#یاداشتهای_آیدا
#یادداشتهای_واقعی
#قسمت_دهم
نویسنده: #چیستایثربی
همسرایی کلاغ ها در پشت پنجره، مثل همخوانی یک گروه کُر بود که مرثیه ای را به شکل حماسی می خواند.
مرثیه ای برای عزا...
زمان و مکان فراموشم شده بود...
آلیس یک ساعتی بود که داشت آرایش می کرد و اَبل هنوز نیامده بود.
مدام فکرم درگیر جمله پدرم بود:
" ابل از خاندان مانیست!"
به آلیس گفتم: چرا انقدر آرایش می کنی؟تو خودت زیبایی!
گفت: ابل دوست داره!
وسایل آرایشم اون خریده.
همیشه میگه موقع آرایش، برای من آواز بخون!
بهش میگم، تو که اینجا نیستی؟
میگه: صداتو، هرجا باشم می شنوم!
و دوباره شروع به خواندن کرد...
ترانه ی جدید جنیفر لوپز بود، صدایش خوب بود.
به درد تئاتر موزیکال هم می خورد.
گفتم: واقعا دوسِش داری؟
گفت: تو لندن، خیلی دوست بودیم.
خیلی به من و پدرم کمک می کرد.
مرد جذابیه، خودتم می بینی!
اگه بد اخلاق نباشه، اگه یه کم منو دوست داشته باشه، دیگه فرار نمی کنم برم سفارت.
من خودم خواستم باهاش ازدواج کنم!
گفتم: دو روزه اینجام و هیچ پرخاشگری و تغییر حالتی در تو ندیدم!
دلم می خواد پزشک خانواده مون هم، معاینه ت کنه.
گفت: وای! نه... ابل ناراحت میشه!
اون به دکتر خودش، فقط اطمینان داره.
دکترش گفته: ورشکستگی بابا، این ازدواج سریع و مهاجرت ناگهانی، باعث شده من یه کم تحت استرس باشم، همین.
_شغل ابل چیه؟
_اینجا رو نمی دونم. تو لندن شرکت کار آموزشو معرفی مانکن ها، کار می کرد.
بهترین مربیا زیر دستش بودن.
_تو رو هم می خواست مانکن کنه؟
_نه، من تئاتر می خوندم، اما بعد از ازدواجمون، خواهش کرد یک شب به جای مانکنی که نیامده، روی صحنه برم!این خالکوبی، جای اون شبه!
همه دخترا باید یه صلیب شکسته، روی بازومون خالوبی می کردیم.
گفتم: ببینم، چرا ورم کرده؟
دستش را کشید: چیزی نیست!
اما بازویش قرمز و متورم بود...
گفتم: انگار موقع خالکوبی، یه چیز زائد، وارد بدنت شده، ببینم...
دوباره دستش راکشید.
گفتم: مثل یه تراشه ست...
گفت: درد نداره!
ابل شبا پماد می زنه، خوب میشه.
تراشه، زیر پوست آلیسچکار می کرد؟
داشت ریمل می زد که ابل رسید،
انگار نه انگار که آن ابل خشمگین صبح بود!
می خندید...
گفت: تو امشب نمی تونی بری آیدا، خیابونا شلوغه.
این مردم ابله برای گرونی بنزین، ریختن بیرون! همه جا سربازه!
_چرا بهشون میگی ابله؟
از صبح دم بازار، صداشونو شنیدم!
خب از کجا بیارن بدن؟
_کار کنن، کار...
مثل من، پول دربیارن!
با شلوغ کاری که چیزی درست نمیشه!
_دستشون خالیه. همه مثل تو سرمایه ندارن! چطوری کار کنن؟
تو خوشحالی اونا کتک می خورن؟
_حقشونه، اغتشاش، هیچوقت نتیجه نداده!
_میخوام برم خونه!
پدر مادرم نگرانن.
_امشب مهمون مایی!
اختر، اتاق آبی رو آماده کن! اتاق آبی!
چقدر آشنا بود!...
به خانه زنگ زدم.
کسی نبود! نت قطع بود!
