_عاشقی
درباره ی شما میگویم !
و التماسهای کسی که میگفت:
مرا به انجن #نمایشنامه_نویسان
وارد کن !
و از روی رفاقت ؛ با وجود اینکه نمایشی ننوشته بود ؛ این کار را کردم.
قاضی عادل ؛ تاریخ است
و مردم ؛
که عاشق رمان #پستچی هستند
و ادامه ی نهایی آن در رمان #وقت_عاشقی
رقم میخورد
هر چند کتاب " پستچی " از دید برخی از شما سفارش نویسها ؛ حکم اعدام من شد!
و برای من حکم " رستگاری " ....
به قولِ جمله ی معروف فیلم #پاپیون:
" من هنوز زنده ام.... لعنتیها "
و #علی و سایه دو شخصیت مهم در رمان " وقت عاشقی " ؛
دست همه تان را رو میکنند...
ماجراهای مجله ی هفتگی سروش ؛ و پدیده های ننگ آوری که فقط جایش در رمان است ؛ نه بیان دردآور مستقیم.
در پایان ؛ به قول #اکبر_رادی عزیز ؛ همه ی مامیمیریم.
آنچه میماند ؛ کلام ماست
و صداقتمان به وقتِ بیان آن کلام.
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
نویسنده ی چهل و هفت
نمایشنامه ی چاپ شده
و تحسین شده توسط مردم و داوران
#یک_شب_دیگر_هم_بمان_سیلویا
#یک_شب_دیگر_هم_بمان_چیستا
رتبهی اول جشنواره ی معتبر داخلی و خارجی
#نمایشنامه_نویس
#کارگردان
#رمان_نویس
#مترجم
این #کتاب
#ناشر
#نشر_قطره
#عاشق_کشی
#عشق_کشی
#بایکوت و #تحریم یک #نویسنده و مدرس دانشگاه
.
https://www.instagram.com/p/C2i3M-rJ6Up/?igsh=bHNmcWd6dGlqdDU5
و تاریخ قاضی عادلیست
و مردم....
شما قادر به حذف تاریخی نویسنده ی مردمی نیستید
و خدا به تنهایی کافیست..
خوشحالم هشت قسمت رمان #وقت_عاشقی
منتشر شده است آن را تمام میکنم.....
تا بفهمیم
داستان من از کجا شروع شد و به کجا رسید!
و نوشتن رمان #پستچی و اول شدن آن در جشن کتاب سال ۹۴ و ترجمه ی آن به چندین زبان ؛
چرا همکاران تاتری مرا چنین ترساند که هنوز پس از ده سال ؛ از بردن نام جوایز و حتی نام خودم ؛ حناق میگیرند ؛ واهمه دارند و چنین الکن
می شوند که حقیقت اول شدن مرا بخاطر دو کتابم در جشنهای خانه تاتر انکار میکنند....
حذف یک نفر در نام ؛ حذف او از حافظه ی مردم نیست!
و نه حذف از حافظه ی تاریخ ادبی ایران....
کاش این را میفهمیدید.
دو کتاب من برنده ی #جشن_نمایشنامه_نویسان خانه هنرمندان شده است که حتی نامی از آن و نویسنده اش برده نشد!
آخرین پری کوچک دریایی_ نشر قطره
عاشقانه تا هشت بشمار_ انتشارات نمایش
زیاد نترسید !
من همه چیز را در رمان #وقت_عاشقی
درباره ی شما میگویم !
و التماسهای کسی که میگفت:
مرا به انجن #نمایشنامه_نویسان
وارد کن !
و از روی رفاقت ؛ با وجود اینکه نمایشی ننوشته بود ؛ این کار را کردم.
قاضی عادل ؛ تاریخ است
و مردم ؛
که عاشق رمان #پستچی هستند
و ادامه ی نهایی آن در رمان #وقت_عاشقی
رقم میخورد
هر چند کتاب " پستچی " از دید برخی از شما سفارش نویسها ؛ حکم اعدام من شد!
و برای من حکم " رستگاری " ....
به قولِ جمله ی معروف فیلم #پاپیون:
" من هنوز زنده ام.... لعنتیها "
و #علی و سایه دو شخصیت مهم در رمان " وقت عاشقی " ؛
دست همه تان را رو میکنند...
ماجراهای مجله ی هفتگی سروش ؛ و پدیده های ننگ آوری که فقط جایش در رمان است ؛ نه بیان دردآور مستقیم.
در پایان ؛ به قول #اکبر_رادی عزیز ؛ همه ی مامیمیریم.
آنچه میماند ؛ کلام ماست
و صداقتمان به وقتِ بیان آن کلام.
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
نویسنده ی چهل و هفت
نمایشنامه ی چاپ شده
و تحسین شده توسط مردم و داوران
#یک_شب_دیگر_هم_بمان_سیلویا
#یک_شب_دیگر_هم_بمان_چیستا
رتبهی اول جشنواره ی معتبر داخلی و خارجی
#نمایشنامه_نویس
#کارگردان
#رمان_نویس
#مترجم
این #کتاب
#ناشر
#نشر_قطره
#عاشق_کشی
#عشق_کشی
#بایکوت و #تحریم یک #نویسنده و مدرس دانشگاه
.
https://www.instagram.com/p/C2i3M-rJ6Up/?igsh=bHNmcWd6dGlqdDU5
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
به یاد عاشقان
هنوز عهد همان است که بود.....
ترانه رمان
#پستچی
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
هنوز عهد همان است که بود.....
ترانه رمان
#پستچی
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi