چیستایثربی کانال رسمی
6.38K subscribers
6.06K photos
1.3K videos
57 files
2.14K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت88
#چیستا_یثربی
#پاورقی
#رمان
#کتاب
#داستان
#داستان_دنباله_دار
#قصه
#چیستایثربی

#قسمت_هشتاد_و_هشتم

یک، دو، سه. شلیک...
یک، دو، سه. شلیک!

زن از خواب می پرد.
خواهر درویش است.
او را روژانو صدا می کنند. یعنی روز نو!

تنها کودکی بوده که سال ها پیش، در قتل عام روستایشان، زنده مانده...
نام واقعی اش را کسی نمی داند.

برادرش روز قتل عام، سفر بوده.
روژانو... از آن‌ روز تنها بازمانده ی آن روستای مرزی می شود و به هیچکس نمی گوید که شب قبل از فاجعه، همه ی حرف های دشمنان را شنیده!
انگار در اتاق آن ها بوده...
و می دانسته که فردا به روستایشان حمله می کنند!

با گریه، از مادرش می خواهد از آنجا فرار کنند...
اما چه کسی حرف یک بچه ی شش ساله را، گوش می دهد؟

حالا سال ها گذشته...
جز او و برادرش، هیچکس از نسل آن روستا، زنده نیست.

روژانو از کودکی، صدای ذهن آدم ها را می شنود.
و حالا ذهن یاسر....
او را، از خواب می پراند.

خودش پانزده سالی از یاسر بزرگتر است. سی و پنج ساله.
هرگز ازدواج نکرده.

او چیزهایی می بیند که دیگران‌ نمی بینند و آنچه در مورد یاسر، خواب می بیند، او را می ترساند.

یاسر، نذر سکوت کرده...
اما لازم نیست حرف بزند.
روژانو صدای ذهن او را می شنود.

یاسر با خدایش عهدی دارد.
اگر آن دخترک‌ هفده ساله کُرد، که بخاطر نفوذ و شکایت‌ او، شلاق خورده، او را ببخشد، برای ابد ناپدید شود. اگر نه، تا آخرین روز عمرش، یک قاتل است!
فرق نمی کند قاتلِ کدام‌ گروه...
هر طرف که پول بیشتری دهد.
یک‌ تک تیرانداز! یک‌ حرفه ای!

می خواهد با‌ کشتن آدم ها، آنقدر پول جمع کند که همه را روزی، به پای آن دختر کُرد، بریزد و برود...
زخم های دختر را می خَرد.
و فقط خواهر درویش، روژانو این را می داند.

نفس زنان از خواب می پرد.
به دره می رود...
یاسر مشغول تمرین تیراندازیست.
دو روزیست که‌ نمازهایش را تمام‌ کرده و تیراندازی، تمرین می کند.

زن به او‌ می گوید:
از اینجا برو!
خودتو نجات بده!
اون‌ دختر، فردا، سرپل ذهاب عروسیشه.
استادش، مدتیه آزاد شده، ببین، اون هیچوقت، تورو نمی بخشه!
هر چقدر آدم بُکشی، اون از تو، دورتر میشه.
خودتو نجات بده!

یاسر، بی آنکه به او نگاه کند، تیری دیگر شلیک‌ می کند...
به هدف می خورد.

_این‌ همه نماز خوندی که به اینجا برسی؟ یه تک تیرانداز؟!

یاسر نگاهش نمی کند...

زیرلب می گوید:
_یه‌ آدمکش!

روژانو جلو میاید.
سی و پنج ساله است‌، هنوز دست هیچ مردی به او نخورده، موهایش هنوز رنگ آفتاب است و عسل...

_منو فتح کن!
من خودمو به تو می بخشم!
به شرطی که از اینجا بری.
اون دخترو فراموش کنی و یه زندگی عادی داشته باشی. اون، فردا عروسیشه‌‌‌‌‌!

باد، در گیسوان روژانو می وزد.
عطر کوه را دارد.
می داند باید چه کند.
لباس خواب سپیدش را درمیاورد.
زیر نور ماه، تنش، چون فلس ماهی می درخشد.‌
مثل پری دریا...

یاسر چشمانش را می بندد.
زن کلماتی می خواند...

یاسر، بی اختیار تفنگ را به سمت‌ زن می گیرد و شلیک می کند!


#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت88
#قسمت_هشتاد_و_هشتم
#رمان
#پاورقی
#داستان_دنباله_دار
#داستان_ایرانی
نویسنده
#چیستا_یثربی



https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ

کانال رسمی چیستایثربی
بالای صفحه ادرس کانال چند قصه من سنجاق شده است
#چیستایثربی