#چیستا_یثربی
ادامه دارد
@chista_yasrebi
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#یادداشتهای_واقعی
#قسمت_دهم
نویسنده: #چیستایثربی
همسرایی کلاغ ها در پشت پنجره، مثل همخوانی یک گروه کُر بود که مرثیه ای را به شکل حماسی می خواند.
مرثیه ای برای عزا...
زمان و مکان فراموشم شده بود...
آلیس یک ساعتی بود که داشت آرایش می کرد و اَبل هنوز نیامده بود.
مدام فکرم درگیر جمله پدرم بود:
" ابل از خاندان مانیست!"
به آلیس گفتم: چرا انقدر آرایش می کنی؟تو خودت زیبایی!
گفت: ابل دوست داره!
وسایل آرایشم اون خریده.
همیشه میگه موقع آرایش، برای من آواز بخون!
بهش میگم، تو که اینجا نیستی؟
میگه: صداتو، هرجا باشم می شنوم!
و دوباره شروع به خواندن کرد...
ترانه ی جدید جنیفر لوپز بود، صدایش خوب بود.
به درد تئاتر موزیکال هم می خورد.
گفتم: واقعا دوسِش داری؟
گفت: تو لندن، خیلی دوست بودیم.
خیلی به من و پدرم کمک می کرد.
مرد جذابیه، خودتم می بینی!
اگه بد اخلاق نباشه، اگه یه کم منو دوست داشته باشه، دیگه فرار نمی کنم برم سفارت.
من خودم خواستم باهاش ازدواج کنم!
گفتم: دو روزه اینجام و هیچ پرخاشگری و تغییر حالتی در تو ندیدم!
دلم می خواد پزشک خانواده مون هم، معاینه ت کنه.
گفت: وای! نه... ابل ناراحت میشه!
اون به دکتر خودش، فقط اطمینان داره.
دکترش گفته: ورشکستگی بابا، این ازدواج سریع و مهاجرت ناگهانی، باعث شده من یه کم تحت استرس باشم، همین.
_شغل ابل چیه؟
_اینجا رو نمی دونم. تو لندن شرکت کار آموزشو معرفی مانکن ها، کار می کرد.
بهترین مربیا زیر دستش بودن.
_تو رو هم می خواست مانکن کنه؟
_نه، من تئاتر می خوندم، اما بعد از ازدواجمون، خواهش کرد یک شب به جای مانکنی که نیامده، روی صحنه برم!این خالکوبی، جای اون شبه!
همه دخترا باید یه صلیب شکسته، روی بازومون خالوبی می کردیم.
گفتم: ببینم، چرا ورم کرده؟
دستش را کشید: چیزی نیست!
اما بازویش قرمز و متورم بود...
گفتم: انگار موقع خالکوبی، یه چیز زائد، وارد بدنت شده، ببینم...
دوباره دستش راکشید.
گفتم: مثل یه تراشه ست...
گفت: درد نداره!
ابل شبا پماد می زنه، خوب میشه.
تراشه، زیر پوست آلیسچکار می کرد؟
داشت ریمل می زد که ابل رسید،
انگار نه انگار که آن ابل خشمگین صبح بود!
می خندید...
گفت: تو امشب نمی تونی بری آیدا، خیابونا شلوغه.
این مردم ابله برای گرونی بنزین، ریختن بیرون! همه جا سربازه!
_چرا بهشون میگی ابله؟
از صبح دم بازار، صداشونو شنیدم!
خب از کجا بیارن بدن؟
_کار کنن، کار...
مثل من، پول دربیارن!
با شلوغ کاری که چیزی درست نمیشه!
_دستشون خالیه. همه مثل تو سرمایه ندارن! چطوری کار کنن؟
تو خوشحالی اونا کتک می خورن؟
_حقشونه، اغتشاش، هیچوقت نتیجه نداده!
_میخوام برم خونه!
پدر مادرم نگرانن.
_امشب مهمون مایی!
اختر، اتاق آبی رو آماده کن! اتاق آبی!
چقدر آشنا بود!...
به خانه زنگ زدم.
کسی نبود! نت قطع بود!
#چیستا_یثربی
ادامه دارد
@chista_yasrebi
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2